هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق...
سهشنبه 7 تا جمعه 10 آوریل
دیدی که خون ناحق...
پیشدرآمد: سید ریاض هم سرانجام راهی همان جائی شد که دیروز قربانی نامدار خود را با دشنه و سپس گلوله به آنسو روانه کرده بود. وقتی خبر به قتل رسیدن او را شنیدم این پنج سال که از ظهور او در حرم حضرت علی میگذرد پیش چشمم به سرعت برق و باد گذشت. به آن روز شوم باز گشتم. و روایتی را باز خواندم که همکارم «معدفیاض» از آن روز برایم نقل کرد و بخشهائی را نیز در الشرق الاوسط نوشت. نخست گوشهای از این روایت را باز میگویم و سپس به حادثه قتل ریاض النوری میپردازم.«نیروهای آمریکائی به سرعت به پیش میآمدند و تا بغداد چند منزلی بیش نمانده بود. نیروهای انگلیسی نیز هدف خود را شهرهای جنوبی شیعه نشین عراق قرار داده بودند. ماه آوریل یا به قول عربها نیسان فرا رسید و دیگر تردیدی به جا نمانده بود که نیروهای آمریکا و بریتانیا، تا چند روز دیگر سراسر عراق را زیر سلطه قرار خواهند داد...
با این همه کمتر شخصیت مخالفی بود که جرأت کند وارد عراق شود و یا اگر در عراق بود سر از مخفیگاه خود بیرون آورد. صدام حسین حتی پس از سرنگونی تندیس عظیمش همچنان وحشت و ترس در دل میلیونها عراقی ایجاد میکرد. کسی نمیتوانست باور کند طاغوت یا به قول عراقیها طاغیه برای همیشه سایه سنگینش را از سر آنها کوتاه کرده است. با اینهمه عبدالمجید خوئی بیپروا چون مردم کشورش و خاصه شیعیان را میشناخت و مطمئن بود با سرنگونی صدام حسین جمهوری ولایت فقیه مزدورانش را به عراق سرازیر خواهد کرد. لذا به محض شروع عملیات رهاسازی عراق، با قبول خطرات بسیار زیاد به همراه دو سه تن از دوستانش از جمله ـ معد فیاض راوی این حکایت ـ از طریق اردن به عراق رفت و خود را به نجف رساند. جائی که در آن به دنیا آمده بود، به مدرسه رفته بود و به عنوان فرزند بالاترین مرجع تشییع مرحوم آیتالله سید ابوالقاسم خوئی مورد احترام ساکنان و زوّار این شهر بود. مرحوم سید عبدالمجید در میان فرزندان آیتالله خوئی شأن و جایگاه ویژهای داشت. در سالهای اقامتش در لندن، حضور چشمگیر او در محافل سیاسی و مذهبی، کنفرانسهای مهمی که در حاشیه مسائل ایران و عراق و منطقه و اسلام و مذهب شیعه در بریتانیا برگذار میشد در کنار مدیریتش بر مؤسسه خوئی و مدرسه آن، جایگاه ویژهای برای وی ایجاد کرده بود. (در عین حال خوئی به ایران سرزمین اجدادیاش عشق میورزید اما با رژیم ولایت فقیه هیچ الفتی نداشت. آزاداندیش بود و حفظ حرمت دین و مذهب جعفری را در نیالودن آن به سیاست میدانست.) حضور عبدالمجید در نجف، جائی که پس از درگذشت پدرش و سپس شاگرد برجسته او مرحوم آیتالله عبدالأعلی سبزواری، و قتل مرحوم غروی و سپس سید صادق صدر ـ پدر مقتدا ـ که دیرسالی حامی رژیم صدام حسین بود و دشمنی خود را با مراجع برجسته شیعه که ایرانی بودند اینجا و آنجا ابراز میکرد و تا زمانی که نماز جمعه کوفه را برپا کرد با رژیم بعثی به نوعی کنار آمده بود و... یک حادثه شگفتیآور تلقی شد. جوانان نجفی با آگاهی از حضور عبدالمجید سراپا ناشناخته به دیدارش آمدند و او در دیدار با این جوانان ضمن مطلع ساختن آنها از طرحهائی که برای مرحله بعد از سرنگونی صدام حسین ریخته بود میکوشید مانع از آن شود که حوادث انتفاضه جنوب بعد از عقبنشینی خفتبار صدام حسین از کویت در سال 1991 تکرار شود. درست دو روز پیش از ورود نیروهای انگلیسی و آمریکائی به حومه نجف، آقای حیدر الکلیدار متولی و کلیددار حرم حضرت علی به دیدار عبدالمجید خوئی آمد. حیدر بسیار وحشتزده و نگران بود. او بعد از ساعتی استراحت به عبدالمجید گفت؛ سیدی، قصد جان مرا کردهاند. یک دسته از اوباش نجف به رهبری ریاض النوری بچه مزلفی که با پسر مرحوم سید صادق صدر (مقتدا) در ارتباط نزدیک است، گروهی از چاقوکشان وادی السلام را به همراه عدهای از مجرمینی که صدام حسین دو هفته پیش از زندان ابوغریب آزاد کرده تا در این روزها به جان مردمان بیندازد، جمع کرده و در بعضی از محلهها با سوءاستفاده از غیاب پلیس و مأموران امنیتی به باجگیری و ربودن دختران و کودکان و تعرض به آنها مشغول شده است. حیدرالکلیدار همچنین گفته بود او را تهدید کردهاند که اگر کلید موزه و گنجینه ضریح حضرت علی را در اختیارشان قرار ندهد، او را تکه تکه خواهند کرد. عبدالمجید خوئی برآشفته از این حرفها از سید حیدر خواست در خانه او بماند و صبح فردا همراه با او و دو تن از دوستانش ـ از جمله معد فیاض راوی این حکایت ـ به حرم حضرت علی رفت. عبدالمجید در دفتر حیدر الکلیدار نشست و آشکارا به حمایت از او برخاست. در ساعت 9 صبح ریاض النوری به همراه عدهای از اوباش نجف به دفتر متولی حرم آمد و با صدای بلند خطاب به عبدالمجید خوئی گفت؛ حیدر را به ما بده تا کاری به کارت نداشته باشیم. او بعثی است و باید مجازات شود. مرحوم عبدالمجید با غضب از جای خود برخاست و گفت؛ سید حیدر در پناه بیت خوئی است و هیچکدام از شما اجازه ندارید به او اندک اهانتی روا دارید. اینجا بود که ریاض النوری هفت تیر کشید و گلولهای به سوی سید حیدر شلیک کرد که به دست او خورد و خون فوران زد. مرحوم عبدالمجید نیز هفت تیرش را درآورد و به سوی افرادی که به سوی او و حیدر میآمدند نشانه رفت. در این میان عباس حلّی یکی از اوباش نجف با قمه به سوی سید حیدر حمله برد و ضربهای به سینه او وارد کرد. مرحوم عبدالمجید تیری به سوی او پرتاب کرد. عباس نعره گوشخراشی کشید و عقب نشست. لحظهای بعد عبدالمجید طی سخنانی به مهاجمین گفت آیا شما میدانید من که هستم؟ ریاض النوری با تمسخر گفت آره، یک سگ عجمی!! عبدالمجید با حالتی پر از تأثر گفت، تو که پدر و جدت معلوم نیست چه کسانی هستند و توی وثیقه تولدت جلوی نام پدر علامت سؤال گذاشتهاند خفه شو! لحظاتی بعد ریاض النوری و اوباش نجف به سوی عبدالمجید و سید حیدر حمله بردند و با ضربات چاقو به جان آنها افتادند. عبدالمجید تا آخرین لحظه مقاومت میکرد.
لحظاتی بعد عبدالمجید و همراهانش را که همگی زخمهائی بر تن داشتند کشان کشان به سوی خانه مقتدا صدر بردند. ریاض النوری در زد و از پشت در مقتدا که هنوز نام و شهرتی نداشت پرسید کی هستی. ریاض گفت، بنده شما ریاض و همراهان، حیدرالکلیدار و حامی عجمی نوکر انگلیس او سید عبدالمجید خوئی و دو تن دیگر را آوردهایم و منتظر اوامر شما هستیم. عبدالمجید فریاد زد بیپدر و مادرها، شرم کنید من فرزند بیت مرجع عالیقدر راحل هستم و خانواده سید حیدر سه قرن است کلیدداری حرم حضرت علی را بر عهده دارد. شما چه میگوئید؟ آنکه در خانه لباس زنانه پوشیده و قایم شده اگر مرد است بیرون بیاید تا معلوم شود کدامیک از ما نزد مردم نجف اعتبار و عزتی داریم. چیزی از سخن عبدالمجید نگذشته بود که صدای مقتدا صدر از درون خانه بیرون زد؛ بکشید این سگهای مرتد عجمی را، اینها دشمن عراق هستند... در کمتر از پنج دقیقه ریاض النوری و اوباش همراهش بر سر مرحوم عبدالمجید خوئی و حیدر الکلیدار ریختند و آنها را با دهها ضربه کارد و چند گلوله از پای درآوردند... در این میان دو تن از همراهان عبدالمجید (از جمله راوی معدفیاض) که مجروح شده بودند خود را کشان کشان به مغازه قصابی رساندند که از آشنایان آنها بود. قصاب همراه با اهل محل و شاگردانش به سوی محل جنایت رفتند. در آنجا جنازه عبدالمجید خوئی و حیدر الکلیدار بر زمین افتاده بود و اوباش از صحنه گریخته بودند. مقتدا صدر اما از بام خانهاش مثل سرداری فاتح به جنازهها مینگریست. ریاض النوری نیز با خنجر خونآلودش در کنار او بود...»
این حکایت را آوردم تا بدانید جمهوری جهل و جور و فساد ولایت فقیه با چه اوباشی در عراق وحدت کرده است. همین ریاض النوری که به ریاست دفتر مقتدا در نجف گمارده شده بود در سفرهایش به تهران و قم به گونه مجاهدین صدر اسلام استقبال میشد. علاوه بر ده هزار دلار مقرری ماهیانهای که از محمد مهدی الآصفی نماینده خامنهای در نجف میگرفت، چمدان چمدان دلار هر از گاهی از کاظمی قمی سفیر سیدعلی آقا دریافت میکرد تا آشوب را در عراق دامن بزند. دکتر ایاد علاوی او را به زندان انداخت و قرار بود به جرم قتل مرحوم خوئی و سید حیدر محاکمه شود. ابراهیم الجعفری او را آزاد کرد. قتل او ضربه سنگینی بر کمر مقتدا و تشکیلات تروریستی رژیم در عراق وارد ساخت. (در رابطه با میانجیگری رژیم بین مقتدا صدر و دولت المالکی باید بگویم رژیم در یک بازی دوگانه از یکسو مقتدا را به ستیز با المالکی میخواند و نیز در نبرد بین او و گروه عبدالعزیز حکیم و جناح نظامی الدعوه، به هر دو طرف سلاح و پول میرساند و از سوی دیگر دست پروردگان سپاه قدس را در هیأت ثارالله و حزبالله و جوانان قائم به نبرد با این هر دو تجهیز کرده است. سید علی آقا و دار و دستهاش بر این باورند که در نهایت شیعیان عراق از هر گروه و دسته ناچارند سلطه امویان زمان را بر عراق پذیرا شوند. با این تفاوت که دیروز بساط خلیفهگری در شام بود و امروز در تهران. البته دمشق نیز در خدمت سیدعلی آقا است که از حلقوم ملت خود، نان را و جان را میگیرد تا شکم بشار الاسد و خالد مشعل و حسن نصرالله را پر کند و شعبده اسلام ناب انقلابی محمدی را با چاشنی بعث سوری قابل خوردن برای چپهای ورشکسته جهان عرب و اسلام کند.
شنبه 11 تا دوشنبه 13 آوریل
اخطار به سید علی آقا
خبر انفجار در حسینیه سیدالشهداء در جوار پادگان امام حسین سپاه را در شیراز طی روزهای اخیر به روایات مختلف شنیده و خواندهاید. تا این لحظه دو روایت رسمی از 13/14 کشته و 191 مجروح حکایت دارد که با توجه به وخامت حال شماری از مجروحان احتمالاً تعداد کشتهها بسیار بالاتر از اینهاست.
حسینیه سیدالشهداء جائی است همچون محفل دخمه شهر ری که آدمکشانی چون سعید عسکر از آن بیرون آمده بودند. انجوینژاد یکی از مریدان مصباح یزدی و از نوکران سابق مصطفی کاظمی (موسوینژاد) مدیر کل امنیت سابق فارس و از عاملان قتلهای زنجیرهای، در این حسینیه، هفتهای دو سه نوبت بچه حزباللهیها و بسیجیها را جمع میکرد تا آنها را علیه دشمنان اسلام ناب انقلابی محمدی بسیج کند.
شنبهها البته از آنِ «رهپویان وصال» بود. جمعی از جوانان متعصب شیرازی (خیلیهاشان از ممسنی میآمدند و بعد از مدتی جذب وزارت اطلاعات و اطلاعات سپاه میشدند) و تعدادی ازدختران وابسته به مکتب خواهران زینب، در این روز بعد از نماز مغرب و عشا در دو سالن مجاور هم مینشستند و به خزعبلات انجوینژاد درباره توطئههای فرقه ضاله بهائیت و مذهب باطله وهابی گوش میسپردند. از سه ماه قبل که موج تازه آزار هموطنان بهائی در شیراز اوج گرفت، جوانان کانون رهپویان وصال عملیات حمله به بهائیان و تهدید و ارعاب آنها را تحت حمایت سپاه و نیروی انتظامی و اطلاعات عهدهدار شده بودند. میدانیم که بهائیان از ممارست اعمال سیاسی منع شدهاندو هرگز نیز گرد اعمال تروریستی که با هر توجیهی از نظر آنها محکوم است نگشتهاند. حتی از خود نیز دفاع نمیکنند. بنابراین پیداست که اعمال شاگردان انجوینژاد چه زندگی تلخی برای آنها به وجود آورده بود. ده سال پیش همین رفتار را حائری نماینده خامنهای و امام جمعه شیراز علیه یهودیها و اهل سنت رهبری میکرد. به محض وقوع انفجار، سایتهای وابسته به دولت و دفتر مقام معظم رهبری و نمایندگیهایش در کنار سپاه و بسیج و شخص انجوینژاد و حائری، کوشیدند به طور غیرمستقیم بهائیان و اهل سنت را عامل این حادثه قلمداد کنند. و از آنجا که دو روز قبل دو روحانی اهل سنت بیگناه در بلوچستان اعدام شده بودند چسباندن این حادثه به گروههای سنی مذهب قابل جا انداختن بیشتر بین مردم بود. اما به علت تعدد گزارشها و آشکار شدن وجود مقداری مواد منفجره، گلولههای منور، فشنگ و وسائل شهدای جنگ وابسته به بسیج شیراز که در نمایشگاه «معراج شهدا» در حسینیه در ویترین گذاشته شده بود، خیلی زود قصه بمبگذاری توسط سنیها و یا بهائیها از اعتبار افتاد. از سوئی در حالی که انجوینژاد از انفجار در قسمت نمایشگاه سخن میگفت و اینکه به احتمال زیاد انفجار ناشی از یک حادثه غیرعمدی در بخش نمایشگاه بوده است، حائری شیرازی با نفی این روایت تاکید خود را روی خرابکاری توسط دشمنان اسلام و انقلاب گذاشت.
من اما روایت دیگری را از یک منبع نظامی در پادگان امام حسین توسط email دریافت کردم که پذیرش آن با منطق سازگارتر است. برپایه این گزارش، حدود 400 تن از افراد سپاه تمرینهائی را در جوار حسینیه جهت آمادهباش برای استقبال از سید علی آقا و حراست او و همراهانش در جریان سفر قریبالوقوعش به شیراز، برگذار میکردند. در جریان این تمرین افرادی از فاصله صدمتری پادگان از روی بام یک ساختمان نه چندان بلند به سوی افراد سپاه با بازوکا شلیک کردند. دو گلوله به وسط صف سپاهیان خورد و گلوله سوم به دیوار حسینیه، درست جائی که نمایشگاه معراج شهدا در بخشی از آن قرار داشت. براثر اصابت بازوکا (صدای نخستین در نوار صوتی حادثه که چند ساعتی روی سایتها بود و بعد آن را برداشتند) صدای مهیبی به گوش رسید و سپس موادی که در یکی از ویترینهای نمایشگاه بود، منفجر شد و شمار زیادی از حاضران را به قتل رساند و یا مجروح کرد.
اگر رژیم بخواهد از این حادثه یک عاشورای مذهبی علیه اهل سنت و یا بهائیان بسازد، مطمئن باشید برپائی یک جنگ تمام عیار حیدری نعمتی در کشور ما، بین شیعیان و سنیها، به ویژه در مناطقی مثل سیستان و بلوچستان، دور نخواهد بود. رژیم به چنین جنگی در پاکستان و عراق و افغانستان دامن زده است، و اینکه آتش چنین جنگی دامان خودش را بگیرد، طبیعی به نظر میرسد.
پرزیدنت ناراضی است
خبر برکناری مصطفی پورمحمدی وزیر کشور (صاحب سیاهترین پرونده آدمکشی و جنایت از آغاز انقلاب تا امروز و فرد مورد اعتماد رهبر) و دانش جعفری وزیر دارائی و اقتصاد که از اواخر اسفند بر زبانها بود اما غلامحسین الهام وزیر دادگستری و سخنگوی دولت نخست آن را پس از تعطیلات نوروزی دروغ سیزده خواند و سپس مجبور به بلعیدن همین دروغ سیزده شد، آشکار ساخت که تحفه آرادان علیرغم جثه کوچک و چهره کریه و اطوار نوکری و اظهار ارادت به رهبر، عملاً به یک «پُتی دیکتاتور» یا دیکتاتور کوچک تبدیل شده است. او حتی حاضر نشد انتقادات دانش جعفری را که سیاستهای اقتصادی او را فاجعه خوانده بود گوش دهد و بدون اطلاع هیأت دولت با دو خط نامه به جعفری نوشته بود همکاری با شما برای من مشکل است، بروید چین به سفارت و چهار سالی خارج از کشور باشید. هنوز دانش جعفری شغل تازه را پذیرا نشده است. احمدینژاد علاقمند است پرویز داودی معاون اولش را به وزارت اقتصاد و دارائی بفرستد و صندلی نیابت را به مجتبی هاشمی ثمره بدهد. خامنهای تا کنون با این انتقال مخالفت کرده است. محمدرضا رحیمی رئیس دیوان محاسبات و زاهدی وفا معاون جعفری و علی دیوانداری از سران مافیای اقتصادی احمدینژاد که رئیس بانک ملت است گزینههای دیگر او هستند.
در مورد وزارت کشور، احمدینژاد که با آبروریزی نمایش انتخابات و شکست در به دست آوردن اکثریت از پورمحمدی خونی بود، با تکیه بر ماجرای درز کردن هزاران صفحه از اسناد انتخابات به خارج از وزارت (که شرحش را قبلاً نوشتم) خواستار برکناری پورمحمدی شد. او امیدوار است که بتواند صادق محصولی و یا صدرالدین شریعتی (رئیس دانشگاه علامه) را به وزارت کشور بفرستد تا خیالش از انتخابات ریاست جمهوری در سال آینده راحت شود. باید دید سیدعلی آقا که حال خوشی ندارد و دو هفتهای تحت شیمی درمانی در کلینیک اختصاصی قصرش در رامسر بود حاضر میشود وزارت کشور را به یکی از این دو بسپارد؟ البته اسم ابوترابی هم در میان است.
April 18, 2008 03:15 PM