یکهفته با خبر
... قبول کرد به جان هر سخن که جانان گفت
سه شنبه 22 تا جمعه 25 آوریل
پیشدرآمد: من اکبر گنجی را انسان صادقی میدانم که در روزهای درد و رنجش بسیاری از ما خواب راحت نداشتیم. روزی که تصویر تکیده او چند هفته پس از اعتصاب غذایش منتشر شد، چنان بغضی مرا گرفت که در برابر دوربین تلویزیون بی اختیار گریستم. از آن زمان که او در ایران و من در این سوی جهان دور از خانه پدری در پی کشف زوایای تاریکخانه امنیتی سید علی آقا برآمدیم، رشته ای ناپیدا ما را به هم پیوند می داد. چنین بود که به دیدنش سرشار شوق شدم که پیش از آن تماس ما از چند مکالمه کوتاه تلفنی افزون نبود.
گنجی آمد، نخست برای زمانی کوتاه جهت حضور در چند مناسبت که در تقدیر و تجلیل از تلاشهای ارزنده و پرخطر او در راه دفاع از آزادی قلم و اندیشه و تاباندن نور به تاریکخانههای نایب امام زمان، در چهارسوی عالم برپا شده بود و بعد تصمیم گرفت زمانی طولانیتر در غربت سر کند تا هم با دنیای غرب، زبان و فرهنگ غالب در جهان امروز و اهل اندیشه و تفکر در بیرون خانه پدری از نزدیک آشنا شود و هم آزادانه بتواند رهیافتهای فرهنگی و سیاسی خود را عرضه کند. همین بودن در خارج به گنجی امکان داد چشمانداز گستردهتری را در برابر داشته باشد و حاصل سیر و سفرش نیز در ابعادی گسترده تر عرضه شود. خیلیها از اینکه او در خارج مانده است ناراحت بودند، در واقع لابد آرزو میکردند او برمیگشت و گرفتار غل و زنجیر دوستاقبانان سیدعلی آقا در اوین میشد تا دوستان آزادیخواه در خارج بار دیگر امضا جمع کنند و در حمایت از او بالای منبر روند و اینجا و آنجا در جعبه تماشا آن هم از نوع ماهوارهای و صندوق سماع بر تنهائی و دردهای او مویه کنند. من اما بسیار خوشحالم از اینکه اکبر گنجی ماند، ماند و به چشم دید و با پوست و گوشت دریافت دور از خانه پدری بودن و در حسرت سر نهادن به آن تربت مقدس، روزگار را گذراندن چه درد بزرگی است. ماند تا ببیند اهل نظر و قلم دور از ایران نیز پنجرهای گشوده رو به خانه پدری دارند و اگرچه جسم آنها اینسو است اما جان و جهانشان آنجاست که گنجی و دیگر آزادیخواهان طی سالهای طاعونی ولایت فقیه، دلاورانه در برابر استبداد و ارتجاع حاکم ایستادهاند و هزینههای کلانی نیز پرداخت کردهاند.
نوشتههای گنجی در خارج کشور تاکیدی بر سودمندی حضورش در جمع ما بود و تردیدی ندارم تا یکی دو سال دیگر با آن تلاشی که از او در آموختن مشاهده میکنم «سروش» جوانتری را در میان خواهیم داشت. من اینهمه نوشتم اما برای رفع یک سوءتفاهم، در واقع از خود اکبر میخواهم چنانکه شیوه یک اهل نظر پایبند به «اصول» است با انتشار یک توضیح به دلمشغولی بسیاری از آنها که آثار او را دنبال میکنند خاتمه دهد. ماجرا از آنجا آغاز شد که اکبر گنجی در مقاله «روشنفکری فقیهانه» فرازهائی از تحقیق ارزنده دکتر ماشاءالله آجودانی محقق فرهیخته «مشروطه ایرانی» را مورد استناد قرار داده و برخلاف شیوه پسندیدهاش که همواره در پانویسهای نوشتهاش مرجع و منبع فرازهای مورد استنادش را از دیگران ذکر میکند در این یک مورد به احتمال بسیار بدون عمد و نیت انکار انسانِ بیادعائی چون دکتر آجودانی، از ذکر مرجع مستنداتش خودداری کرده است.
این کار در عرصه کار فرهنگی در کشور ما بیسابقه نیست، ما بارها دیدهایم کسانی عین نوشته فردی را به نام خود جا زدهاند، و سالها پیش استاد شفیعی کدکنی مچ متشاعری را گرفت که دیوان شاعر خفته در قرون را به نام خود جا زده بود. اما آنها که دست به سرقت ادبی و فرهنگی زدهاند و میزنند، اکبر گنجی نبوده و نیستند. گنجی متصف به صفاتی است که یکی از آنها سلامت روح است. من این نوشته را از آن رو آوردم که دیرسالی است از نزدیک شاهد تلاشهای دکتر آجودانی در عرصه فرهنگ و ادبیات و تاریخ سرزمینمان بودهام و هنوز هم مطلع شعری از او را که در سالهای خوش استبداد، قطره بارانی از عشق بر دلهامان چکاند بر زبان دارم که: ندیمههای تو، شیر، از پیالههای خدا خوردند... و همزمان گنجی را با تلاشهایش در عرصه مبارزه با استبداد و تحجر و ولایت جهل و جور و فساد تقدیر میکنم. پس، از اکبر گنجی میخواهم به حرمت آن همه فریاد که برای آزادی او سر دادم، آن همه سرود که در اسارتش بر زبانم جاری شد، با انتشار بیانیهای مانع از آن شود که این سوءتفاهم با حضور این و آن، ریشه گیرد و دل آجودانی که مثل من گنجی را در مبارزهاش همه گاه حمایت کرده و میکند، چرکین نشود.
مافیا در بیت
1ـ بسیاری از ما از این که تحفه آرادان به افشای فساد و آلوده دامانی جمهوری ولایت فقیه پرداخته خوشحالیم، به هر حال او رئیس جمهوری نظامی است که بینانگذارش در همان روز ورود علاوه بر وعده برق و آب و تلفن و گاز مجانی، تأکید کرده بود آمده است تا ریشه فساد برکند و جامعهای معطر از معنویت و ایمان برپا کند. اشکال کار احمدینژاد اما در آنجاست که از فساد و مافیا میگوید اما آدرس غلطی میدهد. خودش نیز میداند آدرس غلطی میدهد اما چون از یکسو بنده درگاه سیدعلی آقا است و از سوی دیگر میداند چنان پشهای اگر سر از فرمان نایب امام زمان و آقازاده مجتبی و قمر وزیر اصغر حجازی و شمس وزیر محمدی گلپایگانی برتابد به فوتی دود میشود و به هوا میرود. و از آنجا که ولی فقیه ثانی اعتباری برای عهد و پیمان و دین اخلاقی قائل نیست لذا بخت آن را نیز نخواهد داشت که حداقل هم چون نخستین رئیس جمهوری ایران، ره غربت گیرد و از راه دور به مبارزه بپردازد. بنابراین له میشود و دیگر نه اثری از تاک بهجا خواهد ماند و نه از تاکنشان. البته این نکته را باید در نظر داشت که احمدینژاد با اشارههای مستمرش به گروههای مافیائی و پایورانی که در طول 29 سال گذشته دولت و قدرت و ثروت در کف بیکفایتشان بوده است (و چنانکه کفایتی داشتند تحفه آرادان امروز بر کرسی ریاست تکیه نزده بود) همان را میگوید که دیرسالی است ما میگوئیم و ملت دردکشیده ما از شرش به فریاد است. من اما بر آنم که کار آقای دکتر!! محمود احمدینژاد را آسان کنم. و طبیعی است وقتی سخن از مافیا به میان میآید نخست باید سراغ پدرخواندهها رفت. در جمهوری ولایت فقیه امروز نزاع پدرخواندههاست که کسانی هم چون حسین بازجوی شریعتمداری را از یکسو و سردار دکتر حاج محسن رضائی را از سوی دیگر به سنگاندازی به سوی هم وا میدارد. در پی این جنگ است که حسین موسویان به جاسوسی و فاش کردن اسناد طبقهبندی متهم و محکوم میشود و احمدینژاد با انگشت اشاره برادر سردار قالیباف رقیب قدرتش و محسن رضائی طاهر ذوالیمینین مجمع و سپاه را (که دستی در بیعت هاشمی و دست دگر در بیعت آل لاریجانی دارد) در قضیه مافیای سیگار نشانه میرود. من برای آنکه شناخت مافیا و پدرخواندهها و نیز ترکیب دایره قدرت روشنتر شود، نخست مطالبی را میآورم که شاید به شکل انتزاعی و جدا از هم در نظر شما آمده باشد اما هیچگاه آنها در چارچوب یک ترکیب ناهمگون و غیرمنسجم با عنوان جمهوری ولایت فقیه مورد بررسی قرار نگرفته است.
مدیریت در نظام
1ـ در رژیم حاکم بر ایران، مدیر کلان نظام (ولی فقیه، رهبر، فرمانده کل قوا) است که میتواند همه مدیریتهای زیر دست خود را به هم بریزد. به معنای دیگر در هیچیک از نظامهای موجود، جایگاه یک فرد تا این حد در جای «خدا» ننشسته است. آقای خامنهای مطابق سلطهای که فراتر از چهارچوب قانون اساسی به مرور و به علت حقارت هیأت حاکمه و عقب نشینیهای پیاپی مدیران ردههای بعدی (که بدان اشاره خواهم کرد) به دست آورده است امروز خدائی میکند. به اشاره او و یا حلقهای که تمثیل اراده او را متجلی میکند (مجتبی خامنهای، اصغر حجازی) از چوب، رئیس جمهوری و وزیر و سردار میتراشند و حضرتش با انفاس قدسی در چوب میدمد و جانش میبخشد. هم اوست که بیش از 18 سال است کنترل نهائی ثروت نفتی کشور را در دست دارد. (جزئیات امر را باز خواهم گفت)
پس از مدیران کلان، نظام بر اهرمهای زیر استوار است،
الف: مدیریت عالی، شامل روسای سه قوه، رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام و رئیس مجلس خبرگان که اینک با رئیس مجمع یکی است. در این سطح نزاع و پرونده سازی در گسترده ترین شکل طی ده سال گذشته (منهای دوران کوتاهی از ریاست جمهوری خاتمی که حداقل روسای قوه اجرائیه و مقنّنه در جدال نبودند) جریان داشته است و ابعاد آن در ماههای اخیر روز به روز وسیعتر شده است.
ب: مدیریت استراتژیک؛ شامل وزرا، فرماندهان عالی نیروهای مسلح، مدیران بنیادها و موسسات کلان اقتصادی و فرهنگی، تبلیغاتی و مذهبی. مدیر صدا و سیما، شهردار تهران.
ج: مدیریت میانی، شامل معاونین وزرا، مدیران کل نهادهای سیاسی، فرهنگی، امنیتی، استانداران، شماری از سفرا، نمایندگان ولی فقیه و ائمه جمعه (بعضی از ائمه جمعه و نمایندگان خامنهای هم چون واعظ طبسی در سطح مدیریت استراتژیک و حتی عالی قرار میگیرند) نمایندگان مجلس، رئیس دیوانعالی کشور، شورای سیاستگذاری نماز جمعه، شورای سیاستگذاری نیز در این رده قرار میگیرند.
2ـ حوزه مدیر کلان (عالی) از اواسط دوره دوم ریاست جمهوری خاتمی در دو محور «مهدویت» و «رویاروئی با دشمن در غیر خاک خودی» استراتژی اصلی حوزه شد. درباره مهدویت تمرکز روی داخل و در آغاز حوزههای تشییع در عراق و لبنان و بحرین بود اما چون این مقوله در خارج از کشور جلوهای نیافت و دکاندارانی رقیب چون سید صُرخی در عراق پیدا شدند که حداقل زبان مهدی موعود را بیغلط حرف میزدند، حوزه کارکرد کاملاً به داخل انتقال یافت. اختصاص 500 میلیون دلار برای گسترش جمکران و تبلیغات مربوط به حضور قائم آل محمد در آنجا و شفابخشیهایش، و نیز ارتباط سیدعلی آقا با «آقا»ی مطلق و گپ و گفت آنها (مطابق مدعیات محمدی گلپایگانی) همه در مسیر جذب و کسب تودههائی بود که راه برون رفت از فلاکت و بدبختیهای خود را تنها در سایه الطاف «آقا» و نایب برحقش، جستجو میکردند.
البته در ایران نیز مدعیانی پیدا شدند که هم چون سیدعلی آقا مشغول گفتگو با «آقا»ی مطلق بودند. یکی گاو نظرکرده در اصفهان داشت و دیگری کشمش شفابخش در مشهد، اما به برکت امنیت خانه مبارکه نایب امام زمان صدای همه آنها یکی بعد از دیگری خفه شد. حتی آنکه فرزندش معاون رئیس دفتر خاتمی بود. برکشیدن احمدینژاد که هنگام شهرداری، مسیر سبز حرکت حجت بن حسن را از چاه سامرا تا مسجد جمکران با میلیونها تومان به صورت برجسته و نورانی با چراغهای جیوهای ترسیم کرده بود نیز از همین استراتژی نشأت میگرفت.
در همین روال جنبش تشییع تئوریزه شد. نواب برحق طبقهبندی شدند و از «سبا» زاده عرب تا شیخ صدوق بسته به اهل بیت و نواده صفیالدین اردبیلی که یکشبه نور ولایت آن هم در چهارده سالگی در سرش ساطع شد همه و همه در جائی قرار گرفتند و سید علی آقا در جائی دیگر، مسأله امام خمینی را نیز اینطور حل کردند که ایشان جزو مبشران بوده و در حقیقت بشارت ظهور سیدعلی آقا را داده است. اگر دقت کنید از حدود پنج سال پیش به موازات بیرمق و کم رنگ شدن مجمع جهانی تقریب بین مذاهب اسلامی که روزگاری سیدعلی آقا با تصاحب آن (بیاعتنا به زنده یاد شیخ محمدتقی قمی که پایهگذار دارالتقریب بود و آن نامه معروف مبنی بر جواز برخورداری مذهب شیعه از رکنی در بیتالله الحرام و حقانیت آن را از شیخ محمود شلتوت امام الازهر گرفت، و درست هفتهای پیش از برپائی جشن ربودن عنوان دارالتقریب توسط اهالی ولایت فقیه، در حادثه تصادم یک کامیون در پاریس به صورت مرموزی به قتل رسید) میخواست ولی امر جهان اسلام شود، اعتبار و جایگاه مجمع جهانی اهل بیت، خبرگزاری غدیر، مراکز متعدد شیعه شناسی و مهدیشناسی در کشور بالاتر شد. حتی سازمان تبلیغات اسلامی حداقل در حوزه داخل همه تمرکز خود را روی موضوع مهدویت قرار داد. در دفتر مقام معظم رهبری بخش ویژهای جهت هدایت مداحان و روضهخوانها و خطبا ایجاد شد که هدف آن ترویج فرهنگ مهدویت توسط وابستگان به بخش ویژه بود. باز در همین دوران است که آقای خامنهای در جلسات حلقه مریدان فرمایشاتی صادر میکنند که از آن بوی الهام و وحی به مشام میرسد. بیش از هر کس اصغر حجازی که روحیات و نقطهنظرهای اربابش را میداند، در سوق دادن آقای خامنهای به مرحله کشف و شهود و اتصال با عالم بالا نقش دارد. هم اوست که ویژگیهای سید مجتبی را از میان پسران رهبر برای ایفای نقش ولیعهدی کشف میکند. و پیش از این نیز هم او بود که زمینه وصلت خانواده خامنهای با حداد عادل را فراهم کرد. (فرزندان دیگر آقای خامنهای اهل سیاست نیستند. مصطفی که داماد آیتالله خوشوقت است، همانکه فتوای قتل فروهرها را صادر کرده بود، بچه سر به زیری است که ملائی میکند. میثم و مسعود نیز دنبال سواری و زندگی و گاه ملائی هستند. و این آخری خواهر صادق خرازی را به همسری اختیار کرده است. دختران آقا، هدی و بُشری نیز به خانه بخت رفتهاند و با آنکه دختران درس خوانده و دانشگاه دیدهای هستند اما سرشان به زندگی و خانهداری گرم است. البته یکی از دامادهای آقا که فرزند محمدی گیلانی است، همان کسی است که 80 میلیون دلار بیزبان را در معامله خرید هواپیمای شخصی برادر پادشاه برونای برای رهبر به باد داد. در واقع پول را یک دلال سوری گرفت و غیب شد. داماد آقا نیز جز یک تشر و یک گوش کشی، مجازات دیگری ندید.) باری، آقا مجتبی در همان آغاز ولایتعهدی کاری کرد که همگان دریافتند این آقازاده آدم معمولی نیست و در پس چهره آرام او مردی مدعی پنهان شده که برای جانشینی پدر با همه توان دست به کار است.
ماجرا از این قرار بود که آقای حداد عادل زمینی داشت به مساحت 180 هزار متر در بالای افسریه. ایشان در شهرداری ملک مدنی و الویری و احمدینژاد نتوانست زمینش را تغییر کاربری بدهد. یعنی از مسکونی به تجاری تبدیل کند. موضوع را با ولیعهد سیدعلی آقا در میان گذاشت و ایشان سردار قالیباف شهردار تهران را که از احباب و رفقای عزیزشان است احضار و دستور تحقق درخواست جناب اجلالعلما غلام علی خان عداد عادل را صادر فرمودند. قالیباف نیز به «علی اشراقی» نوه دختری آیتالله خمینی که مسئول کمیسیون ماده 5 شهرداری بود دستور داد سریعاً پروانه تجاری بودن کاربری زمین را صادر کند. علی زیر بار نرفت و تاکید کرد کار غیرقانونی است. چنین بود که او را در انتخابات اخیر ردصلاحیت کردند.
قالیباف شخصاً پروانه را صادر کرد. با این حساب که پروانه برای زمین 60 درصد تجاری و 40 درصد مسکونی صادر شد. 10 د رصد از زمین نیز نصیب شهرداری شد تا صرف جادهکشی و خیابان بندی شود و خدای ناکرده تعرضی متوجه سهم غلامعلی خان مشاور حضور هنگام خیابان بندی نشود. (این حکایت را دنبال میکنم).
شنبه 26 تا دوشنبه 28 آوریل
مقتدی به روایت غسان الامام
غسان الامام همکار سوری من در الشرق الاوسط شیوه خاصی در نوشتن از سالها پیش باب کرد که چیزی است میان نثر مسجع و کاریکلماتورهای پرویز شاپور. آنچه در باب مقتدی صدر روز جمعه نوشت تصویری واقعی از این بچه کوچههای خاکی نجف که یکشبه رنگ تقدس گرفت ارائه میدهد. ترجمه آزاد نوشتهاش را می آورم.
عراق «فرات» اشکهاست / دجله ای از خون، عراق قصیده وارهای از گریههاست، حماقت ساده دلان، تاریخ جدائیها، عراق اسفنجی است که اندوه از آن میچکد. در دوست داشتنش غم است، در کینه اش، در شادی اش، در شعرش و ترانه اش در چهرهاش اندوه موج می زند. در صورت مالکی شادی نیست که غم عراق لبریزش کرده است. عراق تذکره رفتنهای بی آمدن است. ضریحهائی که مردگان از ورایش سخن می گویند، مردگانی که زندگان را الهام میدهند دین در این دیار منبری است برای خاندانهائی که دین را به ارث می نهند، پدرانی مقدس در مقام مرجع، و فرزندانی که دین و دنیا را به ارث می برند. اگر سر به دین و اجتهاد داشتند به پیری میرسند چون به سیاست آلوده شدند کشته می شوند. صدام گرد عراق عقال قبیله را کشاند، و عمامه را کشت. آل صدر به سیاست زدند و حزب الدعوه را برپا کردند. الدعوه دست به خشونت زد و صدام میخ را بر سر باقر صدر کوفت و بعد صادق را به دنبال او روانه کرد. مقتدی فرزندش را خانه نشین کرد و دو برادر او را کشت. بوش عراق را با عمامه شیعه گرفت، مقتدی متمردی عاصی در این میان سر برکشید. قاتلان پدر و برادرانش و رقبای خود را به قتل رساند، به عربیت خود نازید، رژیم ایران را خشمگین ساخت، با سنیها جنگید، و آمریکا با سنیها همدست شد. با مالکی دشمنی کرد وهواپیماهای آمریکائی از آسمان برسرش آتش ریختند. دنبال حکیم سرگذاشت و حکیم با شبه نظامیانش به جنگ او آمد. مقتدای شجاع بیتجربه و مایه، هر روز رنگی گرفت، خطیبی بازیگر اما بیسواد، عصبی با واکنش سریع، عیبش آنکه زود به صحنه آمد. شمشیرش را بیرون کشید، اما یارانش شمشیر را برای آن می زدند که بیشتر می بخشید. چنانکه شمشیرها علیه او عصیان کرد. بچه آخوند دیر معنای صلح را فهمید، خواستار گفتگو شد، شمشیرش را غلاف کرد، و همه شمشیرها را علیه او بالا بردند. بدانسو گریخت که چارهساز دردها بود. ایران حمایتش کرد و پنهانش ساخت آنگاه نوکرانش را به ستیز با او روانه کرد.
* من لزومی نمیبینم که به نوادگان میرزا آقاخان نوری پاسخ دهم. سرزدن به آرشیو وزارت خارجه بریتانیا و کتابهائی از نوع امیرکبیر و ایران و حقوق بگیران انگلیس در ایران برای دریافت جواب کافی است.
May 2, 2008 12:46 PM