...گفتا مگوی با کس تا وقت آن درآید
سهشنبه 13 تا جمعه 16 مه
توطئه بزرگ علیه اپوزیسیون
1ـ از همان فردای انفجار شیراز پیدا بود که رژیم طرح مهمی را در دست دارد که نخستین صدایش از شیراز بلند شده است.
در آن تاریخ از یکسو نماینده خامنهای، حائری یکی از فاسدترین آخوندهای ذوب شده در ولایت سیدعلی، مدعی شد انفجار به علت وجود پسماندههای نمایشگاه بزرگداشت شهدا و جانبازان و البته جنگ اسلام علیه کفر در حسینیه سید الشهدا و اتصال برق و... رخ داده است. حرفهای دیگری نیز در همین زمینه عنوان شد و کسانی بهائیان و سلفیهای سنی را نشانه رفتند. من به تفصیل نوشتم که چرا مورد دوم را خیلی زود پس گرفتند چون در شورایعالی امنیت ملی، علی لاریجانی گفته بود تحریک مردم علیه بهائیها و سنیها میتواند پیامدهای خطرناک داشته باشد....
اگر فقط به خانه یک بهائی حمله کنند و آن را آتش بزنند و چند تنی را از سنی و بهائی بکشند آن وقت در این شرایط حساس، جهانی علیه ما بر میخیزد. لاریجانی بیخبر بود که ماجرا حکایتی بسیار پیچیده در پشت سر دارد.
اقرار میکنم که با همه دقتی که من در نقل خبرهای ایران دارم و با داشتن منابعی که در صدق آنها تردیدی ندارم تا امروز پشت پرده بسیاری از رویدادهای ایران را بازگفتهام، در مورد حادثه شیراز در حیرت بودم چون حداقل دو سه گزارش ضد و نقیض در رابطه با انفجار به دستم رسید. (در جریان انتخابات مدارک مستندی که به دستم رسید و حجم آن آنقدر زیاد بود که چند روزی وقت دوست و همکارم جمال بزرگزاده صرف فشردن آنها برای جا دادنشان در چند CD شد، از درون وزارت کشور، دریافتیم که چرا افرادی رد صلاحیت شدند و آرای هرکدام از شرکت کنندگان به عنوان نامزد نمایندگی چه میزان بود و چه میزان به بعضی آراء اضافه و یا از آنها کم شد. یکی از دلایل برکناری وزیر کشور محبوب سید علی آقا یعنی مصطفی پورمحمدی صاحب یکی از سیاهترین پروندهها در جمع هیأت حاکمه، همین درز کردن اطلاعات گسترده درباره انتخابات بود. همان منبعی که جزئیات انتخابات را در اختیارم گذاشت سرانجام معمای انفجار شیراز را باز کرد. من با اضافه کردن توضیحاتی مطالبی را که این منبع وطنپرست و آزاده در رابطه با توطئه جدید رژیم علیه مخالفانش به اجرا درآورده است به اطلاع شما میرسانم).
حکایت «تندر»ها
از سه چهار سال پیش با گسترش شبکههای ماهوارهای رادیو تلویزیونی در خارج کشور، ایرانیان داخل و خارج کشور شاهد پخش برنامهای تلویزیونی بودند که توسط آقای فتحالله منوچهری دوبلور و فیلمساز سابق در ایران و مصر (که نام خود را به فرود فولادوند تغییر داده بودند، در مصر نیز ایشان نام فرید فتحالله را بر خود گذاشته بود) اجرا میشد. من به هیچ روی قصد بحث و یا نقد محتوای برنامههای ایشان را ندارم. به شخصه نوع برخورد او را با دین نمیپسندیدم به ویژه که میدیدم رژیم چگونه با نمایش و پخش برنامههای ایشان در مدارس، دانشگاهها، پادگانهای بسیج و سپاه، مساجد و مراکز مذهبی، میکوشد چنین وانمود کند که اپوزیسیون خارج از کشور به ویژه سلطنتطلبان، دشمنان خدا و پیغمبر و ائمه و اعتقادات شما است (این نکته را باید بگویم که آقای فولادوند انجمنی به نام پادشاهی درست کرده بود که به هیچ روی ارتباطی با مشروطه خواهان و طرفداران خاندان پهلوی نداشت برعکس ایشان به شدیدترین وجهی ملکه و ولیعهد سابق ایران را مورد حمله و اهانت قرار میداد. البته از بنیانگذار سلسله پهلوی و پادشاه پیشین ایران به نیکی یاد میکرد. آنگونه که در حرفهای ایشان آشکار بود و با توجه به واکنش هواداران ایشان چنین پیدا بود که آقای فولادوند خود قصد به سلطنت رسیدن دارد که البته هرکس میتواند در چهارچوب آرزوهایش از اندیشه و هدفی دفاع کند. ایشان چند نوبت در تظاهراتی که عنوان تندر بر آن گذاشت در بروکسل و پاریس هواداران خود را به اقداماتی از نوع زنجیر کردن اتومبیلهای خود به ستونهای مقابل اتحادیه اروپا، یا پیاده نشدن از یک هواپیما و... واداشت. اما در جریان انتخابات ریاست جمهوری، ایشان خبر از عملیاتی گسترده در داخل ایران میداد. من خود شنیدم که از هوادارانش میخواست تانکرهای نفتی و پمپهای بنزین را به آتش کشند. بعد از مدتی ایشان با قاطعیت به هوادارانش گفت در راه بازگشت به ایران است. از آنجا که پیش از ایشان در جریان وعدههای آقای هخا مردم به این نوع وعدهها میخندیدند، آقای فولادوند خیلی جدی تاکید کرد که میرود و بعد از مدتی نیز به راه افتاد و حتی از ترکیه نیز با تلفن با همکارانش در تماس بود و پیامهائی برای داخل و خارج میفرستاد اما ناگهان صدای او خاموش شد و در میان نگرانی فرزندان و دوستان و هوادارانش آب شد و به زمین رفت. حدود یک سال بعد یکی از دوستان من که به مکّه رفته بود در بازگشت، از یک روحانی نزدیک به نظام نقل کرد که رژیم آقای فولادوند را در شهر وان ترکیه ربوده و به ایران برده و در آنجا او را به قتل رسانده است. خبر آنقدر تلخ بود که من نخواستم صرفاً با گفتههای دست دوم یک دوست فرزندان ایشان را نگران کنم و زمانی که یکی از همکاران از لس آنجلس از من پرسید که آیا خبری دارم گفتم خبری دارم بل خبرهائی دارم کاملاً در تضاد با یکدیگر و مصلحت نمیدانم در این شرایط ذهن خانواده او را آشفته کنم. این مقدمات را آوردم تا گفتههای منبع من قابل فهم باشد. باز هم توضیح میدهم که گزارش منبع درباره سرنوشت پایانی آقای فولادوند با آنچه از مسافر مکه شنیدم در تعارض است و این تناقض آشکار میکند که روایت امنیت خانه سیدعلی آقا درباره ایشان حتی برای ذوب شدگان در ولایت جهل و جور و فساد دوگانه بوده است. روایت منبع را با هم میخوانیم.
«... کشیدن فولادوند به ایران کار مشکلی نبود، پورقناد ـ معاون محسنی اژهای ـ در این زمینه تجربههای موفقی داشت به همین دلیل، پس از آگاهی از آن چند تنی که با فولادوند از داخل در تماس بودند سه تن از مأموران زبدهای را که قبلاً مأموریتهای موفقی را در اروپا انجام داده بودند از جمله رسولی که در قتل قاسملو و فریدون فرخزاد دست داشت مأمور کرد ضمن تماس با فولادوند، خود را از عاشقان کشته مرام او قلمداد کنند. همینها فولادوند را فریب دادند و به ترکیه کشاندند. فولادوند، دو نفر را با خود آورد که یکیشان از مدتها قبل در چنگ وزارت ـ اطلاعات ـ بود. با رسیدن آنها به شهر وان، پورقناد ضمن تماس با میت ـ سازمان امنیت ترکیه ـ از دستگیری 4 تن از رهبران PKK در ایران خبر داد. ترکها تشنه به دست آوردن خبر درباره برنامههای حزب کارگران کرد انقلابی... فردی را به ایران فرستادند. ملاقات کریم از دستیاران پورقناد با آنها در مرز بازرگان انجام گرفت. سه روز بعد به دستور پورقناد چهار کرد تحویل میت داده شدند و طبق برنامهای که ریختند، فولادوند و همراهانش را به دویست متری مرز آوردند، آنجا بود که مأموران پورقناد با اطلاع مأموران ترکیه با دو اتومبیل پژوی 404 و یک پاچرو وارد خاک ترکیه شدند. طبق قراری که مثلاً طرفداران فولادوند گذاشته بودند قرار بود او را مخفیانه به داخل مرز ببرند بنابراین خیلی راحت او به اتفاق دو همراهش، با اتومبیلهای ارسالی به خاک ایران برده شدند.
بازجوئی از فولادوند توسط گروهی از مأموران زبده اطلاعات سپاه و وزارت اطلاعات زیر نظر مستقیم پورقناد و حاج مرتضی رضائی ـ فرمانده سابق اطلاعات سپاه و جانشین فرمانده کل سپاه ـ انجام گرفت...»
تا اینجا منبع از دستگیری فولادوند خبر میدهد و پس از آن بیآنکه از آنچه بر سر او در هفتهها و ماههای پس از دستگیری آمده سخنی بگوید، خبر میدهد:
«همان افرادی را که رژیم مثلاً به عنوان طرفداران فولادوند و آنچه انجمن پادشاهی نام داشت، وارد حلقه همفکران او کرده بود پس از به دام انداختن فولادوند، به ادامه دادن تماسها در داخل و خارج با کسانی کرد که طی سالهای کار تلویزیونی او با وی و دوستانش در تماس بودند. رژیم حتی به طور غیرمستقیم، به کسانی که کار فولادوند را در معیار کوچکتر و از طریق اینترنت دنبال میکردند کمک میکرد و خط میداد. با غیاب فولادوند، دوستان او به ویژه آنها که از سلطنت طرفداری میکردند امکان بیشتری یافتند تا طرفداری از سلطنت را بدون حمله به پهلویها دنبال کنند. وزارت اطلاعات از مدتها پیش با توجه به بیاعتباری مطلق مجاهدین، دو طیف را به شدت زیر نظر داشت، به ویژه از اینکه این دو طیف در میان نسل جوان جای باز میکردند نگران بود. در بسیاری از جلسات مدیران وزارت اطلاعات و دفتر ویژه اطلاعات رهبری روی رشد خودجوش این دو طیف بحث و گفتگو میشد، یکی طیف ملیها به معنی مطلق آن که دربرگیرنده طرفداران مصدق، ناسیونالیستها، دلبستگان تاریخ و فرهنگ و تمدن ایران کهن و مشروطهخواهان از هر دو گروه جمهوریخواه و طرفداران سلطنت میشد و دومی طیف اصلاحطلبان بریده از حکومت. در خرداد سال پیش وزارت اطلاعات گزارشی به خامنهای داد که محور آن خطر پیوستن این دو طیف به هم بود. تا زمانی که ورجاوند (زندهیاد دکتر ورجاوند سخنگوی پیشین جبهه ملی) زنده بود رژیم به شدت نگران این امر بود، بعد از او نیز وجود عباس امیرانتظام که در هر دو طیف صاحب اعتبار و آبرو بود اسباب نگرانی رژیم شد، فکر خاموش کردن امیرانتظام به هر طریق حتی با دست بردن در داروهای او چنانکه با احمدخمینی کرده بودند از جمله افکاری بود که وزارت اطلاعات دربارهاش مطالعه کرده بود.
یکی از راههائی که اطلاعات برای بیاعتبارکردن این دو طیف در نظر گرفت، آلوده کردن آنها به تروریسم و خرابکاری و وابستگی به بیگانه بود... از فردای دستگیری فولادوند، اطلاعات ترتیبی داد که سی چهل نفری که از ایران به دنبال او بودند در ارتباط تنگاتنگ با هم قرار گیرند. آن افرادی را که به درونشان فرستاده بودند در مسیر طرح قرار دادند. اگر تندرهای پیشین، شکل اعتراض داشت این بار باید تندرهای خونین به اجرا در میآمد تا هدفهای معین شده، تحقق یابد.
الف: تعدادی آدم بیگناه به قتل برسند.
ب: حادثه در یک جمع مذهبی و در حین اجرای مراسمی دینی باشد.
ج: چون حلقه متصل به انجمن فولادوند در شیراز بوده بنابراین عملیات باید در شیراز انجام گیرد، آن هم دو هفته مانده به سفر رهبر به شیراز...»
منبع سپس به شکنجه آقای فولادوند و دو رفیقش اشاره میکند و حرفهائی که بر دهان آنها میگذارند. و از این حرفها در خود زندان توحید فیلم میگیرند. حرفها همه در این جهت است که؛
ـ آمریکا و انگلیس هزینه گروه را میدادهاند.
ـ مأموران اسرائیلی نیز با گروه در ارتباط بودند.
ـ چون آقای فولادوند چند سالی در مصر بوده بنابراین از او اقاریری مبنی بر ارتباطش با اطلاعات مصر هم میگیرند اما چون فولادوند تبلیغات شدید ضدعربی میکرده و برخلاف فیلمی که در مصر در ستایش سربازان مصری و علیه اسرائیلیها ساخته در سالهای اخیر کاملاً موضعی ضد عربی داشته، این بخش از اعترافات به بایگانی سپرده میشود.
ـ اعتراف به اینکه گروه میخواسته سلطنت پهلوی را به ایران بازگرداند. با آنکه در بحثهای داخلی اطلاعاتیها، برپایه گزارش منبع، موضع ضد رضا پهلوی و ملکه فرح فولادوند مطرح شده اما پورفناد با این گفته که مردم یادشان رفته و همینکه بگوئیم اینها سلطنت طلب و با خانواده شاه در ارتباط هستند. کافی است که مردم را از سلطنت منزجر کند.
منبع در گزارش خود تأکید میکند یکی از مأموران وزارت اطلاعات که با فرزندان فولادوند تماس گرفته بود تا با گرفتن پول فیلمی از پدرشان در اختیار آنها بگذارد، با هدایت پورقناد این تماسها را ادامه داد تا شاید بتواند فرزندان او را نیز به دام اندازد و به ایران بکشاند. آن وقت میشد از ماجرا بهرهبرداری بیشتری کرد.
اوائل فروردین مواد منفجره در اختیار گروه قرار گرفت منتها به آنها گفته شد مقدار مواد 4 کیلو ماده منفجره قوی است در حالی که ماده منفجره کمتر از یک کیلو و بقیه پلاستیک فشرده بود.
دو روز قبل از انفجار کمالی نامی ـ اسم مستعار ـ از مأموران وزارت در خانهای در قصرالدشت شیراز کیف مواد منفجره را به فردی به نام خسرو... داد تا با کمک محسن... در حسینیه جاسازی کند.
در طول این مدت مأمورانی که به گروه داخل شده بودند در تماس با افرادی که در خارج رادیوی گروه را اداره میکردند پیاپی پیام میدادند که به زودی حادثه بزرگ و عملیات تندر 4 و 5 و 6 انجام خواهد گرفت. وزارت اطلاعات طوری گروه را هدایت میکرد که اعضایش میپنداشتند بعد از شیراز سه چهار انفجار بزرگ دیگر را در تهران، رشت، اصفهان و تبریز ترتیب خواهند داد...
حال باید منتظر بود تا با نمایش اعترافات زیر شکنجه، رژیم به هدفهای مورد نظرش جامه عمل بپوشاند. این توضیح را بدهم از هفته پیش که من اندک اندک به فاش کردن جزئیات برنامه پرداختم، اطلاعات رژیم ناچار شده ضمن زیر سؤال بردن افرادی که از جزئیات باخبر بودهاند چند نوبت سناریوی فصل پایانی را تغییر دهد. اول گفتند رئیس گروه در حال خروج از کشور دستگیر شده است. که با آوردن آقای فولادوند در تلویزیون وانمود کنند او را تازه و در حال گریز دستگیر کردهاند. در حالی که وی مطابق گفته خودش تنها یک تراول داکومنت انگلیسی داشت و نمیتوانست با آن از ایران به طور رسمی خارج شود. بعد گفتند اعضای گروه منهای یکی که کشته شده، در بازداشت به سر میبرند. در واقع زمینهسازی کردند تا اگر چنانکه مسافر مکه میگفت او را به قتل رسانده باشند، مدعی شوند قتل براثر درگیری وی با مأموران رخ داده است.
من اینها را نوشتم و میدانم دوستان آقای فولادوند که طی چند روزه اخیر با زشتترین واژگان مرا مورد حمله قرار دادهاند حمله خود را شدیدتر خواهند کرد اما برای من بیش از هر چیز آگاه ساختن هموطنانم به شکل عام و فعالان اپوزیسیون به وجه خاص مطرح است. رژیم در پی این توطئه نقشه خطرناکی دارد به این معنا که از فردا، همه ما را که معتقد به مبارزه سیاسی و مخالف ترور و اسلحه هستیم متهم کند که اینها نیز به خشونت دامن میزنند و از تروریسم حمایت میکنند. زمانی که ملی و مصدقی، جمهوریخواه و مشروطهطلب، اصلاح طلب بریده از حکومت و هوادار سلطنت در جایگاه طرفداران خشونت قرار داده میشوند رژیم همانگونه که علاءالدین بروجردی رئیس کمیسیون امنیت ملی و روابط خارجی مجلس در گفتگو با هیأت پارلمانی آلمان عنوان کرده، با اندک گشایشی در روابطش با غرب خواستار جلوگیری از فعالیتهای ما، و حتی استرداد ما میشود. همزمان منبع برای من نوشته است: «اطلاعات از 4 سال پیش حدود هزار تن از عواملش را به صورت طالبان پناهندگی با مدارکی که صد در صد برایشان پناهندگی کامل، به همراه دارد، به خارج فرستاده است. اینها هم اکنون در 8 کشور اروپائی، کانادا، ایالات متحده و استرالیا مستقر شدهاند. شماری از اینها به کاسبی پرداختهاند. فرش فروشی، بقالی، کافی شاپ، رستوران، کتابفروشی و... از جمله این کارهاست. جمعی شرکتهای تجاری درست کردهاند. چند تن نیز توانستهاند در ادارات مهاجرت کشورهای محل اقامت خود به عنوان مترجم و دستیار و راهنما استخدام شوند. این افراد نقش واحدهای لجستیک را بازی میکنند. یعنی اطلاعات لازم را در مورد زندگی، آمد و شد، ارتباطات و دوست و آشنای هدف مورد نظر جمعآوری میکنند. هم اکنون رژیم واحدهای عملیاتی را نیز به حوزه واحدهای لجستیک اعزام کرده است و معنی این کار این است که جان شماها در خطر است...»
منبع سپس همه ما را برحذر میدارد که یادتان باشد فریدون بویراحمدی بیش از دو سال مسؤل لجستیک بود یعنی کلیه اطلاعات را درباره دکتر بختیار جمع کرد و روزی که واحد عملیات مرکب از آزادی و وکیلی راد به پاریس رسید، آنها همه چیز را میدانستند حتی خبر داشتند دکتر بختیار روی کدام مبل و در چه قسمتی از اتاقش مینشیند و روی کدام دستش تکیه میکند... خطر حقیقی است پیش از آنکه سیاهپوش یکدیگر شویم باید تکانی بخوریم.
در این زمینه باز هم خواهم گفت.
شنبه 17 تا دوشنبه 19 مه
رژیم سوریه و همتای ایرانیاش، سرانجام ناچار شدند کودتای خود علیه اکثریت مردم لبنان را نیمه کاره رها کنند و نوکران خود را همراه با شیخ حمد وزیر خارجه و نخست وزیر قطر و عمرو موسی دبیرکل اتحادیه عرب به دوحه بفرستند. تا لحظه نوشتن این مطلب بر سر انتخاب میشل سلیمان فرمانده ارتش به عنوان رئیس جمهوری، قانون جدید انتخابات و مسائل عمده برای تشکیل دولت وحدت ملی و سهم هر کدام از طرفین از کرسیهای وزارت بین دو طرف توافق حاصل شده است اما اکثریت زیر بار سهم مساوی با اقلیت در دولت نمیرود و همزمان خواستار مذاکره بر سر اسلحه حزبالله است. سعد حریری از حزبالله تعهد میخواهد مبنی بر اینکه در آینده نخواهد با اسلحه حرف خود را به کرسی بنشاند، و نیز ملتزم به پذیرش طرح حمایت از دادگاه بینالمللی برای محاکمه قاتلان رفیق حریری باشد...
May 23, 2008 12:50 PM