یکهفته با خبر
جای آن است که خون موج زند در دل لعل...
سه شنبه 3 تا جمعه 6 ژوئن
پیشدرآمد: آنچه را دبیر هیأت تحقیق و تفحص از قوه قضائیه «عباس پالیزدار» در دانشگاه بوعلی همدان عنوان کرد و بخشهای عمدهای از این سخنان نیز به صورت مکتوب و صوتی و تصویری به روی اینترنت قرار گرفت، شاید در داخل کشور برای آنها که دسترسی به افشاگریهای روزنامه نگاران و نویسندگان و فعالان سیاسی خارج کشور دربارۀ تمام مسائلی که پالیزدار فاش کرده است ندارند جذاب و تکان دهنده باشد و در عین حال چون این سخنان حقیقت نفاق حاکم بر ایران و ابعاد دشمنیها و درگیریهای بین اهالی ولایت فقیه را از پرده بیرون می اندازد، خیلی طبیعی است که مورد توجه تحلیلگران سیاسی در داخل و خارج کشور قرار گیرد. امّا اجازه دهید من به نکات اصلی سخنان آقای پالیزدار به قول آل احمد تلگرافی اشاره کنم و بعد آنچه را که پیش از اینها در همین زمینهها عنوان شده به یاد شما بیاورم.
(اشکال روزنامهنگار و نویسنده خارج از کشور در این است که اگر او افشاگری کند و از پستوی قدرت مطالبی را بیرون کشد، یا متهم میشود که لابد با دستگاه مربوطه در ارتباط است و خودشان این خبرها را به او میدهند، و یا وابسته به دستگاههای اطلاعاتی خارجی است وگرنه این مطالب به دستش نمیرسید. از این بدتر زمانی است که اصل ماجرا انکار میشود که بله، فلانی اینها را سرهم کرده و افشاگری از ریشه بیپایه است. حال اگر راز ناگفته را فلان خبرنگار خارجی که سه چهار روز به وطن تو سرزده افشا کند، روی سرش میگذاریم و حلوا حلوایش میکنیم.)
آقای پالیزدار در مورد فساد شیخ محمد یزدی بالا کشیدن کارخانه لاستیک «دنا»، تقاضای شغل برای آقازاده حمیدخان و... سخن میگوید. در همین کیهان طی چهار شماره زمانی که آقای یزدی رئیس قوه قضائیه بود و دو سال بعد از برکناری او در دو شماره باز در کیهان در باب فساد او، عملکرد حمیدخان و همشیرهاش ملیکه خانم، گذشته شیخ، آن روزها که به لطف مرحوم آیتالله شریعتمداری هفتهای ده من نان و دو کاسه آبگوشت میگرفت، و اگر در روضهای 20 تومان نصیبش میشد با پای آسیب دیدهاش بالا و پائین میپرید و شادی میکرد، نوشتیم.
دبیر هیأت تحقیق و تفحص همچنین از آیتالله سرشناسی میگوید که مدلّل دامادش با همکاری محمدرضا یوسفی مافیای شکر را راهاندازی کردهاند. اسم پدرزن را نمیآورد. خدا را شکر که صاحب این قلم از ده سال پیش نام ناصر ابوالمکارم شکرفروش شیرازی را در مطالبم آوردم، همه شما که مطالب مرا دنبال کردهاید میدانید که سوابق شیخ را سالها پیش از آن که آقای پالیزدار با لکنت بیان کند، بازگفتم و یادآور شدم این آیتالله دولتی همه شرف و اعتبار خود را در مقابل یک کارخانه شکر واگذار کرد و خود و پسر و دامادش چنان در گنداب تجارت قند آب، غرق شدند که امروز نامی از ناصر مکارم شیرازی باقی است و باقی همه آلودگی و فساد است.
پالیزدار از فرودگاه پیام گفته است که در همین ستون یکهفته با خبر جزئیاتش را باز گفتم، از پروازهای شبانه، نقش سپاه، کالاهای قاچاق از لوازم یدکی هواپیماهای F4 تا موبایل حکایت کردم، همینجا از علی اکبر ناطق نوری روضهخوان ده تومانی گفتم که به همراه اخوی احمدآقا و آقازادهها نور و کجور را بلعیدهاند. از ساختمان 12 طبقه رئیس بازرسی کل رهبری پرده برداشتم که هر طبقهاش را به 6 میلیارد تومان فروختند، از آلودگی آقازاده در لندن گفتم که با کوکائین بیست گرمی 100 پاوند حال میکند و در دانشگاه سلطنتی همراه شوهرخاله آخوند نسب خود، دکترا معامله میکند. از ابوالقاسم ابوالارتجاع خزعلی نوشتم که یک پسرش در ینگه دنیا به دنبال «هما» بود تا جعبه تماشای وطن را به کانال شیشهفروش تکزاسی مزیّن کند، و حکایت حاج محسن رفیقدوست را یادآور شدم که پس از گندکاریهای بنیاد مستضعفان، بنیاد نور را پایه گذاشت... به جای آنکه یک به یک از افشاگریهای پیشین بگویم و یادآور شوم که چه زمانی درباب آل بهرمانی که حالا آقای پالیزدار نه از سوز دل و به علت عذاب وجدان بلکه برای تسویه حساب بین احمدینژاد و هاشمی رفسنجانی به افشاگری درباره فسادش دست زده است، نوشتم، تنها مطلبی را که در دو شماره پیرامون قتل سردار کاظمی نوشتم به اختصار میآورم.
آقای پالیزدار به طور تلویحی از قتل کاظمی و دادبان سخن میگوید. من نوشته بودم: (یکهفته باخبر، شنبه 24 تا دوشنبه 26 فوریه 2007) «فرمانده زبدهترین واحد سپاه یعنی لشکر 3 سردار سرتیپ سعید قهاری و معاون و مسئول اطلاعات قرارگاه حمزه سردار سرتیپ حنیف درستی هر دو اخیراً مأموریتهائی در عراق داشتهاند و همچون سردار احمد کاظمی مورد سوءظن قرار گرفته بودند... سقوط هلیکوپتر سردار قهاری و سردار درستی مدت کوتاهی پس از به لقاءالله فرستادن سردار احمد کاظمی زنگ خطری است برای فرماندهان ارشد سپاه که بسیاریشان مخالفت خود با سیاستهای رژیم و نگرانیشان را نسبت به کشاندن کشور به سوی یک فاجعه هولناک پنهان نمیکنند...» یکهفته باخبر 21 سپتامبر 2007،... «یکی در سپاه احمد کاظمی میشود و یکی حاج محمد ناظمی، اولی سر میبازد چون حضرت فرمانده کل قوا در وفاداریش شک میکند و دوّمی دلارهای دزدی را در قمارخانه «دراگونارا»ی جزیره مالت هم چون ریگ و سنگ ناقابل میبازد...» و باز در فوریه 2007 نوشتم که چرا سردار کاظمی را همراه با 7 تن از وفادارترین بچههای سپاه به قتل رساندند...)
باری، از یادآوری میگذرم و به امروز میپردازم و بار دیگر سری به بیت مقام معظم نایب امام زمان میزنم که اگر عمری بود حکایت این بیت خود کتابی خواهد شد در احوالات مافیای مقام عظمای ولایت و نیابت خاصه امام زمان چاه جمکران حاضر و چاه سامرای سابق.
تصویری از بیت
1ـ دفتر ولی امر مسلمانان در چهارراه آذربایجان در حصار پاستور و کاخ ـ فلسطین ـ و سپه (امام خمینی) در کنار بیت مبارک مجتمعی است با مساحتی نزدیک هزار متر، (البته 9 قصر دیگری که برای آقا در دیگر بلاد چون رامسر و لواسان و مشهد و شاهدشت کرج و... ساختهاند دارای عرض و طول به مراتب بیشتری است) که در مداخل آن گاردها و مأموران فاز 3 قرار دارند و پس از عبور از جدار امنیتی اوّل بخش دوم در حراست فاز دوّمیهاست که از فاز سومیها بیشتر مورد اعتمادند. در حصار فاز یک البته فقط خواص حضور دارند. پاسداران مخصوص نایب امام زمان که تعدادشان 10 گروه 99 نفره است از هزار امتحان عبور کردهاند و اغلب از میان جوانانی انتخاب شدهاند که بین 18 تا 25 سال عمر دارند و شبیه زندهخواران مرشد کامل کلب آستان علی عباس صفوی، به یک اشاره اصغر حجازی گلوی مخالفان آقا را میجوند و سینهشان را میشکافند.
چگونگی تکوین دفتر و بیت
برای آنکه عرض و طول دفتر سیدعلی آقا و سپس بیت مبارک را به خوبی بشناسیم ناچارم شما را سالها به عقب ببرم، به نخستین سال انقلاب، و حضور شیخی مفلوک که قیافهاش از فقر و فلاکتش حکایت داشت به نام شیخ محمد محمدی در فرودگاه مهرآباد. شیخ با توصیهای از پدرزنش شیخ علی مشکینی که از خاصه شاگردان و خدمه آقای خمینی بود، در دادستانی انقلاب مستقر شده بود و حضورش در فرودگاه، چند ماهه او را چنان به ثروت و دولت رساند که اسم محمدی برایش کوچک مینمود بنابراین ریشهری را به جای شهر رئی به نامش افزود. شیخ چندی بعد به سازمان قضائی نیروهای مسلح رفت و از آنجا که آقای خامنهای نماینده رهبر (خمینی) در وزارت دفاع و مدتی نیز در سپاه بود، شیخ ریشهری خیلی زود با سیدعلی آقا ره دوستی گرفت و دست اخوت داد. در سازمان قضائی نیروهای مسلح ریشهری به اتفاق احمد اتابکی، عباس سلیمی و مهدی منتظری ـ رئیس بعدی حفاظت اطلاعات ارتش که هیچ نسبتی با آیتالله حسینعلی منتظری ندارد ـ گروهی را تشکیل داد که بعدها در تشکیل وزارت اطلاعات نقش مؤثری داشتند. همینها بیش از یک هزاران تن از شایستهترین و وطنپرستترین نظامیان و شماری غیرنظامی از جمله صادق قطبزاده، مرحوم مهندس رضا حاج مرزبان، احمد خادم حسین آبادی، حجتالاسلام مهدوی و... در جریان زمینهسازی برای عزل آقای منتظری، مهدی هاشمی برادر داماد او را اعدام کردند.
گزینش آقای منتظری به عنوان قائم مقام رهبری بیش از هرکس برای ریشهری که حالا بر کرسی وزارت اطلاعات تکیه زده بود غیرقابل تحمل بود. میدانیم که منتظری به شدت از فارغالتحصیلان مدرسه حقانی بیزار بود. کسانی از تیره ریشهری، فلاحیان، پورمحمدی در نگاه منتظری ملایان بیسواد پلیدی بودند که از خونریزی ابا نداشتند به همین دلیل نیز با تمام نیرو برای برکندن آنها تلاش میکرد. اشکال کار در این بود که ریشهری روزی یک توطئه علیه جان خمینی و رژیم کشف میکرد و از طریق احمدآقا که تمایلی به جانشینی منتظری در مکان پدرش نداشت این کشفیات جعلی را به گوش خمینی میرساند. زمانی که روابط آقای خامنهای با خمینی به سبب جانبداری خمینی از مهندس میرحسین موسوی، تیره شد و چندی بعد در ماجرای فتوای قتل سلمان رشدی و اظهارات خامنهای در سفرش به اروپای شرقی خمینی برای دومین بار بر دهان رئیس جمهوریاش زد، پیمان خامنهای و ریشهری شکل گرفت که مورد تأیید هاشمی و احمد خمینی نیز بود. نخست طرح بیآبرو کردن منتظری و به وحشت انداختن خمینی از او به اجرا درآمد، همزمان راه تماس منتظری با استادش خمینی مسدود شد و سپس «میثاق» شکل گرفت. بر پایه میثاق قرار بر این شد با عزل منتظری، هاشمی جلو بیفتد و خامنهای را بر کرسی ولایت بنشاند. بدون کمک ریشهری این کار غیرممکن بود. (من تا امروز میپنداشتم انتخاب معاونان ریشهری از سوی خامنهای برای اداره دفترش به علت آشنائی وی با محمدی گلپایگپانی و لابد به توصیه او بوده است اما حالا با اطلاع یافتن از مواد میثاق بین او و ریشهری میدانم که این امر یکی از اصول میثاق بوده است.) ریشهری از خامنهای چند خواسته داشت، اولین خواسته سپردن تولیت حضرت عبدالعظیم و امامزاده حمزه، دومی ریاست بعثه حج، سومی سپردن وزارت اطلاعات به فلاحیان، و چهارم سپردن امور دفترش به معاونان و مدیران بالای وزارت اطلاعات بود. خامنهای همه را پذیرفت. در حضور ریشهری هر دو قرآن را با سوگندشان مُهر کردند. ریشهری در کمتر از سه ماه کار منتظری را ساخت، رفسنجانی با بازنگری قانون اساسی نخست نخست وزیری را از سر راه خودش که ریاست جمهوری را نصیب میبرد برداشت و سپس شرط مرجعیت و اجتهاد را برای رهبری حذف کرد تا مشکل نیابت امام زمانی سیدعلی آقا حل شود. خمینی در بستر مرگ بود و احمدآقا به جایش مینوشت و امضا میکرد و مهر را زیر امضا میگذاشت. هم نامه عزل منتظری را نوشت و هم تایید تغییرات در قانون اساسی را به امضا و مهر خمینی آراست.
محمدی گلپایگانی رئیس دفتر
نخستین فردی که از چند هفته پیش از مرگ آیتالله خمینی، شب و روزش را با آقای خامنهای سر میکرد محمدی گلپایگانی بود. محمدی گلپایگانی پسر آخوندی شاعر مسلک و اهل بزم و حال بود که برخلاف پدر اگر چه طبع شعر او را داشت اما چون او درویش و بیاعتنا به قدرت و ثروت نبود. در آغاز انقلاب با توجه به آشنائی که با آقای خامنهای داشت وقتی خامنهای در وزارت دفاع بود، حکمی گرفت که راه ورودش را به پایگاه هوائی اصفهان (شهید منصور ستاری فعلی) هموار کرد. سال 60 به علت مشکل مالی که در دفتر خرید نیروی هوائی در لندن پیش آمده بود، محمدی گلپایگانی به لندن آمد و در ساختمان کالا با سرهنگ لسانی نماینده وقت نیروی هوائی و مأمور خرید تسلیحات آشنا شد. آشنائی با همسر انگلیسی / ایرلندیاش که با داشتن یک فرزند و گزیدن نام زهرا، دل و دین که چه عرض کنم، عقل و هوش از سر شیخ ربوده بود از نتایج همین سفر بود. شیخ، زهراخانم را به تهران برد و دور از چشم همسر و فرزندان، برایش خانهای گرفت و چون خانم عاشق زبان فارسی هم بود با پوشش دانشجوی ادبیات فارسی، حضور او را در ایران توجیهپذیر کرد. درمقام معاونت ریشهری گهگاه سعید حجاریان، موضوع همسر بیگانه جناب معاون را مطرح میکرد اما پشت شیخ به ریشهری و سیدعلی آقا گرم بود. بعد از انتخاب سیدعلی آقا به مقام ولایت، شیخ ناچار شد همسر دوم را به بلاد فخیمه بازگرداند و در اینجا خانهای مجلل برای او خریداری کند تا با فرزند فلج اولی و دوّمی باهوش و خوشرو، در کمال راحتی زیر سایه اسلام ناب از راه دور زندگی کند. البته شیخنا تا زمانی که از مردی و زور هر دو را داشت هر از گاهی به بهانهای به لندن میآمد تا از حلال شرعی دیدن کند، اما به قول مرحوم علم پدر پیری بسوزد که حتی زور و پول و برای بعضیها قرص ویاگرا هم بیتأثیر میشود... باری محمدی گلپایگانی که دختر آقای خامنهای را برای پسرش گرفت (یک دختر دیگر رهبر نیز عروس برادر مهدوی کنی است. برنامه نشاندن مهدوی کنی روی کرسی ریاست خبرگان بعد از این وصلت خجسته به اجرا گذاشته شد و باید منتظر اجلاس بعدی خبرگان بود تا روشن شود آیا کنار زدن رفسنجانی از ریاست امکان پذیر است یا نه... ـ با تخریب کامل آل بهرمانی در مسیر آنچه دبیر هیأت تحقیق و تفحص از قوه قضائیه عنوان کرده این کار چندان مشکل نخواهد بود.)
در حال حاضر و بعد از گندکاری پسرش در جریان خرید هواپیمای برادر پادشاه برونای برای نایب امام زمان که به از بین رفتن 80 میلیون دلار پول بیتالمال منجر شد وضعیت مناسبی ندارد و حتی زمزمه تغییر او در دفتر و در میان فاز اوّلیها به گوش میرسد.
به هر روی مجموعه اطلاعاتیهائی که به دفتر رفتند در طول این سالیان با سید ماندهاند تنها میرمحمدی جای خود را به ایروانی وزیر بازرگانی میرحسین موسوی داده است که امور مالی دفتر را عهدهدار است.
در حال حاضر مقدم که از ریاست جمهوری با خامنهای بود رئیس دفتر ارتباط مردمی رهبر، مهندس حمید صنوبری رئیس دفتر محمدی گلپایگانی (و این حمید همان است که کشمیری قاتل رجائی و باهنر را وارد سیستم امنیتی نخستوزیری کرده بود)، اصغر حجازی رئیس دفتر اطلاعات رهبر، حسین تائب ملقب به میثم معاونت حجازی، حسین محمدی منشی مخصوص و سردار شیرازی رابط آقا با نیروهای مسلح است. (در بخش بعدی موقعیت فرزندان رهبر، برادران، اقوام همسر و... را باز میگویم بدین امید که دیگر آقای حداد عادل از نان و پنیر خوردن آقا نگوید و آقای طاهائی داستان جعل نکند که همسر مقام معظم رهبری یکی از فرزندانشان را که بیمار بود به دکتر آورده بود بیآنکه بگوید کیست. دکتر پس از معاینه گفت باید روزی یک فنجان لعاب برنج به این بچه بدهید. خانم فرمودند ما نمیتوانیم. دکتر با عصبانیت گفت خانم جان در هر خانهای برنج پیدا میشود. خانم پاسخ دادند ما از برنج کوپنی استفاده میکنیم و آقای ما اجازه نمیدهند بیش از یک نوبت در هفته برنج بپزیم... (یکی از کارکنان دفتر آقای خامنهای فهرست غذاهای هفتگی ایشان را برایم فرستاده است. که معمولاً هر وعده برای حداقل 50 تن درست میشود و تمام غذاها باید از سوی تیمی از فدائیان رهبر پیش از آنکه توسط سید ابراهیم پیشخدمت مخصوص به حضور آقا برده شود مورد آزمایش قرار گیرد. یعنی اینکه ده دوازده نفر آن را ببلعند تا مبادا سمّی باشد. علاقه آقای خامنهای به قرقاول، تیهو، خاویار و ماهی سفید آنقدر زیاد است که شکارچی و صیاد مخصوص هم دارند.)
شنبه 7 تا دوشنبه 9 ژوئن
همراهان آقای رفسنجانی در سفر به عربستان سعودی به دعوت ملک عبدالله و ظاهراً برای شرکت در کنفرانس گفتگوی بین مذاهب برای همدلی اهل کتاب در برابر افراط گرائی و تروریسم، حقاً که باعث شرمساری و حیرت نه فقط میزبانان سعودی بلکه همه ما ایرانیها میشد که میدیدیم مردی آبروباخته و جنایتکار چون علی فلاحیان دوش به دوش رفسنجانی در حرکت است. ظاهراً آمده بود تا به همه ما بگوید دیدید اینترپول که دنبالم بود غلطی نکرد، و باز مشاهده کردید آقای رفسنجانی چطور هوایم را داشت. مهدی هاشمی و فاطی خانم و دکتر لاهوتی و شمار دیگری از اقوام نیز همراه رئیس مجلس خبرگان بودند، چنانکه مصطفی میرسلیم از قاتلان فرهنگ و اندیشه بعد از چندی غیبت در مکه در کنار شیخ ظاهر شده بود. نوری شاهرودی سفیر سابق در عربستان و پدرزن میردامادی دبیرکل مشارکت هم بود.
آقای خامنهای درست فکر کرده بود و با اعزام علی فلاحیان و میرسلیم خیالش راحت بود که شیخ بهرمانی جرأت نخواهد کرد با پادشاه سعودی خلوت کند و درد دلهایش را رو که کند یا خادم الحرمین به دادم برس، این خامنهای مرا کشت.
از شوخی بگذریم، مشاهده سردار سرلشگر دکتر محسن رضائی دبیر مجمع تشخیص مصلحت نیز در کنار شیخنا در مکه و خاضع و خاشع در مجلس پادشاه سعودی جالب بود. غضنفر سیاست و سپاه، در همان روز سفرش به سعودی، دو مطلب در سایت «تابناک» گذاشته بود در باب اینکه آل سعود یهودی هستند و دوم اینکه سعودیها و وهابیها در یمن به شیعهکشی مشغولند...
June 13, 2008 08:20 PM