June 27, 2008

یکهفته با خبر

Kayhan-New.jpg

... چون به خلوت می‌روند آن کار دیگر می‌کنند

سه ‌شنبه 17 تا جمعه 20 ژوئن
پیشدرآمد: آنچه را هفته پیش در باب پیامدهای مثبت نزدیک به سه دهه حکومت شقی ‌ترین و شیاد ترین حکام تاریخ ایران در 14 قرن دوران پس از ورود اسلام به سرزمین ما، نوشتم با واکنشهای مختلفی روبرو شد که نود درصد آنها شاید کمی هم بیشتر در تأیید نقطه ‌نظرهای طرح شده در مقاله من بود. من از میان اظهارنظرهائی که از طریق دورنگار یا email به دستم رسیده سه نظر را برگزیده‌ام. هم از آن رو که دو اظهار نظر از آن دو شخصیت حوزوی و اظهار نظر سوم از یک سردار سپاه پاسداران بود. این سومی که فارغ‌التحصیل دانشگاه امام حسین در یکی از رشته‌های علوم انسانی است و در عین حال دوره عالی فرماندهی و ستاد را در دانشگاه دافوس به پایان برده است، با اظهارنظر خود چنان امیدی در دل من برانگیخته است که چند روز را در پی آگاهی از نظر او، در جستجوی افرادی از نوع او در میان اهالی ارتش و سپاه برآمدم، و امروز چه شادمانم که می‌بینم همصدایان بسیاری در بین ارباب عمائم و اصحاب شمشیر و مسلسل یافته‌ام. بدون توضیح بیشتر هر سه این نظرها را پیاپی می‌آورم.

حوزه در جوشش
نخستین نظر از آن یک روحانی آزاده است که هنگام انقلاب در میان معدود روحانیونی بوده که علی‌رغم جوانی هیچ پیوندی با انقلاب نداشته و زمان بسیار کوتاهی که در امتثال امر استادش مرحوم علامه طباطبائی مسئولیت کوچکی را در یک تشکیلات فرهنگی دولتی عهده‌دار می‌شود با فاش کردن فساد آخوندی که سرپرستی این تشکیلات را برعهده داشته، خود را کنار می‌کشد. او در نوشته‌ای مفصل که من فقط بخشی از آن را می‌آورم می‌نویسد: «در نوشته اخیرتان روی نقاط حساسی انگشت گذاشته‌اید که به اعتقاد این بنده لازم است در ابعاد وسیعتر و با تأمل بیشتر دنبال شود... بگذارید برایتان مثالی بزنم، در دوران طلبگی ما که بسیار با دوران طلاب امروزی فرق داشت، نه کامپیوتری در کار بود و نه ماهی دو سه شهریه بالای بیست هزار تومان، مثلاً من خود سی تومان شهریه از مرحوم آقای گلپایگانی می‌گرفتم، سه من نان و 45 تومان از مرحوم آقای شریعتمداری و این آخری‌ها که در درس خارج مرحوم سید محمد روحانی نیز حاضر می‌شدم سی تومان هم ایشان می‌داد. یعنی جمعاً چیزی کمی بالاتر از صد تومان داشتم. نه از ماشین پرشیا خبری بود و نه مأموریتهای خارج کشور، در حالی که با امکاناتی که در دارالتبلیغ مرحوم آقای شریعتمداری فراهم شده بود بنده انگلیسی را به خوبی می‌نوشتم و مکالمه می‌کردم، عربی من نیز به مراتب بهتر از عربی آقایانی بود که با فوق‌العاده روزی 150 دلار به اضافه خرج سفر این روزها گله گله راهی شرق و غرب عالم و به ویژه کشورهای همسایه می‌شوند.
با این همه آن صفای طلبگی که ما از آن متنعّم می‌شدیم چیز دیگری بود. در مدرسه ... من با آقای ... که امروز از اکابر نظام است و از مداحان به قول حضرتعالی سید علی آقای پائین خیابانی، هم حجره بودم. البته مدت کوتاهی نیز یک طلبه گیلانی با ما هم‌اتاق شد اما زمان درازی در قم نماند و به روستایش رفت تا دنبال حرفه اجدادی را بگیرد و زراعت کند. موقع رفتن حرفی زد که حالا درک می‌کنم چقدر آزاده بود و چه درکی داشت که سالها پیش از انقلاب تو گوئی پیش‌بینی می‌کرد چه اتفاقی در راه است. او گفت نان آخوندی از گلوی من دهاتی پائین نمی‌رود چون در همین مدت کوتاه دریافته‌ام در این لباس و عمامه حقیقتی یافت نمی‌شود. او سپس با عبارتی که هنوز در یاد دارم گفت؛ در همین مدت کوتاه شیاطینی دیده‌ام که لباس نوکری حسین بر تن کرده‌اند اما تردیدی ندارم که همه‌شان یزیدی هستند... او رفت و ما ماندیم. ما که شبها به درگاه الهی تضرع می‌کردیم، نماز شب می‌خواندیم و در نوجوانی از وحشت شب اول قبر و نکیر و منکر بر خود می‌لرزیدیم. هم حجره‌ای من به قدری متدین بود که در هفته حداقل دو روز روزه می‌گرفت و گاه تا نماز صبح بیدار می‌ماند و زیارت عاشورا و دعای کمیل و جوشن کبیر و نماز نافله می‌خواند... همین آقا بعد از انقلاب چنان آسوده خاطر حکم اعدام و مصادره صادر می‌کرد که گاه به تردید می‌افتادم که این شخص نمی‌تواند همان شیخ پریده‌رنگ متعبد باشد. روزی یکی از اقوام من که دانشجوی رشته فلسفه دانشکده ادبیات بود به همراه دو تن از دوستانش به قم آمد و به مدرسه ما سر زد. به همراه او و دوستانش به حجره رفتیم. اتفاقاً رفیق هم‌حجره‌ای من هم بود. بعد از صرف ناهار که نان و کباب بود و پولش را قوم من داد مشغول بحث شدیم. قوم و خویش من پیش از ورود به دانشگاه در شهرستانی که زادگاه ما بود چند سالی هم مدرسه‌ای من بود و مثل من از خانواده‌ای مذهبی می‌آمد. به همین دلیل وقتی شروع کرد مطالبی در زمینه فلسفه و خلقت و واجب‌الوجود و... عنوان کند من حیرت کردم از اینکه آدمی با دو سال به دانشگاه رفتن حرفهائی می‌زند که بوی کفر می‌دهد. یکی از دوستان او هم یکباره سخن از کسروی به میان آورد و از کتاب شیعیگری گفت که عجب کتاب جالبی است و... هم حجره‌ای من یکباره به قول امروزی‌ها کف کرد، بلند شد و با فریاد گفت از حجره ما بیرون بروید ای ملعون‌های کافر، هرچه کردم آرامش کنم فایده‌ای نداشت، آن سه تن رفتند و هم حجره‌ای من ظرف پلاستیکی را که آنها در آن غذا خورده بودند و دو تا لیوان آبشان را توی سطل آشغال انداخت و دو سه روز بحث ما گرد این محور دور می‌زد که آیا خداوند از گناه ما که این افراد را به حجره خود راه داده‌ایم خواهد گذشت؟ روزی که آن مقاله کذائی رشیدی مطلق درباره مرحوم آقای خمینی چاپ شد در چند مدرسه و مسجد طلبه‌ها و آخوندها اشک می‌ریختند و زار می‌زدند که در مقاله به مقام مقدس مرجعیت اهانت شده، ای کاش امروز اینجا بودید و می‌دیدید چگونه طلبه‌ها فحش‌های رکیک به بالا و پائین رژیم می‌دهند، در پیامک‌های تلفنی جوکهای بسیار قبیح درباره مراجع موجود رد و بدل می‌کنند، لقبی را که شما به ناصر مکارم داده‌اید (ناصر ابوالمکارم شکرفروش شیرازی) آشکارا بر زبان می‌آورند و حتی کار به جائی رسیده که یک طلبه نورآبادی سر درس مکارم متعرض او شد و با عنوان ای شیخ فاسد کذّاب خطابش کرد. البته او را به دادسرای ویژه بردند و چند روزی ادبش کردند... آن روزی که رفسنجانی به قم آمده بود و در جمع طلبه‌ها و مدرسین سخنرانی می‌کرد کسانی از بین حاضران با صدای بلند او را ناسزا گفتند و حتی یکیشان فریاد زد آشیخ، چرا صبیه را همراه نیاوردید تا برادران حالی بکنند، فقط تهرانی‌ها حق حال کردن دارند؟ دیگر در حجره‌ها خبری از نماز شب و تضرع و نافله نیست بلکه طلبه‌ها یا روی کامپیوترهای شخصی به دنبال سایتهای سکسی و یا مطالب ضد دین هستند، یا شطرنج و ورق و تخته نرد بازی می‌کنند و یا اگر از اهل ملاعبه باشند و وضع مالی اجازه گرفتن صیغه و یا ازدواج به آنها ندهد، تا حد لمس و تماس و یکدیگر را راحت کردن، با هم مشغول می‌شوند... بله آقا، دیگر از آن خلوص و دیانت بروجردی‌وار، زهد و تقوای مرحوم حجت، بزرگمنشی و آقائی شریعتمداری و دانش و فقاهت مرحوم سید محمد روحانی خبری نیست. حالا آقای بهجت دنبال جن‌گیری و احضار ارواح است، شیخ صانعی با دستهای تا مرفق آلوده به خون مشغول اصلاحات است. موسوی اردبیلی میلیونها را به اسم شیخ مفید روی هم انباشته می‌کند. مکارم به شکرفروشی و صافی به معامله نام و اعتبار مرحوم ابوالزوجه‌اش (آیت‌الله گلپایگانی) مشغول است. نود درصد عمامه بزرگهای این شهر سر در رکاب رهبر معظم دارند و از مواهب نوکری برخوردارند. صالحان خانه نشین شده‌اند و عارفان گوشه عزلت گزیده‌اند. کفر همه جا را گرفته است. شهر قم برای من تجّلی بابل و قوم لوط است. فرشته آسمان هم اگر به این شهر بیاید یکشبه با همه رذائل آشنا شده و مرتکب همه مناهی و منکرات می‌شود... حکومت این قوم الظالمین بعد از سه دهه، ایمان فلک به باد داده است چه برسد به ایمان ما، مجتهد شبستری که مظهر ایمان بود عبا و عمامه در آتش افکند، سروش که مفسر وحی بود حالا با سرسپردگی به حضرت مولانا در قرآن کلام محمدی را کشف می‌کند و برنامه‌های بهرام مشیری و افشاگری‌های شما درباب سید علی آقا و آقازاده‌هایش شبهای سنگین و ملال‌آور قم را قابل تحمل می‌کند. شگفتا که طلبه‌ها دیندار و متعبد وارد حوزه می‌شوند و بعد از سه چهار سال یا به مزدوری نظام می‌روند و یا منکر اصول و فروع می‌شوند که در هر دو حال نه اعتقادی به خدا دارند و نه ایمانی به دین... چنین است که در شهر حضرت معصومه و حوزه مقدسه علمیه زنای محصنه، لواط، شرب خمر، سی‌دی‌های سخیف و چندش‌آور و... رواج بسیار دارد و همین چند هفته پیش بود که زن دوم یکی از مدرسین را در حال مضاجعت (همبستری) با فرزند این روحانی سرشناس از همسر اولش غافلگیر کردند. یعنی جناب حجت‌الاسلام که به منزل زن سوم صیغه‌ای خود به ییلاق جاسب رفته بود به دلیلی زودتر به قم بازگشته و وارد خانه همسر دومش در صفائیه شده بود. البته جناب مدرس سرشناس که اول داد و فریاد کرده بود وقتی دریافت که ممکن است پسر عزیز و همسر محبوبش جان خود را در این فضیحت ببازند کوتاه آمد. پسرش که دانشگاهی است با توصیه پدر تغییر دانشگاه داد و به اصفهان رفت و همسر دوم نیز در حرم حضرت معصومه توبه کرد و همه چیز به خوبی فیصله یافت. دو سال پیش نیز در خانه‌ای در پشت هتل ارم زن 20 ساله‌ای که با یک پسر افغان 17 ساله رابطه داشت، شوهرش را که یک آخوند هفتاد ساله بود با کمک همان پسر به وضع فجیعی به قتل رساند... قم نماد حقیقی حکومتی است که جامعه ما را از همه فضائل تهی و به همه رذائل آلوده کرده است...»

کتابهای پرتیراژ
دورنگار دوم را طلبه‌ای که کمتر از سی سال دارد و به درس خارج رسیده برایم فرستاده که بخش کوتاهی از آن را می‌آورم.
«امروز کتابهای احمد کسروی از قدما، و شجاع‌الدین شفا و مرحوم سعیدی سیرجانی از معاصرین بالاترین تیراژ را در قم دارد. مهمتر از اقبالی که مردم به ویژه طلبه‌ها و شمار کثیری از مدرسین و فقها به کتابهای این نویسندگان نشان می‌دهند بحثهائی است که در حجره‌ها و زوایای مساجد و حسینیه‌ها و البته منازل شخصی پیرامون افکار و اندیشه‌های این نویسندگان متفکر برپاست. چند سال قبل آقای احمد الکاتب که یک آخوند بدون عبا و عمامه ایرانی عراقی است و در قم درس خوانده بود کتابی نوشت در باب امام زمان، محور اصلی نوشته او گرد این مسأله دور می‌زد که مهدی موعود هنوز به دنیا نیامده است ـ او را بیچاره کردند، حکم قتلش را دادند و او ناچار شد مخفی شود و بعد از ایران فرار کند. گمانم او در شهر شما لندن باشد. حالا اما کتابها و جزوات زیرزمینی که کل قضیه مهدویت را نفی می‌کند مثل ورق زر خریدار دارد و فروشندگان آنها احتیاط کاری را از زمانی که احمدی‌نژاد آمده کنار گذاشته‌اند. در واقع احمدی‌نژاد انگار آمده تا ریشه ایمان مردم به قائم آل محمد را بخشکاند. دکان جمکران و اکاذیبی که در باب ارتباط رهبر با امام زمان و خلوت شبهای جمعه آقای بهجت با مهدی موعود بر سر زبانهاست موضوع غیبت و ظهور را به مطالب پیش پا افتاده و سطحی تبدیل کرده است که ماده اصلی بسیاری از جوکها و لطیفه‌هاست. برای من باورکردنی نبود که در منزل آیت‌الله مؤمن آن هم پس از مجلس روضه، یکی از آقازاده‌های شهر شعر مستهجنی با تکرار مهدی بیا مهدی بیا بلند بلند بخواند... وقتی آخوندی به نام فصیحی مصاحبه‌ای کرد و گفت به فیلمسازی علاقه دارد و فیلمی هم ساخت پدرش را درآوردند و به زندانش انداختند، حالا فقط در مدرسه حقّانی پنجاه تا فیلمساز داریم و صد تا بازیگر، صلات ظهر زمانی که باید صف کشید و دولا راست شد، گوشه و کنار مدرسه و توی بعضی اتاقها آخوند دوربین به دستی را می‌بینی که مشغول فیلمبرداری از دو سه تا آخوند دیگر است. در تاریخ حوزه‌ها هرگز شرب خمر سابقه نداشته اما حالا بعضی از طلبه‌ها در حجره خود خمره گذاشته و شراب می‌اندازند. نماز سکاری را باید بیائید و اینجا ببینید...»

کلافگی بیت
و این سومین دورنگار از آن سرداری است جانباز با 8 سال سابقه در جبهه‌ها و دلی شکسته و پر درد از روزگار دوزخی عهد سیدعلی آقا...
«امروز از مراسم تدفین احمد بازگشتیم، با ارّه بند انگشتی که سر آمپول را با آن می‌زنند رگهایش را بریده بود. جانباز 70 درصدی بود و از جمع 8 تنی که با هم شیمیائی شده بودند در طول سه ماهه اخیر 7 تن با درد و رنج بعد از 20 سال مرگ تدریجی خاموش شدند. فقط احمد مانده بود که کبدش از کار افتاده و تنش پر از زخم بود او نیز چهارشنبه شب به زندگی خود خاتمه داد. حداقل سی هزار شیمیائی در صف مرگند. پارسال قالیباف نزد آقای خامنه‌ای رفته بود که به داد این بچه‌های 70 درصدی برسید اینها ما را نفرین می‌کنند. آقا هیأتی را از سپاه به ریاست سردار جزایری مأمور کرده بود فهرست اینها را تهیه کنند و بعد از زمینهای حاشیه شهرهای تهران و اصفهان و مشهد و چند شهر کردستان، برای 70 درصدی‌ها خانه بسازند. زمینها را گرفتند و بین سرداران تقسیم کردند و دریغ از یک متر زمین برای جانبازان 70 درصدی، بعد هم به آقا گزارش دادند جانبازان زنده همگی زیر 70 درصد هستند بنابراین مستحق خانه نمی‌باشند!!
باورتان نمی‌شود که در هیچ ارگانی نفرت از نظام و شخص آقای خامنه‌ای بیشتر از سپاه نیست. کافی است سری به شهرک شهید محلاتی بزنید و با چهارتا خواهر که برای خرید به قصابی و بقالی و سبزی‌فروشی و... آمده‌اند صحبت کنید اینها همه همسران سرداران دلاور اسلام هستند که به قصاب التماس می‌کنند کمی چربی و پوست روی گوشت را به استخوانهائی که می‌خرند بیفزاید چون بچه‌ها مدتهاست طعم گوشت را نچشیده‌اند، و یا از بقال می‌خواهند یک سیر برنج گرده به آنها بدهد. بعد هم نفرین و ناله می‌کنند. بگوئید و بنویسید از فساد بیت، از آقا مجتبی و آقا مصطفی، باور کنید از روزی که شما به افشاگری درباره بیت رهبر دست زدید بچه‌های سپاه کلافه‌اند. داریم به نقطه انفجار می‌رسیم. آری، نمی‌شد تصور کرد بچه‌هائی که حقاً از نثار کردن جان و هستی خود در راه انقلاب و امام خمینی و بعد از او آیت‌الله خامنه‌ای دریغ نداشتند امروز در همه چیز شک می‌کنند. یکی از فرماندهان لشکر 10 می‌گفت دریغ از آن دسته‌گلهائی که در جبهه پرپر شدند. اینها مشتی شارلاتان حقه‌باز بیش نیستند. دینی را که خامنه‌ای و جنتی و فلاحیان و شاهرودی مظاهر آن هستند باید دور انداخت. همین سردار که نام فرزند اولش روح‌الله و اسم دخترش سمیّه بود، نام فرزند سومش را گذاشته کوروش و دخترش را که اخیراً به دنیا آمده پوراندخت نام گذاشته است. انقلابی در درون سپاه در جریان است. البته در کل جامعه نیز شاهد این انقلاب هستیم، اما در سپاه قضیه داغتر است...»

شنبه 21 تا دوشنبه 23 ژوئن
مسعود خان آقازاده سوم
در ادامه گزارش بیت آقا و آقازاده‌ها، در این شماره به سید مسعود می‌پردازم، آقازاده‌ای که از دیگر اخوان بیشتر به ظاهر خود توجه دارد، اهل تفریح و ورزش به خصوص اسکی و سواری است (پالیزدار بیچاره ایراد گرفته بود که پوست هندوانه‌ای که به اسبهای فائزه خانم هاشمی در روز می‌دهند صد هزار تومان هزینه دارد، هزینه علیق اسبهای آقای خامنه‌ای و فرزندانش از نیم میلیون تومان در روز هم بیشتر است. باورکردنی نیست که آقای خامنه‌ای چون به اسب عربی خود ذوالجناح خیلی علاقه دارد وقتی به مشهد یا رامسر تشریف‌‌فرما می‌شوند با هرکولس C130های ارتشی اسب مبارک را به مشهد و یا رامسر منتقل می‌کنند تا حضرتش پس از مجلس کوکنار بعد از ظهر نیم ساعتی با اسب مبارکه البته با گام آرام در باغ ملک آباد یا ویلای رامسر جنوب فرودگاه شهر، در مسیر دریا به سواری بپردازند). مسعود خان پس از ازدواج با خواهر صادق خرازی (که در میان خرازی‌ها از همه سالمتر و آزاداندیش‌تر است) چون اخ ‌الزوجه آدم شیک و اهل امروز است خیلی می‌کوشد شبیه به او لباس بپوشد (البته گاهی نیز عبا و عمامه می‌پوشد) مثل او حرف بزند و غذا بخورد و.. صادق به عتیقه بسیار علاقمند است، مسعودخان نیز سخت دلبسته عتیقه شده منتها بیشتر دنبال تجارت عتیقه است. بسیاری از آثار نفیس گرانبها را ایشان توسط دلالان خود از چنگ کلکسیون‌دارها در می‌آورد و آدمی دارد که این آثار را در حراج‌های پاریس و لندن می‌فروشد و سود کلان را به حساب مسعودخان می‌ریزد. چند سال قبل وقتی مسعودخان از طریق صادق خرازی خبردار شد کمپانی فرانسوی رنو درصدد عقد قراردادی کلان با دولت خاتمی است، احمد توکلی را بسیج کرد تا در مجلس هیاهو کند و مانع از عقد این قرارداد شود. توکلی چنین کرد و قرارداد به هم خورد. البته چند ماه بعد قرارداد این بار با نظارت عموجان محمد (برادر آقای خامنه‌ای که با ما در دانشکده حقوق بود، بعد وکیل شد و پس از انقلاب مشاور حقوقی نخست‌وزیر و سپس رئیس جمهوری بود) با رنو به امضا رسید اما چون کمپانی نمی‌توانست حق و حقوق واسطه قبلی را نادیده بگیرد درصدی نیز برای هاشمی‌ها منظور شد. در حال حاضر مسعودخان از فروش هر اتومبیل رنو L90 400 دلار سهم می‌گیرد. حال حساب کنید سهم ایشان از یکصد هزار اتومبیل رنو (حجم تولید مورد نظر قرارداد) چقدر می‌شود. (حکایت مسعودخان و... را هفته آینده ادامه خواهم داد.)

June 27, 2008 07:44 PM






advertise at nourizadeh . com