تا نگردی آشنا زین پرده رازی نشنوی
سه شنبه 29 ژوئیه تا جمعه 1 اوت
حاشیه ای بر متن
دوست فرزانه و آزاداندیشم دکتر منوچهر ثابتیان که دیرگاهی است هر پنجشنبه حداقل ساعتی از لذت حضورش برخوردارم و سخنانش از دیر و دور، از حال و نگاهش به فردا برایم غنیمتی است، چندی پیش مقاله ای در باب ملی ـ مذهبی ها نوشت که بسیار جامع و کامل بود و حدود حضور و عمل این مجموعه را که از سکولارهای مسلمان نمازخوان تا خداوندگاران تظاهر و نفاق را در بر میگیرد مشخص میکرد. آنچه من میآورم در واقع تکمله ای بر نوشته دکتر ثابتیان است به ویژه آن که در ماهها و هفته های اخیر در برخوردهای دور و نزدیک نکات جالب و قابل توجهی از احوالات این مجموعه ناهماهنگ دستگیرم شده است که تا کنون کمتر به آن توجه مبذول داشته ایم...
عنوان ملی که در بُعد سیاسی و به عنوان صفتی ایجابی و اعتبارآفرین بعد از مشروطیت وارد فرهنگ سیاسی ما شد، تنها بعد از جنگ جهانی دوم مفهوم و معنای حقیقی پیدا کرد. اشغال بخشهائی از وطن، همه نیروهائی را که خواهان استقلال کشور و حاکمیت ملی بودند، به نوعی مجاز به استفاده از صفت ملی کرد. کار به جائی رسید که حتی حزب توده نیز علیرغم همه بستگیها و وابستگی هایش از صفت ملی بسیار استفاده میکرد. شگفتا که در فرهنگ سیاسی دولتی ما نیز صفت ملی بر همه آنچه اطلاق میشد که دولتی بود. از شرکت ملی بیمه گرفته تا دخانیات و هواپیمائی و سرانجام با ملی شدن نفت، شرکت ملی نفت.
در همین سالهاست که حزب «ایران» به عنوان یک حزب ملی از ادغام دو تجمع سیاسی کوچک پدیدار میشود. این حزب ویژگی های یک تجمع حقاً ملی را داراست. در دوران مبارزات برای ملی شدن نفت و سالهای دولت ملی دکتر محمد مصدق اندک اندک «ملی» خود در مفهوم یک هویت سیاسی با زمینه ایدئولوژی سرزمینی و عرفی در دو بعد سکولار مطلق و سکولار کمرنگ، در چند حزب تجلی بیرونی پیدا میکند.
به معنای دیگر، از یک تصور و تأمل فکری به یک حضور ملموس سیاسی تبدیل میشود که خیلی زود با شاخه های متعدد و گاه در تضاد با هم بخش راست جامعه مدنی به شدت سیاسی شده را از آن خود میکند.
در این مرحله همانقدر که سومکا و پان ایرانیست به ملی بودن مباهی و مفتخر است، ارکان جبهه ملی حتی آنها که ریشه در سوسیالیسم داشته اند و خلیل ملکی پیشوای آنهاست خود را ملی میدانند. دایره محدود آن روز دربار نیز به چیزی کمتر از ملی رضایت نمیدهد. در مقابل همه آنها که زیر چتر ایدئولوژی چپ قرار گرفته اند چون جهانی می اندیشند و خود را یا جزو جریانی جهانی میدانند که هدفش دگرگون کردن وضع انسانها، برداشتن مرزها و یا حداقل وحدت اندیشه و مصالح بین ساکنان کره ارض است، و یا در تنگنای مصالح منطقه ای و قومی مفهوم وطن یکپارچه از سرخس تا چاه بهار و از آبادان تا جلفا را و درنتیجه تعبیر «ملی» را به عنوان ایدئولوژی سرزمین بزرگ ـ ایران ـ کنار گذاشته و ابعاد آن را چنان کوچک کردهاند که مثلاً به نظر یک کرد، ملی یعنی اینکه به مصالح قوم کرد بیندیشی چنانکه ملی عرب ایرانی و بلوچ و ترکمن و آذری ایرانی نیز تنها در یک جغرافیای محدود که همانا سرزمین قومی است خلاصه میشود.
در این میان جایگاه مذهب و مذهبیها نیز قابل توجه است. از آنجا که رضاشاه حداقل این توفیق را داشته که حکومت عرفی را قائم به قوانین عرفی کند و پسرش گو اینکه از او مذهبیتر است، اما او نیز به عنوان یگانه پادشاه شیعه و حافظ مذهب اهل بیت به نوعی تعامل عرفی و سنتی با اهل ولایت دین دست پیدا میکند. و گاه که از سوی دولت ـ مصدق ـ و نیروهای ملی و نیز چپ تحت فشار است، نیروی مذهبی به یاریش میشتابند.
حتی در جریان شورش 15 خرداد که دیگر خطها از هم تفکیک شده است ترکیبی به عنوان ملی ـ مذهبی معنائی ندارد. دار و دسته خنجی و حجازی و پس از آن مجموعه ای که با پیوند بازرگان ـ طالقانی زیر نام نهضت آزادی از بستر جبهه ملی سکولار جدا میشود و پرچم دین مبارز، و با حضور علی شریعتی شیعه علوی در برابر شیعه صفوی را بالا میبرد، گو اینکه مقوله مذهب را در بسیاری از ارزیابی ها همعرض مفهوم ملی قرار میدهند اما خوب که دقت کنیم از نیمه دهه چهل تا نیمه دهه پنجاه که خیلی از سران این مجموعه در زندان هستند، ادبیات سیاسی مورد استفاده این جمع سایه ای ازمذهب دارد اما آنجا که بحث حکومت و حاکمیت پیش میآید، منهای دو سه تن از سرشناسان آنها بقیه به هیچ روی حاضر به پذیرش حاکمیت دین به جای حاکمیت ملی نیستند. تنها ظهور مجاهدین خلق است که ایدئولوژی مذهب را در جایگاه مفهوم سرزمین «ملی» قرار میدهد.
و جالب اینکه این ظهور درست با ظهور چپ ملی از بطن چپ سنتی جهان وطن در تقارن است. چریکهای فدائی خلق در بطن یک اندیشه سکولار عرفی در سالهای نخستین خود حقاً ملی بودند و یادم هست بعضی از آنها که برای آموزش با گروههای فلسطینی از نوع جبهه خلق برای آزادی فلسطین (جورج حبش) در پیوند بودند سخت بر هویت ایرانی خود تکیه داشتند. «ناجی علوش» از بزرگان چپ فلسطینی برایم تعریف میکرد که بارها چریکهای فدائی با بچه های جبهه خلق که هم مارکسیست و هم قومیهای سرسخت بودند بر سر عنوان خلیج عربی درگیر میشدند که نه، این خلیج فارس است و نیز عناوینی چون عربستان اشغالی (یعنی خوزستان ما) و بعد از 1971 الجزرالعربیه المحتله (اشاره به سه جزیره ایرانی ابوموسی و تنب بزرگ و کوچک) را به شدت رد میکردند و از خوزستان و سه جزیره ایرانی سخن میگفتند. برعکس آنها که با ایدئولوژی دینی تحت آموزش جنبش فتح بودند (مجاهدین خلق و دار و دسته مذهبیهای وابسته به جلال الدین فارسی) خیلی زود هویت ایرانی خود را از یاد میبردند و با چهار کلمه عربی که بلغور میکردند در عربی خواندن خلیج فارس با فلسطینیها و متحدانشان همصدا میشدند.
(این امر بعد از سقوط رژیم گذشته و روی کار آمدن رژیم اسلامی در ایران نیز ادامه یافت. برای نمونه چپ ملی ما منهای بخشی از حزب توده و بخش محدودی از چریکهای فدائی خلق که ناچار از گریز به شوروی و بعضاً افغانستان شدند و اضطرار و اجبار حداقل در برهه ای از زمان آنها را در تبعیت از حزب مادر در مسکو قرار داد، عملاً در معنای حقیقی ملی بود و ملی ماند. فدائیان خلق در همه نمادهایشان، پیکاریها، حزب کمونیست کارگری بدون درنظر گرفتن دسته بندیهای داخلی اش، همه گاه ایرانی بودند و ایرانی ماندند. من وقتی نوشته های کسانی چون شالگونی، خلیق، کاخساز را میخوانم و یا در اندیشه و سخنان قدیمیترهائی چون دوست فرزانه ام مهدی خانبابا تهرانی، منوچهر ثابتیان، علی خاوری، مهاجر و... تأمل میکنم کاملاً خود را با افرادی روبرو میبینم که به همان اندازه مبارزان ملی نگران وحدت و تمامیت ارضی و استقلال و حاکمیت ملی خانه پدری هستند. بگذارید فراتر از این روم، به جز گروهکهای بی هویتی که در نوکری پسر علی اوف، بعضی از شیوخ عرب، و ASA پاکستان علم جدائی بخشهائی از خانه پدری را برداشته اند من امروز در فرهنگ سیاسی و اندیشه رهبران احزابی چون حزب دمکرات کردستان ایران، حزب کومله، حزب تضامن، گروههای بلوچ و ترکمن و آذری و... تعبیر ملی را نه در بعد اقلیمی و منطقه ای بلکه در گستره ایران یکپارچه ای که در آن همه فرزندانش از حقوق مساوی برخوردارند و اقلیتها علاوه بر داشتن حق خودگردانی (خودمختاری تعبیری مربوط به دوران ماقبل ظهور نایب امام زمان است) به همان اندازه مالک مشاع خانه پدری هستندکه اکثریت، لمس و مشاهده میکنیم.
جای مذهب و جای ملت
ترکیب ملی مذهبی بر پایه آنچه آمد، اصولاً جمع ضدین و نقض اولی است. به این معنا که اگر «ملی» را اصل بدانیم، مذهب نیز که بخشی از هویت ملی هر قوم و ملتی است خود به خود در درون مفهوم ملی جا میگیرد بی آنکه اعتباری فراتر از هر یک از اجزای مفهوم «ملی» داشته باشد. همانطور که نمیتوانیم یک هموطن ترک زبان را که به سختی فارسی تکلم میکند غیرایرانی بخوانیم، هرگز نمیتوانیم به آنکه مذهب شیعه اثنی عشری را باور ندارد و یا حتی غیرمسلمان و فراتر از آن، بیدین است بگوئیم تو ایرانی نیستی. چنین تقسیم بندی فقط ساخته و پرداخته اهالی ولایت فقیه و شوونیستهائی است که معنای «ملی» را درک نکرده اند. در عین حال مذهب امری شخصی است چنانکه گاه در یک طایفه یا حتی یک خانواده افرادی با مذاهب مختلف و یا نگاههای متفاوت به مذهب قرار گرفتهاند، اما ملی بودن از چهارچوب باور شخصی فراتر میرود. یک یهودی یا مسیحی یا رزتشتی و یا بهائی و حتی بیدین به همان اندازه ایرانی است و لیاقت داشتن صفت ملی را دارد که آقای مهندس سحابی شیعه اثنی عشری. ملی ـ مذهبیها با تعبیر عجیبی که خلق کرده اند حساب خود را از غیر شیعیان ایرانی جدا کرده اند چنانکه اهل ولایت فقیه حساب خود را از ملت و ملی جدا کرده اند. آقای خمینی دشمن تعبیر ملی بود. اصراری که در زدودن نقش شیر و خورشید داشت نه به خاطر معارضه با نهاد سلطنت بود بلکه این پرچم مفهوم ملت یکپارچه و ملی بودن را در همه ابعاد تداعی میکرد. دشمنی او با دکتر مصدق و جبهه ملی نیز از همین نگاه ضدملی سرچشمه میگرفت. حتی او به هواپیمائی ملی رحم نکرد و جمهوری اسلامی را جای ملی گذاشت که خوشبختانه این تغییر در ترکیب «هما» اثری نداشت. مهندس بازرگان البته به فکر پل صراط و شناخت خدا از راه ترمودینامیک بود اما این انسان شریف همه گاه به ملی بودن افتخار میکرد و هیچگاه از ترکیب مجعول ملی مذهبی استفاده نکرد. توصیه من به آنها که خود را وارث مصدق و هم بازرگان میدانند این است که تکلیف خود را روشن کنند. یا برای خود عنوان ملیون را انتخاب کنند و یا عنوان مذهبیهای مخالف حکومت آخوندی، در این صورت جایگاه آنها در جامعه مشخص و اعتبارشان به مراتب افزونتر خواهد شد.
شنبه 2 تا دوشنبه 4 اوت
باز هم حکایت مافیای تحصیل در فرنگ
نوشته بودم که برای جستجو در ریشه ترفندی که توسط تنی چند از ذوب شدگان در ولایت سید علی آقا، در صحنه پذیرش گرفتن برای تحصیل در خارج کشور ظاهر شده بود شال و کلاه کردم و سری به دفاتر مربوطه آقایان سید رضا قریشی کهنگی و محمد طاهری در هلند و آلمان زدم و از طریق تلفن و Email با دفتر مربوطه آقایان در جبل الطارق و دبی نیز تماس قرار گردم. نتایج پیگیری و جستجوی من برای خودم حیرت آور بود گو اینکه در این سالها با چنین مسائلی بسیار روبرو شده ام. در دبی از چهار پنج هزار کمپانی که ارگانهای رژیم دایر کرده اند، تنها بخش کوچکی فعالیتهائی را دنبال میکنند. بسیاری از آنها تنها برای پوشش کارهای غیرقانونی از جمله جاسوسی، خرید اسلحه، کارهای تروریستی و بعضاً کلاهگذاری و پولشوئی دایر شده اند. همینطور در آسیای میانه و قفقاز، اما حکایت حضرات قریشی و طاهری از این هم جالبتر است. در واقع «سویفت کالج» همشیره ای هم دارد که «سویفت سرمایه گذاری توسعه» است و عنوان زیبای «سیدکو» را بر آن گذاشته اند.
این شرکت در جبل الطارق مطابق ادعایش در وبسایت خود دارای تشکیلاتی در «هتفیلدهاوس» در لایبرری استریت میباشد. و این آدرس رسمی و قانونی شرکت است، اما در تحقیقات من آشکار شد که ساختمان مورد اشاره آدرس یک دفتر وکالت است و سیدکو هیچگونه دفتری در این ساختمان ندارد بلکه به احتمال زیاد با پراخت مبلغی از عنوان دفتر استفاده میکند. کما اینکه شرکتهای دیگری نیز از این سرویس برخوردار میشوند.
سیدکو آدرس دیگری نیز در خیابان «وان وو» آمستردام دارد، شماره A192، در مراجعه به این محل دریافتم که آدرس متعلق به یک مغازه بسته است که ظاهراً برای دایر کردن یک جواهرفروشی اجاره و یا خریداری شده، مبلغی نیز برای تعمیر و دکور آن خرج شده اما در آنجا نه از تاک نشانی دیدم و نه از تاکنشان. به عبارت دیگر مطابق گفته اهل محل و مغازه داران این دکان سالهاست که رنگ مشتری و فروشنده را به خود ندیده است. تقریباً یک سال قبل مغازه تحت تعمیر اساسی و آرایش داخلی قرار گرفته تا تبدیل به جواهرفروشی شود اما تا امروز باز نشده است. البته یک ایرانی آشنا میگفت دو شریک چند نوبتی به این دکان سر زده اند ولی نشانی از یک تجارت قانونی و کسب و کار درست در آنجا مشاهده نکردم. در اتاق بازرگانی هلند نام فردی به نام محمود خدایاری به عنوان مدیر شعبه سیدکو ثبت است. براساس گفته فردی آشنا ایشان در یک خانه دولتی در روتردام زندگی میکنند و حول و حوش ایشان حرفهای زیادی گفته میشود.
در پیگیری بیشتر به آدرس دیگری در آلمان رسیدم که معلوم شد متعلق به یک شهروند آلمانی است که در سال 2007 از طریق یکی از وابستگان آقای طاهری (احتمالاً شوهر خواهر ایشان) مقدمات ایجاد یک شرکت در زمینه تولید لباس و پارچه را فراهم آورده است. ظاهراً قرار بر این بوده که با سرمایه گذاری طاهری، تولیدات شرکت جدید در فروشگاهی در کُلن به فروش رسد. این مغازه هرگز باز نشد و قوم و خویش آقای طاهری نیز بدون هیچ توضیحی ارتباط خود را با بازرگان آلمانی قطع کرد. و این ماجرا خسارات زیادی برای بازرگان آلمانی به همراه داشت.
در آمستردام که چیزی از سیدکو ندیدم بنابراین راه را به سوی هامبورگ کشیدیم که ظاهراً دفتر و دستک اصلی این شرکت در آنجا مستقر است. آدرس عنوان شده شرکت در هامبورگ متعلق به شرکتی بود که با دادن اتاق و یا سرویس تلفن و فاکس به شرکتهای کوچک در برابر مبلغی ماهیانه، خدماتی ارائه میدهد. اگرچه سیدکو از سال 2005 در این ساختمان دارای یک دفتر کوچک است اما طی این مدت نه آقای قریشی و نه شریک وی طاهری در این ساختمان دیده شدهاند و نه اصولاً کار و فعالیتی در جریان بوده است. در تحقیق روشن شد نامهها و فکسهائی که برای سیدکو میرسد از طریق دفتر شرکت آلمانی خدمات رسانی در دوسلدورف به Email سیدکو ارسال میشود.
داستان کالج معظم سویفت در انگلیس را برایتان نقل کرده ام میماند دُبی، که پس از تحقیقاتم معلوم شد یک سوئیت که در یک برج در خیابان شیخ زاید دُبی قرار دارد و به عنوان دفاتر سیدکو معرفی شده در واقع آپارتمان مسکونی است. در این سوئیت نه نماینده ای از سیدکو حضور دارد و نه اصولاً بیزینسی در آنها انجام میگیرد. بانوئی که در آپارتمان شماره 4603 زندگی میکرد اصلاً اسم سیدکو یا سویفت را تا به حال نشنیده بود. جالب اینکه مطابق گفته یکی از مسئولان حراست برج آپارتمان دوم سوئیت شماره 4107 که در عناوین رسمی دفتر سیدکو از آن استفاده میکند اصولاً در برج یونیون که سوئیت اولی در آن است قرار نداشته و در ساختمان دیگری است. همین فرد که سالهاست در این منطقه کار حراست را عهده دار است نه نامی از سیدکو شنیده بود و نه از صاحبانش...
حال شما خود قضاوت کنید کسانی که روی کاغذ در شرق و غرب عالم شرکتهای سرمایه گذاری و توسعه و تجارت دارند و در انگلستان هم صاحب کالج خیالی و هم شرکت آرمانی هستند به چه منظوری و با حمایت چه کسانی و کدام دستگاهی اعمال غیرقانونی خود را دنبال میکنند؟ این آقایان که در ادعا صاحب میلیونها هستند و از گرفتاری و ترس عده ای از جوانان ایرانی که خواستار تحصیل در خارج کشورند سوءاستفاده میکنند آیا یک لحظه با وجدان خود خلوت کرده اند و از خود پرسیده اند این نوع مال و منال را حتی اگر به آب زمزم بشویند نیز قادر به حلال کردنش نیستند. چشم گریان و نفرین این جوانان و خانواده آنها، هرگز رهایشان نخواهد کرد.
August 8, 2008 03:09 PM