یکهفته باخبر
... شرمنده رهروی که عمل بر مجاز کرد.
سه شنبه 12 تا جمعه 15 اوت
حرف حساب را تأیید کنیم
در فرهنگ سیاسی صد در صدی همه چیز یا سیاه است یا سپید، اگر عمری در راه آزادی و دمکراسی طلبی مبارزه کرده باشی، و در این سلک و سلوک هزینههای سنگین از جان و جهانت، جوانی و خانوادهات، رفاه و سلامتیات داده باشی، خلیل ملکی وار ستونهای فلک الافلاک را بر شانههای خستهات حمل کرده باشی، به محض آنکه دهان باز میکنی که این ره که کامبخش و کیانوری و شرکا قافله سالار آن هستند به کعبه آزادی و برابری و رفاه نمی رسد بلکه ترکستان «عمو یوسف گرجی» وگولاک «دائی بریا» در پایان این راه است به چند ساعت تبدیل به نوکر امپریالیسم و مزدور جیره خوار دربار و سگ زنجیری استعمار میشوی، یاران همسفرت به تو پشت میکنند در جراید حزبی کاریکاتورت را می کشند در حالی که عمو سام زنجیری به گردنت انداخته و چون سگ ترا به اینسو و آنسو میبرد.
صد درصدیها نمونههای در یادماندنی از چنین برخوردی را در تاریخ معاصر ما چنان نشان دادهاند که امروز پس از سی سال تحمل فلاکت و ذلت زیر سلطه جمهوری ولایت فقیه 5 نفر از ما قادر نیستیم کنار هم بنشینیم و بر سر اصولی که اغلب مورد اتفاق نظر تک تک این 5 نفر است به توافق جمعی برسیم. اجازه دهید با ذکر چند نمونه سخنی انتزاعی و مجرد نگفته باشم.
1ـ بعد از تجربه حزب توده و نیروی سوم، در آستانه انقلاب رهبری جبهه ملی، رفیقی را که 25 سال زندگی و جوانی خود را در راه آرمانهایش وقف کرده و متحمل زندان و محرومیت و حتی از هم پاشیدن خانوادهاش شده بود و التزامش به آرمان و جبههای که از جوانی بدان پیوسته بود آنچنان بود که در جریان اعتصاب بزرگ دانشجویان با آنکه خود معتقد به ادامه اعتصاب بود اما چون اکثریت شورای جبهه ملی تصمیم به پایان دادن اعتصاب گرفت، ملامت دانشجویان و مردم را به جان خرید و این تصمیم را به اطلاع رهبران جنبش دانشجوئی طرفدار نهضت ملی رساند، با سه سوت از جبهه ملی اخراج کرد و بلبلانی که سر به آستانبوسی سید روحالله مصطفوی خمینی گذاشته بودند و طلوع خورشید را این بار از مغرب استقبال میکردند ناگهان به یاد «اسنادخانه سدان» و رابطه فامیلی رفیقشان با همسر دوم پادشاه افتادند و با آنکه میدانستند آن رفیق «زندهیاد دکتر شاپور بختیار» در همه عمرش حتی سیگار هم نکشیده بود به دامن زدن شایعه اعتیاد او همت گماشتند (یکی از نزدیکترین دوستان دکتر بختیار که همه گاه در زیر سایه دکتر زندگی کرده بود و حسرت دبیرکلی حزب ایران راداشت اما با بودن بختیار محلّی از اعراب نداشت روزی به روزنامه اطلاعات زنگ زد و با عصبانیت به من که تقریباً هر روز دکتر را میدیدم و مصاحبهای با او داشتم گفت به چه دلیل اینقدر از این آدم خائن معتاد تعریف میکنی، و وقتی گفتم تا آنجا که به یاد میآورم این آدم به قول شما خائن معتاد تا یک ماه پیش سرور و رفیق عزیز شما بود و هم او با زور خود شما را وادار کرد همراهش به کوه بروی و مواظب سلامتی خودت باشی! رفتاری که رهبری جبهه ملی با دکتر بختیار کرد حقاً شرمآور بود. بگذارید صحنهای را برای شما تصویر کنم. حدود ساعت شش بعد از ظهر بود. دکتر بختیار دومین ملاقاتش را با شاه انجام داده بود و شاه تقاضاهای او را مبنی بر ابراز تمایل مجلس به نخستوزیریاش، خروج از کشور پس از رأی اعتماد گرفتن دولت، و برخورداری از اختیارات قانونی نخستوزیر مطابق قانون اساسی پذیرفته بود. بعد از ظهر در منزل دکتر بودم و همراه با رفیق همیشگیاش احمد خلیلالله مقدم، حاج مانیان معروف، امیر رضا پسرعمویش، شاهرودی از بچههای حزب ایران و پزشکی از دوستانش که از شیراز آمده بود و از ذکرنامش به علت بودنش در ایران معذورم به سخنان دکتر گوش میدادیم که از دیدار شاه آمده بود. بعد همگی راهی منزل دکتر سنجابی شدیم که یاران بختیار آنجا جمع شده بودند. بختیار بسیار خوشحال بود. بعد از 25 سال آرزوی او و یارانش برای تشکیل دولت ملی تحقق پیدا میکرد و او که بیش از همه ما متوجه خطر برپائی حکومت آخوندی بود و دیکتاتوری نعلین را هزاربار بدتر از دیکتاتوری چکمه میدانست عجله داشت که به دوستانش مژده دهد مشکلی که باعث شد بزرگمرد ملی، دکتر صدیقی نتواند پیش از او کابینهاش را تشکیل دهد نه تنها برای او مشکلی به شمار نمیرود بلکه او از این امر استقبال میکند (دکتر صدیقی خروج شاه از کشور را به مصلحت نمیدانست. خود این مرد وارسته شبی که در نور شمع به علت قطع برق در خدمتش بودم و بعد از دو ماه حاصل آن دیدار را در «امید ایران» نوشتم و بانوی گرامی او به دفترم آمد و یادداشتی درباب نوشتهام از دکتر صدیقی به من داد، همان شبی که زنده یادان داریوش و پروانه فروهر نیز با پیام دکتر سنجابی در منع پذیرش نخست وزیری آمده بودند، به من گفت به مصلحت است اعلیحضرت به کیش یا شمال برای استراحت بروند و البته شورای سلطنت تشکیل شود تا ایشان مسئولیت مستقیمی نداشته باشند. دکتر صدیقی میگفت اعلیحضرت فرمانده کل قواست در غیاب ایشان از کشور، ارتش از هم میپاشد. دکتر بختیار اما خواست شاه را برای سفر به خارج کاملاً تایید میکرد.).
حدود ساعت 6 به منزل دکتر سنجابی رسیدیم. مرحوم مانیان پیشاپیش خبر آمدن دکتر بختیار را برای یک امر مهم تلفنی به دکتر سنجابی اطلاع داده بود. به محض رسیدن دکتر بختیار و قبل از شروع جلسه و بیرون آمدن ما چند نفری که عضو شورا و یا جبهه ملی نبودیم دکتر سنجابی جعبه گزی را که مشاور آن روزهایش از زادگاه خود آورده بود بین حاضران گرداند و تبریک گفت. نیم ساعت بعد همان مشاور بهسرعت تلفن BBC را گرفت و خبر اخراج دکتر بختیار را از جبهۀ ملی به فردی داد که دو دقیقه بعد در وسط خبر شامگاهی آن را عنوان کرد بدون آنکه خبر مشمول ضابطه همیشگی BBC شود که هر خبری باید از سوی دو خبرگزاری یا منبع موثق تأیید شود. لحظاتی بعد دکتر بختیار برآشفته از جلسه بیرون آمد و ما همراهش شدیم و شباهنگام برایمان روشن شد که وقتی دکتر در جلسه عنوان میکند شاه شروط ما را پذیرا شده و تشکیل دولت را به جبهه ملی واگذار کرده است مرحوم دکتر سنجابی میپندارد چون دبیرکل جبهه ملی است پس ریاست کابینه نیز با او خواهد بود اما بختیار روشن میکند که شاه نخست وزیری را به او که نفر دوم جبهه است واگذار کرده، در اینجا دکتر سنجابی صدایش را بالا میبرد که شما حق ندارید کابینه تشکیل دهید، دکتر بختیار میگوید وطن من در خطر است و از جنابعالی اجازه برای نجاتش نمیگیرم، سنجابی میگوید بیرونتان میکنیم و... بختیار سخت آزرده بود.
آن روز که آقای خمینی بازگشت و من برای دکتر بختیار دیرهنگام شب روایت کردم که چه بیحرمتی به مستقبلانش از جمله سنجابی کرد بسیار متأثر شد و روز بعد نیز زمانی که حکایت انتظار کشیدن دبیرکل جبهه ملی را زیر باران و در سرما در مدرسه علوی شنید بیشتر متأثر شد... تعامل رهبری جبهه ملی با ستون استوار جبهه و مرغ توفانی که نترسید و دل به دریا زد از همه مبانی و اصول انسانی و اخلاق ایرانی به دور بود.
2 ـ رفتاری که آقای خمینی و دار و دستهاش با همه آنها که با جان و دل در به پیروزی رساندن او به نحوی سهیم بودند و آنها که جانش را نجات داده بودند، از مرحوم آیتالله شریعتمداری گرفته تا پاکروان، و از بنیصدر تا قطبزاده و در نهایت حزب توده و مجاهدین و حجتیه و... نشان دادند، نماد دیگری از بیاخلاقی سیاسی، ماکیاولیستی و صد درصدی بودن اقطاب سیاست در سرزمین ما است.
3 ـ اما فاجعهبارتر از همه رفتاری بود که ولی فقیه مقیم عراق و قبلاً پاریس، با همه آنها داشت که هنگام فرار او چتر حمایت بر سرش گشودند. زنده یاد دکتر عبدالرحمن قاسملو، مهدی خانبابا تهرانی، دکتر ساعدی، دکتر حاج سید جوادی، دکتر مسعود بنیصدر و... این آخریها دکتر هدایتالله متیندفتری و همسر ارجمندش مریم و... به محض جدا شدن از شورای به اصطلاح مقاومت، یکشبه تبدیل به عوامل رژیم و خودفروش و وابسته شدند. چه ناجوانمردانه با بنیصدر رفتار کردند که بدون او رجوی حتی جواز ورود به فرانسه پیدا نمیکرد. هنوز هم صد درصدیها، یک شعار میدهند یا امام زمان مقیم فرودگاه بغداد و بانوی مقیم پاریس را قبول دارید و برایش سینه چاک میدهید و یا آنکه مزدورید و نوکر وابسته. در چنین فضای بیاخلاقیها، طبیعی است اگر سخن از جنبش دوم خرداد سردهی، از مبارزه تحکیم وحدتیها بگوئی، روزنامهنگارانی را که با قلم و واژگان خود فضای قبرستانی خانه پدری را به نور امید و زندگی روشن کردند، شمسوار میدان را برای گنجی و نبوی و قوچانی و... گشودند، زندان رفتند، با سیدعلی آقای ولی فقیه ناسازگاری آغاز کردند و تا پای مرگ در زندانش مقاومت کردند، تقدیر کنی، از جانب صد درصدیها متهم میشوی که قصد سازش با جناحی از رژیم را داری و یا اصلاً ساختهای و میخواهی برای اصلاحطلبان مشروعیت کسب کنی. این بار من نه از اصلاحطلبان میگویم نه از غیرخودیها. سخنم در باب یک بچه شمالی است به نام اسفندیار رحیم مشائی معاون احمدینژاد و رئیس سازمان جهانگردی و میراث فرهنگی که پسر تحفه آرادان دخترش را به زنی برده است.
این آدم در طول دو سه سال اخیر رفتاری از خود نشان داده که متفاوت با عملکرد اهل ولایت فقیه است. در مجلس جشن اتحادیه جهانی جهانگردی با حضور وزرای کشورهای اسلامی در ترکیه مثل یک آدم متمدن نشست و رقص و آواز رقاصه و خواننده ترک را تماشا کرد. در سفرهای احمدینژاد به خارج رفتاری معقول و متین از خود نشان داد. اخیراً نیز با اظهار نظرش در مورد ملت اسرائیل و ملت آمریکا، با همه داد و فریادی که در مجلس و رسانهها و نماز جمعه علیه او برپا شد با شهامت حرفهایش را تکرار کرد و حتی گفت من به این گفتهها افتخار میکنم. هرکس هرچه میخواهد بگوید، من بر این باورم که باید از این انسان تقدیر کرد. یادتان باشد که مشائی در میان جمعی این سخنان را عنوان میکند که همگی ضد یهودند. آقای علی لاریجانی اگرچه از نظر ظاهری شباهت زیادی به بعضی از حاخامهای اسرائیلی دارد اما قلباً ضد یهودی است. همچنین طور حاج حبیب عسگراولادی تازه مسلمان که دیانت اجدادی را از یاد برده و یهودیان را دشمن میدارد. در چنین فضائی نباید با آدمی که از دوستی ملت ایران با ملتهای اسرائیل و آمریکا سخن میگوید صد درصدی برخورد کرد. بعد از سی سال جای آن دارد که شهامت اعتراف به خطا را داشته باشیم. اهالی جمهوری ولایت فقیه نه از کره ماه آمدهاند و نه همگی نظیر محمود هاشمی شاهرودی و سردار نقدی و برادر محمدی در وزارت خارجه نیمه عراقیاند، بنابراین نمیتوان همه را از جنس فلاحیان و جنتی و سعید مرتضوی دانست. در میان آنها عبدالله نوری را دیدیم که حسرت یک آخ را به دل سیدعلی آقا گذاشت و حتی وقتی برادر جوانش را کشتند استوار و مقاوم ماند، منتظری راداریم که یک قدم مانده به تخت سلطانی، جانب حق را گرفت و ندای وجدانش را پاسخ گفت، خیلیها را داشته و داریم که به اصول پایبند بوده و ماندهاند، اصول اخلاقی، مبانی میهن دوستی و خدمت به خلق.
هفته پیش در سنندج انبوهی از مردم بر مزار مردی در سالروز مرگش جمع شده بودند که در جایگاه نماینده مجلس شورای سیدعلی آقا، لحظهای در خدمت به مردم کردستان کوتاهی نکرد. بهاءالدین ادب نیز چون علی اکبر موسوی خوئینی که هفته پیش مانع خروجش از ایران شدند، خانم حقیقتجو، احمد بورقانی مرحوم، اکبر اعلمی در میان نمایندگان، عادل اسدینیا در میان دیپلماتها، عمادالدین باقی، شمس الواعظین، دکتر احمد زیدآبادی، لطیف صفری و... در جمع روزنامهنگاران، صالح نیکبخت، شیرین عبادی، شادی صدر و... در جمع وکلای دادگستری و صدها انسان آزاده و مقاوم که امروز در ایران زیر پرچم جمهوری ولایت فقیه زندگی میکنند و هر یک در حد امکان میکوشند مسئولیتهای خود را در برابر مردم به نحو شایستهای ادا کنند، البته در نگاه صد در صدیها، نه تنها قابل احترام نیستند بلکه دفتر گناهانشان به همان سیاهی دفتر نایب امام زمان و اصحاب اوست. نشستن با آنها جرم است و همصدائی با ایشان خیانت کبیره تلقی میشود. صد در صدیها وقتی از اثر هنری یک ایرانی داخل کشور تقدیر میکنی، پوزخند میزنند و ترا و البته آن هنرمند مورد اشاره را محکوم میکنند چون در نگاه آنها همه دنیا یا سیاه است و یا به سپیدی روی آنها.
شنبه 16 تا دوشنبه 18 اوت
بار دیگر 28 مرداد
مقدمهای طولانی را آوردم تا به این مؤخره برسم، چون سی سال بعد از انقلاب و 55 سال بعد از 28 مرداد هنوز هم بسیاری از ما شمشیر دولبه این روز را بر سر و گردن یکدیگر میزنیم. من یکی که خسته شدهام از اینکه هر بار مجال گفتگو و همصدائی بین عدهای از ایرانیان آزادیخواه در داخل و خارج کشور پیدا شده، درست در نقطهای که امیدوار میشویم بانگ همبستگی برخواهد خاست و بدیل دمکراتیک شکل خواهد گرفت گرفتار عقده 28 مرداد میشویم که این روزها پیروان نهضت ملی و مدعیان دلبستگی به آرمانهای زندهیاد دکتر محمد مصدق به یادش سوگوارند و در نوشتهها و گفتههای خود «کودتاگران» را تقبیح میکنند و در مقابل طرفداران نظام پیشین به هزار و یک دلیل موجه و غیرموجه متوسل میشوند تا ثابت کنند کودتا نبود و قیام ملی بود. جالب اینکه عمدهترین نیروی فعال اپوزیسیون که در رده سنی 30 تا 60 قرار میگیرند اصولاً در 28 مرداد جائی در صحنه سیاسی نداشتهاند یا مثل بنده در سه چهار سالگی بودهاند و یا اصولاً پای به عرصه جهان نگذاشته بودند. متأسفانه ما به جای آنکه در راه ساختن فردای بهتر و نجات خانه پدری از چنگ اهل ولایت فقیه به نقاط تفاهم و توافق در بین خود بیندیشیم، به 28 مرداد چسبیدهایم و هر دو طرف اغلب با غیرسیاسیترین خطاب، و کلامی سرشار از طعن و اهانت نسبت به گروه دیگر با این رویداد که امروز سهم تاریخ است و ما نمیتوانیم نقشی در بازنویسی آن داشته باشیم، برخورد میکنیم. به گمان من ما نیاز به یک تجدید نظر کلی در قضاوتهای خود نسبت به بازیگران صحنه 28 مرداد و سالهای پیش از انقلاب داریم. فکرش را بکنید، حمید شوکت کتابی درباره قوامالسلطنه مینویسد، ناگهان دهها قلم از شمشیر بیرون میآید تا نویسنده و دولتمرد مورد بحث او را که از خاکسترش نیز اثری بر جای نیست تکه تکه کند. یا زندهیاد دکتر مصدق برای ما قداست و اعتبار فرشتگان و ائمه را پیدا میکند که اصولاً بری از هر نوع خطائی بوده است و یا گمان میکنیم با مصدق السلطنه خواندن او و استناد به یک نوشته بیپایه یکروز سر زدن او را به محفلی ماسونی در آن عهد و روزگار، و گفتن اینکه پیشوای نهضت ملی ماسون بود از قدر و اعتبار او میکاهیم.
همین قضاوت را در مورد دکتر بقائی و مکی و آیتالله کاشانی داریم. یا آنها را تالی شمر میدانیم و یا قهرمانان ضداستبداد، و یادمان میرود که اینها نیز بشر بودند هم صفات ارزندهای داشتند و هم ضعفهائی، اگر قضاوت میکنیم کلیت آنها را باید در نظر داشته باشیم. سپهبد زاهدی در 28 مرداد متولد نشد. به زندگی داماد مؤتمن الملک از همان آغاز نظر بیندازیم، اگر مخالف او هستیم و او را عامل اجرای کودتای 28 مرداد میدانیم این انصاف را هم داشته باشیم که نقش او را در دفاع از استقلال و تمامیت ارضی کشور طی سه دهه در گیلان و ارومیه و خوزستان و فارس و اصفهان انکار نکنیم. انسانها سیاه و سفید نیستند، اندکی جا برای فضای خاکستری بگذاریم. حکم اگر صادر میکنیم این انصاف و عدالت را داشته باشیم که انسانها را روی حب و بغض و باورهای شخصی خود محکوم نکنیم و یا آن را که دوست میداریم در جایگاه قدیسین قرار ندهیم. لحظهای چشم فرو بندیم و بیندیشیم همه آنها که در مثلاً رویدادی مثل 28 مرداد مورد لطف و یا غضب ما هستند اگر امروز سر از خاک برآرند بر احوال خانه پدری و ملت ایران اشک به چشم میآورند و افسوس میخورند چرا باید ملتی در جایگاه و اعتبار ملت ایران امروز در چنگ رژیمی قرون وسطائی تبهکار اسیر باشد.
August 22, 2008 05:01 PM