یکهفته با خبر
شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل
سه شنبه 19 تا جمعه 22 اوت
دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر...
دو گروه از کناره گیری پرویز مشرف به وجد آمدند، گروهی دیگر علاوه بر شادی احساس پیروزی هم میکنند، و سرانجام چهارمین گروه آنها هستند که فراتر از نوک دماغ، مصالح شخصی، حب و بغضهای عقیدتی و مسلکی به مسائل مینگرند و یک پاکستان آشفته، آمیخته به القاعده و طالبان و نواز شریف و آصف علی زرداری از ریشه فاسد همراه با قاضی حسن و قاضی حسین و سلاح هستهای و کشمیر و ASA (اطلاعات نظامی) و باندهای دولتی و نیمه دولتی قاچاق مواد مخدر و البته سپاه صحابه سنّی و جمعیت نفاذ (یا تنفیذ فقه جعفری) با رئیس دزدش ساجد نقوی و همسر آمریکائیاش را بزرگترین خطر برای غرب آسیا و ایران و افغانستان میدانند.
خطری که یک جرقه آن دوقلوهای نیویورکی و ثلث پنتاگون را به ویرانی کشاند با چهار هزار و اندی کشته، و آثار پربرکت این خطر که قبای اسلام ناب انقلابی محمدی القاعدهای + طالبانی را بر شانه دارد، این روزها در خیابانهای کابل و قندهار و کونار و وزیرستان و اسلامآباد و... در ابعادی باورنکردنی با پیکرهای تکه تکه شده و خون و مغز بر دیوار و بر اسفالت خیابانها نشسته ظاهر شده است.
باز گردیم به رفتن ژنرال، آن هم نه با خفت و سرشکستگی چنان که آقای 5 درصد نواز شریف و شریک ده درصدیاش آصف علی خان و صد البته جناب قاضی چودری میخواستند. نه! نشست و حساب کرد و با خود گفت فعلاً همان تودههائی که نواز شریف را که بعد از سرنگونی به سعودی اعزام شد با تُف بدرقه کردند حالا گل بر سر و رویش میریزند و آصف صاحب را بر دوش میبرند. مارگیر بزرگ قاضی حسین عکس مار را به دیوار کشیده و همه دارند زیر عکس سینه میزنند، کسی اصلاً اعتنائی به فارغالتحصیل سنت هرست با سگهای گل منگولی و همسر شیک و خوبچهره و ناخنهای مانیکور کرده ندارد. این مردم را بوی عرق و یقه چرک و شعارهای قرآنی و ناب محمدی سرمست میکند.
سی سال پیش، ژنرال که آن روز سرگرد جوانی بود به چشم دیده بود چگونه ملتی که مورد حسرت همه ملتهای منطقه از جمله ملت او بود و هر بار که افسرانش در مسابقات تیراندازی پیمان مرکزی و اکو جمع میشدند افسران پاکستانی و ترک با حسرت به سر و رو و یونیفورم و سلاح آنها مینگریستند، ناگهان محو تصویر «مار»ی شدند که یک ملای نیمه کشمیری بالا برده بود. ژنرال دیده بود چگونه مردمانی نقد خویش فرو نهادند و نسیه سید روحالله را به نغمۀ آزادی و عدالت خریدار شدند. و حالا میدید در خیابانها به رفتن او میرقصند. درست چنانکه در روز به تخت نشستن سید روحالله همسایگان ایرانیاش به رقص آمده بودند و تنها چهار روز بعد اجساد 4 ژنرالی که سوگند خمینی را باور کرده بودند بر بام مدرسه علوی بر برف افتاده بود و امام بخشنده رئوف مهربان با مشاهده جنازهها به وجد آمده بود. لابد مشرف به یاد داشت که همین مردم فلک زده پاکستان که در 9 سال اخیر آب زیر پوستشان رفته بود و از برکت کمکهای آمریکا و کوتاه شدن دست دزدهای قهاری از نوع شریف و زرداری از خزانه دولت، بیش از یک هزار پروژه عمرانی و صنعتی و بهداشتی برایشان به مرحله عمل درآمده بود، پدرزن آصف صاحب یعنی ذوالفقار علی بوتو را چون قهرمانان بر سر گذاشته بودند و حلوا حلوا میکردند اما روزی که ضیاءالحق آدمکش او را اعدام کرد حتی اشکی برایش نریختند و چند سال بعد هم سقوط ژنرال ضیاء از فراز ابر و تکه تکه شدنش را جشن گرفتند. دختر بوتو را راندند و سالها بعد زمانی همه یکپارچه «بینظیر»گویان، در کوی و برزن و بازار جست و خیز میکردند، با گلولههائی که از تفنگ یکی از ذوب شدگان در ولایت اسلام ناب انقلابی محمدی بن لادنی شلیک شد او را به نزد پدر و برادرش فرستادند. آنگاه در سوگش اشک ریختند و با پسر 19 سالهاش بیعت کردند اما کلید اتاق قدرت را به شوهر آلوده دامانش دادند. پرویز مشرف با متر و معیارهای کشور مصنوعی پاکستان، یک قطره باران در کویر بود. اینکه دزد نبود و دل به آتاتورک بسته بود و نه محمدعلی جناح که حالا اسناد وزارت خارجه بریتانیا ثابت میکند آدم خودشان بود به همین دلیل نیز به التماسهای مهاتما گاندی وقعی نگذاشت و راه جدائی پیش گرفت، در روستائی بزرگ به نام پاکستان نوعی استثنا است.
من فردای استعفای او در صدای آمریکا و نیز برنامه تلویزیونیام پنجرهای رو به خانه پدری، گفتم منتظر دعوا و زد و خورد آقای ده درصدی با آقای 5 درصد باشید. امکان ندارد نواز شریف با آصف صاحب کنار بیاید. حالا کرسی ریاست خالی است. ژنرال پس از برگذاری انتخاباتی که به گفته دوست و دشمن با متر و معیارهای پاکستانی پاک و پاکیزه پایان گرفت، پیش از آنکه استیضاح شود کنار کشید. القاعده و طالبان پاکستان شادیها کردند. ژنرال حمیدگل و دیگر پدرخواندههای مافیای مواد مخدر به رقص و پایکوبی پرداختند. جامعه مدنی پاکستان و قاضی چودری لبخند پیروزی بر لب آوردند. اهل ولایت فقیه که پیش از اینها میزبان خانم بوتو با حجاب کامل شده بودند و یادشان رفته بود وزیر کشور او «بابر» خالق طالبان بود برای آصف صاحب پیام اخوت فرستادند. سعودیها تبریکات صمیمانه نثار نوازشریف کردند و سخنگویان آمریکائی و انگلیسی خاطره رفتارشان را با محمدرضا شاه زنده کردند. ژنرال رفت، دور نیست آن روز که زنان پاکستانی و نویسندگان و دانشجویان و فعالان جامعه مدنی چراغ به دست به دنبال ژنرال بیفتند. باش تا صبح دولت اسلام ناب انقلابی محمدی در دو وجه شیعه و سنی آن بدمد، که این هنوز از نتایج سحر است...
گرجستان نقطه تلاقی تجاوز
1 ـ این قبول که آقای ساکا شویلی با اشتباه در محاسباتش زمینهساز تجاوز ژنرال جدید حاشیه کرملین به کشورش شد اما این بهانه فقط در منطق ذوب شدگان در ولایت KGB دیروز و امروز و فردا اعتبار ویژه دارد. به معنای دیگر اگر حاکمیت ملی را بپذیریم و قواعد بازی را در مرحله پس از جنگ سرد رعایت کنیم نمیتوانیم از مردی که بر بال آرزوها و امیدهای ملتش در انتخاباتی آزاد به کاخ ریاست جمهوری تفلیس راه یافت ایراد بگیریم چرا تلاش کردی دو بخش زرخیز از خاک کشورت را که با کمک و تحریک روسها سر جدائی دارند به مام وطن وصل کنی. آنجائی که «اوستیای جنوبی» خوانده میشود و بخش شمالی آن در خاک روسیه است در فردای فروپاشی اتحاد شوروی و اعلام استقلال جمهوریهای عضو اتحاد، به این دلیل که در تفلیس جنگ و درگیری بین رفقای دیروز و دمکرات شدههای امروز بالا گرفته بود، رو به شمال کرد و شماری از ساکنانش که خون روسی در رگها داشتند یا آنها که خود را آریائی و بعضاً ایرانینژاد میدانستند، با گرفتن گذرنامه و کارت هویت روسی، زیر پرچم مسکو رفتند. در آبخازیا با نفت و گاز و ساحل طولانی بر آبراههای که روزگاری نه چندان دور حوزه سلطه روسها از باطوم تا بغاز بوسفور بود نیز مردمانی که سابقه عداوتهایشان با گرجیها به دو قرن پیش باز میگشت، در عهد شوارنادزه، علم استقلال برافراشتند اما زمانی که ساکشویلی اعلام کرد گرجستان ملک مشاع همه فرزندان خود است و فرقی بین طوایف و مذاهب گوناگون نیست، ناچار به جمع کردن علم استقلال حداقل برای مدتی شدند.
حوادث اوستیا امّا بار دیگر آنها را نیز به طمع انداخت که با مدد گرفتن از ارباب روسی بکوشند دولتک ناممکنی را برپا کنند. در این میان یک سری از رژیمهای پریشان احوال که بعد از فروپاشی اتحاد شوروی مثل بچه یتیمهای کتک خورده یا قذافیوار راه را عوض کرده بودند و دست دوستی و مهر به سوی غرب دراز کرده بودند و یا چنان کاسترو (و البته از سال پیش اخوی عالیجناب رائول) و چاوز و مورالیس در یک سو و عمرالبشیر و روبرت موگابه و پرزیدنت بشارالاسد از سوی دیگر در کنار جمهوری ولایت فقیه که شعار استقلال را پیش پای ولادیمیر پوتین قربانی کرد، به هزار امامزاده پیدا و پنهان دخیل میبستند که پوتین و دست نشاندهاش در کرملین را بر سر غیرت آورند و در برابر یکهتازیهای واشنگتن و به ویژه فشارهای گسترده جهت تحولپذیری در بسط دمکراسی و احترام به حقوق شهروندان و عدالت اجتماعی، به مقاومت و شاخ و شانه کشی وا دارند از تجاوز مسکو به هیجان آمدند. اینکه بشارالاسد با وقاحت حق مسکو را در لشکرکشی به گرجستان مورد تأیید قرار میدهد و به همتای روسی خود و ارباب حاشیه کرملین نشینش پیغام میدهد جان نثار سرسپردگی خود را اعلام میدارم و حاضرم بنادر بانیاس و طرطوس در حاشیه مدیترانه را برای پهلوگیری ناوهای آن دولت دوست و برادر در اختیارتان قرار دهم، و درتهران حسین بازجو در کیهان اشغالی، بر مژده ورود روسها به خاک گرجستان چنان به پایکوبی میپردازد که انگار در کودکی به جای خوردن تفاله چای امامش خمینی، استکان ودکای پوتین را نیز لیس زده است، و نیز سرباز زدن موگابه از تعهداتش نسبت به اپوزیسیون زیمبابوه و پیامهای گرم عالیجناب رائول کاسترو به پرزیدنت دیمتری مدودیف همراه با دعوت از ارتش شوروی در ارسال ناوها و هواپیماها به کشور دوست و برادر کوبا، در کنار سرسختتر شدن مواضع عمرالبشیر در برابر جامعه بینالمللی و ادامه جنایات ارتش او و انصار حزبالله و لباس شخصیهایش در دارفور (همان گنجویدها) همه و همه نشانه آن است که تجاوز مسکو به گرجستان امیدهای بسیاری در دل دیکتاتورهای ریز و درشت در چهار گوشه جهان برانگیخته است. وقتی رئیس رژیم دمشق تجاوز روسها را توجیه میکند معنایش این است که حالا مجبور نیست خاضعانه در برابر سرکوزی تعهد بسپارد از این پس بچه خوب و حرفشنوی در لبنان باشد و برای استقلال لبنان اعتبار قائل شود. و مگر نه اینکه مصالح عالیه ملی روسیه ایجاب میکند گرجستان وارد ناتو نشود و اوستیای جنوبی عملاً در دست روسها باشد، بنابراین مصالح ملی و عالیه سوریه نیز ایجاب میکند لبنان در چنگ سوریه باشد و بدون اجازه دمشق هیچ دولتمردی در بیروت مجال نفس کشیدن نداشته باشد. این را هم یادآور شوم که گرچه بهظاهر پیروزی پوتین و دست نشاندهاش در کرملین در رویاروئی با ساکاشویلی و حامیان آمریکائی و اروپائیاش اشتهای رژیمهای سرکوبگر را در خاورمیانه، آفریقا و آمریکای لاتین، برانگیخته است، در نهایت به ضرر حاکمان کرملین و نوکران و نیمه نوکران و دلبستگان به معجزه امامزاده پوتین تمام خواهد شد. دیرگاهی است اردوگاه اسلام ناب انقلابی محمدی در دو وجه شیعه و سنی به همراه دولتهای متمرد، سرخهای سابق و بنفشهای لاحق، پیروان مذهب ودکا و همه آنها که با نوستالژی روزهای خوش دائیجان یوسف و ارتش سرخ زندگی را سر میکنند، چشم به آقای باراک اوباما نامزد حزب دموکرات در انتخابات ریاست جمهوری آمریکا دوختهاند که ظاهراً قرار است بیاید و جهان را از عدالت و دوستی و عشق و برادری سرشار کند. اوباما به نمادی تبدیل شده بود که ضد جنگ است، خواهان تعامل و تفاهم بین ملتها و مذاهب است، از تز گفتگوی تمدنها حمایت میکند و حاضر است جلوی پای تحفه آرادان و آدمخوار خرطوم و پیرکفتار زیمبابوه و صد البته تزار جدید مسکو فرش قرمز بیندازد و دنیا را چه دیدی، شاید هم مشتاقانه به دست بوس حضرت امام ثانی سیدعلی حسینی خامنهای به تهران رفت. برای چاوز و مورالیس و احمدینژاد و عمرالبشیر و موگابه و بشارالاسد و... باراک اوباما مهدی موعودی بود که با آمدنش آنها نفس راحت خواهند کشید و گریبانشان رها خواهد شد. گرجستان این اوهام را به هم ریخته است. هم اکنون برای رأی دهندۀ جوان آمریکائی که دیرسالی بود معنای جنگ سرد را نفهمیده بود و روسیه را یکی از اعضای G8 و نوعی متحد غرب میدانست این واقعیت تلخ آشکار شده که جهان نه فقط با دشمنی به نام اسلام ناب انقلابی محمدی ولایتی و بن لادنی روبرو است بلکه حالا خرس خفته روس نیز چشم گشوده و مشغول پنجه کشیدن بر چهره موجودات ضعیفتر است.
در طول دو هفته اخیر درصد بخت اوباما برای پیروزی به سرعت کاهش یافته و در مقابل شانس مککین افزایش یافته است. «راغده درغام» نویسنده سرشناس لبنانی در الحیات این حقیقت را با آماری همراه کرده است ضمن اینکه اشاره میکند خطای سارکوزی در سرمایهگذاری روی بشارالاسد، در کنار استعفای مشرف و وحشیگری روسها در گرجستان، در کنار تحریکات جمهوری اسلامی در فلسطین و لبنان، و اطوارهای تازه بشارالاسد در لبنان با امتیازخواهی و گیر دادن از طریق نوکرانش، همه و همه بخت اوباما را برای رسیدن به کاخ سفید به شدت کاهش داده است.
بنابراین بعد از ماجرای گرجستان، جهان وارد مرحلهای دیگر از جنگ سرد میشود با این حساب که یک خطای محاسباتی از طرفین میتواند به سرعت این جنگ را به یک جنگ تمام عیار ویرانگر گرم تبدیل کند.
شنبه 22 تا دوشنبه 25 اوت
هدیهای از آسمان
روزنامه معروف هآرتس اسرائیل تحت عنوان هدیهای از آسمان برای اسرائیل سرمقالهای دارد که روز 19 اوت منتشر شد. این سرمقاله در واقع تفسیر گفتههای رئیس سابق موساد است که اگر احمدینژاد نبود باید او را خلق میکردیم. در مقاله به نقل از رئیس ستاد ارتش اسرائیل ژنرال اشکنازی آمده است» ارتش اسرائیل همه گاه باید در یکی از دو حالت، جنگیدن، یا آمادگی برای جنگ به سر برد. برای تحقق این دو هدف ارتش و نظامیان باید تواضع بیشتری داشته باشند. دلیل ندارد ماشین جناب سرهنگ وقتی سرتیپ شد بزرگتر شود... مقاله سپس به بحثهای اخیر پارلمان و روزنامهها در باب بودجه نظامی و امنیتی میپردازد و یادآور میشود هم اکنون اسرائیل از همه سو تهدید میشود به ویژه از سوی ایران، و همین امر مجالی فراهم کرده تا این کشور از کمک و حمایتهای بیدریغی برخوردار شود...»
بله، اگر احمدینژاد نبود و رژیم منحوس ولایت فقیه وجود نداشت نه مردم ایران و عراق و لبنان و فلسطین این همه گرفتار مصیبت میشدند، نه جائی برای رشد و ظهور اسلام ناب انقلابی محمدی در دو وجه شیعه و سنی وجود داشت، نه افغانستان گرفتار طالبان میشد و نه اسرائیل مجبور بود ارتش خود را دائم در حال جنگ و یا آمادگی برای جنگ نگاه دارد.
آن سفر کرده که بیقافله رفت
تورج هم رفت، این یکی با هزار ترانه و آن روح آرام و پر از عشقی که در سختترین روزهای زندگی ما چند ماه پس از انقلاب، هر بار که جوش میآوردیم و حس میکرد ممکن است کار دست خودمان بدهیم، شعری میخواند و حرفی میزد که آب بر آتش بود. چنین شد که مرحوم منوچهر اطمینانی اسم تورج نگهبان را گذاشته بود فرشته زمینی. در استودیوی کوچکی در جادهای که شاهنشاهیاش میخواندند و بعد تکه تکه نصیب شیخ فضلالله و مدرس و غیره شد، نوارهائی بیرون میدادیم به جای روزنامه و مجلههامان که مصادره شده بود. با علیرضا میبدی، هوشنگ قانعی، و بعد هر کدام با جمع دیگری و نوارهای دیگر، بهنود برای خود تیمی داشت و علیرضا میبدی و تورج نگهبان و پرویز اصفهانی و... تیمی دیگر، و من در این میان هم نوارهائی را مثل «بهار سرخ» و «جهان پهلوان» تنها بیرون دادم و هم «شبنامه» را با علیرضا میبدی. تورج نگهبان همواره رشتهای بود که همه ما را به هم در آن شبانههای تلخ اعدام و استبداد و مصادره دکههای کوچک ترسایان پیرهن چرکین و سنگهای تیپاخورده مغرور، وصل میکرد.
رفاقتش با زندهیاد دریادار دکتر احمد مدنی باعث شده بود بعد از سالهای رادیو، در روزها و هفتههای انقلاب بیشتر و بیشتر او را ببینم و بشناسم و بعد هم که حکایت نوارها پیش آمد و ترانههای تورج جان و روحی بود که نوارها را شنیدنیتر میکرد.
بعد هم حکایت غربت بود و تبعید و باز گردآمدن زیر یک سقف که «یاران» دیر و دور را در تلویزیون NITV ضیاء آتابای و بعد شبکه تصویر ایران مهندس میرچی کنار هم آورده بود. ماه پیش که به آمریکا رفتم تورج عزیز سخت بیمار بود. قبل از آن در توقف کوتاهش در لندن در جشن تجلیل از یکصد سال ترانهسرائی در ایران، فقط فرصت شد که روی عزیزش را ببوسم، این بار اما، بخت سخن گفتن طولانیتری را داشتم. درویش میدانست که دیدار آخرین است. وقت خداحافظی هر دو گریستیم. و بعد گفت، یادت باشد تا استخوانم در آن دیار یار نباشد، آرام نمیگیرم...
August 29, 2008 08:28 PM