یکهفته با خبر
تا دگر باره حکیمانه چه بنیاد کند!
سه شنبه 30 سپتامبر تا جمعه 3 اکتبر
نماز قیطریه...
از روزی که آقای دکتر از زندان بیرون آمد و به همراه پسرش در دفتر بالای مسجد قبا از من که خبر آزادیاش را با تیتر بزرگتر از معمول به چاپ رسانده بودم، قدردانی کرد تا دو شب مانده به پایان ماه رمضان که مجلس افطاری در مسجد ترتیب داد زمان درازی نبود اما در این مدت تقریباً آقای مفتح که خیلی دوست داشت دکتر صدایش بزنیم تلفنی با من در تماس بود. اسباب آشنائی از سالها پیش فراهم بود. در واقع حضرت دکتر مفتح که وام دار و مدیون استاد بزرگوارم جناب دکتر احمد مهدوی دامغانی بود از رابطه پدر مرحوم من و دکتر مهدوی کاملاً خبر داشت و گو اینکه می گفت فقط یکبار پدرم را دیده است اما با توجه به آشنائی پدرم با شیخ احمد مولائی و شیخ مروارید که از دوستان مفتح بودند نوعی ارتباط روحی بین ما پیدا شده بود.
(و من آن روزها خوابش را هم نمیدیدم که حضرت دکتر مفتح در چند نوبت سرزدنش به روزنامه اطلاعات رویای تسخیر روزنامه را در سر میپروراند). باری در مجلس افطار دکتر که خیلی از چهرههای مذهبی آن روز از یاران و هم هیأتیهای حاج حبیبالله عسکر اولادی تازه مسلمان در باند مؤتلفه تا به ظاهر ارادتمندان آقای طالقانی و مهندس مهدی بازرگان حاضر بودند فهمیدیم قرار است بعد از نماز عید فطر راهپیمائی از قیطریه به سوی شهر به راه افتد.
آن شب البته از آقای خمینی هم سخن به میان آمد و برای نخستین بار اسمهائی بر زبان رفت که چند ماه بعد در هیأت اعضای شورای انقلاب و اصحاب خاصه سید روحالله به شهرت و اعتبار (بعضی به مرگ و بعضی به ثروت و دولت و قدرت) رسیدند. البته دستگاههای مربوطه امنیتی و پلیس و ارتش از جریان راهپیمائی باخبر بودند در حالی که ما نیز که سری توی سرها داشتیم و بوالفضولوار از پس پرده خبر میگرفتیم از برنامهریزی آقایان، پیام سید تبعیدی و تدارکات حاج حبیب مؤتلفه و شرکا کاملاً بیخبر بودیم.
از ساعت پنج صبح سیل جمعیت به سوی بیابان قیطریه از همه سو جاری بود. در نماز عید فطر که پیش از این در چند سوی تهران به امامت شیخ بهاءالدین نوری، حاج سید احمد خوانساری، آقای مهدوی (در مسجد سپهسالار) و... برگذار میشد، پیشنماز باید شمشیری به میان بندد به نشانه آمادگیاش برای شمشیر زدن در رکاب مهدی موعود. در آن سال شمشیر آقای مفتح واقعی بود. شیخ تهیدست که از چندی پیش آب زیر پوستش رفته بود و با برخورداری از مواهب شاگردی سید روحالله مورد توجه و لطف بعضی از بازاریها قرار گرفته بود با چنان صلابتی در نماز ظاهر شد که گمان میکردی سپهسالار جیش اسلام نه برای نماز که برای جهاد کمر بسته است. خطبه آن روز خطبه سالیان همیشه نبود. حالا امام نماز در آن بیابان بزرگ حرفهائی میزد که از آن بوی خون میآمد. نه دیگر صحبتی از خدای بخشنده مهربان در میان بود و نه از دادار کریم و رحیم و دانا و بصیر! سخن از روزهای «کربلائی» بود و حسین تبعیدی، حرف از طاغوت و فساد و شکنجه و قتل فرزندان اسلام راستین. مفتح نماز گزارد و سخن گفت و آنگاه سیل جمعیت به سوی شهر سرازیر شد. در دو سوی جاده قدیم (کوروش کبیر آن روز و شریعتی امروز) سربازانی حضور داشتند با کامیونهائی که اینجا و آنجا متوقف بود با نظامیانی که حیرتزده به موج جمعیت مینگریستند. هر از گاهی از میان صف کسانی با شاخههای گل به سوی آنها میآمدند و با لبخند گلها را در لوله تفنگ آنها مینهادند. (آن سال پایان رمضان و عید فطر در میانه شهریور بود و عید در گردش قمری خود با عید امسال بیش از یک ماه فاصله داشت) از تظاهرات جبهه ملی در جلالیه که در خردی شاهد آن بودم و آن چند شب مسجد حاج عزیزالله در حوالی پانزده خرداد 42 که فلسفی دولت علم را استیضاح کرد و فردایش موج جمعیت در اطراف بازار به حرکت درآمده بود، چنین جمعیت و تظاهراتی را ندیده بودم. سربازان دستور داشتند که با آرامش و صبر و خونسردی با مردم روبرو شوند. برپاکنندگان تظاهرات منهای یک گروه جوان ریشو در نزدیکی سیدخندان و دستهای دیگر در نزدیکیهای تقاطع تخت طاووس جاده قدیم، حتی یک شعار خارج از دستور ندادند. به معنای دیگر شعارها همه قابل دفاع در یک دادگاه حتی نظامی بود. «آزادی زندانی سیاسی، اجرای مفاد قانون اساسی». «آزادی، استقلال» بدون حتی اشارهای به جمهوری اسلامی.
تظاهرات و برخورد مسالمتآمیز نیروهای مسلح با مردم، پیامهای ویژهای را برای مخالفان شاه با خود داشت. اینکه طرف دیگر قادر به سرکوب کردن مردم نیست و کارتر همانطور که قول داده بود برای رعایت حقوق بشر در همه سطوح فشارهای زیادی را بر شاه وارد میکند. باید متحد شد و ریشه ظلم را برانداخت. (اینها را مفتح عصر روز تظاهرات میگفت) احساس میکردی کسی یا کسانی به برگذارکنندگان تظاهرات اطمینان کامل دادهاند که بروید کار خود را بکنید کسی معترض شما نخواهد شد. بیش از همه مسئولان حکومتی و فرماندهان نظامی و پلیس در حیرت بودند که چگونه حکومت اجازه داده چنین راهپیمائی برگذار شود و در آن شعارهائی داده شود (علیرغم معتدل بودن مضمون اغلب آنها) که پیش از این امکان عنوان شدن حتی در جمع کوچک یک اعتراض دانشگاهی را نداشت! در روزنامه (اطلاعات) بسیاری از همکاران با ناباوری روایت من و دو سه تن دیگر را که شاهد تظاهرات بودیم میشنیدند و اغلب سر تکان میدادند بیآنکه هیچکدام واقعاً بدانند قضیه چیست و چرا دولت اینهمه تساهل کرده است. دو روز بعد که حوادث 17 شهریور میدان ژاله رخ داد شعارها دیگر در چهارچوب قانون اساسی و آزادی زندانی سیاسی محصور نبود. شریف امامی که ما را به ناهاری در نخستوزیری خوانده بود اندک اندک ابعاد خطر را درک میکرد اما وقتی مأموران ساواک به سراغ ما در روزنامه آمدند و حبس ما در کمیته شهربانی به روزی به سرآمد و همراه با علی باستانی، داریوش نظری و دوستانی از کیهان و آیندگان آزاد شدیم دیگر تردیدی نمانده بود که رژیم به سرعت بازی را میبازد... اسفندماه 57 دو هفتهای پس از سقوط رژیم پس از آنکه تودهایهای سابق و جمعی از نزدیکترین اهالی روزنامه به رژیم پیشین با کمک جوانی که به لطف فرهادخان مسعودی و اصرار آدمهائی مثل من به فرانسه رفته بود تا درس بخواند و در آنجا به قافله رهبر محبوب درآمده و همراه او به تهران بازگشته بود، و پسر حاج عراقی و ده بیست بچه پاسدار، نیمه کودتائی در روزنامه به راه انداختند و جلوی در اطلاعات راه بر ما بستند، پیدا بود که کار روزنامه هم تمام است. آن روز پس از سفری کوتاه به قم و دیدن آقای خمینی و اشراقی، قرار شد به همراه نماینده آقا به روزنامه باز گردیم تا مثلاً آرامش و امنیت به روزنامه بازگردد. عجب روز بدی بود. راننده جوانی داشتیم که خواهرزاده اسماعیل پیشخدمت تحریریه بود، او را به دنبال مفتح فرستادم که به عنوان نماینده آقا به روزنامه اعزام شده بود. راننده بعد از برداشتن مفتح به سراغ من آمد که در «امید ایران» بودم. در فاصله کوتاه مجله امید ایران در سعدی تا اطلاعات در خیام، مفتح سؤالاتی از من در باب روزنامه و تیراژ و درآمدش کرد. تیراژ را گفتم، از درآمد بیخبر بودم. با حیرت گفت ماشاءالله یعنی به تیراژ یک میلیون هم رسیدهاید؟ بعد سرانگشتی حساب کرد و گفت حداقل روزی صد هزار تومان درآمد دارید... مفتح آمد و با شورای به اصطلاح کودتا (و نه انقلاب) در دفتر مدیر روزنامه به گفتگو نشست. من نیز رفتم و اسباب و دفتر و کتابهایم را از کشوهای میزم برداشتم و با دوستان و همکاران بدرود گفتم که هدفم فقط این بود به کودتاچیان بگویم اگر بخواهم میتوانم بازگردم اما روزنامه دیگر جای من و امثال من نیست. ما رفتیم و مفتح آمد و چند روزی در آمد و شد بود بعد هم بنکدار و... آمدند و شبها کیسه کیسه پول توزیع را از روزنامه بردند و از همان اوّل نشان دادند به چه مکتب و مسلکی وابستهاند...
سپهسالار نماز عید فطر در قیطریه که پس از رو شدن اسناد همکاریهایش با رژیم گذشته و تعهداتش به ساواک، عملاً کنار گذاشته شده بود و از غنائم فقط ریاست دانشکده معقول و منقول را سهم برده بود، با گلولههائی که معلوم نشد از مسلسل چه کسانی بیرون آمد (قصه فرقان آنقدر ساختگی بود که خود حضرات بعد از مدتی رهایش کردند) در خون نشست. آن روز در قیطریه دکتر محمد مفتح هرگز گمان نداشت چند ماه دیگر در بهشت زهرا میلیونها انسان او را که در کنار استادش سید روحالله نشسته خواهند دید و به چشم هم زدنی جنازه خونآلودش را در نزدیکی دانشکده الهیات، از اتومبیل بیرون میکشند و به ماهی «تو گوئی که بهرام هرگز نبود».
شنبه 4 تا دوشنبه 6 اکتبر
انتخابات ریاست جمهوری آمریکا و اهالی ولایت فقیه
گزارشی دست اول دارم که میخوانید با این توضیح که چند ماه قبل با اشاره به قهرمان قصه که در آن تاریخ فرد دیگری بود کم و بیش شما را از چند و چون آن باخبر کردهام.
این شما و این گزارشی که از درون دفتر آقا آمده است:
(اغلب شبهای ماه مبارک، آقا ـ خامنهای ـ بعد از افطار با مشاورانش جلسه داشت. به غیر از افطاری همه ساله که تقریباً تمامی ارکان نظام و صف اولیها حضور داشتند و در خدمتش لقمه برچیدند، در بقیه شبها ملاقات حضوری فقط با خواص بود. البته یک شب فقط نظامیها بودند و در همین جلسه که اتفاقاً حضرت آقا افطاری هم به ژنرالهایشان دادند، ایشان کلی در مناقب سردار سرلشگر یحیی رحیم صفوی سخن گفتند. صفوی چندی پیش شکایت کرده بود که علیرغم داشتن عنوان مشاور ارشد نظامی فرمانده کل قوا کسی برایش تره خورد نمیکند و کلاهش از اساس پشم ندارد. آقا در جلسه ضمن اشاره به فداکاریهای یحیی خان در جنگ و درایت و هوشمندی و ایمان چون آهن او به ولایت فقیه و مدیریت تحسینبرانگیزش در بازسازی سپاه فرمودند هرکس به ما ارادت و لطفی دارد به سرلشگر رحیم صفوی هم لطف خواهد داشت. بعد هم شرح وظایف ایشان را برشمردند که البته همهاش کشکی بود اما به هر صورت از نظر ظاهر اوضاع سردار را خیلی بهتر کرد به خصوص بعد از آنکه عزیز جعفری فرمانده کل سپاه و معاونانش و فرماندهان نیروهای سپاه صف زدند و نسبت به او ادای احترام کردند. اما جلسات شبانه با اعضای اتاق فکر، و البته حضور آقا مجتبی ولیعهد مقام معظم رهبری و اصغرآقای حجازی همه کاره دفتر مقام رهبری، تماماً فراگرد انتخابات ریاست جمهوری آمریکا و مواضعی که باید رژیم در پناه خدا و امام زمان جمهوری ولایت فقیه اتخاذ کند دور میزد. در آن روزهائی که احمدینژاد در سفر بود گزارش سفر ایشان در ابتدای جلسات توسط اصغر حجازی که در حلقه یاران رئیس جمهوری دو نوکر سرسپرده دارد به سمع مقام معظم رهبری و بزرگان قوم میرسید. در یکی از نشستها بعد از شبهای قدر، آقا از دکتر ولایتی خواست که نقطهنظرهای خود را نسبت به انتخابات ریاست جمهوری آمریکا با توجه به تجارب گرانقیمت خود در سیاست بینالمللی بیان کند. جناب ولایتی که پیدا بود بعد از افطار مثل اغلب روزها در خدمت ارباب فقیه از لب «نی دود» خراسانی به خوبی کام گرفته و شیره شیرین کوکنار را در همه اعضا و جوارح خود فرو داده است لب به سخن گشود و پس از صغرا و کبرا چیدنهای فراوان یادآور شد اگر مککین پیروز شود جمهوری اسلامی چنانکه نظر عالی مقام معظم رهبری است باید سیاست رادیکال و سخت و سنگین خود را ادامه دهد و بدون تردید همانطور که برادر عزیز احمدینژاد توانسته است با صلابت موضع و تندی جایگاه جمهوری اسلامی را نزد همه انقلابیون جهان بالا ببرد، در برابر مککین نیز چنانکه در برابر بوش کوچک، این سیاست کارساز خواهد بود. اما اگر باراک اوباما از صندوقهای رأیگیری و کالج انتخاباتی، پیروز بیرون آید در آن صورت سکاندار کشتی ریاست جمهوری باید فرد دیگری به انتخاب مقام معظم رهبری باشد. در اینجا آقای خامنهای لبخندی زده و فرمودند؛ جناب دکتر ولایتی عزیز، خفض جناح میکنند و مثل همیشه با فروتنی و علو طبع میدان را به دیگران وا میگذارند حال آنکه بنده پیش از این نیز خدمتشان گفتهام اگر اوباما برنده شود شایسته است که خود حضرتعالی به میدان بیائید تا با تجارب گرانقیمت و سلوک درویشانه و اعتبار بینالمللی خویش سکاندار کشتی ریاست جمهوری شوید... با این حرف آقا نیش دکتر ولایتی تا بناگوش باز شد و بعضی از آقایان از جمله اصغر حجازی پیشاپیش به ایشان تبریک گفتند.» (من چند ماه پیش از قول همین منبع بسیار دقیق و آگاه نوشته بودم نظر آقا این است که دکتر غلامعلی خان حداد عادل پدر عروس محبوبشان، بر کرسی ریاست جمهوری تکیه زند ـ در صورت پیروزی اوباما ـ اما جناب دکتر حداد با اشاره به تجربه جانگداز و دردآور خود در ریاست مجلس شورای و علاقهاش به کار تحقیق و تدریس و کار فرهنگستان و نهجالبلاغه و... ترجیح میدهد در حاشیه باشد و آنچه به عقلش میرسد در طبق اخلاص تقدیم رهبر کبیر انقلاب کند.) بنابراین فرقی که گزارش قبلی با گزارش فعلی دارد همانا جایگزینی ولایتی در جای حداد عادل است... حال ممکن است بعضی سؤال کنند با توجه به اینکه نتایج انتخابات ریاست جمهوری از هم اکنون مشخص شده، چرا اصلاحطلبان و دار و دسته هاشمی رفسنجانی از جمله حسن روحانی و کروبی و اعوان و انصارش، همچنان به ناز و غمزه خود در باب نامزدی یا عدم نامزدی مشغولند؟ در این باب باید یادآور شوم که آقایان بدون شک از نظر خامنهای و انتخاب او آگاهند اما گمان بر این دارند همانطور که در انتخابات خرداد سال 76 (مه 1997) آقا همه اعتبار و قدرت خود را در خدمت پیروزی شیخ علی اکبر ناطق نوری قرار داده بود اما در همان انتخابات نیمبند مردم با حمایت از خاتمی ضربه سنگینی به اعتبار و حیثیت سیدعلی آقا وارد ساختند بهگونهای که تا چند ماه رهبر خودباخته و لنگ انداخته نمیدانست چه بکند، این بار نیز اگر ائتلافی واقعی از اصلاحطلبان، دگراندیشان، خردگرایان و نیروهای ملی و ملی ـ مذهبی تشکیل شود امکان بدل ساختن رویای سیدعلی آقا به یک کابوس وجود دارد. خاتمی البته تردیدهای خودش را دارد به ویژه آنکه میداند وقتی حسین بازجوی شریعتمداری از رد صلاحیت او میگوید، معنایش این است که نظر آقا نیز مساعد نیست، پس ضمن اینکه باید تنور انتخابات را تا زمان اعلام رسمی نامزدی داغ نگاه داشت در نهایت آلوده این بازی نشد.
همین دو پیش شرطی که اخیراً خاتمی مطرح کرده، نشانه روشنی از عدم رغبت خاتمی به آلوده ساختن مجدد دامان خود به نکبت ریاست در مملکت نایب امام زمان است. کروبی نیز که با آن شتاب و هیجان حزب راه انداخت و روزنامه دایر کرد که زمینه پیروزیش را در انتخابات بعدی، آنگونه که باید فراهم آورد پس از اعلام زودرس نامزدیاش از سوی حزب اعتماد ملی، اندک ندک پس مینشیند. از همه قابل توجهتر وضع سردار قالیباف شهردار تهران است. او که مستظهر به عنایات آشکار و پنهان آقا مجتبی ولیعهد سیدعلی آقا میباشد طی سه سال اخیر با تلاشی چشمگیر، کوشیده است آرای ساکنان پایتخت را جلب کند. هنوز هم قالیباف با توجه به تصویری که از او در خارج ساختهاند و کسانی اینجا و آنجا چنان از او گفتهاند که با هر دیپلمات و سیاستمدار آمریکائی و اروپائی به سخن مینشینی بلافاصله حرف قالیباف را به میان میآورد، امیدوار است در یک رویاروئی نستباً عادلانه (البته نسبت به او) بتواند احمدینژاد را کنار بزند. حملات گسترده مطبوعات و سایتهای وابسته و نزدیک به احمدینژاد نیز حریف واقعی خود را شناخته است. و در نگاه او و یارانش آنکه میتواند او را در گود زورخانه انتخابات به زانو درآورد نه کروبی است و نه خاتمی بلکه باید قالیباف را به زنجیر کشید که حریف قدری است.
در باب عبدالله نوری گفته و باز میگویم که رند حسین آبادی، که در اندیشه برچیدن بساط ولایت فقیه است نه تن به بازی میدهد که نتیجهاش از قبل تعیین شده و نه حاضر میشود زینت المجالس تعزیه ریاست جمهوری شود. در عین حال نوری آگاه است که اگر با اصرار شماری از دوستان و علاقمندانش بخواهد وارد بازی شود در مسلخ شورای نگهبان به دستور مستقیم خامنهای بر زمینش خواهند زد.
حال به اینها اضافه کنید تصمیم نایب امام زمان را بر اینکه در پرتو نتایج انتخابات ریاست جمهوری آمریکا، احمدی نژاد و یا ولایتی را بر کرسی ریاست جمهوری بنشاند.
October 10, 2008 07:35 PM