یکهفته با خبر
امام شهر که سجاده میکشید به دوش...
سهشنبه 21 تا جمعه 24 اکتبر-08
پیشدرآمد: حکایت غریبی است این بازی زشت و شرمآور دین در دو وجه اسلام ناب انقلابی محمدی ولایتی سیدعلی آقائی، و سلفی شیخ اسامه بن لادنی. انسانهائی از اندونزی تا مغرب که همه بعد از جنگ جهانی دوم چه آنها که از چنگ استعمار یک به یک بیرون میآمدند و چه آنها که چون ایرانیها و افغانها و ترکها و مصریها مستقل بودند، ره به سوی تعالی داشتند و با تمام نیرو میکوشیدند زمینه آموزش فرزندان خود را به گونهای فراهم کنند که فردا آنها دنیای بهتری بسازند، و جامعه را از دست مظاهر عصر جهالت و خرافه نجات دهند، امروز به هر سوی این جهانی که با بیپایهترین لقب «جهان اسلام» از آن یاد میشود نگاه کنی، آنها را میبینی که در گنداب استبداد و فساد و خرافه و تزویر دست و پا میزنند.
اوائل دهه هفتاد که به انگلیس آمدم به ندرت در خیابانها ریشوهای کریه و خواهران محجبه با سبیل و بیسبیل میدیدم. وقتی در سفری به «برادفورد» پاکستانی کوچک را در چند محله آن یافتم از خود میپرسیدم اگر مثلاً بنگالیها میآمدند و گوشهای از اصفهان یا مشهد را تسخیر میکردند و وقتی در آن گوشه قدم میزدی بوی کاری و سیر و زردچوبه سرخ کرده خفهات میکرد و... چه حالی میداشتی. (اینها با آنچه دوست عزیزم نقرهکار در باب نژادپرستی ما ایرانیان نوشته و حقاً هم درست نوشته، هیچ رابطهای ندارد).
امروز اما پاکستانها و بنگالهای کوچک و بزرگ در کنار طالبانستانهای همه رنگ پاریس و لندن و فرانکفورت و... را از ریخت و قیافه انداخته است. دولت سکولار مالزی به درخواست رژیم ولایت فقیه مانع از سفر خانم دکتر شیرین عبادی به کوالالامپور میشود. در مالزی دختران محجبه با مایوی دوتکه در کنار ساحل لم میدهند و به محض آنکه صدای اذان بلند میشود با دوست پسرشان عبائی بر تن میاندازند و به نماز میایستند. پسرم «امید» در جزیره بالی اندونزی کنسرتی داشت که تا سحرگاه ادامه یافته بود. میگفت حدود چهار صبح ناگهان بانگ اذان بلند شد. دستگاههای صوتی همه خاموش شدند. صدها دختر نیمه عریان دست در گردن معشوق دستمالی به سر انداختند و به نماز ایستادند. و ده دقیقه بعد دوباره با بلند شدن صدای موزیک به رقص و پایکوبی مشغول شدند. هر بار که به مصر میروم تعداد دختران و زنان محجبه بیشتر شده است. حالا «زیزی» و «فیفی» رقاص شکم شبکدههای قاهره باتوری روی شکم را میپوشانند و در پایان برنامه هنگام خروج از کافه، پارچهای روی سر میاندازند. در همین قاهره هفته پیش دختر جوان بیحجابی که توسط یک راننده تاکسی نظرباز وقیح دستمالی شده بود در شکایت به دادگاه از سوی دوستان و آشنایانش مورد ملامت قرار گرفت که چرا بیحیائی کرده و حرفهای ناشایست در مورد اعضا و جوارح خود گفته و اینکه راننده سینهاش را فشرده و کوشیده لبش را ببوسد. البته دادگاه راننده را به سه سال زندان محکوم کرد. در خیابانهای قاهره که در هر گوشهاش عدهای جوان بدبخت بیکار با حسرت حتی به پیرزنها با چشمان دریده مینگرند بیچاره دختر بیحجابی که از کنار این جوانان عبور کند. تن و گوشتش دیگر مال خودش نخواهد بود. نیشگون و دستی رساندن و لُپی گرفتن و بوسهای به زور ستاندن، کمترین مصیبتی است که او با آن روبرو خواهد شد. البته اخیراً محجبهها نیز در امان نیستند.
اسلام ناب در دو وجه خود، همه آن سیئاتی را که مسلمان پس از جنگ جهانی دوم از جان و جهان خود میزدود، بار دیگر پررنگتر از گذشته در زندگی ما تزریق کرده است. در ایران بعد از آن ماجرای معروف عمله دروازه شمیران که توفیق به عنوان مرد سالش برگزید، کمتر میشنیدیم و میخواندیم که زنی چنانکه امروز میخوانیم و میشنویم به وحشیانهترین اشکال مورد تعرض جنسی قرار گیرد. یکسو بهشت فروشان سلفی در اسلامستانهای اقلیم وزیرستان پاکستان و زیرزمینهای هولناک جنوب و غرب عراق، و سوی دیگر پیروان اسلام ناب ولایتی در آموزشگاههای تربیت تروریست در خانه پدری و عراق و لبنان، از محرومیتهای جنسی نسل جوان (که به علت بالا رفتن پرچم تظاهر و نفاق و شارلاتانیسم مذهبی حتی معاشرت سالمشان با جنس مخالف در دانشگاهها زیر سؤال است، آن هم از سوی سبحانیها، نوری همدانیها و ناصر ابوالمکارم شکرفروشها که در 70 سالگی دختران 14 و 16 ساله به حباله نکاح دائم و موقت در میآورند، و یا چون حضرت اسامه بن لادن دام ظله در هر گوشه افغانستان و پاکستان و قبلاً سودان به شیوه مرضیه شرح انور، زنی به عقد گرفته و تولهای پس انداخته و...) کلیدی ساختهاند برای اعزام این جوانها به بهشت.
یکی از اینها که از سران گروه «انصارالاسلام» از دست پروردگان سنی سپاه قدس سیدعلی آقاست، در سخنانی که از تلویزیون حزب دمکرات کردستان عراق بعد از دستگیری این جانور پخش کردند میگفت: «فرزندان من ـ همه پسر بودند ـ بدانید در همان لحظهای که افتخار شهادت در راه اسلام نصیب شما میشود و با کشتن خود تعدادی از خوکهای نجس نصرانی و نوکران عراقیشان را میکشید خداوند علیم و بصیر درهای بهشت را به روی شما باز میکند. به به، چه بهشتی، خدا نصیب کند ـ بعد با انگشت یکی از بچه کردها را که اتفاقاً چهرهای زشت دارد نشان میدهد و میگوید: ـ مثلا همین کاک سیروان ما، همان لحظه اول ورود به روضه رضوان از دیدن آنهمه زن و دختر خوشگل و مقبول که انتظارش را میکشند حیرت میکند. خجالت میکشد، اما سردسته فرشتگان جلو میآید یک ماچ گنده از لپش بر میدارد ـ خنده عمیق حاضران که به سیروان مینگرند و او نشئه کلمات شیخنا است که ادامه میدهد ـ بله، کاک سیروان را میبرند اول لب حوض کوثر حسابی تن و سر و رویش را میشویند آن هم با آبی که بوی گلاب میدهد. بعد دو سه لیوان شراباً طهورا همراه با سینه تیهو و گوشت ران آهوی بهشتی را که میکائیل کباب کرده به او میدهند و سپس... ـ شیخ با حرامزادگی میخندد و خطاب به کاک سیروان جوان میگوید ـ خوشا به حالت کاک، خوشا به حالت، وقتی فرشتگان خدا یک قبای حریر تنت میکنند و ترا به غرفه ازرق میبرند آنجا یک رختخواب از اطلس با بالش پر قو منتظر تست. ملیکه حوری اول قبا از تنت بیرون در میآورد و بعد به به از این شب. آقا سیروان ما داماد میشود و آن هم نه با یک زن با ده تا، نه صدتا حوری، کار این را تمام میکند آن یکی میآید، اصلاً کاک سیروان سیر نمیشود. خداوند تبارک و تعالی قدرتی به او داده که به جناب سلیمان نبی شب وصالش با بلقیس داده بود. این معاشرت تا روز رستاخیر ادامه دارد. کاک سیروان اصلاً پیر نمیشود و خداوند از جمع صد میلیون فرشتهاش هر روز 40 تا باکره برایش میفرستد. (شیخنا و هم پالکیهایش در پاکستان و ایران و مصر و مغرب و... پروردگار را تبدیل به دلال محبت کردهاند که در عین حال جراحی هم میکند یعنی دائم فرشتگانی را که کاک سیروان خدمتشان رسیده با یک جراحی ساده، تبدیل به باکرگان میکند و...)
سیروان چندی پس از به تصویر کشیدن مجلس شیخنا، در یک عملیات انتحاری تعدادی کرد و عرب را کشت. البته خودش هم تکه تکه شد تا به دیدار حوریانی که شیخ وصفشان کرده بود برود.
آقاجان، گرفتار شدهایم. پاکستانی بدبخت نیم قرن پیش به انگلیس آمد و پستترین کارها را پذیرفت تا فرزندانش مثل انگلیسیها جنتلمن و لیدی شوند. خیلی از این فرزندان درس خواندند، کت و شلوار و لباس غربی پوشیدند و توانستند تا حدودی رویای پدران و مادران خود را تحقق بخشند اما مشکل با فرزندان مهاجران نسل دوم یعنی نوادگان مهاجران بعد از جنگ است. آنها که چهار تنشان با منفجر کردن خود در قطار زیرزمینی و اتوبوس دهها تن را به قتل رساندند از جمله بانوئی نازنین از هموطنان ما «خانم مزکّی» نرسی شرافتمند، همسری وفادار و مادری ایثارگر.
اسلام ناب، مصیبتی است که اگر خود ما مسلمانان در برابرش قدرتمندانه نایستیم هم چون ویروسی خطرناک، جهانی را به آتش خواهد کشید. این ویروس با به تخت نشستن سید روحالله مصطفوی و برپائی جمهوری ولایت فقیه از قوطی زنگ زده ارتجاع بیرون آمد و حالا با زاد و ولد خود و پولهای نفت رژیم ولایت فقیه و همپالکیهای سنی آنها ـ اختلافشان سر لحاف زعامت است. وگرنه سنی و شیعه سلفی و ولایتی کرمی هستند که از وسط دو نیمه شدهاند و اینجا و آنجا ول میخورند تا روزی بار دیگر با برپائی خلافت جهانی به هم بچسبند ـ قصد جهان گیری دارند. روز جمعه تلویزیون الجزیره با شیخی به نام مقریزی که دکانی در لندن به نام «المرصدالاسلامی» باز کرده و درباره حقوق آدمخواران اسلامی شعار میدهد و کنفرانس برگذار میکند، صحبت میکرد. این مردک همان است که برای قاتلان احمدشاه مسعود برگه قلابی روزنامهنگاری صادر کرده بود و آنها را از طریق عبدالرسول سیاف به دفتر مسعود رساند تا سرداری را که بعد از دکتر نجیبالله یگانه کسی بود که میتوانست افغانستان را از مصیبت طالبان و بقایای اسلام پناهان سلفی نجات دهد به قتل رسانند.
مقریزی در لندن و یکی از جانوران اسلامی کراواتی در دوحه به همراه یک لرد انگلیسی در باب بازداشت مظنونان به کار تروریستی در انگلیس و تلاش دولت برای افزایش زمان بازداشت موقت آنها سخن میگفتند.
مقریزی با وقاحت غرب را متهم به تبعیض، جنگ صلیبی علیه اسلام و محروم ساختن مسلمانان از حقوق اجتماعیشان میکرد. لرد انگلیسی یک بار سوال کرد آیا این حضرت آقا در کشور خودش میتواند اینجور بلبل زبانی کند؟ امروز در بلاد فخیمه انگلستان تعداد مساجد و حسینیهها بیشتر از بسیاری از کشورهای اسلامی است. نماینده ولی فقیه هر شب مؤمنان را به حضور میپذیرد. بعضی از خانمهای مدرن که از برکت قوانین آن پدر و پسر درس خواندند و حقوق برابر با مردان پیدا کردند، حالا در سنین پیری البته با هفت قلم آرایش به دیدن حاج آقا معزی میروند. آقایان نیز بعضی برای مستحکم شدن قراردادهای تجاری، یعنی جهت کاسه لیسی و شماری نیز برای چلو مرغ حاج آقا به نمایندگی ولی امر مسلمانان چهارراه آذربایجان در محله میداول لندن، میروند. پیروان اسلام سنتی نیز بیمکان نیستند که هم موسسه خوئی هست و هم دارالاسلام الدعوه، هم حسینیه رسول اعظم و هم مرکز خوجههای اثنی عشری، البته مجمع مرحوم گلپایگانی نیز هست که حالا نوادگانش در دبی بیزنس میکنند.
کار پاکستانیها و عربها و الباقی اتباع محمد از این هم خرابتر است. پاکستانیهای شیعه در عاشورا زیرزمینهائی کرایه میکنند و در آنجا با قمه شش پر بر مغز خود میکوبند. روزگاری دین و پناه جستن در سایه عشق الهی، دلها را آرام میکرد و انسانها را از مناهی دور میداشت. امروز اما دکانهای دین، متاعی دیگر میفروشند: شهادت، جهاد، ویرانی، کراهت، نفاق، شارلاتانیسم، تعرض به نسوان، بهشت فروشی...
اگر کسی چون آن بزرگ محمد مجتهد شبستری هم پیدا شود که نفی این کالا و دکانداری کند، صدایش در میان صدای پایوران و رهبران اسلام ناب انقلابی محمدی به گوش کسی نمیرسد... روزگار بدی داریم، اگر به خود نیائیم نه خود که نسلهائی را به کام اژدها رها کردهایم.
شنبه 25 تا دوشنبه 27 اکتبر
حازم صاغیه دوست نویسنده و متفکر لبنانیام که سرمقالههایش در الحیات از معدود نوشتههای سرشار از شهامت و آزادمنشی، این روزها در جهان عرب است، در پی کشتار و ارعاب مسیحیان عراقی در شهر موصل توسط پیروان اسلام ناب محمدی مقالهای نوشته بود که که مرا تکان داد. در این مقاله آمده بود «در اکتبر 1932 مجمع ملل متحد (سازمان ملل بعدی) پایان وابستگی عراق به بریتانیا را اعلام کرد و با این تصمیم سرزمین رافدین ـ دو رود دجله و فرات ـ اولین دولتی بود که در جمع دولتهای تحت قیمومیت اروپائیها در خاورمیانه به استقلال رسید. در همان سال پادشاه عراق، فیصل اوّل عبارتی را عنوان کرد که 75 سال بعد هنوز هم با وضع امروز عراق تطابق دارد. فیصل گفت: با قلبی پر از اندوه باید بگویم چیزی به نام ملت عراق وجود ندارد. اینجا گروههای مختلفی از مردم وجود دارند که هیچ گونه عاطفه ملی ندارند. گروههائی که دین و سپس نژاد و طایفه و قبیلهشان هویت آنها را مشخص میکند. هیچ خطی آنها را به هم مرتبط نمیکند. نه احساس مشترکی دارند نه تاریخ مشترکی، که به آسانی شایعات را باور میکنند. به راحتی میشود با یک شایعه تحریکشان کرد. همه عربدهاند و شورش، همه گاه آمادهاند علیه حکومت خود عصیان کنند... کار من و حکومتم این است که این مجموعهها را تبدیل به یک ملت کنیم. آن روز میتوانیم ملت خود را به سوی پیشرفت و آگاهی و علم راهبر شویم. یکسال بعد فیصل اول مرد و فرزندش غازی، که مخالف انگلیس بود و میگفتند وضع عصبی درستی ندارد به جای او نشست. آشوریها که بنیانگذار عراق بودند در وحشت از همسایگان عرب از ترس به سوریه پناه بردند، اما فرانسویهای مسلط بر سوریه آنها را پس فرستادند، آشوریها خودمختاری میخواستند. مذاکرات در بغداد آغاز شد اما به نتیجه نرسید و رهبرشان مارشیمون دستگیر شد. بکر صدقی ژنرال عراقی به آنها حمله برد و شمار زیادی از آنها را قتل عام کرد. (5 سال بعد بکر صدقی پس از کودتای ناموفقش به قتل رسید). بعد از غازی، فیصل دوم دست در دست دائیاش عبدالاله آمد، اما کوتاه زمانی پس از به تخت نشستن به دست انقلابیهای نظامی به رهبری عبدالکریم قاسم تکه تکه شد. سر قاسم را عارف خود برید که خود قربانی سقوط هلیکوپتر شد. برادرش تنها کسی بود که آرام آرام میخواست وصیت فیصل اول را به اجرا درآورد. اما بعثیها آمدند و 30 سال ادعا کردند عراق ملت بزرگ عرب است... صدام هم رفت و شیعهها و کردها به قدرت رسیدند، اما هنوز هم در عراق ملت واحدی وجود ندارد. قبایلی درگیر، که بیش از عراقی بودن، کرد و عرب و آشوری و... و شیعه و سنی و مسیحی و صائبه... میباشند.»
مطلب حازم را میخوانم و بعد وطنمان را به یاد میآورم، سرزمینی که لحاف چهل تکهاش آنقدر گرمابخش و زیبا است که میتواند همه اهالی خانه پدری را بدون درنظر گرفتن قوم و طایفه و مذهبشان زیر خود جای دهد. در هیچ کشوری در اطراف ما که اقوام متعدد در آن زندگی میکنند به اندازه ایران پیوند مردمانش مستحکم نیست. به همین رو زمانی که میشنوم بعضی از فرزندان ایران به علت ظلم و بیمهری رژیم نسبت به آنها سخن از جدائی و سست کردن پیوندهای خود با دیگر برادران و خواهران ایرانی خود سر میدهند، سخت اندوهگین میشوم. آیا برای کرد ایرانی، عرب و بلوچ ایرانی، آذری ـ به گفتهای ترک زبانان ایران ـ ترکمنها، و... سرزمینی ارزندهتر از ایران یافت خواهد شد؟ من حضور شخصیتهائی چون کاک مصطفی هجری، کاک عبدالله مهتدی رهبران حزب دمکرات کردستان و کومله، حزب تضامن عربهای ایران، چهرههائی چون دکتر رضاحسین بر از بلوچهای ایرانی، آزاداندیشان آذری، ترکمن، و دیگر اقوام ایرانی را که اخیراً در نشستی تاکید کردند مبارزاتشان در درجه اول در کنار دیگر مبارزان ایران زمین با هدف رهائی ایران از چنگ رژیم عقب افتاده مرتجع جمهوری ولایت فقیه و برپائی مردمسالاری سکولار است، تحسین میکنم. در واقع در یک نظام مردمسالار است که همه فرزندان شایسته ایران بدون درنظرگرفتن نژاد و مذهبشان میتوانند برپایه توان و شایستگیهای خود بالاترین مقامها را در کشور احراز کنند.
در همین عراقی که وصفش رفت اگر مام جلال طالبانی کرد رئیس جمهوری نبود یقین داشته باشید عراق تا امروز از هم پاشیده بود. از طالبانی پرسیدند آیا شما و شریکتان مسعود بارزانی در اندیشه برپائی یک کردستان مستقل نیستید؟ طالبانی گفته بود من امروز رئیس جمهوری عراق هستم، چرا باید اینقدر کوته فکر باشم که ریاست جمهوری عراق را رها کنم و در اندیشه این باشم که در یک کشور سستبنیاد که در محاصره دشمنان است و هیچیک از امکانات عراق را ندارد به ریاست برسم؟!
October 31, 2008 12:57 PM