یکهفته با خبر
ای دل بشارتی دَهَمَت، محتسب نماند
سه شنبه 2 تا جمعه 5 دسامبر
1 ـ در حضرت دوست
«خلیلی»ها در تاریخ معاصر ایران، افغانستان و عراق جایگاه ویژهای داشته و دارند. آن خلیلی بزرگ که امروز دخت آزادهاش سیمین بانو بهبهانی امیره الشعرای امپراتوری ادب فارسی در برابر رژیم جهل و جور و فساد چنان کوه ایستاده است، مدیر روزنامه «اقدام» بود و در ایران و عراق و شامات و مملکت نجاشی (حبشه هایل سلاسی) نامی ستوده اهل سیاست و فرهنگ و ادب داشت، سه دهه بعد اعتبار و منزلت خلیلی در وجود شاعری در کابل تجلی یافت که یکچند در سیاست و فن دیپلوماسی پنجه در پنجه نخبگان گردنفراز انداخت و به جائی رسید که «شاغلی میوندوال» صدراعظم ظاهرشاه و علی صبری معاون جمال عبدالناصر، و قاسم و عارف در عراق و «یوتانت» دبیرکل سازمان ملل و البته امیرالامرای خراسان اسدالله علم وزیر دربار، در برابرش به حرمت از جای برمیخاستند و حتی آن سالها که پلنگان سرخ جاده ابریشم بسته و پیوند با مولانا و حضرت فردوسی و عبدالقادر بیدل را گسسته بودند، هم دکتر نجیب الله و هم آن بزرگ سلطان علی خان کشتمند به ذکر نامش مباهات میکردند و به تخلید نامش اهتمام داشتند. آن خلیلی و این خلیلی به فاصله نیم قرن از یکدیگر رفتند و به هزار سالگان پیوستند.
حالا اما خلیلیهای نامدار یکی از بنی اعمام موسوی در شهر فرشتگان، پرچم نشر و بحث و فحص برافراشته و «بیژن»وار چراغ طبابت به دست گرفته است. و آن دگری خراسانی است و طبابت میکند. اما بنده کریمی نیز داریم از سرزمین هزاره که دردهای هزار ساله قومش را بر شانه میکشد و امروز نقطه اتصال و همدلی مردم افغانستان است. درست حدس زدید، منظورم استاد عبدالکریم خلیلی معاون رئیس جمهوری افغانستان و رهبر حزب وحدت و جانشین آن بزرگ هزاره، عبدالعلی مزاری است که آدمخواران ملاعمر به شکنجهاش کشتند و پیکرش را ساعتی بر بام مزار شریف از هلی کوپتر آویختند. من هر بار استاد را میبینم، دردهای هزارساله هزارهها را در نگاهش جستجو میکنم. هزارهها که در پستوی تاریخ افغانستان، همهگاه تحت ستم و گرفتار ظالمانی بودهاند که لفظ شیعه و قزلباش و هزاره برایشان، با معنا و مفهوم دشمن قرین بوده است. خلیلی شاید نخستین هزاره باشد که در سرزمینش تا رفیعترین کرسیهای قدرت بالا آمده است. با اینهمه نه عنوان شاغلی معاون جناب حامد کرزای، نه منزلت سرپرستی بر شماری از مهمترین وزارتخانهها، و نه رهبری حزب وحدت که در روزگار جهاد از پیوستن 7 تنظیم و سازمان شیعه فعال در ایران به رهبری زنده یاد مزاری برپا شد، هیچکدام برای استاد عبدالکریم خلیلی اعتبار و اهمیت به آن اندازه ندارد که گزینش بانوئی هزاره به عنوان استاندار بامیان. در افغانستانی که طالبان زنان را تنها در جایگاه اثاث البیت و گرمابخش بستر در حضر به رسمیت میشناختند (چون در سفر آنگونه که در قصه «بادباک ران» خالد حسینی خواندیم و در فیلم این قصه مشاهده کردیم، پسربچههای شیعه و تاجیک و ازبک را خلخال به پا میکردند و وسمه بر ابرو میکشیدند که گاه رقص برقصند و زمان عیش زیرخوابشان شوند. و امروز صدها بل هزاران تن از این کودکان دیروز با دلهائی سرشار از کین و نفرت فقط به جستجوی آنند که انتقام آن روزها و ماهها و سالهای درد را از ملاعمر فاسد و آدمخوار بگیرند) امروز به برکت حضور همان آمریکائی که دوستان چپ همصدا با طالبان و القاعده و حافظان بیضه اسلام در دارالعباد قم و امالقرای تهران، حضورش را در افغانستان و عراق محکوم میکنند و خواستار خروج هرچه سریعتر نیروهایش از این دو سرزمین هستند، یک پنجم نمایندگان پارلمان را تشکیل میدهند، دهها معاونت و مدیرکلی نصیبشان شده و با برقع و بیبرقع میکوشند جایگاهی که استحقاق به دست آوردنش را دارند صاحب شوند.
با استاد عبدالکریم خلیلی هر بار به «گپ» مینشینم، نکتهای تازه از حدیث پرآب چشم افغانستان و به ویژه قصه پرگداز هزارهها فرا میگیرم. استاد لبریز از حکایتها است. بدعهدی آنها که از خود پنداشته بودیمشان، اما خود غلط بود آنچه میپنداشتیم. نامی بر زبان نمیآورد و از بدعهدیها به وجه عام میگوید اما برای من که دیرسالی است راوی رنجها و مبارزات برادران و خواهران افغان خویشم، شناختن بدعهدان کار سختی نیست.
کافی است روابط اهل ولایت فقیه را با اهالی سرزمینی که نزدیکترین پیوندها را با خانه پدری دارد برای لحظاتی مرور کنید. هنوز هم قاتل کابل و کابلیان «اینجینیر گلبدین علیه اللعنه حکمتیار» از مواهب نوکری قاسم سلیمانی و حجت الاسلام ابراهیمی برخوردار است. هنوز هم دلارهای اهدائی امنیت خانه مبارکه نایب امام زمان چراغ تلویزیون آصف محسنی و محقق و ربانی را روشن میکند. هنوز هم سفیر مربوطه حضرت آقا اصرار دارد که شیعه افغان نباید با سنیها در یک روز عید فطر و قربان را جشن گیرد و نماز وحدت گزارد. حتی فرمان از بیت مبارک رسیده است که شیعه مرتضی علی، نوروز مجوسان را نباید جشن بگیرد و البته نوکران آستان قدسی ملک پاسبان هرکه را به پیشواز میر نوروزی میرود و بنفشه بر سینه خاک میرویاند و هفت سین میچیند، از جمله فاعلان فعل حرام و مناهی و منکرات به حساب میآورند. در چنین احوالی، دیدن حضرت دوست البته غنیمتی به سزاست. دوستی که با هر جمله سری به آستان حضرت حافظ میزند و جناب فردوسی را میستاید و جلالالدین بلخی را تاج سر ادب و فرهنگ و فلسفه میداند.
استاد عبدالکریم خلیلی امروز با همه دردها و سختیها و مصائبی که بر او و قومش رفته است، باور دارد که افغانستان دیگر گرفتار چنگ ارتجاع و بنیادگرائی نخواهد شد. فصل بیداری آغاز شده است. امروز هزاران پسر و دختر افغان در چهارسوی جهان به آموختن علم و اندیشه و فرهنگ و هنر مشغولند. در خود افغانستان تعداد دانشجویان و شاگردان مدارس عالی از صدهزار فزون است. بخش بزرگی از دختران افغان به ویژه در ولایات هزاره نشین (هزارهها اغلب شیعه، بعضاً شیعه اسماعیلی، و معدودی نیز حنفی سنی هستند. سادات و قزلباشها در جمعشان جایگاه ویژهای دارند). امروز به مدرسه میروند. استاد عبدالکریم خلیلی امیدوار است در آیندهای نه چندان دور فرزندان مهاجران افغان که اینک در چهارسوی جهان هر یک به زبانی و فرهنگی آشنا شدهاند به سرزمین مادری و خانه پدری باز خواهند گشت و آن روز افغانستان جایگاه شایسته خود را در جهان پیدا خواهد کرد. استاد خلیلی آرزوی دیگری نیز دارد که همانا آرزوی من و تست، اینکه روزی زبان و ادبیات فارسی (یا آنگونه که در افغانستان و ماوراءالنهر میگویند زبان دری) به همت ادیبان و شاعران و فرهنگیان و هنرمندان فارسی زبان، جایگاه والا و افتخارآمیز خود را در صحنه فرهنگ بشری بار دیگر به دست آورد... روزگاری در کوچههای لاهور و دهلی و شبکدههای حلب و بعلبک چنانکه بلخ و بخارا و کاشغر، آستانه و بغداد و عدن و البته شهرهای معموره ایران روشنفکران و ادیبان به فارسی میگفتند و شاعران قصاید خود را به امیران و وزیران ادبپرور تقدیم میکردند. این روزگار باز هم خواهد آمد. از حضرت دوست بیرون شدهام، با رفیقی همصدا با نم نم باران ترانهای را زمزمه میکنم و در این اندیشهام که آیا تحفه آرادان در همه عمرش یکبار با خواندن بیتی از حضرت فردوسی در سوگ سیاوش گریسته است؟ آیا احمدجنتی روزی با خواندن بیتی از شیخ اجل به وجد آمده است که «میان ما و تو جز پیرهن نخواهد ماند / وگر حجاب شود تا به دامنش بدرم».
آیا علی فلاحیان هیچگاه «نماز شام غریبان به گریه...» آغازیده است؟
منهم در آرزوی استاد خلیلی شریکم اما این جماعت «ایران خانم» را به خاطر سینههای سرشار از نفتش و آن جمع عوام کالانعامش که سواری میدهند دوست دارند نه به دلیل زبان و فرهنگ و تاریخش و فردوسی و حافظ و ناصرخسرو و خانلری و سعیدی سیرجانی و نادرپورش. ایران برای اینها گاوی است نه من شیرده، وگرنه غیرت و حمیت وطندوستی در قاموس اهل ولایت فقیه از جمله «منهیات موکدّه» است.
شنبه 6 تا دوشنبه 8 دسامبر
در کویت چه میگذرد؟
دمکراسی کویت بیمار است و عامل بیماری ویروس خطرناکی است به نام اسلام ناب محمدی سلفی که در هیأت مردانی با ریش انبوه، کراهت منظر، از تیره «طبطب» و «بق بق» بعد از «تحریر» یا آزادی کویت از چنگ صدام حسین با کمک نیروهای چند ملیتی به رهبری ایالات متحده، از سوراخهای تنگ و تار تحجر سر بیرون کرد.
کویت یگانه سرزمین عربی در حاشیه خلیج فارس بود که بعد از استقلال در آغاز دهه 60 قرن بیستم، صاحب قانون اساسی، مجلس شورای ملی منتخب و جامعه مدنی و مطبوعات آزاد شد.
مسافری که مثلاً در سالهای بین 1965 تا 1975 از کویت دیدن میکرد از دیدن نشریات پرباری که برجستهترین متفکران و نویسندگان و شاعران عرب در آن قلم میزدند و به آزادی نقطهنظرهای خود را در همه زمینهها ابراز میداشتند به راستی شگفتیزده میشد. در کویت احزاب اجازه فعالیت در قالب یک کیان سیاسی نداشتند اما جمعیتهای گوناگون سیاسی و فرهنگی در کنار فراکسیونهای پارلمانی کار احزاب را بدون داشتن نام حزب انجام میدادند. به طور کلی ترکیب قدرت در کویت پس از استقلال، مثلثی بود از خاندان صباح به اضافه تجار بزرگ یا به عبارتی خانوادههای بزرگ که تجارت را در دست داشتند و قبایل. تجار بزرگ که نمایندگانشان اتاق تجارت کویت را در دست داشتند مالکان روزنامههای بزرگ این کشور نیز بودند. پارلمان کویت نیز از نمایندگان سه رأس مثلث در کنار نمایندگان تفکرات سیاسی و جامعه روشنفکری کویت تشکیل میشد. تا زمانی که مقامات سیاسی مهم کابینه در دست خاندان صباح، و وزارت خانههای خدمات در دست نمایندگان خاندانهای بازرگان، و دو سه وزارت آموزش و فرهنگ و اطلاعات در دست نخبگان و روشنفکران جامعه بود کویت از استقرار و آرامش برخوردار و زمینههای پیشرفت در همه عرصهها در آن مهیا بود. در پارلمان 50 عضو منتخب در کنار وزرا که به طور اتوماتیک عضویت پارلمان را نیز دارا میشدند اغلب با تفاهم نسبی لوایح را به تصویب میرساندند. قانون اساسی کویت حق انحلال پارلمان را به دو شکل به امیر داده بود. نخست انحلال «دستور»ی یا مبتنی بر قانون اساسی، که بعد از انحلال، امیر بلافاصله فرمان برگذاری انتخابات تازه را ظرف دو ماه صادر میکرد. و دوم انحلال غیردستوری، که دو بار در تاریخ کویت رخ داد و به موجب آن پارلمان تا اطلاع ثانوی منحل شد. در قانون اساسی کویت منصب ولایتعهد و نخستوزیری درهم ادغام شده بود. اما شیخ صباح الاحمد حاکم فعلی کویت زمانی که منصب معاون نخست وزیر و وزیرخارجه را عهدهدار بود (مدتی بعد از آزادی کویت) با استناد به اینکه شیخ سعد العبدالله ولیعهد و نخستوزیر به علت بیماری قادر به انجام مسئولیتهای خود نیست موفق شد جدائی منصب ولیعهد از نخست وزیر را به تصویب برساند و خود عهدهدار مقام نخستوزیری شود.
انحلال پارلمان که در پنج ساله اخیر دو نوبت به صورت «دستوری» انجام گرفته همه گاه ناشی از اختلاف شدید پارلمان با دولت بوده است. استیضاح وزیر اطلاعات (اطلاع رسانی) و وزیر فرهنگ از سوی اسلامیها در طول چهار دهه گذشته مهمترین سبب برای انحلال پارلمان از سوی امیر کویت بوده است. در دوران اشغال کویت صدام حسین تلاش بسیار کرد تا رضایت احمد السعدون رئیس چند دوره پارلمان کویت که همراه با دکتر احمد الخطیب و تنی دیگر از روشنفکران چپ گرا از طرفداران اندیشههای قومی عرب و جزو مخالفان همیشگی دولت بودند را برای تشکیل یک جمهوری تحتالحمایه عراق جلب کند اما احمد السعدون با دلاوری یادآور شد که استقلال وطنش را به هیچ بهائی نمیفروشد و اگر با آل صباح اختلافی دارد این اختلاف بین افراد خانواده واحد است. چنین بود که صدام حسین ستوانی را به نام علا در مقام رئیس شورای انقلاب کویت علم کرد اما این نمایش به یکهفته نرسیده از صحنه پائین کشیده شد. با آزادی کویت و بازگشت امیر شیخ جابر الاحمد به قدرت و تشکیل دولت جدید به ریاست ولیعهد شیخ سعد العبدالله، نخست یک مجلس منتخب از سوی امیر برپا شد که در آن قبایل سهم بیشتری گرفتند و سهم روشنفکران و چپ گرایان کمرنگتر شد. سهم شیعیان نیز که سخت با تشکیل واحدهای مقاومت با عراقیها جنگیده بودند و شهیدانی هم چون ستوان «قبازرد» داشتند که یک تنه در برابر یک واحد 9 نفره از نیروهای صدام ایستاده و تا آخرین قطره خونش جنگیده بود که به قول خانم بهبهانی شیرزن ایرانیالاصل کویتی، بچه شیعهها و سنیهای ایرانیالاصل میجنگیدند و به یاد داشتند صدام آدمخوار با شهرهای ایران و جوانان کردستان و ایلام و خوزستان و کرمانشاهان چه کرده بود.
شیخ جابرالاحمد که حقاً آدم نیک نفسی بود کوتاه زمانی بعد از مجلس منصوب، فرمان اجرای انتخابات را صادر کرد. نتایج انتخابات برای جامعه مدنی کویت و زنانی که علیرغم نداشتن حق رأی و حق انتخاب شدن در همه عرصهها سر و گردنی از زنان جزیرهالعرب از مسقط تا ریاض جلوتر بودند، فاجعهآمیز بود. دو نیرو در انتخابات قدرت گرفتند. نخست عشایر و قبایل و دوم سلفیها (یعنی ذوب شدگان در اسلام ناب محمدی طالبانی و بن لادنی و اخوانالمسلمین). امیر کویت هنگام افتتاح نخستین دوره پارلمان بعد از آزادی کشورش از چنگ صدام حسین، یادآور شد؛ به عنوان پدر ملتم نمیتوانم تأثر خود را از محرومیت نیمی از جمعیت کشور از حق انتخاب شدن و انتخاب کردن پنهان کنم بنابراین از این پارلمان میخواهم هرچه زودتر حق به حقدار دهد و بانوان کویتی را که حقاً در عرصههای علوم و فرهنگ و ادب و هنر و رسانه قابلیتهای خود را به بهترین وجه عرضه کردهاند بیش از این در حسرت حقوق قانونیشان، در انتظار نگذارند. امیر گفت و نخست وزیر و ولیعهد پیگیر فرمان امیر شدند اما رجّالههای سلفی و شیوخ عقبمانده مرتجع قبایل، سخت در برابر اعطای حقوق حقه زنان ایستادند که در نظر آنها زن را چه به پارلمان و انتخابات، و هر بار که نخست وزیر (بعد از جدائی مقام ولایت عهد و نخست وزیری) طرح برخوردار شدن زنان از حق انتخاب و انتخاب شدن را به مجلس میبرد سلفیها و رجال قبایل شمشیر علیه لایحه میکشیدند و سرانجام امیر با استفاده از حقوق قانون اساسی خود، مجلس را وادار به تصویب طرح برخورداری زنان از حقوق سیاسی و اجتماعی خود کرد. اما دریغ که در انتخابات دوره بعد هیچ زنی به پارلمان راه نیافت چرا که حافظان بیضه اسلام ناب محمدی انقلابی در دو وجه شیعه ولایتی و سنی سلفی زنان و دختران خود را واداشتند به نامزدهای فهرست سلفیها و قبایل رأی دهند و این جماعت عملاً کنترل مجلس را در دست داشتند... خلاصه آنکه بعد از به امارت رسیدن شیخ صباحالاحمد دولتمرد خردگرا و آزاداندیش در پی مرگ شیخ جابرالاحمد برادرش (قاعدتاً باید شیخ سعدالعبدالله که فرزند امیر اسبق کویت عبدالله سالم الصباح بود به امارت میرسید اما بیماری الزایمر دیری بود که از شیخ محبوب و خوشنام مجسمهای ساخته بود که صُمّ بکم مثل آدمهای گنگ و گول این آخریها حتی نمیتوانست حرف بزند. چنین بود که بعد از دو سه روز جلسه و بحث و گفتگو بین خاندان صباح و جاسم الخرافی رئیس پارلمان و شخصیتهائی چون صقرها و بهبهانیها و... وزیر بهداری تأیید کرد پدر محبوب ما شیخ سعد قادر به انجام وظایف خود نیست بنابراین ضمن آنکه جایگاه او همواره حفظ میشود، امارت به شیخ صباح الاحمد میرسد.)، برادرزاده خود شیخ ناصر محمد الاحمد را به نخست وزیری منصوب کرد. شیخ ناصر که سالها سفیر کویت در ایران بود و مقام شیخ السفرائی را نیز به عهده داشت از جمله روشنفکرترین امرای آل صباح است که دروس عالیهاش را در پاریس و ژنو و ایالات متحده به اتمام رسانده و به علت زندگی در ایران در سالهای خوش استبداد البته، سخت دلبسته بل عاشق فرهنگ و ادب و زبان و موسیقی فارسی است. به هر روی پیدا بود که شیخ ناصر حاضر نخواهد شد باج به سلفیهای پارلمان از جنس باقر و طباطبائی و امثالهم بدهد. ماجرا از آن رو از حدود معمولی اختلاف بین دولت و پارلمان فراتر رفت که سه تفنگدار سلفی ذوب شده در اسلام سنی سلفی ارتجاعی، تصمیم گرفتند نخستوزیر یعنی شیخ ناصر را استیضاح کنند آن هم به بهانههای واهی سوءاستفاده از قدرت و فساد. شیخ ناصر نزد عموجان رفت و استعفای خود و دولتش را تقدیم کرد. در اینجا بود که امیر یا باید پارلمان را منحل میکرد و یا استعفای دولت را پذیرا میشد. امیر ضمن پذیرش استعفا دوباره شیخ ناصررا مأمور تشکیل کابینه کرد. در گذشته چون منصب ولیعهد و نخستوزیر یکی بود هیچگاه نمایندگان نمیتوانستند ولیعهد را استیضاح کنند. اما حالا با جدائی دو منصب، فرصتی به دست سلفیها افتاده که یک روز ورود یک آخوند شیعه (فالی داماد مرحوم آیتالله سید محمد شیرازی) را که به صحابه اهانت کرده بهانه کرده، نخستوزیر را استیضاح کنند و روز دیگر فستیوال هنر و موسیقی را به نام «هلا فبرایر» که در فوریه برگذار میشود پیراهن عثمان کنند که با ظهور «نانسی عجرم» پریچه موسیقی پاپ لبنان در فستیوال اسلامشان به لرزه آمده است. پس نخستوزیر باید برود. دمکراسی نسبی کویت در دست چند سلفی فاسد میلیونر در مسیری تاریک و نگران کننده افتاده است.
در این باب باز هم خواهم نوشت.
December 12, 2008 05:48 PM