یکهفته با خبر
درد ما را نیست درمان الغیاث...
سه شنبه 9 تا جمعه 12 دسامبر
پیشدرآمد: یاد باد آن روزگاران که علائی و تاراجی و ذبیحیان، نامی بر بلندای خبرهائی داشتند که صفحات نخست کیهان واطلاعات و آیندگان را روشن میکرد. حالا هر سه خاموش شدهاند و صف هفت هزار سالگان درازتر. اگر بگویم که سال 2008 میلادی برای ما اهل قلم و مطبوعات که سالهای پیش از ظهور فتنه در شام وطن را تجربه کردهایم، سیاه ترین سال در سه دهه اخیر بوده، اغراق نگفتهام. چه عزیزانی را در تبعیدگاههای ناخواسته در خاک نهادیم و یا خاکستر کردیم و چه عزیزترانی در خانه پدری خاموش شدند و دیدارمان با آنها با آخرت افتاد.
وقتی «مدیر»، اسم خاصی که بر نعمتالله جهانبانوئی مدیر مجله فردوسی گذاشته بودیم، رفت انگار بخشی از عمر من نیز پر کشید و رفت که اگر عباس پهلوان معلم اول من بود مدیر نیز راهنمای اول من و نسلی بود که در مدرسه «مجله فردوسی» الفبا را یاد گرفت. دو هفته پیش منصور تاراجی رفت، یعنی گوشهای دیگر از عمر، یعنی سالهای روزنامه اطلاعات و بعد علائی که چهره همیشه پرلبخندش در زاویهای عزیز از خاطرهام نشسته است. و این هفته مرثیهگوی یدالله ذبیحیان شدهام. لابد در کوی نویسندگان یاران و همکارانی که شاهد سالهای تلخ اخیر او با درد و پیکر خسته از نفس افتاده بودند حالا خاطرههای دیر و دور با او را باز میگویند. آن ذبیحیان فعال سرویس حوادث اطلاعات، خبرنگار شهری، و بعد اسبابکشی به آیندگان. آقای ذبیحیان که مشکلگشای رفیقان بود، برای حسن تلفن میگرفت و کار حسین را راه میانداخت و خرج سفر مهدی را برای معالجه از جائی میگرفت و رضا نگران جهیزیه دخترش نمیشد که عمو یدالله بلد بود بدون آنکه به غرور او توهینی شود، هزینه جهیزیه را یواشکی روی میزش بگذارد و...
من از نسل جوانتر بودم و با او حشر و نشری نداشتم اما بعد از انقلاب در همان شش ماهه اول که دفتر من در «امید ایران» به محفل همه آنها که وحشت بزرگ را شناخته بودند تبدیل شده بود، یدالله خان را چنانکه ده سال رفیق روز و شب من بوده باشد شناختم.
در خزان عمر، عشق را دوباره شناخته بود و چه شناختن پربهائی که «هنوزش شیرینی به جان ننشسته، تلخی آمد و افسوسی به وسعت همه جهانش...».
یدالله ذبیحیان هم رفت، آیندگانی نیست تا در سوگش سیاه بپوشد، آیا سید دعائی جوانمردی میکند تا چنانکه در حق دکتر منصور تاراجی کرده بود، در ستونی خاموشی یکی از فرزندان زنده یاد سناتور عباس مسعودی را به گوش مردمی برساند که ذبیحیان عاشقانه دوستشان داشت و اصلاً کارش پرسه زدن در میان آنها و انعکاس دردها و مصائب و گاه آرزوهایشان بود.
ولایت فقیه، استبداد مستدام
آقای دکتر ابراهیم یزدی نخستین کسی نیست که خواستار برچیده شدن ولایت فقیه و ارگانهای تابعه آن شده است. زنده یاد آیتالله سید کاظم شریعتمداری در همان روزهائی که بحث ولایت مطرح شد، خیلی قاطع و صریح با آن به مخالفت برخاست و البته هزینه سنگینی را برای این مخالفت پرداخت کرد. از روحانیون مرحوم حاج آقا حسن قمی، سید محمد و سید صادق روحانی، مرحوم حاج آقا احمد خوانساری ملای بزرگ تهران و البته آقای سید ابوالقاسم خوئی در نجف نیز از سرشناسترین مخالفان این بدعت نامبارک بودند که آقای خمینی از شکم اسلام ناب انقلابی محمدی بیرون کشید، و به مزخرفاتی که ملا نراقی عصر خاقان مغفور جعل کرده بود اعتبار قانونی بخشید. از صدر اسلام به بعد ولایت عام به معنی ولایت صغار و ایتام و آرامل (یتیمها و بیوگان) و البته آنها که گرفتار اختلال در عقلشان بودند، در ید قدرت علما و ولایت خاصه که از آن ائمه و قائم آل محمد بود در گذار زمان در کف حکّام «اولوالامر» قرار گرفته بود. ـ این گفته البته به معنای پذیرش ولایت حکام به صورت شرعی از سوی حافظان بیضه اسلام نبود ـ ولایت فقیه که پس از تجدید نظر در قانون اساسی در فصل پایانی زندگی آقای خمینی، صفت مطلقه در کنارش نشست بدون شک خطرناکترین و عقب افتادهترین شکل حکومت در همه تاریخ بوده است. حتی با تأملی که روی همسوئی ولایت مطلقه با خلافت اسلامی داشتم برایم کاملاً آشکار شد که هرگز خلفای صدر اسلام از ابوبکر صدیق گرفته تا معاویه و پس از او بنی عباس و سپس سلاطین عثمانی، دارای سلطه مطلقه در حدی که سیدعلی آقا از آن برخوردار است، نبودهاند.
در سرزمین خودمان نیز شاهان بسیاری بودهاند که چون نوه صفیالدین اردبیلی، اسماعیل از کشتهها پشته ساختهاند و زنده خوارانشان، مخالفان را زنده زنده میبلعیدند با اینهمه هرگز به هزار دلیل از جمله عدم بسط سلطه حکومت به شکل مستمر در همه متصرفات، همیشه قدرتهائی اینجا و آنجا، قدرت مطلقه سلطان را به مبارزه گرفتهاند.
ولایت مطلقه فقیه اما دنیا و آخرت شما را در دست دارد و هنگامی که نگین ولایت بر خاتم کسی مثل علی بن جواد حسینی مینشیند آن وقت 70 میلیون ایرانی تبدیل به بهائمی میشوند که چوپان مشهدی مسئولیت اداره آنها را عهدهدار است. جلویشان علف میریزد، جمعی از نوکرانش را مأمور نظافت و ترتیب امورشان را دادن میکند. تحفهای را از مدیحه خوانان آرادان که البته دستی هم به تفنگ و تیر خلاص زدن داشته است به نظامت آغل گوسفندان میگمارد. اما چون ذاتاً انسانی پر از ترس و وحشت دائم است و گمان میکند شرق و غرب عالم روز و شب در کار توطئه علیه او هستند و احتمال اینکه نوکرانش را نیز خریده باشند زیاد است، روز به روز بیشتر خود را محصور و منزوی میکند. فریاد «مرگ بر استبداد» که یکشنبه گذشته در دانشگاه تهران طنین انداز شد چهارستون بدنش را به لرزه میاندازد. حس میکند تنهاست، اینهمه نوکر چپ و راست که پایش را میبوسند یا آن هاشمی شریکش که از عشق ابدی خود به او سخن میگوید و عبدالله نوری که نخستین بار در دادگاه وقتی به جرم اهانت به ولی فقیه محاکمهاش میکردند، یادآور شده بود ملت ایران شایستگی داشتن نظامی مردمسالار را دارند و صغیر و جاهل نیستند که ارباب فقیه بخواهند و آن خاتمی که روی ملت را باز کرد و اجازه داد شعار خامنهای حیا کن، مملکت رو رها کن، در دانشگاه سر داده شود، اینها همه دشمنند.
به این چند جمله سید علی آقا روز یکشنبه در دانشگاه علم و صنعت توجه کنید، حضرتش قرار بود امسال در مراسم 16 آذر در دانشگاه تهران سخن گوید اما ندا رسید نروید که اوضاع پس است. مقام معظم فرمودهاند: «عامل اصلی ایستادگی 30 ساله نظام در مقابل توطئهها و فشارهای مختلف دشمن هویت اسلامی نظام است... ساخت حقوقی و رسمی نظام همان ارکان نظام، اعم از دولت، مجلس، قوه قضائیه و بقیه دستگاهها و انتخابات است که در قانون اساسی آمده که حفظ همه آنها لازم ولی برای ماندگاری حقیقی جمهوری اسلامی حفظ ساخت اصلی و هویت نظام است...» یعنی اینکه بدون وجود من نایب امام زمان ولی فقیه، همانکه مقام معظم رهبریش میخوانید، همه شما ول معطلید و با یک فوت ملت دخلتان را میآورد.
حضرت آقا در عین حال تکلیف اصلاح طلبان را که زیج نشستهاند تا از مقامش جواز ورود به انتخابات را بگیرند روشن میکند؛ «در دورهای ـ یعنی دوره اصلاحات ـ شاهد بودیم که در مطبوعات ما به صورت علنی و رسمی، جدائی دین از سیاست را تبلیغ میکردند و بالاتر از این به صراحت و آشکارا از رژیم ظالم، جبار و سفاک رژیم پهلوی دفاع میشد...» مقام معظم که بسیار از سکولاریزم وحشت دارد، آن را به دروغ همعرض اباحهگری قرار میدهد و نیشی نیز حواله خاتمی میکند که؛ اگر روزی در میان مسئولان کشور آدم بیجرأت و ضعیفی همچون شاه سلطان حسین پیدا شود حتی اگر در میان مردم نیز شجاعت و آمادگی وجود داشته باشد کار مملکت و جمهوری اسلامی تمام است... (یعنی قدر مرا که مثل اسماعیل صفوی میزنم و میبندم و دشمنان ولایت را پوست میکنم بدانید وگرنه گیر شاه سلطان حسینی مثل خاتمی میافتید.)
به هر روی سخنی را که ابراهیم یزدی اخیراً در آلمان یادآور شد، باید به یک شعار ملی و عمومی تبدیل کرد. امروز هیچ شعاری جذابیت شعار «ایران بدون ولایت فقیه» را در داخل و خارج کشور ندارد. معنای حذف ولایت فقیه فقط رهائی ملت از نایب امام زمان و دستگاه عریض و طویل دفتر مقام معظم رهبری نیست، معنایش انحلال شورای نگهبان، مجلس خبرگان و نهادهای مزاحم مردمسالاری است. معنایش این است که منتخب مردم (رئیس جمهوری یا نخست وزیر که احیایش ضروری است) فرماندهی کل قوا را خواهد داشت. مفهوم گستردهاش این است که قوه قضائیه عرفی خواهد شد و وزیر دادگستری پاسخگو در برابر مجلس منتخب بدون شورای نگهبان خواهد بود. رادیو تلویزیون زیر نظارت قوه مقننه و بنیادهای چپ و راست اگر ضرورتی به دوامشان باشد زیر نظر دولت و پارلمان خواهند بود. آرمانهای انقلاب مشروطه در پرتو یک نظام مردمسالار که در آن دین از دولت جداست و همه آحاد ملت بر پایه شایستگیهاشان بدون توجه به مذهب و نژادشان میتوانند بالاترین مقامات کشور را حائز شوند. بعد از 102 سال تلاش و مبارزه، ملت ایران گوسفند و صغیر نیست که نیاز به آقابالاسری به نام ولی فقیه داشته باشد. سرزمین ما نباید امروز از نظر نظام سیاسی حتی عقب افتادهتر از افغانستان و عراق باشد. نگاه کنید در عراق جایگاه آقای سیستانی کجاست و جایگاه نوری المالکی و جلال طالبانی کجا. آقای سیستانی در مقام یک ناصح مشفق برکنار از آلودگیهای سیاست، هر زمان لازم دید، تذکری آن هم خصوصی به ارکان دولت میدهد، اما این المالکی است که در مقام فرمانده کل قوا نیرو به بصره و نجف و فلوجه میفرستد و تروریستهای شیعه و سنی را بدون گرفتن جواز از کسی تار و مار میکند. انجمن نظارت بر انتخابات شوراها و پارلمان، از نمایندگان طبقات مختلف مردم و حقوقدانان تشکیل شده و در سرتاسر آن بین بیش از سه هزار تن، رقم ملاهای شیعه و سنی و مسیحی و ایزدی و صائبه کمتر از 5 درصد است.
این انجمن را با شورای نگهبان مقایسه کنید آنگاه روشن میشود چرا رسیدن به آزادی و مردمسالاری بدون حذف ولایت فقیه ممکن نخواهد بود.
شنبه 13 تا دوشنبه 15 دسامبر
حکومت وحدت ملی
شیخ علی اکبر ناطق نوری، روضهخوان درجه سومی که به برکت نوکری بیت سید روحالله مصطفوی در حواشی 15 خرداد، در بازگشت آقای خمینی به ایران در زمره احباب شد و در همان بهشت زهرا با سر بیعمامه و چهره لبریز از جهل و فریب خود، در کنار نایب امام زمان و شیخ محمد مفتح تصویرش برای ذوب شدگان در عشق ولایت، جائی ویژه پیدا کرد، امروز با ریش سفید و مقام بازرس ویژه سلطان فقیه، خود را در جایگاهی ویژه قرار داده است که سی و اندی سال پیش ارتشبد حسین فردوست از آن برخوردار بود. پیش از انقلاب نوری جائی در صف خطبای سرشناس و درجه یک که منبری حداقل صد و حداکثر هزار تومان میگرفتند نداشت. روضهخوانی بود با صدائی محزون که نوحه خوب میخواند و خیلی که مورد لطف قرار میگرفت منبری 30 تومان نصیبش میشد. همو بود که حکایت ظهور عکس آقا بر دل ماه را در حضرت عبدالعظیم جار زد. با احمد خمینی نیز سر و سرّی داشت و عصرها که احمدآقا جیم میشد تا به دود و دمش برسد، شیخ علی اکبر ندیم و مونس او بود. از برکت نوکر خاصه بودن، دوتا آقا داداشهایش را نیز به نوائی رساند گو اینکه یکیشان در انفجار مقر حزب جمهوری خاکستر شد و به هوا رفت، اما دوّمی به ریاست فدراسیون بوکس رسید و هشت دوره است کرسی نمایندگی نور و کجور را از آن خود کرده است. شیخ در مقام وزیر کشور ولی فقیه و ریاست مجلس شورا، کاملاً تجلی یک بَبُوی کامل بود که گاهی نیز به عادت کهن صندلیاش را روی میز ریاست میگذاشتند تا شیخ از فرصتی که پیش آمده بود بهره گیرد و جهت تأمین حساب آتیه نزد شهیدان کربلا، زوزهای بکشد و روضهای بخواند.
در سال 76 برای شیخ علی اکبر مسلم بود زمین برای او تا کاخ ریاست جمهوری با فرش قرمز آماده شده است. اما ناگهان ظهور سید یزدی خواب خوش او را آشفته کرد. آقا داداشش جمله معروفی گفته بود که مدتها بر سر زبانها افتاد. «پرنده اقبال از بام رفسنجانی برخاسته و به سرعت به سوی نور میآید، این وسط یک عده نامرد تیر کمان به دست در اردکان کمین کردهاند که پرنده بیزبان را، پائین بکشند. ما باید همه تلاش خود را بگذاریم تا آقا کفتره برسد به خانه عم قزیمان در نور، آقا داداش آنجا نشسته تا کفتره روی سرش بنشیند و بشود رئیس جمهور». از بخت بد احمدآقا، کفتره را در اردکان پائین کشیدند و آقا داداش را با بیآبروئی از معرکه ریاست به بیرون پرتاب کردند. و سید اردکانی با شور و شعف میلیونها ایرانی شد رئیس جمهوری اصلاح طلب ایران. با آنکه برای جلوگیری از تلف شدن شیخ بار دیگر به او اجازه دادند در زمان باقیمانده از مجلس پنجم همچنان بر کرسی ریاست تکیه زند اما ضربه شکست چنان سنگین بود که حاج آقا روحیه باخته التماس کرد در دربار معدلت پرور قائد معظم، مقامی به او بدهند تا بقیه عمر را به نوکری مشغول شود. مقام رهبری که دلش به حال خاصه روضهخوانش سوخته بود یک عنوان بازرس ویژه به او داد تا ثابت کند برای ماندن در دایره قدرت رأی مردم لازم نیست بلکه لطف حاکم آن هم از نوع ولی فقیه، اگر شامل حال آدم باشد همه گاه بر صدر مینشیند و قدر میبیند حتی اگر شایستگی کفشداری امامزاده صالح را هم نداشته باشد. باری ناطق نوری در سالهای ریاست خاتمی، دچار لکنت زبان شده بود اما با آمدن احمدینژاد دوباره جان گرفت و منبر رفت آن هم منبرهای سیاسی، ساختمان 12 طبقه با 48 آپارتمان ساخت و میلیاردها به جیب زد. اهل بیتش نیز اوضاعشان توپ توپ شد. باجناق محترم، روضهخان مسجد فرانکفورت، شهیدی بعد از سرکنسولی جده، به معاونت حقوقی و پارلمانی وزارت خارجه منصوب شد. آن باجناق دیگر عباس آقا آخوندی کنار رود تایمز وضو گرفت و بعد از سه سال با دکترا از دانشگاه هالاوی به امالقرا بازگشت. آقازاده درس خوان نبود و بعد از مدتی سرزدن به شبکدههای لندن، نزد آقاجان بازگشت تا قلیانش را چاق کند. ولی برادرزاده عزیز ماند و در سفارت جلیله مشغول رتق و فتق امور بازرگانی شد.
ظهور مجدد شیخ علی اکبر ناطق نوری در هیأت Kingmaker شش ماه پیش از برگذاری انتخابات ریاست جمهوری البته امری قابل توجه است. طرح دولت وحدت ملی که او پرچمش را بالا برده، بدون شک بالن آزمایشی خود شیخ نیست بلکه راه حلی است برای نگهداشتن قدرت در دست اصولگرایان، در صورت عدم موفقیت احمدی نژاد در حفظ کرسی ریاست جمهوری.
برای نشاندن مجدد احمدینژاد بر کرسی ریاست با بودن صادق محصولی در وزارت کشور، تقلبی ده میلیونی لازم است. حال اگر خاتمی و یا به احتمال بسیار پائین عبدالله نوری آمد و با فاصلهای چنان از احمدینژاد پیش افتاد که ده میلیون رأی تقلبی نیز چارهساز نشد چه باید کرد؟ مگر مقام معظم رهبری نفرموده بود بساط اصلاحطلبی را برای همیشه جمع کردهاند و اجازه نخواهند داد این قرتیبازیها تکرار شود. همین یکشنبه در دانشگاه علم و صنعت مگر بار دیگر مطبوعات اصلاحطلب را به طرفداری از سکولاریسم و دفاع از مردمسالاری غیردینی و حتی رژیم پهلوی متهم نکرد و به طور تلویحی مگر نگفت دولت قبلی، دولت شاه سلطان حسینی و سازشکار و ضعیف بوده و دولت اسلام همین است که تحفه آرادان ریاستش را عهدهدار است خُب برای آسوده خاطر شدن حضرتش بیائیم طرح دولت وحدت آشتی ملی را مطرح کنیم، منتها نه وحدت بین خودی و غیرخودی، بلکه مثلاً بیائیم دکتر علی اکبر خان ولایتی تازه داماد را که هم در نزد شیخالرئیس بهرمانی اعتبار و سابقه دارد و هم تر و تمیز و رفتارش مثل آدم است و میتوان او را به محاوره با «اوباما» فرستاد، انتخاب کنیم. و برای اینکه اشکالی در سر راهش پیش نیاید، خط اعتدال از اصلاحطلب گرفته تا محافظهکار و اصول گرا، از او حمایت کند. سردار محمدباقر قالیباف را هم به عنوان معاون اوّل او از همین حالا انتخاب میکنیم و وعده ریاست جمهوری دوره بعد از آینده را به او میدهیم. آن وقع با پیروزی ولایتی کابینهای تشکیل میدهیم که نیمی از وزرایش اصلاح طلب و نیمی دیگر اصولگرا باشند. به این ترتیب اختلافها حل میشود و به خوبی و خوشی عروس سر به راه به حجله ریاست میرود. این کل طرح ناطق نوری است که هم رفسنجانی از آن تلویحاً حمایت کرده هم عسکراولادی، هم کرباسچی و هم الیاس نادران. با اینهمه ناطق غافل بود که احمدینژاد به این راحتی تسلیم نمیشود. چنین بود که ناگهان روزنامههای نوکر ریاست جمهوری از ایران گرفته تا هموطن و خورشید و سایتهای ریز و درشت اصولگرا، به اضافه حسین بازجو که احمدینژاد سخت سبیلش را چرب کرده، شمشیرهای آخته به روی طرح کشیدند که بله بار دیگر استکبار از طریق عواملش میخواهد شعبده تازهای را به صحنه آورد. در این میان آنچه البته به حساب نیامد و نخواهد آمد، نظر 70 میلیون ایرانی است...
من اما هنوز هم باور دارم که در خرداد آینده، مردم ما اهل ولایت فقیه را شگفتیزده خواهند کرد. به خصوص اگر دعوای بین نوکران سیدعلی آقا چنان که بر میآید به جاهای باریک بکشد...
December 19, 2008 05:10 PM