يكهفته با خبر
گوئی ولیشناسان رفتند از این ولایت...
سهشنبه 16 تا جمعه 19 دسامبر
لنگه کفش و تاریخ
از نگاه عبدالباری عطوان سردبیر القدس العربی و یک دوجین نویسنده عرب که همشأن و هم مسلک حسین بازجوی شریعتمداری، کاظم انبارلوئی، مسیح مهاجری و... هستند و نیز برای میلیونها توده عرب عوام کالانعام که یک روز فاروق امیر المؤمنین آنهاست، روز دگر عبدالناصر، سالی قذافی مجنون را بر سر میگذارند و زمانی صدام حسین سردار قادسیه دومشان میشود، بن لادن و خالد مشعل و حسن نصرالله قهرمان ذهن مفلوک و پرعقده آنان میشوند، البته منتظرالزیدی خبرنگار تلویزیون بغدادیه، با یک جفت کفش سایز 44 (10) وارد تاریخ شد...
به قول «حازم صاغیه» نویسنده و متفکر لبنانی، که مقالاتش زینت بخش ستون تفسیر روز الحیات است، ملتی که قهرمانش با لنگه کفش وارد تاریخ میشود، لیاقت همان صدام حسین را دارد...
و طارق حمید سردبیر الشرقالاوسط نیز نوشت، شرمآور است که حرفه روزنامهنگاری تا آنجا سقوط کند که خبرنگار به جای واژه و قلم از لنگه کفش برای تعبیر و تفسیر مواضعش استفاده کند. برای من شگفتیآور نبود که عطوان و هم مسلکانش در «الجزیره» و «بغدادیه» و «المنار» و «العالم» و کیهان و رسالت و جمهوری اسلامی و الدیار و تشرین و... از پرتاب کفش به سوی رئیس جمهوری آمریکا به وجد آیند، اندوه من آنجا بود که میدیدم شماری از به اصطلاح چپهای میهنم و نیز آنها که حتی اگر ادعای روشنفکری هم نکنند ولی به علت مقولاتی که پیگیر آن هستند، حسابشان را از حساب قلم بهدستان هوچی و سر به آستان امنیت خانههای مبارکه حکام جور، جدا میکنیم با این جماعت همصدا شدهاند. بله، من تکان خوردم وقتی موضع دکتر عطاءالله مهاجرانی را در رابطه با حادثه کنفرانس مطبوعاتی بوش / المالکی مطالعه کردم. حیرت کردم. وزیر ارشاد پیشین و انسانی که در هوش و سبک و سیاق نگارش حقاً جای ویژهای در گستره فرهنگ و ادب و روزنامهنگاری پس از انقلاب دارد، کار خبرنگار عراقی را یک تابلو دانسته بود در برابر چشمان دنیا، و از زیدی چنین یاد کرده بود «خبرنگاری که با کفش و فریادش نشانهای را باقی گذاشت که برای همیشه ماند و لبخند را بر لبهای بوش خشکاند». نویسنده «سهراب کشان» در جای دیگری یادآور شده بود «البته بوش میتوانست لنگه کفش را بگیرد و کنار دستش روی تریبون بگذارد. از مأموران بخواهد که با خبرنگار کاری نداشته باشد و سخنش را ادامه دهد. چنین ظرفیتی نداشت...»
پیش از آنکه نظر خود را به این حادثه باز گویم، چند سؤال دارم از دکتر مهاجرانی و دوستان دیگری از جبهه چپ و ضدامپریالیستی که بعضاً رفیق پوتین را در جایگاه حضرت استالین نشاندهاند و طبیعتاً در مقابل فرشته روسی، شیطان آمریکائی را حتی اگر کاری به مصلحت ما کرد و شر دو دشمن خونریز و جنایتکار ما یعنی سردار ورشکسته قادسیه دوم صدام حسین و ملاعمر آدمخوار را از سرمان کم کرد با عداوت و کین یاد میکنند. (از عراقیها و عربها نمینویسم که این بیچارههای گرفتار ٬روزگاری در رکاب خالدبن ولید و صلاح الدین ایوبی شمشیر میزدند و متفکرانشان از تیره ابن عربی و ابن رشد و امام غزالی ایرانی و جمال الدین اسدآبادی (ایرانی افغانی) و الکواکبی و فرح آنطوان و... بودند و از فرزدق و ابونواس تا معروف الرصافی و از ابولأسود دوئلی تا نزار قبانی و محمود درویش شاعرانشان خداوندگاران واژه و تعبیر بودند، از اسحق موصلی ایرانینژاد تا یبرم التونسی و از اسمهان و ام اکلثوم تا فیروز و ماجده الرومی، از فارابی ایرانی تا بلیغ حمدی مصری، صف خنیاگران و آهنگسازان و پردازانشان چیزی کم از سرآمدان موسیقی در غرب نداشته و ندارند اما امروز کانالهای فضائی آنها در تسخیر هوچیان جیغ زنی است که برای بن لادن و ظواهری سرود میخوانند، در ستایش از لنگه کفش منتظر الزیدی قصیده میسرایند. از حیرت آنسوتر رفتم وقتی قصیده جناب عثمان التویجری نویسنده و شاعر و متفکر سعودی را در ستایش از لنگه کفش خواندم ـ بله امروز حسن نصرالله جای سلطان الاطرش و نحاس پاشا و محمد صدر را گرفته است و خالد مشعل بر کرسی حسن سلامه و خلیل الوزیر نشسته است. میشل عون که سر بر آستانه بشار سوری و سید علی آقای ایرانی میساید، جای بشاره خوری و پیر جُمیّل را گرفته و مجاهدین الجزایری اگر در گور خفته نباشند، بیمار و خسته با شگفتی از تلویزیون مجاهدین تازهای را میبینند که شکم زنان حامله را میدرند و زنان بیمار دچار اختلال حواس را با کمربندهای انفجاری به کوچه و خیابان اعزام میکنند و با نظام کنترل از راه دور آنها را منفجر میکنند. بله، مقولهای به عنوان امت عرب یک توصیف به افلاس رسیده است. کدام امت؟ وقتی در مهمترین جبهه متحد عرب یعنی شورای همکاریهای خلیج فارس، دو عضو یعنی قطر و سلطان نشین عمان که هر دو دارای نزدیکترین روابط با اسرائیل هستند و قطر بزرگترین پایگاه نظامی ایالات متحده در منطقه و عمان ارادتمند دائمی و غیرقابل تغییر دولت فخیمه است، در اجلاس ویژه سازمان ملل (1+5 همراه با شورای همکاریهای خلیج فارس و اردن و مصر) حاضر نمیشوند و قطر با تلویزیون الجزیرهاش عملاً به سخنگوی ظواهری و بن لادن و بقایای بعث و اسلامیهای ذوب شده در ولایت سلف صالح و ناصالح تبدیل شده است و سلطان شاهدباز عمان چنان مرحمت و لطف ارتش ایران و حکومت پیشین را در تثبیت تاج و تخت او و... در حکایت ظفار از یاد برده که سمعاً و طاعتاً کنان شهرام جزایری را کت بسته تحویل سربازان گمنام امام زمان میدهد، سخن از امتی که نفاق و تزویر دو ویژگی اصلی آن است درست چون آب در هاون کوفتن است.) بله، با عربها کاری ندارم، اما از دوستان هموطن در خانه پدری و در حسرت خانه پدری سؤال میکنم.
ـ راستی اگر این لنگه کفش در روز حضور مقام معظم رهبری در دانشگاه علم و صنعت از سوی مثلاً مسعود ده نمکی که اخیراً مورد عنایت ویژه آقا قرار گرفت و فرمودند که ما مسعود را در هیأت آدمخوار و فیلمساز، در مقام چاقوکش در کوی دانشگاه و در هیأت پازولینی در اخراجیها، عاشقانه دوست داریم و او را فرزند ذوب شده در عبای خود میدانیم، و یا حسن شایانفر به سوی ایشان پرتاب شده بود، آیا سیدعلی آقا مثل آقای بوش اعلام میکرد اینها از مزایای دمکراسی است و باید تحمل کرد؟ آیا حارسان بیضه اسلام همانجا پرتاب کننده لنگه کفش را به شیوه زندهخواران مرشد کامل اعلیحضرت سلطان شاه عباس کبیر، لقمه چپ نمیکردند؟
چرا راه دور برویم؟ فکرش را بکنید که مثلاً روزنامهنگار متین و معقول و آزاداندیشی مثل دکتر احمد زیدآبادی (به او درود میفرستم که در کنار مسیح علینژاد و ابراهیم نبوی و ف .م . سخن تنها روزنامهنگاران و نويسندگاني بودند که با شهامت در زمان سلطه هوچیگری و اسلام ناب انقلابی محمدی و تب ضدآمریکائی، کار منتظرالزیدی را محکوم کردند. البته نوشته زیدآبادی و ف .م . سخن حقاً که معرف روحی سالم و اندیشهای پاک و دمکرات منش بود) در نشست مطبوعاتی تحفه آرادان، به جای لنگه کفش سؤالی را با ایشان مطرح میکرد که جناب آقای پرزیدنت، شما که ادعا میکنید با امام زمان در ارتباط هستید و سیاستهای شما قائم آل محمد را خشنود کرده است، سرکوبیهای گسترده، تورم 30 درصدی، بیکاری 14 میلیونی، بالا رفتن جرائم قتل و هتک نوامیس، و اینهمه دروغ زنی از سوی خود شما و رهبر معظم انقلاب و ذوب شدگان در ولایت ایشان را چگونه توجیه میکنید؟ آیا سرنوشت ایشان بهتر از روزگار منتظرالزیدی بود که در منطقه سبز در یک اتاق دارای تلویزیون و وسائل بهداشتی و رفاهی کامل کنگر خورده و لنگر انداخته است؟
فراتر از این، مگر رفیق جوان ناکام ما «فرزاد بازاوفت» در عراق چه کرده بود که به دستور صدام حسین گردنش را شکستند و جوانیاش را آتش زدند و خاکستر کردند؟ فرزاد میخواست گزارشی تکان دهنده از انفجار مجتمع اسکندریه در نزدیکی بغداد بنویسد. نه به السید الرئیس توهین کرده بود و نه به وزیر اطلاعات و یا به رئیس استخبارات بالاتر از گل گفته بود. آقای سعدالبزاز یکی از شاخصترین روزنامهنگاران عراق که روزنامه «الزمان» و شبکه ماهوارهای «الشرقیه» را منتشر و پخش میکند در فاصلهای کوتاه از نزدیکترین دوست و مشاور به عُدی صدام حسین و ریاست رادیو تلویزیون عراق و شبکه جوان و مجله الفباء، با انتشار کتابی درباره جنگ کویت که بندبندش مورد تایید عدی بود اما ابوعدی به چند سطر آن گیر داده بود که نویسنده در آن میکوشید بار سنگین شکست خفتبار در برابر نیروهای چند ملیتی را به گردن ارتش عراق بیندازد، ناگهان در کمتر از یکهفته تبدیل به خصم قسم خورده السید الرئیس شد و قتلش واجب، بخت با او یار بود که گریخت تا بعد از سقوط صدام بتواند نشریه و برنامه تلویزیونیاش را برای ملت عراق منتشر کند.
آقای منتظرالزیدی اگر در عصر صدام، مثلاً در یک مصاحبه مطبوعاتی (امری که هرگز اتفاق نیفتاده بود) به جای لنگه کفش فقط فریاد زده بود کلب ـ سگ ـ یعنی همان ناسزائی که نثار بوش کرد، به دست آدمخواران تکریت فیالمجلس تکه تکه میشد و از هضم رابعه میگذشت و تا دو روز بعد خاندان الزیدی و قبیله او، همراه با ساکنان محلهاش دود میشدند و به هوا میرفتند. حالا جناب مهاجرانی تعجب میکند از اینکه بوش مثلاً به جای آنکه دستور دهد روزنامهنگار لنگه کفش پران را فوری آزاد کنند به ذکر سایز کفش او بسنده کرد. جهت اطلاع ایشان و دوستان چپ یادآور میشوم آقای بوش نه تنها از حق خصوصی خود گذشت بلکه با ذکر این عبارت که این بهای دمکراسی است و باید آن را تحمل کرد عملاً از المالکی خواست منتظر را آزاد کند. نکته جالب اینکه آقای عارف بعثی مشهور وکیل صدام حسین و دیگر جانیان بعثی اولین کسی بود که وکالت الزیدی را به عهده گرفت. دختر قذافی عایشه بانو نیز مدال به الزیدی داد و چکی هم برای بدیع عارف وکیل خودخوانده او فرستاد.
من اما همصدا با زیدآبادی، طارق حمید، حازم صاغیه و دهها نویسنده و روزنامهنگار مسئول هستم که باور داریم اگر منتظر الزیدی الفبای روزنامهنگاری را میشناخت به جای لنگه کفش میتوانست سنگینترین عتاب و ملامت را در قالب سؤال متوجه بوش و المالکی کند. جهان ناظر بود و او میتوانست دلزدگی و نفرت خود را با واژگانی که به مراتب بیشتر از لنگه کفش تأثیر داشت بیان کند.
رژیم بلافاصله متولی منتظرالزیدی شد که یک کمونیست دو آتشه و از یک خانواده رادیکال بعثی است. دو برادرش در مقابله با نیروهای آمریکایی کشته شدهاند و خودش به همان اندازه که دشمن بوش و آمریکاست از رژیم ولایت فقیه نفرت دارد. اینکه مقتدی صدر از قم به میدان پرید و دعوت به تظاهراتی کرد که تعداد شرکت کنندگان در آن به مراتب کمتر از تظاهرات مکرّر صدریها در کوچه و خیابان مدینه الصدر بود، بر پایه گزارش مطبوعات و سایتهای مستقل اینترنتی عراق، به این دلیل بود که قبل از حضور الزیدی در کنفرانس مطبوعاتی بوش ـ المالکی، در ملاقاتی در مسجد حسین در شهرک صدر، نماینده آقای مقتدی صدر به منتظر قول داده بود در صورتی که بوش را با لنگه کفش بزند ده هزار دلار جایزه میگیرد. منتظر خود به این امر اعتراف کرده است.
به قول حازم صاغیه ملتهائی با اختراعات خود به تاریخ میپیوندند، ملتهائی با موسیقی، ملتی با فرهنگ غنی و شعر خود، و مللی با نقاشی و مجسمه سازی و معماری. هستند ملتهایی که با شجاعت و دلاوری خود در تاریخ جای ویژهای پیدا میکنند. ملتی نیز با لنگه کفش وارد تاریخ میشود.
برخلاف نظر آقای دکتر مهاجرانی و عبدالباری عطوان، و دوستان چپ و ابوالقاسم خزعلی که آرزو کرده کفش منتظر الزیدی را ببوسد، فصل کفش و تاریخ فصلی بسیار کوتاه خواهد بود. آن چه در تاریخ میماند تحولی است که در عراق ایجاد شده است . اینکه روزنامهنگاری اگر شش سال پیش کفش به سوی مسئولی از کشورش پرتاب میکرد تکه تکه میشد و حالا مطابق ماده قانون بازداشت و احتمالاً محاکمه میشود و میتواند از زندان برای نخستوزیر نامه بنویسد و از عملکرد خود اظهار ندامت کند، موضوعی است که در تاریخ خواهد ماند نه لنگه کفش سایز ده خبرنگار شبکه بغدادیه که چند بعثی میلیونر آن را در قاهره برپا کردهاند و در دولت به قول آقایان دست نشانده عراق، دهها خبرنگارش در چهارگوشه عراق آزادانه در پناه دولت هر آنچه را بخواهند گزارش میکنند. اینها میماند نه لنگه کفش.
شنبه 20 تا دوشنبه 22 دسامبر
حکایت خاتمی و نوری
خاتمی نباید در انتخابات ریاست جمهوری شرکت کند. این انتخابات دامی برای اوست که به سرنوشت رفسنجانی دچار شود با این حساب که رفسنجانی چندان آبروئی نداشت که شکست حساب سازی شده از قدرتش بکاهد، اما خاتمی هنوز نزد اقشاری از مردم دارای آبروست. ولی فقیه از همان آغاز به تخت نشستن، دشمن همه آنهائی بود که نزد مردم دارای آبرو و در صحنه بینالمللی دارای اعتبار بودند.
در دوران ریاست جمهوری، دشمن خونی میرحسین موسوی بود. و در آغاز ولایت، علناً به روی خاتمی وزیر ارشاد تیغ کشید. برخلاف همکار و دوست قدیم و ندیم مسعود بهنود که معتقد است سیدعلی آقا هر سه روز یکبار به یاری خاتمی آمد و او را حفظ کرد من بر این باورم که از لحظه اعلام پیروزی خاتمی، مقام معظم آنچه در آشکار و نهان داشت علیه سید اردکانی به کار گرفت با این هدف که چنان بیآبرویش کند که دیگر هیچگاه هوس مقام به مغزش راه نیابد. آقای خامنه ای هر زمان که توانست به خاتمی ضربه زد و حالا هم دست بردار نیست و او را شاه سلطان حسین میخواند و تحفه ورشکسته آرادان را ملک جوانبخت ملک عجم میداند. خاتمی اگر بیاید در تلهای خواهد افتاد که نتیجهاش بی آبروئی مطلق او و نابودی جنبش اصلاحات خواهد بود. به گمان من آنچه احمد زیدآبادی میگوید هم به مصلحت خاتمی و هم به صلاح جنبش اصلاحطلبی است. نامزدی کسی مثل عبدالله نوری و حضور فردی چون کرباسچی به عنوان معاون اول، سیدعلی آقا را در وضع بدی قرار خواهد داد. اگر نوری رد صلاحیت شود که کل بازی انتخاباتش زیر سؤال خواهد رفت، اگر نشود سید علی آقا برای فروختن دوباره تحفه آرادان مشکل بسیار خواهد داشت و ناچار متوسل به تقلب خواهد شد که آنهم رسوائی بزرگتری است.
شنیدم که خاتمی با میرحسین موسوی گرم گفتگو است که شاید نخست وزیر دوران جنگ را به صحنه فرستد. موسوی نیز چون عبدالله نوری در صف دشمنان نایب امام زمان جای دارد. او سابقه درگیری طولانی با سید از دوران ریاست جمهوری او دارد.
از کلاهیها دکتر قاسم شعله سعدی تا امروز برای حضور در انتخابات ریاست جمهوری اعلام آمادگی کرده است. او نیز با آقای خامنه ای بعد از آن نامه مشهور، درگیر شده است. ولی فقیه اگر گمان کند که میتواند تحفه آرادان را با به میدان فرستادن سه چهارتا لنگ و گُنگ سیاسی که بعضاً چنان مصطفی پورمحمدی دستی تا مرفق به خون آزادیخواهان ایران دارند، برای چهار سال دیگر و جهت تکمیل پروژه نابود کردن ایران و از هم پاشاندن وحدت ملی به روی صندلی ریاست جمهوری بنشاند، سخت در اشتباه است. اگر نمایش انتخابات چنان که او میخواهد به صحنه آید، ایمان داشته باشید تماشاگران چنان اندک خواهند بود که حتی شناسنامههای موات و آرای مجدد برادران بسیجی و پاسدار نخواهد توانست رنگ و اعتباری به آن بدهد...
دراین باره باز هم خواهم گفت.
December 26, 2008 04:48 PM