سايت اينترنتي صداي آمريكا
گزارش سیاسی: آن «هیچی» بزرگ
از عليرضا نوری زاده
30/01/2009
قرار بر این بود که با رفتن «دیو»، رهبر محبوب فرشته خصال از در درآید. خنیاگر سرشناس شهر میخواند «از در درآمدی و من از خود به در شدم / گوئی از این جهان به جهان دگر شدم».
سرما پوست می گداخت اما شعله عشق مردی که قرار بود عدالت و شربت سیاه سرفه و آزادی را همراه با پول نفت قسمت کند و پری شادخت شعر خوابش را سالها پیش دیده بود که چهرهاش از نئون مسجد قندی خانیآباد نورانیتر است همه را گرم کرده بود. در پاریس آنکه «عین خوبی» بود و این را شاعر بزرگ شهر گفته بود، مژده داد «در ایران اسلامی علما خودشان حکومت نخواهند کرد و فقط هادی و ناظر امور خواهند بود، خود من نیز هیچ مقام رهبری نخواهم داشت. ـ مصاحبه با خبرگزاری رویتر ـ»
آقا در مصاحبه دیگری با سازمان عفو بین الملل در دهم نوامبر ۱٩٧٨در نوفل لوشاتو فرموده بود: در جمهوری اسلامی کمونیستها هم در بیان عقاید خود آزادند... و در گفتگو با «گاردین» از برابری زن و مرد و حقوق مساوی شهروندان ایرانی، بدون توجه به نژاد و رنگ و مذهب و جنس در حکومت اسلامی یاد کرده بود. از این مهمتر آقا در دوم نوامبر ۱۹٧٨تاکید کرده بود در حکومت اسلامی رادیو، تلویزیون، و مطبوعات مطلقاً آزاد خواهند بود و دولت حق نظارت بر آنها نخواهد داشت. و برای اقلیتهای مذهبی آزادی به طور کامل خواهد بود و هرکس خواهد توانست اظهار عقیده خود را بکند. (کنفرانس مطبوعاتی نهم نوامبر ۱۹٧٨)
با این اشارات و سخنانی که در کاستهای رنگارنگ در کوی و بازار و مسجد و دانشگاه توزیع میشد، خیلی طبیعی بود اکثریت مردم چشم به راه رهبر محبوب در راه باشند و اعتنائی به سخنان مردی نکنند که «مرغ طوفان» بود و از موج گریزی نداشت و چنان فضای سینهاش پر از عطر آزادی و عشق به میهن بود که ترس دیگر برایش معنی نداشت. آن روز که دکتر شاپور بختیار پس از ۲۵سال محرومیت از ممارست فعالیتهای سیاسی آزاد و سالها زندان و فشار، از پادشاهی که خسته و بیمار دیگر هیچگونه میلی برای ماندن نداشت، فرمان گرفته بود چنانکه ربع قرن پیش پیشوای فکری و رهبر سیاسیاش دکتر محمد مصدق فرمان گرفته بود، خیلیها باور نداشتند نفر دوم جبهه ملی، نخست وزیری را بپذیرد و یاران دیر و دورش که سالها در سنگر مبارزه برای تطبیق کامل قانون اساسی دست در دست هم بودند و متحمل زندان و محرومیتهای بسیاری شده بودند، نه تنها رهایش کنند بلکه خنجری به بُرّائی همهناجوانمردیهای تاریخ را در شانهاش نشانند. در آن جمع مسحور و بعضاً مقهور و شاید هم مبهوت تنها یک تن از یاران با همه اعتبارش به حمایت از او پرداخت و او کسی جز دکتر غلامحسین صدیقی استاد فرزانه جامعه شناسی و وزیر کشور دکتر مصدق نبود. قرار بود صدیقی کابینه را تشکیل دهد اما شاه تقاضای او را مبنی بر اینکه در کشور بماند و به جائی مثل رامسر یا کیش برود چون رفتنش ارتش را بیسرپرست خواهد کرد، نپذیرفت.
صدیقی پوزش خواست و بختیار مأمور تشکیل کابینه شد. پیش از این دکتر کریم سنجابی رهبر جبهه ملی نیز با شاه دیدار کرده بود. با آنکه سنجابی دست شاه را بوسیده بود و از اینکه زمانه بین او و پادشاهی که در دوران حکومت دکتر مصدق با او شطرنج بازی میکرد فاصله انداخته بود با تأثر سخن گفته بود، اما شاه ترجیح داد بختیاری که دست نمیبوسید اما با کار سنجابی در سفر به پاریس و انتشار آن اعلامیه سه مادهای که سلطنت را غیرقانونی خوانده بود به شدت مخالفت کرده بود که شما حق نداشتی میراث مصدق را در سینی طلا تقدیم خمینی کنی، دولت را تشکیل دهد.
دکتر علی امینی دولتمرد سالخوردهای که در روزهای پایانی شاه تقریباً همه روزه نزد او میرفت در مصاحبهای به نگارنده گفت؛ شاه رفتار سنجابی را نشانهضعف و تذبذب می دانست و با آنکه می دانست بختیار به علت اعدام پدرش سردار فاتح توسط رضاشاه و سالها زندان و فشار، دلخوشی از سلسله پهلوی ندارد اما دریافته بود مرغ توفان میایستد و در مقابل آقای خمینی به هیچ روی تسلیم نخواهد شد. همینطور او به قانون اساسی مشروطیت همچون صدیقی سخت دلبسته است بنابراین با خروج او از کشور در برابر آیتالله زانو بر زمین نخواهد زد و دست آقا را نخواهد بوسید. کابینهبختیار اگرچه ایدهآل او نبود اما در جمع وزیرانش چهرههای پاکدامن و آزادهای حضور داشتند که چون احمد میرفندرسکی، دکتر رزم آرا، عباسقلی خان بختیار، محمد مشیری یزدی، دکتر سیروس آموزگار و... در پاکدامنی و وطندوستیشان کسی تردید نداشت.
در آن ۳٧روزی که دکتر شاپور بختیار ریاست دولت را بر عهده داشت، همه آرزوهائی که احزاب و گروههای سیاسی مخالف و شخصیتهای آزاده خواستار آن بودند مجال تحقق پیدا کرد. مشکل اما آنجا بود که تودهها، با دهانهای باز و چشمهای بسته فریاد میزدند. و اگر لحظهای چشم میگشودند روی تصویر «مار» تأمل میکردند و کسی به دستهای مردی نمینگریست که واژهی مار را نوشته بود. آن روز که آواز داد «دیکتاتوری نعلین هزار بار وحشتناکتر از دیکتاتوری چکمه خواهد بود.» کسی به عمق این کلام پی نبرد. یا آن روز دیگر که خطاب به مراجعی که پنهانی دو سوم آنان از او حمایت میکردند و در رأس آنها مرحوم آیتالله سید کاظم شریعتمداری در قم و مرحوم حاج آقا احمد خونساری در تهران، و مرحوم حاج آقا حسین خادمی در اصفهان و مرحوم حاج آقا حسن طباطبائی قمی در مشهد و مرحوم آیت الله حاج شیخ بهاءالدین محلاتی در شیراز و... بودند گفت؛ برای شما در قم واتیکانی خواهم ساخت به مراتب با اهمیتتر از واتیکان مسیحی، شما آقایان به اتفاق آیتالله خمینی با آزادی کامل، به فعالیتهای مذهبی خویش بپردازید. دیگر کسی مزاحم شما نخواهد شد، شما میتوانید نمایندگان خود را به چهار سوی جهان اعزام کنید و دولت متقبل همههزینههای شما خواهد شد... و همزمان نصایح و رهنمودهای مشقفانهشما را به روی چشم خواهد گذاشت، بیائید و در این لحظات حساس و خطیر، مانع از آن شویم که کشورمان از هم بپاشد و یا یک نظام ارتجاعی و یا یک دولت وابسته روی کار آید؛ آن روز علمای اعلام منهای مرحوم شریعتمداری از وحشت بزرگ یا به کنج حجره پناه بردند و یا با حرفهای بیرنگ و روغن و تهی از همدلی، جانب آقای خمینی را گرفتند.
کسی هم از آنان اعلامیهای بیرون داد که آقای بختیار وقتی میگوید اغلب روحانیون با او هستند منظورشان تقی روحانی و مهندس منصور روحانی و گلوریا روحانی است.
قرار شد با خروج شاه (در آن روز سرد که پهلوی دوم دیگر تلاش نکرد اشکهایش را پنهان کند و سپهبد بدرهای نیز ابا نداشت از اینکه با یال و کوپال امیری به پای او بیفتد که نروید و محسن پزشکپور نماینده مجلس شورای ملی و پانایرانیست دیر و دور در مجلس فریاد زده بود در کجای تاریخ رهبری یا شبانی در حمله گرگها، رمه را رها میکند و به سفر میرود،) دکتر شاپور بختیار به پاریس برود. نه چون سید جلال تهرانی که ریاست شورای سلطنت را جلوی در ورودی ویلای محل اقامت آقای خمینی با دست خود قربانی کرده بود تا دست در دست سید احمد خمینی بتواند به حضور «آقا» برسد. بلکه به عنوان نخستوزیر قانونی ایران، متنی که قرار بود دربارهاین سفر در رادیو تلویزیون قرائت شود تا سه بامداد درآمد و شد بین نخستوزیری و خانهمرحوم سید محمد بهشتی بود.
دکتر احساس نراقی که حساسیت بختیار را میدانست و آگاه بود دکتر بختیار هرگز نخواهد گفت برای کسب تکلیف به پاریس میروم. سرانجام «برای کسب نظر» را عنوان کرد که طرفین پسندیدند. فردا گروه همراه نخستوزیر معین شد. مرحوم غلامحسین صالحیار سردبیر اطلاعات گذرنامه نداشت به دستور نخستوزیر یکساعته به او گذرنامه دادند. از سوی آیتالله منتظری از پاریس و آیتالله بهشتی در تهران و مرحوم مهندس بازرگان که سخت در تلاش برقراری دیدار دوست دیرینش شاپورخان با آیتالله خمینی بود خبرهای امیدوارکنندهای رسید. ظاهراً آقای خمینی پذیرفته بود بختیار استعفا ندهد. چند ساعت بعد اما ورق برگشت و بعدها آقای ابوالحسن بنیصدر که او نیز سالی بعد هم چون بختیار ناچار از ترک وطن و پذیرش تبعید شد، تاکید کرد در تغییر نظر آیتالله خمینی نقش اساسی داشته است. اطرافیان آیتالله خمینی میدانستند بختیار با آن شخصیت نافذ و قدرت کلام، امکان دارد سید را راضی کند سه ماه به او وقت دهد تا کشور را آرام کند و زمینه برگزاری یک انتخابات آزاد را فراهم سازد. بختیار نرفت و چند روز بعد امام آمد.
آن روز بزرگترین تیتر در تاریخ مطبوعات همانجائی نشست که چند روز قبل «شاه رفت» در آنجا نشسته بود «امام آمد»، شهر لبریز از شوق و شادی بود، ملتی قلبش را از مهرآباد تا بهشتزهرا فرش زیر پای «امام» کرده بود. آقا آمد و در اتومبیل بلیزری که محسن رفیقدوست از فرماندهان بعدی سپاه رانندگیش را عهدهدار بود به بهشتزهرا رفت تا توی دهان دولت بزند و بختیار آزاده را «بیابانی» بخواند و مجلس سنا درست کند (مرحوم مفتح تذکر داد مجلس مؤسسان).
اما آنچه را آن میلیونها عاشق ندیدند و زمانی که نخستوزیر دستور پخش آن را داد اعتصابیهای برق، مانع از تماشای آن شدند، کلام کوتاهی بود در هواپیمای ارفرانس.
صادق قطب زاده که دو سال بعد به امر پدرخواندهاش امام خمینی و حکم محمد محمدی ری شهری اعدام شد در کنار آقا نشسته بود. خبرنگاری به او گفت از آقا بپرسید احساسشان پس از ۱۵سال دوری از وطن در این لحظه چیست؟
آقا بی آنکه سرش را بلند کند گفت «هیچی»!
ملتی به آمدن او فرزند داده بود، خیابانها را با قلب خود، فرش کرده بود، همهایران بوسه بود و آواز، تبعیدی بزرگ باز میگشت اما احساس او به دیدن دوباره وطن و مردمی که به رهبریش برگزیده بودند یک «هیچی» بزرگ بود. بختیار تلخ و افسرده گفت؛ دیدید؟! نگفته بودم ایشان هیچ نوع مهری به خانهی پدری ندارد!
این را مردم به مرور درک کردند. خاصه آن روز که آقا گفته بود اگر در نبرد با صدام بعثی عفلقی کافر ۲۰میلیون نفر هم کشته شود اهمیتی ندارد. کشتگان البته به ۲۰میلیون نرسیدند، اما یک میلیونشان قربانیان جنگ بودند، چهار میلیون آواره شدند و هزاران تن درد شکنجه و زندان را متحمل شدند. هیچی بزرگ همچنان بر سر ملت ایران سنگینی میکند.
January 30, 2009 07:51 PM