يكهفته با خبر
غرض ز مسجد و میخانهام وصال شماست...
سهشنبه 27 ژانویه تا دوشنبه 2 فوریه
پیشدرآمد: باز هم چه بگویم از آن روزهای فریاد و خروش که ملتی با چشم بسته در پی رهبرانی با چشمهای باز اما دلهائی پر از کینه و بدون داشتن برنامهای روشن (در مقابل سیدی که میدانست چه میخواهد و چه نمیخواهد، و حاضر بود انواع و اقسام دروغها را بگوید و وعدهها بدهد و سرها را شیره بسیار بمالد تا به اهدافش برسد) به راه افتاده بود تا سهم بیشتری در ویران کردن آنچه داشت ـ بدون آنکه فکری برای ساختن جایگزین داشته باشد ـ از آن خود کند. بگذارید اینجا سخنی را از یک دوست پرتجربه نقل کنم. از محسن خاتمی یک حزب "ایران" ی قدیمی که بعداً سر از گروه چپ رنجبران درآورد و بعد از انقلاب نیز در زندان ولی فقیه هفت سالی را طی کرد.خاتمی میگوید؛ تفاوت دکتر بختیار و رفقایش در حزب ایران و جبهه ملی در این بود که بختیار یک آدم سیاسی بود، سیاسی فکر میکرد و گرفتار قید و بند ایدئولوژی نبود...
در عین حال از فرصت طلبی و عوامگرائی سخت بیزار بود. در مقابل آقای دکتر سنجابی و رفقایش، آدمهای غیرسیاسی و در عین حال فرصت طلبی بودند که گمان داشتند سید روحالله خمینی قدرت خانم را با جهیزیه کامل در اختیار آنها خواهد گذاشت. به قول خاتمی؛ بختیار که پدرش سردار فاتح را رضاشاه کشته بود و در دوران محمدرضا شاه بهترین سالهای عمرش را در زندان گذرانده بود لحظه انتخاب بین شاه و خمینی، اولی را برگزید چون میدانست دیکتاتوری نعلین هزار بار بدتر از دیکتاتوری چکمه است.
من با تصاویری از آن روزها، از یکسو بر آنم که فرزندانم، نسلی که با انقلاب چشم به جهان گشود و مثل ما شاهد آن روزها نبود، تا نفسی هست روایات ما را بشنود و آگاه شودکه دو یا شاید هم سه نسل به دست خویش خانه خود را آتش زدند و به امید رسیدن به آزادی و عدالت و حاکمیت ملی، با کسی بیعت کردند که ذاتاً دشمن آزادی بود و فراتر از آن کینه عمیقی نسبت به تجدد، مدرنیته در همه زمینهها و حاکمیت ملت داشت.واز سوی دیگر آنچه را که برای جبران خطای خود کردیم برای آنها بازگویم.
درست دو ماه بعد از انقلاب و در زمانی که زنده یاد دکتر شاپور بختیار در مخفیگاهش در میدان... در شمال تهران، هر از گاهی مرا میپذیرفت گاه در حضور دختر نازنین ناکامش و گاه در کنار آزادمردی که تا امروز به او و آرمانهایش وفادار مانده است و چون در ایران است از ذکر نامش معذورم، شبی که جامی در میان بود و شعر و اشک و حسرت، گفتم میخواهم در مجله امید ایران که سردبیرش بودم دادگاهی برپا کنم و شما را در آن به محاکمه بکشم. خودم در این دادگاه هم دادستان خواهم بود هم رئیس و هم وکیل مدافع شما، تمام آنچه را علیه شما گفتهاند و آنچه را در تقدیر و تحسین شما بر زبان آوردهاند با اشاره به نام گویندگانش به عنوان شاهدان دادستان (آنچه را علیه شماست) و شاهدان وکیل مدافع (آنها را که به نفع شما سخن گفتهاند) در دادگاه حاضر میکنم. حتی میروم از افرادی که با شما آشنا بودند در مقام دادستان و وکیل مدافع نظر میگیرم و هر جا هم که لازم بود خدمت شما میآیم و از شما سؤال میکنم و بعد با این عنوان که نظر دکتر بختیار چنین بود و یا هست، نقطه نظرهای شما را مطرح میکنم. دکتر بختیار چنان از این طرح به وجد آمد که در آن اتاق نیمه تاریک کوچک، برق شادمانی را در چشمانش دیدم. هفته بعد محاکمه دکتر بختیار را با عنوان اینکه «بختیار، خدمت و یا خیانت» با چاپ تصویری از او به روی جلد امید ایران با قلم موی توانای حجت شکیبا آغاز کردم. باید بگویم استقبال مردم عجیب بود. برای نخستین بار در تاریخ مطبوعات ایران مجلهای به سه چاپ رسید. زنده یاد علی اکبر صفیپور مدیر عزیز امید ایران همان هفته اول خودنویسی طلا از سر تحسین و تقدیر به من داد و مهدی فشنگچی عزیزم مدیر داخلی مجله، از صمیم دل به من تبریک گفت که تیراژ مجله را سه برابر کردهام. هنوز هم بر این باورم که توقیف و تعطیل امید ایران بعد از 29 شماره، به خاطر دادگاه بختیار و مطلب دیگری بود که تحت عنوان «آخرین روزهای شاه» مینوشتم و رازهای بسیاری را درباره انقلاب در آن آشکار کردم. این هفته یکی از جلسات دادگاه را در سالروز انقلاب برایتان باز میگویم. جلسهای که در آن نویسنده آزاداندیش و شجاع، مهشید امیرشاهی، ضمن سرزدن به من در امید ایران حاضر شد در مقام شاهد وکیل مدافع در حمایت از دکتر بختیار سخن بگوید.مهندس بازرگان و دکتر سنجابی نیز دراین دادگاه نمادین سخن گفتند.
این شما و این جلسه دادگاه به نقل از امید ایران، شمارهای 26و27 دوره جدید، مرداد 1358.
******
دادگاه دکتر شاپور بختیار
•
رئیس: خانم امیرشاهی، همانگونه که آقای وکیل مدافع عنوان کرد، برای شخص من و بسیاری دیگر از آحاد ملت به ویژه روشنفکران دفاع شما از بختیار شگفتیآفرین بود. میدانید کار شما با هیچ منطق و عقلی تطبیق نمیکند.
امیرشاهی: لابد منظورتان از منطق و عقل، دو ودیعهای است که همراه با شهامت و شجاعت خداوند به بندگان خویش عطا کرده و آن روزها در هیچیک از روشنفکرها چنین صفاتی وجود نداشت. یا سرشان را در برف کرده بودند و یا زیر چادرشبی و یا ـ عبائی ـ پنهان شده بودند و البته چه خوب هم دستورات حضرات را انجام میدادند. بعد هم دیدیم که به محض آنکه حضرات قدرت را به دست گرفتند روشنفکر و حقوقدان و وکیل و نویسنده شد ضدانقلاب و طاغوتی و غربزده. حال اگر فکر کنیم میبینیم بدون حمایت روشنفکران چه در ایران و چه خارج ایران انقلاب به جائی نمیرسید. و با یکی دو میلیون کشته آمال و آرزوهای مردم برای ابد در گورستان دفن میشد.
بختیار از دید بسیاری از افراد، منجمله خود من آدمی کم و بیش ناشناخته بود. وقتی نخستوزیر شد محافل سیاسی اروپا، رادیو تلویزیونها و مطبوعات او را جدی نگرفتند و حتی رادیو بی.بی.سی او را سیاستمدار درجه دو میخواند. پذیرفتن این مسأله که در آن سا لهای اختناق سیاستمداری چون بختیار تربیت شده باشد برای آنها مشکل بود. ولی کارآئی و کیفیت برجسته سیاسی بختیار خیلی زود روشن شد. به نظر من بختیار در اولین مصاحبه مطبوعاتی خود که در حدود یک ساعت طول کشید، حتی یک اشتباه عمده سیاسی هم مرتکب نشد و نشان داد که از پختگی سیاسی آن هم در سطح جهانی برخوردار است. به همین دلیل لحن رادیوها و مطبوعات تنها پس از چند مصاحبه و تماس با بختیار در مورد او تغییر کرد. بنابراین بسیاری از تردیدها در نتیجه عدم شناسائی بختیار بود.
خود من که در طول این سالها طبعاً مثل بیشتر مردم این سرزمین آرزوی تغییر و تحولی را داشتم در کنه فکرم به این اندیشه بودم که باید در این سالهای اختناق آدمی تربیت شده باشد که قادر به اداره مملکت باشد. بسیاری از دوستان متهمم میکردند که تو به بیماری خوشبینی دچاری و همیشه فکر میکنی که راه حلی برای مشکلها وجود دارد. شاید هم حق داشتند و شاید من در آن زمان زیاده از حد خوشبینانه...
رئیس: آیا خود همین مسأله که الان میفرمائید یک زمینه فکری و چیزی از پیش ساخته نبود و آیا قالبی نبود که شما از پیش ساخته باشید و بعد بختیار را در آن گذاشتید؟
امیرشاهی: خیر، به هیچ وجه اینطور نبود. اکثر دوستان بعد از رفتن شاه گوئی در انتظار نوعی خلاء سیاسی بودند. ولی امید من بیشتر از دیگران بود و میگفتم، کسی هست که شیرازه امور را در دست بگیرد. درست است که در عین امیدواری آدم مشخصی را در ذهن نداشتم. ولی بختیار از امیدواریها و امیدهای من هم فراتر بود و خیلی والاتر از آن سیاستمداری بود که من پیش خود ساخته بودم... واقعاً که بیش از انتظار من بود.
او به تمام خواستهای من (و احتمالاً ما) و به بیشتر از آنها پاسخ میداد. من هم در اعماق قلبم چون دیگران مایل بودم که «اتفاقی بیفتد» و آزادگی و رفاه و دمکراسی به ارمغان بیاورد. بختیار آدمی بود که میتوانست برای تحقق بخشیدن به این آرمان در رأس قرار بگیرد. حکومتی که بختیار در رأس آن قرار داشت امکان تمام تغییر و تحولهای بعدی را هم به ما میداد... امکان ایجاد فکرهای معقول سیاسی و رشد این فکرها... بنابراین او آرمانی بود که من برای خودم و برای این ملک و ملت میخواستم.
رئیس: با این حساب بجز سکوت روشنفکران و عدم حمایت کامل از بختیار چه عامل یا عوامل دیگری را موجب سقوط بختیار میبینید؟
امیرشاهی: حرفهای ظریفی که بختیار عنوان میکرد و در نهایت سیاسی بود، اگر مفهوم افتاده بود، به احتمال زیاد «شعار مرگ بر شاه» تبدیل به «مرگ بر بختیار» نمیشد. من تصور میکنم بختیار از نخستین روزی که شروع به کار کرد، در نهایت ظرافت رفتن شاه را برای همیشه به مردم نوید داد. منتها به دلیل سیاستمدار بودن و شرایط خاصی که در آن قرار داشت نمیتوانست با صراحتی بیش از آن و یا احیاناً با فحش و فضیحت این کار را بکند. او بارها بر این نکته تاکید و تکیه کرد که تمام مواد قانون اساسی انعطافپذیر است و این یعنی حتی اصولی که «تغییرناپذیر» قلمداد شده بود.
متاسفانه لحن دیپلماتیک بختیار برای تودهها مفهوم نیفتاد.
دادستان: با کسب اجازه از محضر دادگاه به همین گفته خانم امیرشاهی اعتراض دارم. اگر او میخواست رژیم را تغییر بدهد آنقدر استناد به قانون اساسی نمیکرد. او با قانونی که به موجب آن بعضی اصولش (سلطنت و مذهب) را نمیشد تغییر داد قصد تغییر رژیم داشت؟ این مسأله غیرقابل قبول است و به نظر من تلاشی برای وقت گذرانی بود.
وکیل مدافع: اعتراض آقای دادستان موردی ندارد چرا که دکتر ابراهیم یزدی رئیس دیپلماسی مملکت و کسی که ارتباط نزدیک با رهبری انقلاب دارد هفته گذشته به صراحت اعلام کرد که طبق اسنادی که به دست آورده بختیار هرگز به فکر بازگرداندن شاه نبود بلکه میخواست پیش از پیروزی انقلاب اسلامی، خود اعلام جمهوری کند.
دادستان: چرا حرف را به طور کامل نمیزنید. درست مثل این است که بگوئید «واجتنبوا الصلاه» و بعد «انتم سکاری» را نگوئید. دکتر یزدی گفت بختیار با کمک نیروهای خارجی میخواست به این کار دست بزند.
وکیل مدافع: ولی آقای دکتر یزدی هیچ مدرکی در تائید این ادعا نشان نداد. درست مثل آقای امیرعلائی که قرار بود دو سه ماه پیش اسناد عضویت بختیار را در سازمان سیا ارائه دهد. ولی ظاهراً پس از انتصاب به مقام سفارت در فرانسه ـ رسیدن به مشروطه ـ معلوم شد اسنادی وجود ندارد. بله، آقایان همینکه تا دیروز دادگاه انقلاب و صاحبان قدرت در ایران، او را متهم به همدستی با شاه میکردند و امروز این ادعا را رئیس دیپلماسی کشور رد میکند، این امید را به وجود میآورد که در آینده در برابر واقعیات همه این اتهاماتی که به موکل من نسبت میدهند از لوح شخصیت او پاک شود.
رئیس: با توجه به آنچه گفته شد در واقع به یکی از سؤالات شاهد آگاهمان احمد خلیلالله مقدم که پرسیده بود اگر کسی از آگاهان میداند که بختیار با شاه همدست بوده و میخواسته او را به سلطنت باز گرداند، حتماً اطلاعات و اسناد خود را در این زمینه در اختیار دادگاه بگذارد، پاسخ داده شد. به این ترتیب تا ارائه اسناد آقای دکتر یزدی پیرامون ارتباط بختیار با شاه، فرض را بر این میگیریم که شاپور بختیار قصد بازگرداندن شاه را نداشت.
وکیل مدافع: در این زمینه من علاوه بر اظهارات دکتر یزدی به سخنان مهندس بازرگان اشاره میکنم که در مصاحبه مطبوعاتی که در دفترش چند هفته پیش از پیروزی انقلاب برپا کرده بود و نیز پس از آنکه از سوی امام به نخستوزیری انتخاب شد در سخنانش خطاب به مردم در زمین دانشگاه، بختیار را مردی مبارز، ضد استبداد و در ستیز دائمی با حکومت استبدادی دانست. بازرگان به بختیار توصیه کرد سخنان امام را بپذیرد و نگذارد یک مشت نظامی سوابق درخشان مبارزاتیش را نابود سازند.
دادستان: آقای وکیل مدافع مرتب شاهد میآورند که بله فلانی آدم درستی بود چرا که بازرگان یا قاسمی یا حسیبی او را دوست میداشتند. بنده میخواهم از آقای دکتر سنجابی دبیر هیأت اجرائی جبهه ملی تقاضا کنم نقطهنظرهای خود را پیرامون بختیار عنوان کند.
دکتر سنجابی: کاری که بختیار با پذیرش نخستوزیری در آن شرایط کرد جنایتی بود که هرگز شبیه آن در طول مبارزات جبهه ملی رخ نداده. او کمر جبهه ملی را شکست.
وکیل مدافع: اعتراض دارم...
دادستان: جناب آقای دکتر کریم سنجابی رهبر جبهه ملی لطفاً با پاسخ گفتن به سؤالاتی که جهت روشن شدن تاریخ انقلاب ما آگاهی از آن ضروری است این دادگاه را در دست یابی به حقیقت یاری فرمائید. نخستین سؤال من پیرامون نقطهنظرهای شخص شما و جبهه ملی در مورد قبول نخستوزیری شاپور بختیار است.
دکتر سنجابی: این اواخر شاه کوشش میکرد که یک فریبکاری دیگر، و به عقیده من یک اشتباه کاری دیگر بکند، چون شاه علاوه بر خرابکاریها، خیانتکاریها و زیرپاگذاشتن قانون اساسی و پیروی مطلق از سیاست خارجی و سوءاستفاده در امور مالی که به رسوایی و بدنامی دستگاه سلطنت انجامید، آنقدر از عقل و خرد برای اداره امور مملت و برای تشخیص مصلحت خودش بیبهره بود که اشتباه پشت اشتباه میکرد و هر کاری میکرد نه تنها به زیان مملکت و ملت بود، به زیان خودش هم بود و کسی که بیش از هر چیز و هرکس سلطنت او را منقرض میکرد یعنی خود او برباد دهنده اساس سلطنت خودش بود. و یکی از تدبیرهای غلط او همین بود که در این دوران که تمامی ملت متدین ایران و روحانیت و مخصوصاً شخص آیتالله خمینی علیه او قیام کرده بودند و در تنگنا مانده بود کوشش میکرد پای جبهه ملی را به میان بکشد، تا شاید یک راه رستگاری برای خودش پیدا کند و این امر جز ویران کردن و بدنام کردن جبهه ملی هیچ ثمری نداشت، در واقع این نیت شاه یک نوع فریبکاری برای تفرقه اندازی و به دست آوردن یک مهلت زمانی برای عقب انداختن پیروزی نهضت ملی ایران بود. به همین جهت هم از همان روز اول با نهایت صراحت به وی جواب رد دادیم. حتی پاریس که بودم چندین بار با تلفن تکلیف کردند که برگردم و زمام حکومت را به دست بگیرم و میخواستند طیاره مخصوص بفرستند، من هر بار این تکلیف را رد کردم. وقتی به ایران برگشتم بلافاصله مرا به زندان انداختند، در آن یکماهی هم که در زندان بودم چندین بار عوامل ساواک آمدند و صحبتهایی داشتند که من نپذیرفتم.
وکیل مدافع: با اجازه ریاست دادگاه بنده از شاهد سؤال میکنم که با توجه به این نیت شاه خود حضرتعالی چرا به ملاقاتش رفتید؟
دکتر سنجابی: وقتی از زندان بیرون آمدم ناصر مقدم رئیس سازمان امنیت آمد به منزلم و مرا سوار ماشین کرد و برد با این بیان که تنها به دیدن شاه میرویم، به خاطر همین قبول کردم و رفتم. وقتی با شاه تنها شدیم جریان پاریس را پرسید. من توضیحاتی دادم، و او به تشکیل حکومت انتقالی تکلیف کرد، گفتم: در فضای موجود حکومت انتقالی ممکن نیست. بدون موافقت روحانیت و مخصوصاً شخص آیتالله خمینی و بدون اینکه از مملکت خارج شوید و شورائی با صوابدید آیتالله خمینی تشکیل شود، این کار نتیجهای نخواهد داشت. و بعد گفتم: شما باید از خودتان بگذرید و از مملکت بروید بعد هم برای رسیدگی به اموال سلطنتی و خاندان سلطنت ترتیبی داده شود و ترتیباتی فراهم آید که مورد قبول روحانیت و مردم باشد و... البته شاه با پیشنهاد من موافقت نکرد. منهم همان روز جریان را به وسیله اعلامیه به مردم اطلاع دادم که موجب سوءتفاهمی نشود.
دادستان: برگردیم بر سر بحث خودمان. آقای وکیل مدافع با پیش کشیدن چنین سخنانی ظاهراً میخواهند دادگاه را متوجه مسائل فرعی کنند در حالی که مسائل اصلی و مهم باقی مانده است و در حال حاضر مهمترین مسأله ما دانستن نقطهنظرهای جبهه ملی و شخص دبیرکل که سابقه دوستیش با دکتر بختیار به سی سال قبل میرسد درباره اقدام خودسرانه بختیار در قبول نخستوزیری و پشت کردن به خواستهای ملت است.
دکتر سنجابی: در مورد بختیار، من نمیتوانم بگویم مرد وطنپرست و آزادیخواهی نیست ولی مسلماً مرد جاهطلب و مغروری هست و روی همین جاهطلبی شخص خودش این کار را علیرغم مخالفت و نصیحت نزدیکترین دوستانش به انجام رساند. البته دوستان خیلی نزدیکش شدیداً به او اعتراض کردند و گفتند که این عمل هم مایه رسوایی و ناکامی خودت و هم مایه خرابی دوستان تو و هم مایه شکست آزادیخواهان و جبهه ملی و هم موجب زیان و صدمه مملکت خواهد بود...
متاسفانه او با غرور و با جاهطلبی که داشت و شاید اینکه امید و انتظاری تا آن زمان نداشت که چنین عنوانی پیدا کند و همین که چنین وعدهای به او دادند اصلاً تمام واقعیتهای زمان را از نظر دور داشت و تن به کاری داد که اگر نگوئیم خیانت مطلق بود، بدترین، بزرگترین، شدیدترین و فجیعترین اشتباهات روزگار بود که کرد. کار بختیار در واقع در وضعی پایان یافت که بزرگترین و ناگوارترین لطمات را به مملکت زد و آنچه از خرابی آشفتگی و ویرانی و هرج و مرج و بیانضباطی و خرابی اقتصادی و بینظمی در ایالات و ولایات همه میراث خرابکاری حکومت یکماهه اوست...
(دوماه پس از گریز از ایران دکتر سنجابی درگفتگوی تلفنی به گمانم از منزل پسرشان در آمریکاگفتند بختیار از ما هوشمندتر بود.نوار این گفتگو را دارم.مرحوم زیرک زاده نیز در آمریکا گفت :ما پشت در تاریخ ماندیم اما بختیار به والاترین صفحات تاریخ پیوست.)
وکیل مدافع: بنده ضمن اعتراض به سخنان آقای دکتر سنجابی که کاملاً یکطرفه بود بخصوص که ایشان هم خرابیهای موجود را ناشی از اقدامات بختیار میدانند حال آنکه به گفته خیلیها و از جمله خود آقای مهندس بازرگان اگر بختیار نبود و تغییر حکومت به آن شکل عملی نمیشد ...بله، من برای یکایک این حرفها مدارکی دارم که همه را ارائه خواهم کرد. ولی حالا پیش از آنکه بحث را به مسائل دیگر بکشانم میخواهم از تیمسار دریادار مدنی استاندار شجاع خوزستان و فرمانده نیروی دریائی، مردی که مورد اطمینان امام و انقلاب است خواهش کنم به عنوان شاهد سخنانی را در محضر دادگاه ایراد نماید.
(لازم به توضیح است که این سخنان را مدنی در گفتگو با «اریک رولو» نویسنده لوموند اظهار داشته بود)
وکیل مدافع: تیمسار، با توجه به سابقه آشنائی شما با بختیار در جبهه ملی، و نیز این نکته که شما یکی از یاران نزدیک او بودید و در برقرار کردن ارتباط بین او و روحانیت تهران نقش عمدهای داشتید، نظرتان در مورد نخستوزیری او و اقداماتش چیست؟
مدنی: من بختیار را در طول سالها فعالیت در جبهه ملی، چه آن زمان که فعالیتها به صورت پنهانی بود و امکان داشت هر لحظه فعالان با مرگ روبرو شوند و چه در زمانی که بختیار در زندان بود شناختم. او مدتی مسئول بررسی ایجاد تشکیلات نظامی ملی در ارتش بود. به هر حال من فکر میکنم او انسان آزاده، مردی شریف، صادق و لایق بود. اما خطاهای بزرگی مرتکب شد. مردان بزرگ همیشه خطاهای بزرگ هم میکنند. البته ما تلاش زیادی کردیم که هنگام بازگشت امام خمینی به ایران رشته ارتباطی محکمی بین او و امام ایجاد کنیم ولی سوءنظر بعضی و لجاجت بختیار باعث شد این تلاشها قرین موفقیت نشود. و ایکاش شده بود چرا که امروز ما از داشتن سیاستمداری لایق محروم شدهایم. به اعتقاد من او باید بدون هیچگونه ممنوعیتی به جامعه انقلابی ما باز گردد و به عنوان شهروندی ساده به زندگی و فعالیتهایش ادامه دهد.
دادستان: خوشحالم که با وجود همه تلاشهای آقای وکیل مدافع در جمع کردن دوستان آقای بختیار در دادگاه، مسیر حوادث به گونهای است که خودبخود کسانی مثل بختیار رسوا میشوند. محضر محترم دادگاه لابد از متن مصاحبه شاه مخلوع با یکی از رادیوهای آلمان اطلاع دارند. شاه مخلوع همانطور که انتظار میرفت گفته بود بختیار را به عنوان نخستوزیر و پالیزبان را به عنوان رئیس ستاد ارتش برگزیده و خیال بازگشت به ایران را دارد.
وکیل مدافع: اعتراض دارم. اولاً در مورد مصاحبه شاه هیچکدام از خبرگزاریهای دنیا این خبر را مخابره نکردند. ما ضمن تماس با خبرگزاری فرانسه، رویتر، و «د ـ پ ـ آ» از آنها سؤال کردیم که آیا موضوعی با این اهمیت میتواند از چشم آنها پنهان بماند. همگی این مسأله را انکار کردند. بنابراین معلوم نیست منبع خبری آقای دکتر طباطبائی در این مورد کجاست؟! .....
( از یاد نبریم این مطالب زمانی چاپ شد که نام بختیار را بدون ناسزا آوردن جرم بود.)
February 6, 2009 09:16 PM