یکهفته با خیر
... شرط آن بود که جز ره آن شیوه نسپریم
سه شنبه 3 تا دوشنبه 9 فوریه
حالا که جایش بین ما خالی است
اینهفته دفتر انقلاب را خواهم بست و بار دیگر از هفته آینده دوره میکنیم امروز و فردا را و البته به قول الف بامداد هنوز را. بازگشتهام به آن هفته پایانی، هفتهای غریب که در آن دوستیها رنگ باخت، دشمنیها عمیق شد و صداقت کالای نایابی بود که حتی اگر با چراغ به دنبالش میرفتی کمترش مییافتی. از این هفته چند تصویر را در برابرتان مینهم، تصویرهائی که به چشم دیدمشان و هنوز هم پس از سی سال یادآوری آنها تکانم میدهد. بیش از هر کس آرزو دارم فرزندانم، نسل انقلاب با تأمل روی آنچه باز میگویم با چشمان باز و دلهای سرشار از عشق و امید و نه نفرت و درد و یاس، مبارزه خود را برای برکندن استبداد دنبال کنند.
شب بازگشت آقا
چهار بعد از ظهر روزنامه را ترک میکنم. حدود یکساعت سردبیر (زنده یاد غلامحسین صالحیار) وظائف هر یک از ما را تعیین میکند. محمد ابراهیمیان در سرویس هنری و گروهش مسئول گزارش از فرودگاه تا بهشت زهرا هستند. من و علی باستانی که معاون سردبیر و برادر بزرگ و عزیز من است باید گزارشها را پیاپی بگیریم و تنظیم کنیم و برای حروفچینی و سرپرست آن «مژدهبخش» بفرستیم که تیتری همعرض شاه رفت تهیه کرده است. باید سری به «امید ایران» هم بزنم که دومین شماره دوره جدیدش را بیرون میدهم. سر راه میروم نخستوزیری، مثل همیشه نازنین بانوی نخستوزیری «پری کلانتری» اوّل از آخرین خبرها میپرسد. و بعد به محض آنکه دکتر بختیار به او زنگ میزند که فردی را احضار کند به دکتر میگوید علیرضا اینجاست.
جواز ورودم مثل همیشه صادر شده است، پری لبخندی میزند و بفرما می زند. در میگشایم، دکتر در پشت میزش بر میخیزد. آنقدر مبادی آداب است که سن و سال وارد شده تأثیری در رفتارش ندارد. یار تازهآشنا اما استوار و وفادار او رضا حاج مرزبان روی مبل نشسته و به تندی چیزی مینویسد. دکتر بختیار منتظر ارتشبد قره باغی است، میپرسد از پاریس چه خبر؟ آنچه را از قطب زاده در آخرین مکالمه با او یکی دو ساعت پیش شنیدهام باز میگویم. یک هیأت بزرگ از خبرنگاران خارجی با آقا میآید. در واقع این هیأت بیمه نامه اوست مبادا نظامیها دست به اسلحه ببرند و یا هواپیمایش را توی هوا بزنند. پوزخندی میزند. اینها که میگفتند برای شهادت آمادهاند پس ترسشان از چی است؟ بعد میگوید لابد بنیصدر و یزدی و قطبزاده هم با او هستند. میگویم بله و خیلیها دیگر، ظاهراً داریوش ـ فروهر ـ نیز با او میآید. طی این دو سه هفته درد و اندوه دکتر را از همراه رفیق دیر و دورش با دکتر سنجابی و خط امامیهای جبهه کاملاً حس کردهام. شبی در همین نخستوزیری گفت؛ با داریوش عالم دیگری داشتیم، هم در دوران زندان مشترک، و هم بعد از آن، از برومند برایش کار گرفتم و هر بار دلم میگرفت زنگ میزدم پروانهخانم دارم میآیم. چقدر اصرار کردم او با سنجابی نرود اما رفت. بعد هم که با سنجابی در خانه حفاظت شده تحت نظر بود، مراقب بودم پروانه و یاران داریوش نگران نشوند. توی اینها خسرو سیف و هوشنگ کردستانی پایمرد و وفادار به آرمانهای ما هستند اما از این تکمیل همایون خوشم نمیآید. او بیشتر شبیه این صباغیان و دباغیانها است که بازرگان دور خودش جمع کرده. (همان شب اینها را در دفتر روزانهام نوشتم). مرزبان به بحث ما پیوسته است. او بر این باور است که اگر ارتش استوار و محکم در کنار دکتر بایستد، خمینی چارهای جز مدارا نخواهد داشت: آقا، مطمئن باشید اگر فقط شما سه ماه وقت داشته باشید و زمینه انتخابات فراهم شود خمینی هم آرام میگیرد. من خیلی نگران هویزر و تماسهای او با ارتش هستم. دکتر بختیار میگوید قرهباغی الان میآید. صبح هم به فردوست زنگ زدم، او سخت مخالف آمدن خمینی بود. دکتر بختیار بعد از مرزبان سؤال میکند راستی شما این تیمسار خسروداد را میشناسی؟ مرزبان که چند سالی را در ارتش بوده کاملاً خسروداد را میشناسد... او افسر فوقالعاده باشهامت و کاردانی است، میتوانید روی او حساب کنید. خسروداد طرحی را دو سه روز پیش برای دکتر فرستاده است که به موجب آن در صورتی که آیتالله خمینی پس از بازگشت آرام نگیرد و به تحریک و به قول او توطئه ادامه دهد این طرح به اجرا گذاشته میشود. (دو هفته پس از انقلاب این طرح به دستم میرسد، آن را به صالحیار میدهم و او متن کامل آن را چاپ میکند.) طرح خسروداد ناظر به دستگیری یک جمع پانصدنفری است که در آن چهرههای سرشناس مذهبی و سیاسی و البته مطبوعاتی که خسروداد آنها را محرّکان اصلی فتنه میداند دیده میشود.
مرزبان طرح را بدون وجود یک نیروی مردمی حامی دولت، خطرناک میداند. او بر این باور است که باید اقلیت خاموش را به حرکت درآورد. طبق ارزیابیهایش حداقل نیمی از مردم با انقلاب نیستند اما از اظهار نظر و ابراز تمایلاتشان ترس دارند. میگویم غیر از دکتر صدیقی و رضا شایان یکی بیرون از جبهه و دیگری عضو هیأت اجرائی، هنوز کسی صریحاً از شما حمایت نکرده، در جمع اهل قلم و روشنفکران نیز دکتر مهدی بهار در فردوسی، دکتر مصطفی رحیمی در جمع یارانش و مهشید امیرشاهی در آیندگان. هنوز آنها که باید به میدان بیایند پا پیش نگذاشتهاند. (از همان دیداری که ذکرش را بارها کردهام، منظورم دیدار دکتر بختیار با مطبوعاتیها ساعاتی پیش از شکستن اعتصاب، با تعلیق ماده 5 و 8 حکومت نظامی توسط وی، هر روز گفتگوئی و یا نقل قولی از دکتر را در صفحه نخست اطلاعات چاپ زدهام و دکتر از این بابت تا آخرین دیدارمان دو ماه و نیم پیش از ذبح اسلامیاش قدردان بود) یکهفته پس از شروع نخستوزیری دکتر بختیار، به دیدار دکتر صدیقی رفتم. همان خانهای که سه هفته پیش با دکتر صدیقی که قرار بود کابینه را تشکیل دهددیدار داشتم. (از بزرگواری شنیدم شب قبل از آن شبی که داریوش و پروانه فروهر به منزل استاد آمدند و با چشمان پراشک او را از پذیرش نخستوزیری برحذر داشتند و پیام دکتر سنجابی را به او دادند ناصر تکمیل همایون که از شاگردان دکتر بود با نامهای به امضای دبیرکل جبهه ملی به دیدار دکتر صدیقی آمده بود و نصیب او از غضب دکتر بسیار بیش از آن بود که شب دیدار فروهرها من دیده بودم). دکتر صدیقی در حضور بانوی بزرگوارشان و عکاس اطلاعات که با من بود اما دکتر خواستند عکسی نگیرم، به ستایش و تقدیر از دکتر بختیار پرداخت. در پایان دیدار پرسیدم آیا استاد اجازه میدهند سخنانشان را چاپ کنم. فرمودند حتماً چاپ کنید و به دکتر بختیار بگوئید این پیر تا پایان راه با او خواهد بود. گفتههای دکتر صدیقی را روز بعد در کنار سخنان آیتالله طالقانی که در حضور فرزندش مهدی دوست قدیم و ندیم عنوان کرده بود چاپ زدم. صدیقی ضمن ستایش و تقدیر از دکتر بختیار از ویژگیهای او یاد کرده بود «ویژگیهائی که شخصیت او را از همه جبههایها و غیر جبههایها متمایز میکند. او چنان شجاع است که در این روزها که همه در اندیشه قهرمان شدن هستند بدون آنکه وجاهت ملی را برای سنگ قبر ذخیره کند به میدان آمده است. او یک میهنپرست واقعی است که عشق و مهرش به وطن و استقلال وطن هیچگاه در طول زندگیش متزلزل نشده و من از صمیم دل اعتقاد دارم این یک پیروزی بزرگ برای ملت ما است که شاپور بختیار کابینه را تشکیل بدهد. او دارای چنان شهامت و از خودگذشتگی بوده که در این لحظات حساس از تاریخ میهنمان به میدان بیاید. ما همه وظیفه داریم از او حمایت کنیم. آقا مملکت در خطر است. دیگر صحبت درباره بنده و جبهه ملی و آقای دکتر بختیار و حتی اعلیحضرت نیست بلکه مملکت را باید نجات داد، مملکتی که حفظ و صیانتش بر عهده ما است. ایمان دارم که مردم وطنپرست کشورمان خیلی زود ارزش دکتر بختیار را در مییابند و او را میفهمند، البته خیلیها ظواهر را چسبیدهاند. بنده حرفهائی از بعضی دوستان در باب اسلامی شدنشان میشنوم که دود از سرم بلند میشود. آقای جبههای در عمرش دو رکعت نماز نخوانده آن وقت همصدا با آقایان روضهخوانها حکومت اسلامی میخواهد...»
متن تایپ شده مطلبم در حروفچینی دستکاری میشود، سردبیر چند جمله را بر میدارد. من آن متن را مثل خیلی دیگر از متنها دارم. با اینهمه چاپ این مطلب چنان دکتر بختیار را به وجد آورده بود که هرکس میرسید آن را به دستش میداد که ببین دکتر صدیقی چه گفته است. به دستور دکتر بختیار روز آمدن آیتالله خمینی تلویزیون که دست هیأت مؤسس اعتصابی است مراسم ورود را پخش میکند. اما مأموران حکومت نظامی که در جام جم مستقر شدهاند با عصبانیت به داخل اتاق پخش میروند و پخش مستقیم مراسم را متوقف میکنند و با پخش سرود شاهنشاهی مانع از ادامه کار اعتصابیها میشوند. دکتر بختیار از این کار ناراضی است. او معتقد است مردم حالت تبزده دارند و با دیدن خمینی تبشان فرو خواهد نشست. پیام او یک روز پیش از آمدن آیتالله خمینی، ابعاد روشنبینی مردی را که یارانش او را تنها گذاشتند و با بدترین واژگان مورد حملهاش قرار دادند کاملاً آشکار میکند. آنجا که گفته بود: ادامه یافتن این انقلاب یک نظام دیکتاتوری در قفای خود به همراه میآورد. وضع کشور خطرناک است و شما مردم باید با روشنبینی و تعقل راه خود را انتخاب کنید. مفهوم آزادی برای من روشن است و در این مدت کوتاه آن را نشان دادهام. شما مردم عزیز ایران با احترام به قانون از این آزادیها استفاده کنید. در غیر این صورت مملکت بدون تردید به یک دوران سیاه دیکتاتوری باز خواهد گشت. امروز مطبوعات آزادشده ما زیر فشار دو سانسور جدید قرار گرفته است. سانسور مذهبیها و سانسور سرخها. اهل مطبوعات نباید این سانسور جدید را تحمل کنند... وقتی انقلابها طولانی میشود یک نظام دیکتاتوری در قفای خود میآورد...
بختیار میدانست که بعضی از حقوق بگیران ساواک و ادارات دولتی، حالا در مطبوعات تیمهای انقلابی تشکیل دادهاند. در روزنامه اطلاعات خود ما یک خبرنگار سرویس شهرستانها که از ساواکیهای سرشناس بود در کنار یکی از تودهایهای معروف که نامش بعداً در کتاب 8 هزار ساواکی درآمد، پرچمدار انقلاب بودند و ما را وابسته به بختیار و امینی و محافظهکار میخواندند. در پیامش بختیار به اینها اشاره کرده بود...
غروب روز بازگشت امام و پیش از آنکه به مدرسه علوی و مدرسه رفاه بروم، سری به نخستوزیری میزنم، دکتر بختیار سخت افسرده است. رضا حاج مرزبان نیز در شهر چرخی زده و بازگشته است. دکتر به سرهنگ ضرغام گفته است به کسی وقت ندهد. خانم کلانتری که در کنار سه نخستوزیر زیسته و در مقام منشی مخصوص نخستوزیر نیاز به پرس و جو ندارد تا حال دکتر بختیار را درک کند، پیشخدمت را با چای به داخل میفرستد. فقط سؤال دکتر بختیار این است، این مردم از این مرد آزادی میخواهند؟ این آدم هنوز نرسیده بدتر از هر دیکتاتوری صحبت میکند. توی دهان میزند، دولت تشکیل میدهد، نفت و آب مجانی میکند، آقای خمینی خیال میکند مملکتداری مثل حوزهداری است؟ راستی این مردمی که شعار آزادی میدهند با این آقا میخواهند به آزادی برسند؟ آیا در عمرشان از آزادی که حالا برخوردارند هرگز برخوردار بودهاند؟ در دوران دکتر مصدق هم این آزادی وجود نداشت... فضا سنگین است. به دکتر میگویم آقا را از نیمه راه بردند و ملت بیچاره به دنبال اتومبیل اخوی ایشان دوید. آقا به بیمارستان پهلوی رفت و بعدهم لابد منزل کسی مثل حاج روغنی (رئیس کمپانی فورد انگلیسی که خانهاش در قلهک پس از آزادی آقای خمینی بعد از جریانات 15 خرداد مدتی محل اقامت ایشان بود. این نکته ظریف را یادآور شوم که مرحوم نجاتی سردفتر، اخوی مرحوم آیتالله حاج آقا حسن طباطبائی قمی، آقای خمینی را به اتفاق برادرش که او نیز از زندان خلاص شده بود به منزل خود برده بود، اما چون کسانی که برای دیدار آقایان میآمدند نخست به حاج آقا حسن که محاسن سپیدی داشت احترام میکردند و بعد به آقای خمینی، دو روز بعد آقای خمینی گفته بود من میروم و از آنجا به خانه حاج روغنی رفت که فرزندش همکلاسی ما در سال دوم و سوم دبیرستان بود به همین دلیل نیز نخستین بار توانستیم آقای خمینی را آنجا ببینیم). بعد هم گفتم تیمسار ربیعی با هلی کوپتر از مدخل بهشت زهرا آقا را تا قطعه شهدا برد...
خطر کودتا
در تحریریه روزنامه نشستهایم که از دفتر ارتشبد قره باغی زنگ میزنند که تیمسار مطلب مهمی دارند و فوراً سردبیران به ستاد کل بیایند. علی باستانی که قرهباغی را میشناسد میرود. از دیروز با انتشار سخنان سپهبد رحیمی فرماندار نظامی که ضمن اعلام حمایت از دولت بختیار و قانون اساسی، تلویحاً اخطار کرده است ارتش به سوگند خود وفادار است و اجازه نخواهد داد کسانی درصدد تغییر اوضاع کشور برآیند، شایعه کودتای نظامی همه جا پیچیده است. حتی یکی از همکاران ما که برادرش افسر ارتش است مدعی است اولین کار نظامیان اشغال روزنامهها و دستگیری ما است. باستانی باز میگردد و با همان نیملبخند و واژگان پرطنزش میگوید خبری نیست، آقایان از جایشان تکان نخواهند خورد که هیچ، بلکه بنده حس کردم آقایان ممکن است فردا به انقلاب بپیوندند. خود باستانی متن سخنان تیمسار را تنظیم میکند و به چاپخانه میسپرد. خیالمان از کودتا هم آسوده میشود. فردا امّا حادثهای رخ میدهد که سؤالات بسیاری را به دنبال میآورد.
ساعت 8 صبح تازه از جلسه تحریریه بیرون آمدهایم که آقای فردوسی پور از مدرسه علوی زنگ میزند فوراً بیائید ارتش برای بیعت با آقا آمده است. به همراه خاکی عکاس روزنامه که این روزها همدم همیشگی من است راه میافتیم با جیپ اطلاعات. در مدرسه غوغائی به پا است. از همان روز بازگشت آقای خمینی، دو افسر نیروی هوائی در مدرسه ساکن شدهاند. روز اول یونیفرمشان را بر تن داشتند و بعد البته لباس عادی پوشیدند. همینها عدهای از همافران را به مدرسه آورده بودند با چند درجهدار جمعاً حدود دویست و پنجاه نفر یا کمی بیشتر. همگی با لباس غیرنظامی آمده بودند و توی زیرزمین یونیفرمها را پوشیدند. احمدآقا و همان دو افسر و غلامعلی رشید که حالا سرلشگر پاسدار و معاون حسن فیروزآبادی رئیس ستاد کل است این جمع را به حیاط آوردند. در برابر پنجرهای که آقای خمینی در آن روزها از پس آن ظاهر میشد، نظامیها صف زدند. تصویربرداری از روبرو ممنوع شد. در آن روزها آقای خمینی و یارانش به شدت از واکنش ارتش وحشت داشتند البته در پس پرده نیز مذاکراتی که روز بازگشت خمینی با رفتن زنده یاد داریوش فروهر با نامه آیتالله به ارتشبد قرهباغی، آغاز شده بود جریان داشت. از پشت سر عکس گرفته شد. همکار کیهانی من به سرعت به روزنامه رفت و تصویر بزرگ رژه نظامیان در صفحه نخست کیهان به چاپ رسید. اما در اطلاعات این عکس را آن روز چاپ نکردیم. چون داستان را برای مرحوم صالحیار شرح داده بودم. دکتر بختیار در مجلس بود و مشغول سخنرانی، خبر رژه و سوءاستفاده دستگاه تبلیغاتی امام و البته حزب توده از تصویر 250 همافر و درجهدار به دکتر بختیار رسید. در میانه سخنانش نگاهی به ورقهای که به دستش داده شد انداخت و حکایت تزویر مدرسه علوی را باز گفت... دیگر کمر حکومت شکسته بود.
February 13, 2009 09:51 PM