یکهفته با خبر
... شاید که باز بینم دیدار آشنا را
سه شنبه 17 تا جمعه 20 فوریه
یک قرن پیش (البته به اضافۀ دو سه سال) در کشوری که تعداد باسوادان در میانشان بیش از سه درصد کل آنها و شمار آنها که فقط در حد محدودی خواندن و نوشتن را میدانستند از 5درصد بیشتر نبود و در جمع باسوادان کمتر از نیم درصد با علوم جدیده آشنا بودند و از این جمع بسیار ناچیز شمار روشنفکران یا مطابق اصطلاح رایج آن روز «منورالفکرها» به هزار نمیرسید، انقلابی به پیروزی رسید که پیامی به مراتب فراتر از درک و دریافت 95 درصد از مردم آن روز ایران که رعایای بردهگون سلطان سلاطین و حکام جور و عسس و شحنه و میرغضب و شیخ و جن گیر و فالگیر بودند، بههمراه آورد. فقط تأملی روی قانون اساسی مشروطه و مقایسۀ آن با مبانی قانونگذاری (اعم از قانون اساسی نوشته مثل فرانسه و بلژیک و یا عرفی و نانوشته مثل بریتانیا و در حال تدوین و تطور مثل عثمانی و بعداً ترکیه و نیز مصر تحت الحمایه) آشکار میکند که چگونه روشناندیشی و دوربینی و درایت و اعتدال همان شمار اندک روشنفکران و آزاداندیشان، ایران را صاحب یکی از مترقیترین قوانین اساسی جهان کرد. چنانکه حتی خط قرمزهائی که متمم آن ترسیم کرد و برقراری حق نظارت و وتوی پنج مجتهد جامعالشرایط از اعتبار و ارزش آن نکاست.
در انقلاب مشروطیت رعایای به ستوه آمده از ظلم حکام جور تنها در پرتو روشن اندیشی و درایت نخبگان جامعه و رهبری آنها توانستند از اعتبار و ارزش انسانی برخوردار شوند. تا پیش از آن، نه ملت معنائی در این سوی جهان داشت و نه فرد ارزش و اعتباری؛ سلطانی مالک مال و جان و ناموس رعایا بود و البته این حق حاکمیت ولی امر در ابعاد کوچکتر به حکام و گزمگان و شحنگان تفویض میشد.
میرزا رضا کرمانی قاتل ناصرالدین شاه تا به هدف قرار دادن قلب سلطان صاحبقران یعنی صاحب و مالک ایران و اهل ایران، برسد، توسط حد اقل یازده تن از کارگزاران سلطانی که ردهبندی آنها از گزمه و شحنه و حاکم و والی شروع و به فرزند شاه و نایبالسلطنه شازده کامران میرزا ختم میشد به غیر انسانیترین شکل، مورد تعرض قرار گرفته و همه حقوق او نه بهعنوان یک انسان آزاد بلکه در حد یک برده و رعیت مسکین و مفلوک زیر پا گذاشته شده بود. مشروطه به انسان، ایرانی «بودن» را هدیه داد. روزی که مرجع تقلید امت، میرزای نائینی، اعدام مرجعی دیگر را به این دلیل جایز شمرد که «او مصدر فتنه شد و دماء مسلمین در این فتنه بر زمین ریخت و عرض و ناموس مؤمنین مورد تعرض قرار گرفت»، شاید معنای شهروند و حقوق شهروندی و حاکمیت ملی را نمیدانست اما بهاین اصل مهم باور داشت که هر انسان دارای حقوقی است (او البته در میان این انسانها شیعهاش را لحاظ میکرد اما سید طباطبائی به آنجا رسیده بود که یهود و نصاری و اتباع وخشور بزرگ زرتشت نیز او را شایستۀ داشتن وکالت از اهل ذمّه میدانستند).
مشروطه به ایرانی آموخت که عقبماندگی دلیلی بر محرومیت از حقوق انسانی نیست. رضاشاه البته یک پادشاه دموکرات و مؤمن به حاکمیت ملی نبود اما در دنیای ویژۀ خودش، ایرانی را، برتر از همه خلایق می دانست (شگفتا که پسر او نیز چنین میاندیشید... ) دانشجو بودم در غربت، و شبی که مصاحبه او را با دیوید فراست دیدم که خیلی می کوشید آریامهر را در گوشهای به دام اندازد، از خود میپرسیدم اگر او اینهمه از ما به عنوان جوانان ایرانی دفاع می کند و حنجره چاک می دهد، چرا ما با او قهریم؟ حتی جرأت نداشتم این سؤال را فرداً از انجمن دانشجویان مطرح کنم چون کافی بود انگشتی به سویت کشیده شود آن وقت همان بلائی به سرت می آمد که بر سر بزرگترهایت آمده بود، نیکخواه، کامرانی، شیروانلو، منصوری و... شاه با چهرهای که ذرهای محبت در آن دیده نمی شد و حتی می توانم بگویم پر از نفرت بود خطاب به فراست گفت: در کشور من جوانان با جدیت مشغول تحصیلات عالیه هستند تا به میهن خود خدمت کنند. بچههای ما با جوانان شما فرق دارند. جوانان شما تنبل و بیکارهاند، موی بلند و حشیش و الواطی؛ در حالی که جوانان ما ساعی و وطنپرست هستند. فراست هم حالا تندی های اعلیحضرت را برنمی تابید؛ «تردیدی ندارم که اعلیحضرت از اخباری که پیرامون رفتار غیرانسانی با دانشجویان و روشنفکران در زندانها می شود باخبرند و می دانند یک مخالف سیاسی در کشور شما چه سرنوشتی دارد!» حالا دیگر شاه کاملاً عصبانی است: «آقا شما چه میدانید از توطئه های سرخ و سیاه، ارتجاع و مکاتب مارکسیستی، چطور ترور و آدمکشی در خیابانهای ما مبارزه است و مورد حمایت شما، اما کار مبارزان در ایرلند، عمل تروریستی است؟ و بعد شاه مثل این که به یاد نکته مهمی بیفتد درنگی کرد و گفت راستی می دانید که آب آشامیدنی که امروز در لوله های شما جاری است به لطف وامی که ما به شما دادهایم فراهم شده است...)
در دوران آن پدر و پسر تجربۀ ما در تعامل با مبانی دموکراسی بسیار محدود و اندک بود اما مظاهر زندگی مدرن را حتی در ابعادی فراتر از آنچه نخبگان و روشن اندیشان دوران انقلاب مشروطه می خواستند، بهدست آوردیم. فراتر از هر چیز صاحب غرور ملی شدیم. یعنی من جوان آن روز که برای تحصیل یا دیدار، گذرنامۀ ایرانیم را در فرودگاههای فرنگ و یا هر نا کجا آباد دیگر روی میز افسر اداره مهاجرت میگذاشتم و یک دنیا احترام نثارم می شد و یا در شهرک «آلکودیا»ی اسپانیا هزارتومانی مرا با نرخی حتی بیشتر از بانک ملی تهران می خریدند، البته به ایرانی بودن میبالیدم و همزمان بی آنکه بدانم مایه و پایۀ این احترام و تثبیت حضورم در عرصۀ جهانی چیست آرزو می کردم روزی را ببینم که هزینۀ مخالفت با حزب اعلیحضرت ساختۀ رستاخیز، تبعید اجباری از مملکت نباشد. نسل من هرگز باور نداشت به چشم برهم زدنی، اگر از میدان اعدام و زندان ولی امر مسلمانان جهان هم به سلامت عبور کند، تبعیدی زخمین و دردمندی در لشکر سه میلیونی تبعیدیان خواهد بود.
در انقلاب مشروطیت و سالهای پس از آن ما مفهوم «بودن» را در عمل دریافتیم. نگاه کنید در جریان ملی شدن نفت به رهبری زندهیاد دکتر محمد مصدق، حتی لاتهای چاله میدانی که عمری با تیغ زنی و عربده جوئی و باجگیری روزگار می گذراندند، تصاویر پیشوا بر دست داشتند و تا دو سه ماه پس از سی تیر طیّب و حاج اسماعیل و ناصرخان جگرکی و آقا مصطفی و شعبون خان، نیز در پرتو هشیاری ملی، فهمیده بودند در رکاب مصدق شمشیر زدن سرفرازی میآورد. زن و مرد و کودک و پیر، شیعه و سنی و یهودی و عیسوی، زرتشتی و بهائی و بیدین، همه و همه به ایرانی بودن مفتخر بودند. کسی سؤال نمی کرد آیا تو که از کردها هستی یا با آذریها همدل و همزبانی، از بلوچستان می آیی و یا زبان مادریت عربی است، آیا از من فارس زبان کمتر ایرانی هستی؟
همکلاسیهامان اگر از اقلیتهای مذهبی بودند تنها در کلاس تعلیمات دینی، دینشان مشخص می شد وگرنه همان اندازه که من شیعه اثنیعشری ایرانی بودم وارطان و یعقوب و زرتشت و رضوان ارمنی و یهودی و زرتشتی و بهائی ایرانی بودند و به ملیت خود افتخار میکردند.
شگفتا که در انقلاب اسلامی ما همه «بود» خود را در وهمی رعب آور، بر بستر تصوری وحشتناک در سینی طلا، تقدیم مردی کردیم که هرگز اعتبار ایرانی بودن را درک نکرد و فراتر از آن هیچگاه مفاهیمی چون حاکمیت ملی و همبستگی و وحدت ایرانیها را ارزش و اعتبار ننهاد. سید روح الله خمینی شباهتی شگفتیآور با شیخ فضل الله نوری داشت و مانند او بر این باور بود که هرگز یک ارمنی به قول او نجس و یهودی و زرتشتی با پیروان مذهب اهل بیت برابر نیستند. در مکتب سید روح الله، سنی گمراه به حساب می آمد و خدای او البته تکلیف گمراهان را مشخص کرده بود. بهائی بیچاره که اصلا حق حیات نداشت به همین دلیل نیز پیروان صادق و مخلص او در همان نخستین هفته های انقلاب بهائیان را با دار و ندارشان در شیراز و آباده و سمنان به آتش کشیدند و دودمانشان را به باد دادند. در انقلاب 57 ما حاصل بیش از هفت دهه «بود»ن را آتش زدیم و «اراده ما» را پیشکش مردی کردیم که نگاهش به ما حتی چنان نگاه سلطان صاحبقران به رعایایش نبود بلکه جمع ما را گوسفندانی میدانست که به چوپانی چون حضرتش نیازمند است. «ولایت فقیه» حتی در شکل غیر مطلقهاش نفی حاکمیت ملی، منزلت انسانی، اعتبار آدمیت و هویت ایرانی... بود. دوست شاعر آزاداندیشم دکتر اسماعیل خوئی زودتر از خیلیها که امروز مدعیان صحنۀ مبارزه شدهاند معنای واقعی «نیست» را «هست» فرض کردن و «بود» خویش را به بهای رسیدن به آنسوی پل صراط با کمک سید روح الله به حضرتش واگذار کردن، در شعری که به جان میخلید، بازگفت.
سه دهه بعد، اما یک جمله خیلی ساده چنان سوزنی به جانها و وجدانهای ما فرو شد. «ما هستیم». شگفتا که گاه یک واژه یا یک تعبیر و حد اکثر یک جمله، چنان بهجا عنوان میشود که فراتر از یک کتاب اثر می گذارد.
در شهر فرشتگانم، و دوست و همکارم شهرام همایون مدیر کانال یک از پایدارترین شبکههای تلویزیونی ماهوارهای، جمعی از هواداران و فعالان و باورمندان به تأثیر ترکیب «ما هستیم» را که از چهارسوی جهان به لسآنجلس آمدهاند، به تأثیر شگرفی که جنبش «ما هستیم» در آگاهی دادن شمار کثیری از هموطنان به حقوق ازدستشدهشان طی ماههای اخیر داشته، توجه میدهد. من نیز در این مجلس آنچه را در سطور پیشین آمد بازمی گویم. در واقع آن مردمانی که از چند ماه پیش اینجا و آنجا بر در و دیوار کوچه و خیابان «ما هستیم» را نوشته و آن را در چهارسوی ایران فریاد کردهاند، آنها که در بازی استقلال و پرسپولیس در پی گل استقلال و پنالتی پرسپولیس فریادکشیده بودند «ما هستیم» و حالا بر در نانوائیها، نفرت از فساد و غضب از استبداد و حکومت جباران دزد را با این جمله کوتاه بازمیگویند و هر پنجشنبه شب با هم میعادی نانوشته را عیان میکنند، در پی بازپس گرفتن «بود» خویش از «هیچ» به خاک خفته و «اتباع هیچ» او هستند. جنبش «ما هستیم» اندک اندک شکل میگیرد. حالا سلطنت و جمهوری؛ چپ و لیبرال، ملی و مذهبی، کرد و بلوچ، آذری و عرب ایرانی، تالش و لر و بختیاری، قشقائی و بویراحمدی، بهائی و یهودی و زرتشتی، پیروان عیسیبن مریم و رهروان سید باب و بهاء، خداجویان و بیخدایان، همه و همه متفقالقولند که تنها زمانی میتوان دوباره معنای ایرانی بودن را حس کرد که «بود» خود را از دولت مرگ و هیچ و فساد بیآزرمی بازپس گیرند. هرگز تا این حد امیدوار به پس گرفتن ارثیهای نیستم که اجداد ما درپی انقلاب مشروطه برای ما بهجا نهادند و ما به سید روحالله مصطفوی ملقب به خمینی تقدیمش کردیم. این بار شهر فرشتگان برایم شهر وعدههای دروغ، پروندهسازی علیه یکدیگر، جنگ دنکیشوتها با آسیابهای بادی نیست، بلکه آواز «ما هستیم» هر سو میروم در گوش طنینانداز است.
شنبه 21 تا دوشنبه 23 فوریه
نبرد شوالیههای ولایت استبداد
1ـ حالا شیخ اصلاحات بی آن که لحظه ای در اندیشۀ نان و نمک خورده بر سر سفرۀ اصلاح طلبان باشد و یا پروندۀ تصرفات سوء حاجیه خانمش در مقام مسؤول امور دارو در بنیاد شهید، بیمناکش کند و یا وجدانش از میلیونها میلیونی که از شهرام جزایری و دیگر شهرامها دریافت کرده اندک تکانی خورده باشد با بی حیائی اجدادی گردن برافراشته که «آمدهایم» و «قصد انصراف که نداریم هیچ، تا پیروزی نهائی سوار بر اسب چوبین و پارکابیهایی از نوع تازهداماد قوچانی و خانهزاد منتجبنیا، حتی اگر شده به غلامحسین خان شهردار اسبق قول معاون اولی خودمان را بدهیم، میتازیم، خاتمی که هیچ حتی اگر جملۀ کائنات هم مدحش گویند و اهالی خارجه نیز به امید پیروزیش اشارات مشجعه ارسال کنند، حضرت ما، شیخنا مهدی کروبی یعنی همان حجتالاسلام والمسلمینی که در دانشکده الهیات سه بار در واحد ترجمه و تفسیر قرآن رد شده و پس از انقلاب کمیته مبارزه با ربا درست کرد و صدها طلبکار بیچاره را که وام شرطی به بساز و بفروشها داده بودند، با این قول که این وامها غیر شرعی بوده و وامگیرندگان هیچ تعهدی به پس دادن آن ندارند، به خاک سیاه نشاند به میدان آمدهایم و پشتمان هم قرص است که در ریاست بنیاد شهید و سپس ریاست مجلس شورا، آنقدر ذخیره کردهایم که برای سه تا انتخابات هم پول داریم.
آنچه در هفته گذشته از سوی حواریون شیخ نثار خاتمی شد سرآغاز بازی زشتی است که طی دو سه هفته آینده ابعاد آن از افشاگریهای تکاندهنده فراتر خواهد رفت. سید علی آقا لابد حالا کیفور کیفور است. عزیز دلش احمدینژاد را که پس دست دارد، سه چهار تا از نوکران خاصهاش را برای شکستن آرای اصلاحطلبان بهصف کرده است و میداند در این جدال ز هر طرف که شود کشته نفع حضرت نایب امام زمان و ولایت عظماست. در این میان آشفتگی فکری اپوزیسیون چنان است که بهنظر میرسد رژیم بار دیگر موفق خواهد شد طیفهائی از اپوزیسیون را به تماشاچیان هوراکش برای این نامزد و حمله به آن یکی تبدیل کند. البته طیفی نیز که سی سال است به امامزاده تحریم دخیل بسته است کار خود را خواهد کرد و با منطق ثابت و غیرقابل تغییر خود، صفوف رأیدهندگان را ساختگی و آرای ریخته به صندوقها را خریداری شده و یا حاصل شناسنامههای باطله و جعلی و رأیدهندگان پاسدار و بسیجی خواهد دانست.
بهگمان من، اپوزیسیون واقعی به تماشاچی بودن و یا پشت کردن به صحنۀ انتخابات اکتفا نمیکند. سی سال رژیم هرچه خواسته کرده و کار ما از واکنش نشان دادن فراتر نرفته است. این مهم نیست که در این بازی خاتمی یا کروبی نمایندۀ اصلاحطلبان باشد و در آن سو احمدینژاد و پورمحمدی و حاج عزت صدا و سیما به مصاف آنها بیایند. مهم این است که ما بتوانیم مشتهای یکایک اینها را باز کنیم و به جای انفعالی عمل کردن وادارشان کنیم پیش از ورود به رینگ، برای مردم توضیح دهند این بار تخم دو زردهای که قرار است با پیروزیشان در سفرۀ ملت ظاهر شود شبیه همان است که احمدینژاد پس از ماهها قدقد کردن در سفرۀ ملت گذاشت؟ آقای خاتمی باید روشن کند حالا که بهاصرار دوستان و یارانی که سخت در حسرت تصاحب دوبارۀ میزهای وزارت و معاونت و مدیر کلی و سفارت هستند، نامزدی را پذیرفته، چه برنامهای برای بهسامان رساندن اقتصاد کشور دارد؟ آقای خاتمی باید خیلی صریح بگوید (چنانکه کروبی و احمدینژاد و دیگر لعبتان مجلس ولایت عظما وظیفه دارند) در رابطه با قطعنامههای شورای امنیت دربارۀ پروندۀ اتمی ایران چه خواهد کرد. آیا غنیسازی را ادامه خواهد داد؟ راستی نامزدهای محترم آیا بذل و بخششهای سالهای اخیر را به حزبالله، حماس، جهاد اسلامی، جیش المهدی و... ادامه خواهند داد؟
با مشکل فساد و اعتیاد و فحشا چگونه برخورد خواهند کرد؟ آیا به این نکته اندیشیدهاند که طی سه سال و هشت ماه اخیر، بسیاری از خط قرمزها بیمعنا شدهاند و جامعه با سرعتی غریب به سوی ازهمگسیختگی اخلاقی میرود. خاتمی، کروبی، این سو و احمدینژاد و دیگر اصولگرایان در آن سو، برای ایجاد اشتغال، سرمایهگذاری و بازسازی صنایع نفت و گاز چه برنامهای در دست دارند. ضمن این که با خزانۀ خالی و سقوط بهای نفت تا 35 دلار، روزهای سختی در پیش روست. بله باید بهجای دست زدن برای این یا آن کاندیدا و موضعگیری در بازی که همۀ ما بهعنوان غیر خودیها مجال حضور مستقیم در آن را نداریم، جامعهای را که حیرت زده و در پرتو مصلحتجویی و حساب این که بله وضع دیروزمان خیلی بهتر از امروز بود پس حالا که نمیتوانیم نامزدی لایق و شایسته و آگاه و وطنپرست را انتخاب کنیم دامن قبای کروبی و یا خاتمی را بچسبیم، نسبت به خطر این نوع گزینش آگاه کنیم.
با بودن رسانههای گویا و تصویری که تأثیر و نفوذشان صدها برابر بیشتر از رسانههای رژیم است و برای ما امکان سخن گفتن با هموطنانمان بر پهنۀ آن میسر است، وظیفۀ ما محدود به غر زدن و انتخابات را فقط زیر سؤال بردن نمیشود بلکه باید از هم اکنون نامزدهای بالفعل و نیز بالقوهها را زیر ذره بین ببریم. افعال و اقوال و کارنامهشان را در برابر هموطنانمان باز کنیم. و سپس از این آقایان بخواهیم برنامههای خود را ارائه دهند. شک نکنید این کار میتواند جامعهای را که امروز «بودن» را فریاد کرده است، به خواستن و التزام گرفتن از نامزدها تشویق کند. باید نامزدها (بی آن که در مشروعیت آنها وارد جدال شویم) بدانند با ارادۀ حضرت آقا و میدانداری سپاه و بسیج دیگر نمیتوان صاحبان حق یعنی رأیدهندگان را به انتخابی از سر ناچاری بین بد و بدتر و کمتر بد واداشت. در این زمینه بحثهای طولانی داشتهایم که در هفتههای آینده نتایجش را باز خواهم گفت.
February 27, 2009 07:15 PM