March 06, 2009

یکهفته با خبر

KAYHAN-1.jpg

توبه فرمایان چراخود توبه کمتر می‌کنند

سه ‌شنبه 24 تا جمعه 27 فوریه
پیشدرآمد: هنوز اینجایم، چیزی به اندازه دو ساعت بالاتر از شهر فرشتگان در منطقه‌ای که روزگاری نه چندان دور بوی پرتقال و نارنج و لیمو مشام زائران را می‌نواخته، از این رو «پرتقال محله»اش نام کرده‌اند. در حاشیه‌اش شهرکی است در حصار درخت و دریاچه‌های دست ساخته با مردمانی که تا یک سال پیش از رنگ و رو و دروازه‌ خانه‌شان می‌شد فهمید در این سوی جهان بهشت خود را یافته‌اند. حالا البته اوضاع اقتصادی از تعداد اتومبیلها در برابر خانه‌هاشان کاسته و چهره‌هاشان را از رنگ و روغن پرداخته است.

با اینهمه در این قاره عظیم که دولت و ثروت و قدرت در پیوند با دمکراسی در هیچ سوی عالم چنانش نیست، و رئیس جمهوری که حضورش با امید به فردای بهتر در دل هر شهروندی جوانه‌ای کاشته که اندک اندک رشد می‌کند و من ایمان دارم به دو زمستان دیگر، سایه‌های اندوه کمرنگتر و یا اصلاً از نگاه و چهره پنهان خواهدشد، شکست و فرو افتادن معنا ندارد. توپی است به بزرگی باقی جهان، به زمین که می‌خورد بار دیگر بر می‌خیزد. به تعبیری شبیه ایران خود ما است، مردمانی با تنوع فرهنگ و زبان و اخلاق و رفتار گوناگون در این نقطه از جهان هر آنچه را در سرزمین پدری خود نداشته‌اند پیدا کرده‌اند. همه مهاجرند با فاصله‌ای که از چهار قرن پیش آغاز و به امروز ختم می‌شود.
هر روز دسته‌ای تازه از مهاجران پس از به سر آمدن دوره «کارت سبز» در چهارسوی ایالات متحده در برابر یک قاضی سوگند یاد می‌کنند و آمریکائی می‌شوند. کودک کوچه‌های خاک گرفته کانوی نیجریه که حالا کلان مردی است در کنار پیرزن چینی و نوجوان اتیوپیائی، و آنسوتر میان سال اصفهانی که با لهجه‌ای غلیظ و شیرین مراسم تحلیف را به جا می‌آورد از این لحظه هیچ تفاوتی با قاضی که چشمها و چهره‌اش نشان می‌دهد فرزند یا نواده یک مهاجر ژاپنی است، نخواهد داشت. اینکه می‌گویم شباهتهائی در اینجا با وطنم می‌بینم نه در رفتار دولت با ملت و نوع روابط اجتماعی است، بلکه ایران ما نیز روزگاری ایالات متحده کلان جایگاهی بوده که از آسیای میانه هم مرز چین تا هند در شرق، ماورای قفقاز، آسیای صغیر، عراق عرب، جزیره‌العرب و... امتداد داشته، با مردمانی متنوع، زبانهای گوناگون و فرهنگهائی که به یکدیگر غنا می‌بخشیده‌اند. اگر خوب به تاریخ بنگریم زمانی خط‌کشی‌های قومی و نژادی در سرزمین ما بدل به فرهنگ شده که دین وارداتی در جان و جهان ما خلیده است وگرنه چرا باید دولتهای ما وحشت داشته باشند که یک برادر و خواهر افغان یعنی مردمانی که بیش از دو هزار سال با ما و در ما و از ما بوده‌اند، پس از سه دهه اقامت در ایران و داشتن فرزندانی که به جز ایران وطنی را نمی‌شناسند، با طی کردن دوره‌ای آموزشی، دارای ملیت ایرانی شوند؟ چرا ما باید خود را تافته جدا بافته بدانیم؟ آنچه گاهی اوقات در بعضی از سایتها و نشریات علیه عربها می‌خوانم مرا شرمگین می‌کند. مگر ما در ایران، در سرزمین زرخیز خوزستان شماری از معتبرترین قبایل عرب را نداریم که از قرنها پیش از ظهور اسلام در سایه دولتهای ایرانی در کنار برادران و خواهران دیگر خود از اقوام ایرانی در میهن خود ایران زیسته‌اند، از کیان و زمینش به گاه حمله بیگانگان دفاع کرده‌اند و در همین جنگ ایران و عراق که سردار پوشالی قادسیه دوم می‌پنداشت عربهای ایرانی جلوی پای سربازانش فرش قرمز می‌اندازند و گاو و گوسفند قربانی می‌کنند با دلاوری و جانبازی و دادن هزاران کشته و زخمی و اسیر و ویران شدن روستاها و شهرهاشان، رویای خوش بعثی خونخوار را به کابوس تبدیل کردند. وقتی کسانی با سر دادن شعارهای نژادپرستانه به عربها توهین می‌کنند باید به یاد آورد بخشی از هموطنانشان عرب هستند (آقاجان این تعبیر عرب زبان غلط است. قبایل خوزستان گاه رشته‌ای تا آنسوی جزیره ‌العرب در یمن دارند.) ترک زبانان آذری بخشی بزرگ از جمعیت کشور ما را تشکیل می‌دهند و از نظر اقتصادی توانمندترین ایرانیانند. همینطور در دستگاه حکومت از حدود 8 قرن پیش به طور مستمر یا حکومت کاملاً در دستشان بوده و یا در دوران پهلوی‌های غیر ترک، بالاترین مقامات حکومتی و لشگری را در اختیار داشتند و هنوز هم دارند. با اینهمه بعضی از ما با نگاه توام با تحقیر به آنها می‌نگریم و یادمان می‌رود مادر بزرگمان و یا جد مادری‌مان یا سه نسل پیش ما از ترکان آذری و یا خراسانی و یا حتی جنوبی (قشقائی‌ها) بوده‌اند. رژیم فعلی نیز بر این خط‌کشی‌ها، مذهب را افزود و حالا به جای آنکه در وحدت و همبستگی نماد و نمونه باشیم در تفرقه و از هم گسستگی، جای نخست را در جهان از آن خود می‌کنیم. روزگاری هفتاد و دو ملت در زیر پرچم امپراتوری ایران با سعادت و سرفرازی زندگی می‌کردند. به ستونها و دیواره‌های تخت جمشید بنگرید و نمایندگان این ملل و اقوام را ببینید. بنایان سوری در تخت جمشید بالاترین دستمزد را می‌گرفتند چون در حین کار آواز می‌خواندند و به شادی و نیروی دیگر کارگران می‌افزودند و دولت رسولانی همه زبانه از همه طوایف داشت که پیامش را به چهارسوی جهان آن روز می‌بردند. حالا حکومت‌های ما وحشت دارند که مثلاً سفیران ما در کشورهای عربی همزبانان این کشورها باشند یا فرستادگانمان به کشورهای ترک زبان، با زبان مادری خود با مردمان محل مأموریت خود سخن بگویند. می‌ترسیم که یک بلوچ فرمانده نیروی زمینی‌مان باشد و یک کرد نیروی دریائی‌مان را رهبری می‌کند چون این هر دو سنی مذهبند و آن دوی نخست عرب و ترکند. این سو اما چینی که به زحمت چهار کلمه انگلیسی حرف می‌زند از جان و دل سرزمین تازه‌اش را دوست دارد و بی‌آنکه تعلق و دلبستگی به سرزمین مادری‌اش را از یاد برده باشد، زمانی که سرزمین تازه‌اش نیاز به دفاع داشته باشد اگر خود نتواند، حتماً فرزندش را به پیوستن به ارتش و دفاع از میهن ترغیب می‌کند. ترکیب آمریکائیان ایرانی، آمریکائیان چینی و ژاپنی و حبشی و لبنانی و... کم‌کم جا می‌افتد. و آن پیوندی که روز به روز استحکامش بیشتر می‌شود در این سوی عالم قابل لمس است حال آنکه قاعدتاً باید در کشوری چون ایران با هزاران سال سابقه مادری برای صدها فرهنگ و زبان و طایفه و قبیله، شاهد چنین پیوند و دلبستگی باشیم. دو روز دیگر به واشنگتن می‌روم. با یک بغل پرونده که دهها هموطنم طی شش ماه گذشته از نام و هویت و عملکرد شکنجه‌گران و بازجویان و آدمکشان جمهوری ولایت فقیه برایم فرستاده‌اند. جمعاً حدود 800 پرونده داریم اما تنها دویست پرونده کامل شده و تنی چند از فرزندان شایسته ایران که در کار وکالت هستند ریزه‌کاری‌های قانونی را پرداخته‌اند تا پرونده‌ها قابل عرضه به دفتر داگاه بین‌المللی رسیدگی به جرائم علیه بشریت باشد.
اول مارس دادگاه ویژه رسیدگی به جنایت عوامل سوریه در قتل نخست وزیر اسبق لبنان، رفیق حریری و شماری از روشنفکران و دولتمردان برجسته این کشور کارش را آغاز خواهد کرد. می‌دانم اهل ولایت فقیه نیز چون اهالی ولایت بعث حال و روز خوشی ندارند. کافی است ژنرال جمیل السید رئیس سابق استخبارات لبنان و یکی از سرشناس‌ترین متهمان که هم اکنون به اتفاق سه تن از همکارانش در زندان است، زبان باز کند و چگونگی انتقال مواد منفجره از سوریه به لبنان توسط عوامل احمد جبریل فرمانده جبهه خلق برای آزادی فلسطین ـ فرماندهی عمومی ـ که نوکر مزدوج تهران و دمشق است، را باز گوید، از نقش عماد مغنیه در ردیابی حریری سخن به میان آورد و... آنگاه می‌توان امیدوار بود که دادگاه برگ جلب خیلی‌ها را صادر کند. امید جمع ما نیز این است که پرونده‌های تهیه شده با کمک هموطنان تحت شکنجه و آزار قرار گرفته و یا قربانی داده روزی نه چندان دور به جریان افتد و جهان شاهد محاکمه جنایتکارانی از نوع ریشهری و فلاحیان و موسوی تبریزی و پورمحمدی و محسنی اژه‌ای و محمدرضا نقدی و سعید مرتضوی باشد.

آنچه باید همه بگوئیم
1 ـ هادی خرسندی در «میز گردی با شمای» صدای آمریکا با مهدی فلاحتی سخن می‌گفت، بیننده‌ای از شیراز زنگ زد و یادآور آن مثنوی معروف او شد که در شبانه‌های انقلاب بر لب بسیاری از ما می‌گذشت. اینکه چرا آن را نمی‌خواند و یا در دفاتر شعرش نیست. هادی آنگونه که شیوه اوست در قالبی از طنز و جد پاسخ بیننده شیرازی را داد. اما آنجا که گفت از چند شعر و نوشته خود درباره زنده‌یاد دکتر بختیار پشیمان است که اگر قدر او را می‌دانستیم به جای احمدی‌نژادها مردی فرزانه و با دانش و از اهالی امروز اداره کشورمان را در دست داشت، این سخن هادی بسیار به دلم نشست. انسان اگر به این درجه از شهامت برسدکه خود را انتقاد کند و اگر در جائی (به ویژه اهل قلم و نظر و سیاست و فرهنگ)، کلامی گفت و مطلبی نوشت و شعری سرود که پس از چندی با تأمل و درنگ و مشاهده رویدادها و تحولات بعدی به نادرستی آن پی برد این آگاهی را با صدای بلند اعلام کند، جایگاهی خواهد داشت که دیگر با یادآوری این و آن به اینکه چنان گفتی و کردی متزلزل نخواهد شد.
حسن وثوق «وثوق ‌الدوله» یکی از معتبرترین رجال سیاسی ایران در قرن بیستم بود، از همان آغاز او و برادرش احمد قوام «قوام‌السلطنه» حساب و کتابی دیگر از همگنان خود داشتند. در سالهای هرج و مرج و دولتهای چند هفته‌ای و چند ماهه، کابینه‌ای که وثوق‌الدوله تشکیل داد و در آن زمان زیربنای ایران واحد و امنیت ملی را ریخت که بعدها رضاشاه این بنا را ساخت و استحکام بخشید، قربانی خطائی شد که بعضی هنوز هم خیانتش می‌دانندو البته پذیرش آن قرارداد شوم و رسمیت بخشیدن به سلطه انگلیس خیانت بود اما فرزند او علی وثوق روزی در دفترخانه 47 تهران متعلق به مرحوم عبدالهادی آقایان (که دو دوره نماینده مجلس از شاهرود و منشی هیأت رئیسه بود و علی وثوق معاملاتش را در محضر او انجام می‌داد و این سید جلیل از یاران همیشه مرحوم پدرم بود و برادرش معلم اوّل من در همه زندگی) در پاسخ سؤال من که چرا وثوق‌الدوله پول گرفت و قرارداد شوم را امضا کرد گفت پدرم برای حفظ استقلال و بازسازی و وحدت ایران ناچار بود یا به روسیه متوسل شود و یا انگلیس. او انگلیس را پذیرفت که شرش کمتر بود. مرحوم آقایان جمله‌ای معترضه گفت که پس از حدود چهل سال هنوز در گوشم زنگ می‌زند. او گفت، وثوق الدوله از امضای قرارداد و گرفتن پولی که پس داد خطای بزرگتری کرد و آن نخواستن پوزش از ملت ایران و اظهار ندامت بود و تعهد سپردن به اینکه از این پس مصالح عالیه ملت را فراتر از مصالح خود و برتر از تصورات خویش قرار خواهد داد. اگر وثوق‌الدوله چنین می‌کرد بدون شک ملت ایران که بسیار باگذشت است از خطای او چشم می‌پوشید و از توان و قدرت و استقامت او در راه تحقق آرمانهایش بهره‌مند می‌شد. محمدرضا شاه تنها اگر یک سال پیش از آن نطق تکان دهندۀ «من صدای انقلاب شما را شنیدم» که من و علی باستانی و داریوش نظری و فیروز گویان و... را در زندان کمیته چنان به حیرت انداخت که هر یک به تعبیری می‌گفتیم محال است، با پذیرش توصیه‌هائی که در نامه سنجابی و بختیار و فروهر خطاب به او شده بود، هم به خطاهای خود اقرار کرده بود و هم با سپردن اداره کشور به جبهه ملی و چهره‌های خوشنام و مورد اعتماد مردم، مانع از فروافتادن کشور به کام اژدهای فقیه می‌شد.
من کار هادی را ستایش می‌کنم و آرزویم این است یاران و رفقای دیر و دور بختیار که هنوز شماری‌‌شان در قید حیاتند و بعضاً جبهه ملی را در ایران اداره می‌کنند و یا در خارج زیر این نام اعتبار دارند، بعد از سی سال از رفتار دور از شأن رفاقت و همرزمی و همسنگری که با او داشتند از روان بختیار و فراتر از آن از ملت ایران پوزش خواهی کنند. ما اهالی ولایت قلم اگر خطائی کرده باشیم این خطا بازتابی از احساسات و تحت تأثیر مردم قرار گرفتن بوده است. در آن فضا از نسل ما که ناگهان حس کرد می‌تواند بی‌ترس بگوید و بسراید (البته در همان دوران کوتاه دولت بختیار و کوتاه‌تر زمانی پس از به تخت نشستن سید روح ‌الله) نباید انتظار می‌رفت با تأمل و خرد و تجربه نداشته تحولات را ارزیابی کند. بزرگترهای ما که هم دوران دکتر مصدق و حکایت توده‌ای‌ها و 15 خرداد را از نزدیک تجربه کرده بودند ناگهان هر یک به کوره‌های نفرت و انقلاب و تخریب تبدیل شدند، ما که در اوّل راه بودیم.
اما نسل بختیار به ویژه یارانش که یکشبه همصدا با لمپن‌های عمامه دار و بی‌عمامه و چپهای لوچ و مجاهدین خون‌طلب، بختیار را خائن و عامل اجنبی خواندند انتظار می‌رود با صراحت و صداقت اعلام کنند؛ خطا کردیم، خورشیدی را که در بین خود داشتیم به ابر حسادت و کین و طمع رسیدن به قدرت سیاه کردیم و به دنبال سوسوی چراغ موشی، رسیدن خورشید ولایت را از مغرب زمین به ملت بشارت دادیم. ایمان داشته باشید جبهه ملی با این کار اعتبار خود را دوباره احیا خواهد کرد و در شرایطی که خانه پدری بیش از هر زمان به راه و روش نهضت ملی و بزرگمردانی چون مصدق و صدیقی و بختیار و برومند نیاز دارد، سؤالها و تردیدهائی را که بر سر پیوستن جنبش آزادیخواهی ایران، جوانان، زنان، روشنفکران و کارگران به جبهه ملی وجود دارد، یکسره محو خواهد کرد. اعتراف به خطا نشانه بزرگی و شهامت است و نه فروشکستن و خفت.

شنبه 28 فوریه تا دوشنبه 2 مارس
گزارشی دیگر از پستوی قدرت
این گزارش را از پستوی قدرت (اتاق فکر مقام معظم رهبری) بخوانید. جا به جای آن تکان دهنده است و راوی از محارم پستو، اما دل با دارا دارد گو اینکه در محضر سکندر فقیه حاضر و ناظر است:
«سفر آفریقائی احمدی‌نژاد نوعی قهر و لب برچیدن بود. حتی ولایتی به صراحت می‌پرسید رفتن به جیبوتی و مجمع‌الجزایر فسقلی قمر چه سودی برای میهن اسلامی و نظام دارد. حضرت آیت‌الله رئیس جمهوری جزایر قمر در ایران که بود و در حوزه درس می‌خواند کلی به جیب زد، بعد هم دست عبدالله سعودی را بوسید و سعایت ایران را کرد و چند میلیونی گرفت. از زمان ریاستش هم مزورانه از توبره سعودی می‌خورد هم از آخور ولایت، با آمریکا و انگلیس هم که حال می‌کند، جیبوتی هم که پایگاه فرانسوی‌هاست و رئیس جمهوری‌اش نوکر دست به سینه مصری‌ها و سعودی‌ها، کنیا هم که نور چشم آمریکا و انگلیس است. به قول شما تحفه آرادان پس چرا به این سه کشور سفر کرد؟ ماجرا از آخرین جلسه شورایعالی امنیت شروع شد که احمدی‌نژاد و لاریجانی تقریباً دست به یقه شدند. احمدی‌نژاد با عتاب به لاریجانی گفت این مرتیکه رحمان فضلی ـ رئیس دیوان محاسبات و از نوکران لاریجانی ـ غلط کرد دولت مرا متهم به دزدی و اختفای یک میلیارد کرد! لاریجانی با تندی گفت ای کاش یک رگ رحمان توی تن وزرای شما بود. جدال بالا گرفت، حسن فیروزآبادی طرف احمدی‌نژاد را گرفت و هاشمی شاهرودی طرف لاریجانی را، احمدی‌نژاد به اعتراض جلسه را ترک گفت و مجلس انس با نبودن رئیس از اعتبار افتاد. لاریجانی هنگام خروج گفت این اطوارها را چهار ماه دیگر تحمل کنید، بعدش به لطف ملت، نوکیسه‌ها به ولایت خود باز می‌گردند. دو روز بعد آقا، احمدی‌نژاد را احضار کرده بود که شما حق نداشتی به رئیس مجلس توهین کنی. تحفه ظاهراً فهمید آن حمایت‌های پیشین تکرار نمی‌شود. از در اتاق آقا که بیرون آمد و با قالیباف روبرو شد که دست در دست مجتبی به حضور آقا مشرف می‌شدند، حقاً پس افتاد. البته ثمره هاشمی قندآب؟؟ را رساند اما تحفه دریافت روزگار وصل با ولایت به مرحله فصل رسیده است و نایب مربوطه امام زمان، نظر لطف به زلف دگری دارد.
گزارش ویژه سعیدلو به ریاست جمهوری البته چرت ایشان را حسابی پرانده است. در گزارش آمده که نفرت از احمدی‌نژاد تا به جائی رسیده که بعضی‌ها می‌گویندبه چوب رأی می‌دهیم و به احمدی‌نژاد نه. اداره کشور بازیچه شده است. قمر مصنوعی امید را که هوا کردند 400 میلیون دلار دود شد و به هوا رفت. نجار هم دست خالی از روسیه آمد و پوتین حاضر نشد S300ها را به ایشان بفروشد. فعلاً گفته بماند تا بعد از ملاقات اوباما با مدودیوف.»

March 6, 2009 06:41 PM






advertise at nourizadeh . com