يكهفته با خبر
صبح است ساقیا قدحی پر شراب کن
سه شنبه 3 تا جمعه 6 مارس
این کوزه چو من عاشق زاری بودهست
پیشدرآمد: جمشید چالنگی عزیزم بهت زده است. چهل و دو سال رفاقت آن هم از نوع ثابت و دائمی و غیرقابل تغییرش به من یاد داده که بایک نگاه در چشم جمشید، حال و هوای دلش را دریابم. با حیرت به دختر هوشنگ زل زده است كه پرجذبه ميخواند و هنوز از تعقیب نگاهش فارغ نشدهام، به سوی بیژن چشم میدوزد. مجلس سماع جانانهای برپاست. در ایالت ویرجینیا، زیر گوش دارالخلافه استکبار واشنگتن. کامکارها مینوازند و میخوانند، و من حیرت جمشید را میگذارم و پر میکشم به سال دوم دانشکده حقوق، روزی که نامه فریدون صدیقی در مجله فردوسی به دستم رسید: «علیرضاجان، مادرم رفت». عباس پهلوان عزیز و بزرگ من که عمرش دراز و سایهاش بر سر همه ما فرزندانش در مجله فردوسی مستدام باد، کار وردستی سردبیر را به من سپرده بود. بیست سالم بود و در کنار کارهای هفتگی مجله از جمله «گزارش شهری» که با نام مستعار ع ـ ناوک مینوشتم، نامههای شاعران جوان شهرستانی را پاسخ میدادم و کم و بیش با الک کردن واژگانش، شهرکهائی از آنها را در صفحات وسط به چاپ میرساندم.
فریدون صدیقی از سنندج شعر مینوشت و در نامههایش میگریست و فریاد میزد. شعرهایش را چاپ میکردم و به طور خصوصی نیز برایش نامه میفرستادم. پدرش مردی وارسته و محترم از کارمندان شیر و خورشید سرخ بود. نامهاش که آمد درنگ نکردم، با حسامالدین نبوینژاد هم دانشکدهای همدل و همراهم به سوی سنندج حرکت کردیم. برادر حسام در پادگان سنندج سرباز وظیفه بود. (حسام امروز وکیل دادگستری سرشناس اصفهان است و محقق و اهل ادب و فرهنگ و جُنگی دارد و کتابخانهای...) با تیبیتی سحرگاه سردی در وسط شهر سنندج بودیم. هتلی گرفتیم و با حسام به میدان پهلوی آمدیم و در اولین قهوهخانه چاشت را بلعیدیم و از یکی دو جوان سراغ صدیقی را گرفتیم که پیشاپیش نوشته بود از هر جوانی سراغم را بگیرید خبرم میکند. حس کردم نمیخواهد سرزده به خانهاش برویم. جوانی به شنیدن نام فریدون غیب شد و یکربع بعد فریدون آمد با کت و شلوار قهوهای راه راهش و کراوات پهنی که همه زیرگلویش را پوشانده بود. سر بر شانهام گذاشت و زار زد... غروب حدود بیست و دو سه نفر از جوانان شهر به دیدنمان آمده بودند. از آن جمع چند سالی بعد هر یک در رشتهای صاحب نام و کمال و اعتبار شدند و بعضاً امروز در حرفه خود معتبرترینها هستند. فریدون صدیقی که به «کیهان» پیوست، تا شورای سردبیری و دبیری ارشد رفت بعد هم بازنشسته شد و در کار یک مجله سینمائی افتاد و در روزهای اوج گرفتن نشریات اصلاح طلبان پای ثابت چند تائی از آنها شد. دکتر قطبالدین صادقی استاد، کارگردان و نویسنده تئاتر، و یکی از برجستهترین چهرههای هنر نمایش کشور است (صادقی قوم نزدیک کامکارهاست). بهروز غریبپور هم در کار نمایش بود و نمایش بینوایان را با کمک شهرداری در عصر ولایت کرباسچی در فرهنگسرای بهمن (کشتارگاه سابق) با هزینه گزافی به صحنه آورد. سه تن از کامکارها، هوشنگ و بیژن که یکی دو سالی اختلاف سن داشتیم و پشنگ که دو سه سالی کوچکتر بود. اینهمه چهره رادر آن عصر سرد سنندج دیدم و شناختم. در بازگشت به تهران گزارشی نوشتم با عنوان «و دل که در سنندج میماند» از همه این عزیزان یاد کردم. حالا شش تن از کامکارهای میانسال و جوان از ذکور فامیل و سه بانوی کامکار در برابر من سماعی خوش را آغاز کردهاند. قشنگ که سهتار مینوازد و خواهر کامکارهاست، فرزند هنرمندی دارد که عشق را از مادر و پنجه را از پدر هنرمندش محمدرضا لطفی به ارث برده است. او در شب کنسرت دائیها، دختر دائیها و مادرش درجمع تماشاچیهاست. از بوستن آمده بی آنکه تارش همراهش باشد. در گذشته او را در کنار مادر بر صحنه دیده بودم. حنا دختر بیژن میخواند و دف مینوازد و لابد سازهای دیگری را نیز میشناسد. صبا دختر هوشنگ است، تصویری از پرستوی بال و پر سپید که صدایش در جان میخلد. بهت جمشید ادامه دارد. حالا من نیز بهت زدهام. بیژن خسته است، پیشانیاش به عرق نشسته و حولهای در دست دارد که هر از گاه چهره به آن خشک میکند. جمشید میگوید: رژیم ولایت فقیه بر جان و جهان هنر و ادب ایران سیمان پاشید. نگاه کن از لابلای سیمان این گلها بیرون زدهاند. «قشنگ» لابد تا حالا حداقل 500 شاگرد تربیت کرده، و همه از خواهران حوّا، همین دو برادرزادهاش حنا و صبا، نشانه آن است که سیمان تحجر و جهل و جور و فساد و تزویر و خرافه نتوانسته ریشه فرهنگ و ادب و هنر خانه پدری را بخشکاند. کنسرت کامکارها مثل همیشه در دو بخش فارسی و کردی است. در سلیمانیه و اربیل کردستان عراق نیز آنها فارسی و کردی را به هم آمیخته بودند و اینجا نیز! رباعیات خیام را با چنان جذبهای میخوانند که در طنین آواز و مضراب و پنجه و کف دستهایشان که بر دف مینشیند، خود را یافتهای. راستی این چهار تا و نصفی نوکران که قصد جدائی کردستان و خوزستان را دارند آیا نمیدانند با بودن کامکارها ایران هرگز نخواهد مرد و پاره پاره نخواهد شد؟ صبا با عموهایش میخواند (راستی جای پدرش هوشنگ چقدر خالی بود) چشم آبی دیگر به سوی «بانه» خرامان مرو، مثل شمع برای پروانه میسوزم، بلند بالائی تو به جنونم میکشاند، اینک باران میبارد، و من و باران از هجر یار، به جنون رسیدهایم... چقدر دلم میخواست صدا و تصویر امشب به گوش و چشم مقام عظمای ولایت رسیده بود. ایران سرفراز در طنین آواز و ساز کامکارها، به رقص آمده است. با جمشید و بانویش فریده بیرون آمدهایم. هنوز هم دیده از تصاویر شب کامکارها سرشار است و دل نیز. در مرکز نیکسون بعد از شش ماه دوباره به Nixon Centre دعوت شدهایم. دکتر جفری کمپ میزبان ما است. جمعی از اهل اندیشه و آنها که تصمیمگیریها در اتاق ششدری جلوئی «اندیشه خانه»شان اتخاذ میشود. اسمش اینجا Thinktank است و در ولایت ما «اتاق فکر». من اندیشه خانه را میپسندم. از همه نژادی در جمع حاضران دیده میشود. با دکتر مهرداد خوانساری از لندن آمدهایم و در اینسو رضا پهلوی ولیعهد پیشین ایران با طی مسافتی صدها برابر کوتاهتر ازما، به مرکز نیکسون آمده است. او سخنران نخست است و در پی او خوانساری و من، بعد هم پرسش و پاسخها و بحث و گفتگوهاست. شاهزاده تبعیدی از روابط ایران و آمریکا میگوید و اینکه گفتگو اگر با چشماندازی روشن و شناخت حریف انجام نگیرد همان میشود که تا کنون شاهدش بودهایم. او تأکید میکند که ارسال پیامهای غلط به تهران، نتایج خطرناکی به همراه دارد. خطر اینکه اهل ولایت فقیه فکر کنند غرب دچار ذلت و گرفتاری است پس آماده امتیاز دادن است. مهرداد از «جایگزین دمکراتیک» میگوید، چتری که ماه پیش در لندن گشوده شد با حضور شماری از عاشقان خانه پدری، اینک جمع بیشتری از فعالان عرصه سیاست و فرهنگ را پوشانده است. خوانساری تأکید میکند که جایگزین دمکراتیک یک حزب اپوزسیون نیست، بلکه حلقهای از کارشناسان و فعالان سیاسی و فرهنگی و مطبوعاتی است که با آگاهی دادن به مراکز تصمیمگیری و رسانهها در مورد عملکرد رژیم و طرحها و برنامهریزیهایش، زمینه وارد شدن فشار بیشتر بر نظام ولایت فقیه را فراهم میسازد. جهان باید مسئولیت خود را در برابر مردمانی که جانانه با همه خطرها در برابر رژیم ولایت فقیه دست به ستیز و مقاومت زدهاند، پذیرا شود. بعد از او من سخنانی درباره حضور رو به گسترش نظام در آمریکای لاتین ایراد میکنم، از نقش مخرب دستگاههای اطلاعتی و نظامی رژیم در لبنان و فلسطین و عراق و افغانستان و حاشیه خلیج فارس میگویم و با ارائه شواهدی یادآور میشوم ایران لیبی نیست و آمریکا و متحدانش نباید فکر کنند که با متوقف شدن برنامه غنیسازی در ایران، آنها به سادگی میتوانند وحشیگری رژیم در برابر مردم ایران را با تسامح و تساهل و مصلحت جوئی اقتصادی و سیاسی نادیده انگارند. قذافی بساط اتمیاش را برچید و جواز ورود به باشگاه جهانی را پیدا کرد و غرب نیز بیاعتنا به جنایات او، برایش حکم برائت صادر کرد. و هیچکس نپرسید چه کسی پاسخگوی جنایت ربودن و قتل امام موسی صدر و دو همراهش شیخ محمد یعقوب و همکار روزنامه نگار ما عباس بدرالدین است؟ گریبان قذافی را با میلیاردهائی که جهت بازماندگان قربانیان حادثه لاکربی و سقوط هواپیمای فرانسوی در آفریقا و... پرداخت رها کردید و نگفتید چه بر سر «منصور کیخیا» وزیر خارجه اسبق و رئیس کمیته حقوق بشر آمد که پسر عم قذافی «احمد قدّاف الدم» او را از قاهره ربود؟ یادآور شدم که شماری از آزادیخواهان ایران فهرستی از شکنجهگران، آدمخواران و مسئولان رژیم که عامل و یا آمر جنایتها از جمله قتل عام سال 67 و قتلهای زنجیرهای در داخل و خارج کشور بودهاند، تهیه کرده و قرار است فردا آن را به سازمان ملل بخش ویژه جنایات علیه بشریت تقدیم کنند... (در پرانتز بگویم روز جمعه رفتم و این فهرست را تقدیم کسانی کردم که دیروز اسناد جنایات رهبران رواندا و صربستان و سودان را دریافت کرده بودند و امروز دستاورد تلاشها و تحقیقات خود را در رابطه با جنایات رژیم سوریه در لبنان از جمله قتل رفیق حریری و شمار دیگری از شخصیتهای سیاسی و رسانهای لبنان را، با تشکیل دادگاه ویژه مشاهده میکنند. اسنادی که فراهم شده و بیشتر آنها را قربانیان شکنجه و یا بازماندگان آنها ارسال کردهاند، بیش از 374 تن از مسئولان، آمران و عاملان جنایت را شامل میشود. در فهرست این جمع نام فلاحیان در کنار سعید مرتضوی، ریشهری، حسین موسوی تبریزی، قاضی حداد، عباسعلی علیزاده، تا اکبر خوشکوشک و جواد آزاده و آملی دیده میشود. در انتظار گزارشهای مفصلتر از این تلاش در هفتهها و ماههای آینده باشید). جلسه با سؤالاتی همراه است از جمله یکی از بزرگان دیپلماسی آمریکا از پهلوی سوم میپرسد آیا شما در اندیشه بازگرداندن سلطنت به ایران و به تخت نشستن هستید؟ البته در کلامش طنین گزند و طعنه هم به گوش میرسد. رضا پهلوی میگوید: بحث سلطنت و جمهوری نیست، شما چرا دائم قالب را میچسبید و از محتوا سخن نمیگوئید. اگر ما مؤمن به محتوای قالب باشیم یعنی مردمسالاری و سکولاریسم و حاکمیت ملی را بپذیریم در آن صورت پوسته به هر رنگی باشد اثری در جایگاه یک نظم دمکراتیک نخواهد داشت. من هم به عنوان یک ایرانی از حق خود که دفاع از حقوق هموطنانم باشد استفاده میکنم. چه کسی میتواند این حق را از من بگیرد؟ بنابراین سخن از سلطنت و جمهوری در این مرحله به میان آوردن نقض غرض است... در واشنگتن همیشه مجال گفتگو با کسانی فراهم است که میتوانند در جهت دادن به سیاستهای دولت نقش مستقیم داشته باشند. اگر آقای برژینسکی با کمر خم و صدای گلوگیر، در جلسه بحث سنا، راهیابی به دل دشمن عمامه به سر را دنبال میکند، آن سو در انستیتوی واشنگتن و کمی آنسوتر در مرکز پژوهشهای استراتژیک، سخن از طرحهای خطرناک رژیم است و دستاندازیها در آمریکای لاتین. آماری ارائه میدهم که چند تن از حاضران را به گفتگوی پس از کنفرانس میکشاند. اینها هنوز باورشان نیست رژیم نزدیک به هزار تن از عواملش از جمله پاسداران سپاه قدس و پایوران اطلاعات سپاه را به کشورهای ونزوئلا، بولیوی و نیکاراگوئه اعزام کرده است. کارخانههای لبنیات و دوچرخه و تراکتورسازی که در این کشورها برپا شده همه چیز تولید میکند به جز دوچرخه و تراکتور... از پایگاه دریائی سپاه در ونزوئلا میگویم و آموزش گاردهای سرکوب و حراست ریاست جمهوری برای «هوگو چاوز». یادآور میشوم که سال گذشته رژیم بیش از 5/1 میلیارد دلار برای حزبالله، حماس، جهاد اسلامی و گروههای کوچکتر در یمن و بحرین و عراق هزینه کرده است. و در آمریکای لاتین نیز تعداد و احدهای پنهان حزبالله روز به روز بیشتر میشود. حالا بروید گفتگو کنید اما یادتان باشد دوسوم آن هفتاد میلیون ایرانی از این رژیم بیزارند و هرگز دولتهائی را که بیاعتنا به آنها دستهای خونین رژیم را میفشرند از یاد نخواهند برد. شنبه 7 تا دوشنبه 9 مارس هاشمی در نجف سفر رئیس مجلس خبرگان و مجمع تشخیص مصلحت نظام به عراق همراه با 140 تن از اهل بیت خود او و بیت امام که مشکلاتی نیز از جمله برخورد اتومبیل خانم عفت مرعشی همسر هاشمی رفسنجانی و خانم فاطمه سلطانی طباطبائی بیوه احمد خمینی در راه سامرا به یک مانع سیمانی نیروهای نظامی و مجروح شدن این دو و نیز تظاهرات ضد هاشمی در مناطق سنی نشین عراق، به همراه داشت، سفر مهمی بود به ویژه آنکه جلال طالبانی رئیس جمهوری عراق برخلاف عرف رایج، شخصاً از هاشمی استقبال کرد. نوعی دهن کجی به احمدینژاد و خامنهای و جهتگیری به سود اصلاحطلبان که رفسنجانی حالا پدرخوانده آنان است. اما آنچه در سفر هاشمی چندان مورد توجه قرار نگرفت دیدار او با آیتالله سیستانی بود. هاشمی در پی این دیدار در برابر خانه آقای سیستانی اظهار داشت عمری مشتاق دیدار و شرفیابی به حضور حضرت آیتالله العظمی سیستانی بودم، البته شرایط و مسائل متعددی مانع از شرفیابی می شد. هاشمی سیستاتی را مرجع اعلا خواند. آخوندها ساده به کسی لقب نمیدهند و مدح و ذم افراد توسط آنان نیز معانی و مفاهیم خاص خود را دارد. به رسمیت شناختن سیستانی به عنوان مرجع اعلا اولاً به منزله به رسمیت شناختن نجف در برابر قم است. در عین حال هاشمی رفسنجانی، سیستانی را مرجع اعلا و بالاترین مقام جهان تشیع میخواند. این گفته به معنای بیاعتبار ساختن جایگاه آقای خامنهای است. هاشمی در دیدارهایش، دعوت رسمی دولتش را برای دیدار آیتالله سیستانی از ایران به وی تسلیم کرد اما مرجع اعلا با تشکر آن را نپذیرفت. هاشمی این را در سخنانش اعلام کرد که ایشان بنا به دلایل و مصالحی از قبول دعوت عذر خواستند. اینکه چرا آقای سیستانی دعوت رسمی برای دیدار از وطنش را نپذیرفته، کار مشکلی نیست. به گفته یکی از نزدیکان ایشان، آقا نمیخواهد با سفر به ایران و دیدار با خامنهای مشروعیت رژیم ولایت فقیه را تایید کند. و نیز به آقای خامنهای اعتبار دهد. او همچنین دخالتهای ارگانهای رژیم در عراق را محکوم میکند. همه میدانند سیستانی گذرنامه عراقی اهدائی ابراهیم الجعفری نخستوزیر اسبق عراق را نپذیرفت و به او پیغام داده بود من ایرانیام و ایرانی خواهم مرد. اما هم او به هاشمی گفته بود مداخلات سپاه و دستگاههای امنیتی شما در عراق، تجاوز آشکار به حاکمیت این کشور است. محمدرضا فرزند آقای سیستانی در جائی گفته است پدرم آرزو دارد به زادگاهش مشهد برود و در آنجا آرام گیرد امّا «مشهد»ی که شیخ عباس واعظ طبسی سلطان آن نباشد. و تتمهای برای نوروز... عید آمده است و همکارم ناصر محمدی همین یک ساعت پیش تلفنی از لندن گفت شماره آینده شماره مخصوص نوروز است. گفتم اشتباه میکنی، شماره بعد از آن نوروزی است، گفت من اینجا نشستهام و دارم شماره نوروز را آماده میکنم حالا شما از واشنگتن میگوئی شماره بعد نوروزی نیست!! البته همیشه حق با محمدی است. و من که همه ساله با رسیدن نوروز کلامی در ستایش بهار و نوروز و عشق بر زبان و قلم داشتم این بار به همین چند سطر بسنده میکنم، که عزیزانم روزگارتان نوروزی باد. در ایران سربلند، با ایرانیان سرفراز، و در پناه پرچم سه رنگ شیر و خورشید نشان. نوروزتان پیروز، ایامتان به کام.
March 14, 2009 12:32 AM