April 03, 2009

یکهفته باخبر

KAYHAN-1.jpg

خرابتر ز دل من غم تو جای نیافت ...

سه‌ شنبه 24 تا جمعه 27 مارس
حالا تصویر خون گرفته و استخوان‌های شکسته امید رضا گواهی می‌دهد که دوستاق‌ بانان نایب امام زمان و نه قرص‌های آرام‌بخش، او را پرپر کردند و شاخۀ جوانیش را سوختند. می‌دانستم که امید رضا اهل خودزنی نیست چه برسد به خودکشی، پرندۀ آوازخوان که به مرگ شعر و ترانه و آواز راضی نمی‌شود. پسرکم رفت و اهل ولایت فقیه همچنان حال می‌کنند، می‌چاپند، به نوامیس ملت تجاوز می‌کنند، عمامه‌ هاشان مثل قطر شکمشان قطورتر می‌شود که به قول صائب «کار با عمامه و قطر شکم افتاده است/ خُم در این مجلس بزرگی‌ها به افلاطون کند.»

مطلب ف.م. سخن را سه چهار بار می‌خوانم، عنوانی برای دروغ سیزده، اما نه، این رفیق هم ‌قلم ناشناخته‌ام که با شوق یکهفته (و تا دو هفته پیش دو ماه و نیم) انتظارش را می‌ کشم تا وبلاگش را به روز کند، در آخرین مطلبش، رویائی را که در فردای به تخت نشستن سیدعلی آقا در نامه‌ای سرگشاده تحت عنوان «از خون دل نوشتم نزدیک دوست نامه...» در «روزگار نو» منتشر کردم و بعد عنوان کتابی شد، به وجه دیگری دیده است.
من یک بار دیگر بعد از انتخاب خاتمی و در همین زاویۀ خلوت دل، سید را مورد خطاب قرار دادم و سومین بار در پی سرنگونی صدام حسین بود که به مقام معظم رهبری نامه‌ای نوشتم به این مضمون که سیدنا وقت آن است که جلو بیفتی و خدا بیامرزی ذخیره کنی، بیا و خودت رسول اصلاحات شو و بگذار تاریخ از سلطانی یاد کند که صدای انقلاب را پیش از آنکه استعمال فرماید به گوش جان بشنود. حالا ف.م. سخن فرض را (فکر کنیم دروغ سیزده نیست) بر این قرار داده، که آقا در پی زیارت حمام، چرک استبداد از تن شسته و عطر قدرت خانم را از جان و دل زدوده است. از این رو، خود را به جای نایب امام زمان گذاشته و با یاد آوری آنچه بر سر امیدرضای ناکامیاب آمده از در توبه و ندامت چنین می‌نویسد:
آیت ‌الله خامنه‌ای جدایی دین از سیاست را پذیرفت
آیت ‌الله خامنه‌ای طی نطقی کوتاه در جمع خبرنگاران رسانه‌ های داخلی و خارجی اعلام کردند که از این پس برای حفظ حرمت دین، نظام سیاسی ایران به شکل کاملاً عرفی اداره خواهد شد. ایشان در بخشی از بیانات خود فرمودند: «مسلمانان ایرانی، نیازی به این ندارند که حکومت با زور آنها را مسلمان نگهدارد. آنها پیش از انقلاب و استقرار جمهوری اسلامی مسلمان بودند. اکنون نیز مسلمان هستند، و هر حکومتی هم که بعد از این بیاید، مسلمان خواهند بود. متأسفانه، جمهوری اسلامی به راهی رفت، که دست سوء استفاده‌ها باعث شد تا بخش بزرگی از جامعه و جوانان نسبت به دین عزیز اسلام بدبین شوند. برای جلوگیری از گسترش این بدبینی‌ تصمیم گرفتیم، دست سوء‌استفاده‌ کنندگان از دین را ببندیم و با عرفی کردن امور سیاسی و اجتماعی، بهانۀ سرکوب مردم و اندیشمندان را به دلایل ظاهراً دینی ولی باطناً مادی از ایشان بگیریم.» آیت‌الله خامنه‌ای، در حالی که اکثر خبرنگاران به خاطر این سخنان دچار بهت و حیرت شده بودند، از ایشان خواست تا من‌بعد به جای رهبر معظم انقلاب، صرفاً از عنوان آیت‌الله استفاده کنند، و در خبرها و گزارشها، افعال مربوط به ایشان را جمع نبندند: «متأسفانه عده‌ای فرصت ‌طلب، ما را ابزار سوء‌استفادۀ خود کرده بودند. به نام ما، به نام اسلام، به نام شریعت، به مردم ظلم می‌کردند. دستشان به خون بی‌گناهان آلوده بود. با معرفی ما به‌عنوان «رهبر معظم انقلاب»، تمام اعمال مفسده‌ انگیز خود را به حساب ما می‌گذاشتند. می‌خواستند ما را همطراز هیتلر کنند که او نیز «رهبر» نامیده می‌شد. می‌خواستند از ما دیکتاتور بسازند. افعال ما را به صورت جمع، صرف می‌کردند تا مسؤولیت اعمال پلیدشان را برگردن ما بیندازند. از ما خداوندگاری می‌ساختند که اگر فردای حساب از ایشان سؤال شود که چرا این گونه می‌کردید، پاسخ دهند، به اختیار ما نبود و «رهبر معظم» هر چه می‌گفت، باید همان می‌کردیم. از امروز دیگر نه مرا رهبر معظم خطاب کنید، و نه با الفاظ مطنطن آتش کبر را در من برافروزید. ما هم یک فرد هستیم از افراد ملت، مملکت مجلس دارد، رئیس جمهور دارد، قوۀ قضائیه دارد. البته نه این‌ها که الان هست و منتخب مردم نیست. به ‌زودی نمایندگان مجلس و رئیس جمهور و مسؤولان قضایی را خود مردم انتخاب خواهند کرد. این منتخبان واقعی هستند که باید کشور را اداره کنند، نه رهبر و نه هیچ شخص غیرمنتخب دیگر، من نیز مسؤولیت تمام حوادث تلخی را که در مدت زمامداری‌ام اتفاق افتاده بر عهده می‌گیرم و از مردم شریف تقاضای عفو دارم.»...
«به‌ نام ما و به‌نام اسلام جنایت‌های بسیاری در سال‌های اخیر شد. در زندان‌ها، عدۀ زیادی بی‌گناه کشته شدند. من در گزارشها، نام اشخاصی مانند زهرا کاظمی، زهرا بنی ‌یعقوب، امیدرضا میرصیافی را می‌دیدم ولی به‌ دلیل فشاری که بر خود من وارد می‌شد نمی‌توانستم اعتراضم را علنی کنم. مدام گفته می‌شد که اگر از حقوق اینان دفاع کنیم، اسلام به خطر می‌افتد چون اینها مخالف اسلام هستند. مأموران بیت من گزارش می‌دادند که در خیابان‌ها، مزاحم زنان و دختران و نوامیس مردم می‌شوند. مزاحم پسران جوان می‌شوند. آنان را نسبت به دین اسلام بدبین می‌کنند. رکیک‌ ترین الفاظ را به‌نام نهی از منکر بر زبان می‌آورند. به ‌نام حضرت زهرا (س) دختران جوان را آزار می‌دهند، و در کنار نام مقدس ایشان، زشت‌ترین کلمات را به‌عنوان راهنمایی و ارشاد به‌ کار می‌برند. این اواخر دیگر حتی شوت فلان بازیکن فوتبال یا بالا بردن وزنه توسط فلان وزنه ‌بردار را به ائمه اطهار و خداوند نسبت می‌دادند. کسی هم به آنها نمی‌ گفت که اگر قرار بر دخالت خدا و پیغمبر در این امور بود ما باید در همۀ زمینه‌ها بهترین می‌شدیم حال آن که جزو بدترین‌هاییم. بنابراین تصمیم گرفتم خود را از آتشی که این متظاهران به دین در حال افروختن آن بودند تا مرا در آن بسوزانند، نجات دهم و شرّ آنها را از سر مردم ایران کم کنم. تصمیم گرفتم پیش از آن که صدای مردم نجیب ایران بلندتر شود و من مجبور شوم مثل شاه صدای انقلابشان را بشنوم، دست به اقدام بزنم و کشور را از دست افرادی که نه دلشان به حال مردم می ‌سوزد، نه به حال ایران، نجات دهم ...»
اگر آنچه ف.م. سخن نوشته واقعیت داشت تردیدی ندارم که پدر دلشکسته، مادر خرد و خمیر شده از داغ جوانش و برادر و خواهر امیدرضا با همۀ دردهایشان، در دل شادمان می‌شدند که پر پر شدن نوجوانشان، به رهائی ملتی منجر شده است. و نایب امام زمان را به خود آورده و به اعتذار کشانده، و حالا او به جبران مافات قصد آن دارد حاکمیت را به صاحبان اصلی‌اش یعنی ملت بازگرداند.
ف.م.‌سخن آنچه را که همه ما آرزو داریم باز گفته است. ایکاش آقای خامنه‌ای این نوشته را بخواند و لحظه‌ای از پله ‌کان عرش فرود آید، مثل آن سالهای دور برود «گنبد سبز» و با پیر خفته خلوت کند. سری به «شاندیز» بزند. در توس از حضرت فردوسی مدد گیرد. اگر هنوز هم دید قدرت خانم دست از سرش بر نمی‌دارد به امین و رفیقش محمدی گلپایگانی بگوید شیخنا بیا سفری به خدمت والی ولایت عشق شاه نعمت ‌الله رو سوی ماهان کنیم ... ایکاش «آقا» می‌توانست همان حالی را پیدا کند که مرحوم پدرش حاج میرزا جواد تبریزی به شنیدن خبر مرگ جوانی از آشنایان پیدا می‌کرد. تصویر امیدرضا را با صورت خونین و فک شکسته پیش رو می‌گذاشت، چشم می‌بست و همۀ کشتگان عصر مبارکش را از فردای ولایتمدار شدن به یاد می‌آورد. لحظه‌ای قوم الظالمینی را که محاصره‌اش کرده‌اند یک به یک پیش نظر می‌ گذراند، جنتی و فلاحیان را، محسنی اژه‌ای و اصغر حجازی را، احمد خاتمی و مصطفی پورمحمدی را، ریشهری و قاسم سلیمانی را، تحفۀ آرادان و صادق محصولی را، تأملی بر بیدادگاه‌ها داشت و درنگی بر اعمال سعید مرتضوی و نکونام و قاضی حداد و ... می‌کرد ... بعد هم حاج عزت را صدا می ‌زد که دوربین و دستگاه پخش زنده به بیت بفرستید می‌خواهم با مردم صحبت کنم. فهرستی هم از روزنامه‌ نگاران ممنوع القلم و صدا را به دست آقا مجتبی می‌داد که خودت به آقایان و خانم‌ها تلفن بزن و دعوتشان کن! فکرش را بکنید با پخش اظهارات آقا (شبیه آنچه پیش از این به نقل از ف. م. سخن آوردم) جهانی تکان می‌خورد و ما شاهد واکنش‌هائی از همان نوع می‌شدیم که ف. م. سخن آورده است. تنها با یک مصاحبه مطبوعاتی و اظهاراتی معتدل و متین، سید علی بن جواد خامنه‌ای در جایگاهی قرار می‌گرفت که کمتر حاکمی در ولایت ما بدان دست یافته است، بهای سهام در بازار بین‌المللی صد در صد افزایش می‌یافت و نیمی از به غربت نشستگان در همان ساعات نخست بلیط بازگشت به خانۀ پدری را رزرو می‌کردند.
چه می‌شد اگر صاحب نگین بواسحاقی درک می‌کرد که زمان درازی به آن لحظه که نگین از انگشت بیرون کند و یا بیرونش کنند، نمانده است. چه می‌شد اگر آقا فریاد می‌زد بانگ اعتراض شما را شنیدم. اینک مرا فرصتی دهید... ای‌کاش بخت یار «آقا» و همراه ملت ما باشد و پیش از آن که حکایت از صدای انقلاب را شنیدن فراتر رود تصاویری نظیر آنچه در عراق دیدیم و پیش از آن در رومانی مشاهده کردیم، در برابرمان ظاهر نشود.
فاصلۀ بین جاودانه شدن و سرفراز مردن تا در کفنی از نفرت و نفرین و لعنت پیچیده شدن و به‌جای تاریخ به سطلی زنگ‌زده در پستوی نهانخانه‌ای گم شدن، خیلی کوتاه است. به کوتاهی نوشتۀ ف. م. سخن.

شنبه 28 تا دوشنبه 30 مارس
از اتاق فکر آقا...
باز هم نامه‌ای دارم از... آنکه از اتاق فکر ولی فقیه خبر دارد. بخشهای قابل نشر این نامه را می‌خوانید: «در فاصلۀ نامه قبلی و این نامه، اتفاقات غریبی رخ داده است که کمترین آن آمدن و رفتن خاتمی بود. روزی که ایشان نامزدی‌اش را اعلام کرد، آنهم سه روز بعد از آنکه آقا گفته بودند آنهم دوباره و سه‌باره و این بار آخر با پیغام مؤکد که شما نیائید، به مصلحت خودتان نیست.
قبلا این را به آقای هاشمی هم گفته بودم اما ایشان قبول نکرد و دیدیم چه بر سرش آمد. جلسه هفتگی در اتاق فکر تشکیل شد. دکتر ولایتی زبان باز کرده بود. بیچاره بعد از وعده‌ای که در شهریور گذشته از آقا دریافت کرده بود، ریاست جمهوری را از آن خود می‌دانست. سر و کله خاتمی که پیدا شد ایشان سخت پکر شدند و لابد مصرفشان آن روز دوبرابر شد. در جلسه همه متفق بودند که باید روی نقطه‌ضعف‌های آقای خاتمی تکیه کرد ازجمله طرح مسائلی در رابطه با خانوادۀ او، آقای حجازی تأکید کرد، کافی است مطلبی دربارۀ فرزندانش عنوان شود. خواهید دید که چقدر زود صحنه را خالی می‌کند. آقا مجتبی معتقد بود باید موسوی را وارد میدان کرد و توضیح داد در مورد کدورت «آقا» از ایشان مسأله حل شده است و آقا ترجیح می‌دهند موسوی باشد اما خاتمی نباشد چون آدمهای دور و بر خاتمی اصلا قابل اعتماد نیستند... مشکل دیگر تبلیغات خارج از کشور است. ارشاد گزارشی فرستاده که منطبق با برآوردهای مخابرات است. بیش از 70درصد از صاحبان ماهواره و کامپیوتر، اخبار و گزارشات شبکه‌های خارجی و ضد انقلاب را نگاه می‌کنند. تا دیروز صدای آمریکا و رادیو فردا و بی‌بی‌سی بود حالا تلویزیون بی‌بی‌سی هم اضافه شده و گو این که در بُعد سیاسی خیلی محتاط است اما به‌هرحال به وقتش زهرش را می‌ریزد. صدای آمریکا هم علی‌رغم آنچه در باب تغییر سیاستها با آمدن اوباما گفته می‌شد، مواضعی حاد نسبت به «آقا» و آقای احمدی‌نژاد دارد.
مردم بعد از مدتی بی‌اعتمادی به تلویزیونهای لس‌آنجلس، حالا بعضی از آنها را جدی گرفته‌اند. قضیه «ما هستیم» که کانال یک به‌راه انداخته اسباب دغدغۀ آقای اژه‌ای است. بخصوص که در نیروی انتظامی تزلزل دیده می‌شود و اگر این قضیه ادامه پیدا کند همان خواهد شد که در بدنه پلیس و ارتش در زمان انقلاب رخ داد. خستگی و دلزدگی می‌تواند لطمۀ زیادی بر نیروی انتظامی وارد کند. آقای ولایتی چندین بار صحبت کرد که باید بار فشار آمریکا و اروپایی‌ها را کم کرد. و این کار با بودن دولت فعلی امکان‌ناپذیر است. در واقع او آشکارا می‌گفت با احمدی‌نژاد اوضاعمان روز به‌روز بدتر می‌شود... بخش اول نقشه اتاق فکر با موفقیت به‌اجرا درآمد. فرستادن موسوی برای واداشتن خاتمی به انصراف، آسانتر از آن بود که فکر می‌شود. اول لاریجانی با او صحبت کرد، بعد رضائی و پس از آن هم اصغر حجازی که در زمان نخست‌وزیری او معاون ریشهری در وزارت اطلاعات بود.
خاتمی نخست مورد حملات گسترده واقع شد. خانواده‌اش اصلا موافق ماندنش نبودند. اما سفر به جنوب سخت روحیه‌اش را بالا برد. آمارگیری وزارت اطلاعات نیز نشان داد صد در صد پیروز می‌شود... حالا که خاتمی رفته است و موسوی میداندار حاشیۀ اصلاح‌طلبان است و کروبی همان غضنفر همیشگی که با پیوستن کرباسچی به او فکر می‌کند انتخابش قطعی است، همۀ مشاوران «آقا» در اتاق فکر، حضور چند چهرۀ خوشنام!! از افراد مورد اعتماد «آقا» را در انتخابات ضروری می‌دانند. آقا هنوز به قالیباف آری نگفته است اما او به‌سختی با کمک مجتبی پیگیر دریافت نظر مثبت رهبر است. دکتر ولایتی هم در چند روز اخیر فعال شده است. آقا دو نوبت با مهندس (طهماسب) مظاهری ملاقات و گفتگو کرده و از او یک طرح اقتصادی جامع برای مقابله با بحران اقتصادی و بازگرداندن شور و نشاط و امید به صحنۀ انتخابات را کرده است. مظاهری نیاز به یک بازاریابی فشرده دارد. البته عرضۀ او به‌طور آهسته شروع شده است. دو مصاحبۀ تصویری، و انتشار نامۀ تندش به احمدی‌نژاد، ازجمله اقداماتی است که برای شناساندن او به مردم طی روزهای گذشته انجام گرفته است.
در حالی که پیام اوباما، ولایتی و محمدی گلپایگانی و مجتبی را خیلی شادمان کرده بود، عزیز جعفری، سردار فیروزآبادی، محسنی اژه‌ای و خود آقا، پیام را یک دام می‌دانند. پاسخ آقا در مشهد گویای همین برداشت بود. فعلا همۀ ما سرگیجه گرفته‌ایم. مرگ امیدرضا میرصیافی و انعکاس آن در جهان، لطمۀ زیادی به حیثیت نظام زد. همان حالی را که مردم پس از قتل فروهرها داشتند امروز در کوچه و خیابان حس می‌کنی. آن بار تصور این که زنی سالمند را در برابر شوهرش و شوهرش را در برابر زنش سینه و گلو بدرند جامعه را سخت متأثر و غضبناک کرده بود. حکایت زهرا بنی‌یعقوب هم در زمان کوتاهی همین حالت را ایجاد کرد. اما مورد امیدرضا با توجه به حجم پوشش خبری مرگ او، مورد خاصی است. حالا همه بر مظلومیت او دل می‌سوزانند و اشک می‌ریزند. مورد نگرانی دیگر سید بروجردی است. امیدرضا را خاموش کردند به این گمان که یک جوان بی‌پناه و بی‌پشت است نمی‌دانستند که خون او گریبانگیرشان خواهد شد اما با بروجردی که هم سید است و هم آخوند و زبان اینها را خیلی بهتر از خودشان بلد است نمی‌دانند چه کنند... تا نامۀ بعدی.
2ـ حسنی مبارک به کنفرانس سران عرب در دوحه نرفت. قهر او بی‌دلیل نبود. تلویزیون الجزیره در روزهای نبرد غزه همصدا با دستگاههای تبلیغاتی جمهوری اسلامی، مصر و مبارک را مورد بدترین اهانت‌ها قرار داد، بعد هم قطر با تحریک حماس همصدا با رژیم، مانع از موفقیت تلاشهای مصر برای به تفاهم رساندن حماس و فتح و تشکیل دولت وحدت ملی شد. مبارک حتی وزیر خارجه‌اش را نفرستاد بلکه به اعزام هیأتی به ریاست وزیر مشاور بسنده کرد. سعودی‌ها، اردنی‌ها و اماراتی‌ها و مغربی‌ها تهدید کرده بودند اگر احمدی‌نژاد بیاید آنها کنفرانس را بایکوت می‌کنند و کویتی‌ها همراه با همین دولت‌ها حضور حماس را وتو کردند. در نتیجه نخست‌وزیر و وزیر خارجه قطر در کنفرانس مطبوعاتی‌اش یک روز پیش از شروع نشست سران عرب اعلام کرد «نه احمدی‌‌نژاد و نه حماس، هیچیک دعوت نشده‌اند. بعد هم به‌خنده گفت توبه کردیم، حرفی زده بودیم آن را پس گرفتیم.» دلم می‌خواست چهرۀ تحفۀ آرادان را پس از شنیدن اظهارات شیخ حمدبن جاسم می‌دیدم. عمرالبشیر متهمی که به‌جرم داشتن مسؤولیت در نسل‌کشی شبه نظامیان «گنجوید» در «دارفور» تحت تعقیب پلیس بین‌المللی است به دوحه آمد و البته عرب‌ها از او حمایت کردند. با اینهمه پیداست که این حمایت ظاهری است و اگر قصه ادامه یابد سرنوشت بشیر بهتر از صدام نخواهد بود. مهمترین موضوع مورد بحث سران عرب، مسأله فلسطین و نحوۀ برخورد با جمهوری اسلامی است. هفته آینده در باب کنفرانس و نتایج آن خواهم نوشت. اسرائیلی‌ها صبر کردند و درست شب تشکیل کنفرانس خبر بمباران کاروانی را که سلاحهای ارسالی جمهوری اسلامی برای غزه را از یک راه بیابانی به سوی مرزهای مصر می‌برد در اختیار چند نشریه خودی و غربی گذاشت. این سلاحها از طریق بندر عصب اریتره به سودان رسیده بود. از زمان دیدار «آسیاس آفورقی» رئیس جمهوری اریتره به ایران در اردیبهشت ماه گذشته رژیم باج‌های کلانی به اسمره پرداخته است. چند کشتی ایرانی نیز سلاح‌هایی را به اریتره حمل کرده‌اند...

April 3, 2009 09:47 PM






advertise at nourizadeh . com