یکهفته با خبر
پارسائی و سلامت هوسم بود ولی...
سه شنبه 5 تا جمعه 8 مه
انتخابات و ما
با آنکه اهل اندیشه و قلم، فعالان سیاسی و دلسپردگان به ایرانی سرفراز در پناه نظامی سکولار و مردمسالار، در طول سه دهه اخیر اغلب در «شعبده انتخابات» رژیم مشارکت نداشته اند و اصولاً انتخاباتی را که احمد جنتی و شورای نگهبانش تعیین کننده بازیگران آن (البته براساس تمایلات نایب امام زمان و امنیت خانههای مبارکه نظامی و غیرنظامیاش) و داور و ناظر بر اجرای آن هستند، مورد قبول ما نیست، اما چه بخواهیم و چه نخواهیم هم اکنون در خانه پدری انتخاباتی برگذار می شود که نتیجه آن در سرنوشت مردم ما آشکار خواهد شد. ما حق نداریم تنها برگه ای را که مردم ما در دست دارند، یعنی برگه ای که 12 سال پیش با آن چراغ جنبش دوم خرداد را افروختند و آقای خامنهای را چند ماهی چنان آشفته حال کردند که اگر محمد خاتمی با تکیه بر آرای مردم استوارقدم تر بود، می توانست از این آشفته حالی به سود مردم ایران استفاده کند، از آنها سلب کنیم.
اگر کلام ما در آن سو خریداری دارد باید متوجه این نکته بسیار مهم باشیم که میلیونها ایرانی با تکرار فاجعه احمدی نژاد زندگی سیاهی خواهند داشت و پیوند رهبر و رئیس جمهوری همان بلائی خواهد بود که صلح و همدلی موش و گربه در افسانه های ما بر سر صاحبخانه و گنجه پنیر و غذاها خواهد آورد. خیلی طبیعی است که من و شما این انتخابات را غیرمشروع و شرکت در آن را جایز ندانیم اما هیچکدام از ما حق نداریم به آن مردمی که در طول 8 سال حکومت خاتمی راحت تر زندگی می کردند و وحشت از دیر و زود آمدن فرزندانشان به خانه نداشتند و در جامعه بینالمللی نیز مثل امروز سرافکنده و بیاعتبار نبودند، بگوئیم حق ندارید در انتخابات شرکت کنید. (این شگفتیآور است که عدهای هنوز معتقدند که آمدن خاتمی معلول یک طراحی رژیم بود واینها به این سؤال ساده پاسخ نمی دهند که اگر خاتمی حاصل یک طرح ریزی از قبل بود چرا هر 9 روز یکبار مافیا علیه او توطئه کرد و آقای خامنهای با همه قدرت کوشید او را به شکست بکشاند. چرا ما باید اینهمه مردم خود را حقیر و بیتأثیر بدانیم. نه آقاجان، این مردم بودند که با رأی خود آنچنان فاصله ای بین کاندیدای سیدعلی آقا و حاکمیت و خاتمی ایجاد کردند که مافیای قدرت قادر نبود این فاصله را با حکم حکومتی و مصلحت عالیه نظام بی اعتبار کند. مجید انصاری آخوند دولتمرد سه دهه جمهوری اسلامی گفته بود اگر در انتخابات پیش رو فاصله آرا بین نامزد اصلاح طلب و احمدی نژاد تا شش میلیون باشد، حاکمیت ـ بخوانید سیدعلی آقا ـ آماده است هزینه تقلب و پیروز اعلام کردن احمدی نژاد را بپردازد. اما اگر فاصله به ده و پانزده و بیست میلیون رسید دیگر قصه از هزینه دادن فراتر می رود و رژیم ناچار خواهد بود گردن به قبول پیروزی نامزد اصلاحطلبان بدهد.)
به هر روی من بر آنم که در چند هفته آینده با نگرش به آنچه در پس صحنه انتخابات و روی صحنه می گذرد نقطه نظرهای خود را بدون ترس از تکفیر خارجه!! (بخوانید لس آنجلس و البته ولی فقیه در جوار وطن) در باب انتخابات بیان کنم.
اینهفته به طرح نامه ای از یک همکار در داخل ایران بسنده میکنم. هر توضیحی درباره نویسنده می تواند هویت او را برای امنیت خانه مبارکه آشکار کند. دورنگار او برای من دو بخش است. بخش نخست درباره انتخابات و بخش دوم خصوصی و برای خود من، پس تنها بخش نخست را می آورم با حذف القاب و خطاب پر از مهر او به من...
حکایت ما و انتخابات
«... در این خانه پدری که سالهاست توسط از مغولان بدتر اشغال شده، این روزها خورشیدش از آن زاویه که شما می بینید طلوع نمیکند. تردید نکنید که نگارنده خود را به همان اندازه که شما می پندارید، دلسوز این این کهن بوم و بر می داند. اما نکاتی هست که دوست دارم به عنوان یک همکار روزنامه نگار با شما قسمت کنم. پیش و بیش از همه از این خوشحال وسپاسگزارم که دوستانی هرچند اندک اما بسیار بزرگمنش و تأثیرگذار همچون شما، مدتی است بر این نکته تأکید گذاشته اید که به صلاح ملک ایران زمین نیست که آدمخواری همچون احمدی نژاد بار دیگر مردمانش را ریاست کند. باری! شاید خود ندانید، در این فضا که مردم تشنه جرعه ای صداقت و اخبار سالماند، در نبود مطبوعات آزاد و جامعهای مدنی، اینترنت بدون فیلتر و... دوستانی صادق و پاکباخته نظیر شما به مثابه رسانه ای رسا و برنده و قطبی بی مثال در میان گروههای مرجع این جامعه رو به اضمحلال و به شدت افسارگسیخته میمانید که نفوذ کلامتان از حوزه گستره توزیع روزنامه 50 تومانی کیهان ملاخور شده ـ که هنوز هم بدون توقف در دار غوزآباد سفلی و علیا هم زمان، اول وقت و بعضاً رایگان توزیع میشود ـ بیشتر و موثرتر است.
امروز اما روزنامه نگاران و بسیاری از فرهیختگان و روشنفکران و احزاب و تشکلهای شبه مدنی و مدنی حسرت روزهایی را میخورند که کلامشان یک شبه پهنه این خانه پدری را می پیمود و مورد اعتماد مردم قرار میگرفت و به یک غمزه و اشاره شان مردم آن کاری را انجام میدادند که حاکمیت را از آن هراسی سترگ می افتاد.
میدانم این جایگاه که دارید به سادگی به دست نیامده که به توصیه و خواهش هر کس آن را در معرض خطر قرار دهید، اما مگر نه اینکه این بزرگی و نفوذ اگر ایران نباشد، مباد؟ کلامی را با شما در میان میگذارم تا اندکی درنگ در آن نمایید و خود تصمیمی بگیرید. اینکه مردم را بگوییم احمدی نژاد دیگر نباشد و نیاید امری است ستوده اما به کدامین طریق؟
شاید خبر داشته باشید که این روزها مردم کوچه و بازار، از معلم و کارگر گرفته تا کارمند و خانه دار و هنرمند و دانشجو، همه و همه یکصدایند که ای بابا! حاکمیت و حضرت آقا بر احمدینژاد نظر دارند و چه ما شرکت کنیم و چه نه، تحفه مزبور از صندوق ولایت به در خواهد آمد!
وااسفا که این همان چیزی است که حضرتش میخواهد. مگر نه این که اقلیت ذوب شدگان در ولایت آقا در هر شرایطی پای ثابت انتخابات اند و در شرایط قهر مردم با انتخابات، بدون کوچکترین زحمتی، هم او از صندوق به در خواهد آمد که آقا خواهد خواست؟! خدا حفظ کند آرشیو عظیم حاج عزت ضرغامی را! که از کرامات شیخاش اینکه در باران و برف مردم را از زیر شمایل پرفروغ آفتاب تنیده در هم در پای صندوقهای رای به نمایش خواهد گذاشت!!!، و در این میان باز هم همین مردماند که باید گوش به فرمان آقایان چهار سالی دیگر را با تحفه آرادان سپری کنند و اندر احوالات تصویب طرح تحول اقتصادی حضرتش، شپش ته جیبشان چهار قاب بیاندازد.
جناب آقای دکتر نوریزاده
شما خود بهتر می دانید که حداکثر توان و ظرفیت این نظام در تقلب و جا به جایی آرا، شش تا هفت میلیون رای است که آن هم به برکت هادیان سیاسی سپاه و چهار میلیون شناسنامه تقلبی و بی صاحبی است که جناب ژنرال مشرف در سال 1381 برای حضرت ولی فقیه از پاکستان به سوغات فرستاد.
چرا در این فضایی که همه دم از این میزنند چه بیاییم و چه نیاییم تحفه آرادان انتصاب می شود، مردم را از این فضای منفعلانه خارج نمی کنیم تا خودشان سرنوشتشان را هرچند نیم بند و نصفه کاره، رقم بزنند و نه هادیان سیاسی حضرت آقا؟ این مهم ترین خواست من از شما تریبون داران و افراد مرجع است تا اندکی در این مبحث درنگ کنید و چارهای بیندیشید که هرچه باشد امیدوارم به صلاح حال و آینده خانه پدری مان باشد.
دیگر نکته در زمینه کاندیداها و جناحهای سیاسی موجود است. گمان می کنم با این نکته موافق باشید که در جمهوری جهل و جور آقا، به غیر از دو جناح مرسوم و موسوم، خط و جریان سومی هرگز مجال حضور نیابد که اگر هم روزی چنین شود، تردیدی نیست که زاییده همان دو جناح است و اندکی گفتمان و رنگ و لعاب تغییر داده، در نتیجه میبایست فکر افراد سالم و صالح و مستقل و میهنپرست و دموکرات را از سر بیرون راند. دست کم تا زمانی که حاکمیت از چنین قدرتی برخوردار است و مردم همه در غم نان هستند و بسیاری نیز عافیت طلبانه فکر هر گونه فشار و تغییر را از سر بیرون راندهاند.
از میان این دو جناح، منافع مردم با جناح راست یا محافظهکار یا اقتدارگرا و یا همان اصولگرا هرگز گره نخواهد خورد. میماند جناح موسوم به چپ اسلامی و یا همان اصلاحطلب رایج.
جناب آقای دکتر نوریزاده
من به چشم خود اقبال مردم به شعارها و برنامههای اصلاح طلبان را دیدهام و می دانم اگر مجالی می یافتند، جمهوری جهل و جور آقا را از مفهوم آن تهی میکردند. البته نه همه آنها که مانند تمام جریانهای سیاسی تاریخ در این مرز و بوم، در میان نیروهای اصلاح طلب هم ناخالصیهایی بسیار وجود دارد و چه بسیارند افرادی فرصت طلب که من و شما بسیاری شان را میشناسیم. اما این امر هرگز نافی حضور پاکباختگانی که نه به سودای دولت و مقام که برای خارج ساختن مردم از این بن بست تنگ و تاریک، جامه عافیت از تن به در آورده و صابون امنیت خانه آقا را به جان خریدند، مثل آن 138 نماینده مجلس ششم که با شهامت تمام از ادامه کرنشهای پی در پی در برابر خواسته های آقا سرباز زدند و استعفا دادند.
اما پرگویی بس است که در محضر همچون شمایی، من تنها درس پس میدهم ـ انگار شاگرد موفقی هم نبودم ـ. از میان دو نامزد این طیف، تا کنون بسیار گفته و شنیده شده است. شما خود به خوبی این شیوخ ملا و مکلا را میشناسید اما در باب آقای کروبی نکاتی را می گویم که شاید حافظه تاریخی مردم از یاد برده باشد و یا در توفان تبلیغات این شیخ از ذهن دور شده باشد.
جناب آقای دکتر، من اولین و واضح ترین تصویری که از شنیدن نام مهدی کروبی به ذهنم متبادر میشود چهره گریان اوست که بر سر نعش مولایش آقای خمینی، عمامه از سر برانداخته و سر بر سینه او میکوبد و میگوید امام کو؟! مگر همین شیخ نبود که تخ لق حکم حکومتی ولی فقیه را در اوان مجلس ششم بر دهان حاکمیت دوخت و به رسمیت شناخت؟ مگر همین شیخ نبود که طرح مترقی اصلاح قانون مطبوعات را با عشوه و غمزه از دستور کار مجلس ششم خارج کرد؟ مگر همین شیخ نبود که با وجود حضور دکتر محمد رضا خاتمی ـ نماینده اول و میلیونی تهران در مجلس ششم ـ خود را بهترین و لایق ترین گزینه ریاست مجلس خواند و خواسته حضرت ولایت را در موضوع عدم ریاست خاتمی بر مجلس به منصه ظهور رساند؟ مگر همین شیخ نبود که در اوج بحرانهای 9 روزهای که دولت خاتمی و جریان دوم خرداد را در بر گرفته بود، خود را از پشت تریبون مجلس، پرچمدار اصلاحات خواند؟ حتماً می دانید افرادی هم که بر گرد شمع وجود شیخ کروبی جمع شدهاند و حلقه مریدان اعتماد ملی را ساختهاند، اکثراً سیلی خوردههای اصلاحات اند و یا بهتر بگویم آنانی که به طمع قدرت خود را وامدار اصلاحات و مردم اصلاح طلب میدانستهاند که آن هم در نخستین بزنگاهی که حاکمیت نیروهای خالص اصلاحات را از معرض انتخاب شدن بازداشت، از گرد نیروهای به زعم ایشان تندرو خارج شده و به حلقه مریدان شیخ مهدی کروبی که سهم الارث خود را بعد از فوت پدر معنویاش روح الله خمینی از سفره حکومت اسلامی طلب می کند افزوده شدند.
اما می ماند میرحسین موسوی که پس از آنچه که با خاتمی و هوادارانش کرد بارها در خفا عذر خواسته و طلب عافیت کرده که به ناچار می بایست خود را مستقل از مشی اصلاح طلبان موسوم به پیشرو نشان می داده تا از غربیل شیخ احمد جنتی رد شود. به طوری که حتی ستادهای انتخاباتی خود را از ستادهای انتخاباتی احزاب اصلاح طلب جدا کرده و حتی حاضر نیست احکام ریاست ستادهای انتخاباتی اصلاح طلبان را شخصاً توشیح و امضا نماید که مبادا باز هم گیری در کار پیدا شود. از این رو که هم او میداند که حضرت ولی فقیه به هیچ عنوان حاضر به پذیرفتن و به بازی گرفتن مشارکتیها و سازمان مجاهدین که به اصلاح طلبان پیشرو معروفند نخواهد شد. اما بارها در جلسات خصوصی و رو در رو که با حضور این جانب هم بوده، با خضوع و خشوع بر این نکته تأکید گذاشته که خود را اصلاحطلب میداند و معتقد است بدون حضور، حمایت و همفکری اصلاح طلبان پیشرو کاری از پیش نخواهد برد و آمده است تا دولت را از چنگال احمدی نژاد خارج کرده و قطار زنگار زده اصلاحات را با سرعتی آهسته و پیوسته به پیش براند.
با این همه، تجربه و تحلیلهای شما را ارجح میدانم و اطمینان دارم که شناخت شما از ایشان بیشتر، پیشتر و عمیق تر از اینجانب است. با همه این اوصاف بر این گمانم که شایسته است تا کاری کرد که مردم، این تحلیل آبکی احمدینژاد از صندوق به در خواهد آمد را نپذیرند که این همان خواست ولایت جهل و جور است. همان گونه که دوم خرداد 76 این نظریه بی پایه را منسوخ کرد، هرچند که آمادگی و امکانات حاکمیت امروز با آن روز تفاوت بسیار دارد.
هنوز هم بسیاری بر این عقیده اند که دوران دولت اصلاحات ماه عسل جوانان، روشنفکران، فرهیختگان و حتی اقتصادیون در این سی سال بوده است. چه مردم انتخابات را تحریم کنند و چه نکنند این قوم جاهل از آن حماسه ای بزرگ در حمایت از نظام میسازند. چه بهتر که به جای حاکمیتی یکدست که حقوق مردمان ما را در حلقوم چاوز و مورالس و نصرالله و دیگر مفتخوران مجیزگوی ولایت می گذارد، بخشی از حاکمیت در دست کسانی باشد که منتقد نظام بوده و دست کم از انسانیت و حقوق بشر بویی بردهاند و از آدمخواری به دورند و از قبیله کسانی نیستند که ذخایر ملی ما را با بیگانگان به اشتراک بخورند و عاروق و تف آن را بر سر و روی مردم ایران بزنند.
جناب دکتر، میدانم که قلبتان پر از مهر ایران و کین استبداد است و هنوز هم با شنیدن نام وطن، تپش آن از نظم خارج میشود. پس بیایید و از این موقعیت مرجعوار خود استفاده کنید و مردم را از این تحلیل سست برهانید و توفانی به پا کنید که سرانجام آن برچیدن سفره استبداد از این خانه پدری است.
بیایید و مردم را به این باور برسانید که اگر خواهان تغییری هرچند اندک هستند، نباید با قهر از صندوقها آغاز کنند که پایانی است نافرجام، یا فرجامی همچون تحفه آرادان. بدانید که تاریخ این کشور هرگز بزرگانی همچون شما را که در این باران تهمتها همواره از کرامت ایران و ایرانی دفاع کردهاید، از یاد نخواهد برد.
با سپاس فراوان...»
این بود بخش نخست نامه روزنامه نگاری پر از درد که در سالهای اخیر هزینه سنگینی برای قول حق و دفاع از حاکمیت ملی و حقوق مردم پرداخت کرده و امروز با قلم شکسته و روزنامه مصادره شده دست توسل به سوی ما دراز کرده است.
شنبه 9 تا دوشنبه 11 مه
در قاهره چه گفتم؟
در نشست مرکز بین المللی پژوهشهای آینده و استراتژیک در قاهره با عنوان «روابط ایران و جهان عرب و چشم انداز این روابط در آینده، سرانجام پس از سخنان دکتر عبدالله اماراتی که اگر چفیهاش را نادیده میگرفتی گمان میکردی نماینده رژیم ولایت فقیه است و آقای مصطفی الفقی رئیس کمیسیون روابط خارجی پارلمان مصر که سخت باقلوای یزد و گز اصفهان و حلوای شیراز زیر دندانش مزه کرده بود و سخت نعل به میخ میزد و مکرم محمد رئیس سندیکای روزنامهن گاران مصر که رئیس جلسه عصر بود و سخت مخالف جمهوری ولایت فقیه، نوبت به من میرسد. خسته از دهها مصاحبه و حرف زدنهای توی راهرو و در حاشیه کنفرانس، با سپاس از مرکز حرفهائی میزنم که روز بعد و فردایش تیتر بزرگ خیلی از روزنامههای قاهره میشود. فشرده حرفهایم از این قرار بود:
«اساتید بزرگوار، دولتمردان، دیپلماتها، نویسندگان و همکاران روزنامه نگارم، بخش نخست سخنم خطاب به میزبانان مصریام و سپس خطاب به مردمان 22 کشور عربی است که سی سال پیش تنها دو سه کشور از میانشان روابطی تیره و یا زیر عادی با سرزمین من داشته و اغلب ارتباطی گسترده در همه زمینهها با ما داشتند و امروز منهای یکی دو کشور بقیه روابطی پرشائبه و بعضاً سخت تیره با سرزمین من دارند. از دو هزار و پانصد سال پیش که جد بزرگم داریوش به دیار شما آمد و لوحهاش در موزه شما به یادگار مانده، همانکه ترعه اتصال دو بحر را نخست او، قرنها پیش از «فردیناند دولسپس» فرانسوی، دستور حفر داد و خشم سلف خود کمبوجیه را که بیش از او به ارض فراعنه سر زده بود با حرمت نهادن به «گاو آپیس» و تکریم خاندان حکومتگر و بخشش مالیات و خراج جبران کرد، تا امروز سرزمین شما با من ایرانی همیشه مهربان بوده است. نیای دیگرم آواره یمگانی دل آزرده از وطن نزد شما آمد و بلاد فاطمیون به رویش آغوش گشود چنانکه سر در مهر قاهره فاطمی نهاد و مقام داعی بزرگ اسماعیلی نصیبش شد. و گاه بازگشت به قبادیان شرحی از سفر طولانیش نوشت که هنوز هم وقتی دلم برای مصر تنگ میشود دفتر او را میگشایم و با او کوچه پسکوچههای فطاط و اسکندریه را طی میکنم. پس از او چه بسیار پدر بزرگانم که در سایه سار سروهای حاشیه رأسالحسین و سیده زینب آرام گرفتند. جمال الدین اسد آبادی که شما افغانیاش میخوانید به سوی شما آمد و قدر دید و به صدر نشست و حتی مجال آن یافت که روزنامها ش را به پارسی در این دیار منتشر کند. روزی که ولیعهد ما محمد رضای جوان نزد شما آمد تا دختر فواد و خواهر پادشاهتان فاروق را به زنی برد بر سرش نقل و گل ریختید، و چند سال بعد جنازه پدرش را مومیائی کردید و با تکریم به وطنش بازگرداندید. هم شما بودید که در پشت نخست وزیر ملیتان به استقبال رهبر جنبش ضد استعماری ما دکتر مصدق به فرودگاه آمدید و نامش را بر خیابانی گذاشتید که فاصله چندانی با خیابان دیگری که پهلویاش نام کرده بودید و حاضر نشدید حتی بعد از جدائی شاه ما و شاهزاده شما فوزیه، تغییرش دهید، نداشت.
شگفتا که در دهه 60 میلادی مخالفان شاه را که دو تن از آنها یعنی یزدی و چمران بعد از انقلاب به وزارت رسیدند پناه دادید و یک دهه بعد از پادشاهی استقبال کردید که خسته و بیمار، دل آزرده از جهانی که پشت به او کرده بود با خانوادهاش به دیار شما آمد و رئیس جمهوریتان انورالسادات مردانگی و مروّت را در رابطه با او در چنان ابعادی آشکار کرد که در روز مرگ شاه، باشکوهترین مراسم بدرقه را برای او ترتیب داد و اجازه داد پیکرش در مقبره شاهان در کنار برادر و پدر همسر اولش آرام گیرد. ما مدیون شما هستیم که از فردای انقلاب درهای مصر را به روی ما گشودید و دیرسالی یگانه وسیله تماس با داخل برای ما، آنتنهای رادیوهائی بود که در اختیار مبارزان ایرانی قرار داده بودید.
با چنین سابقهای البته که من شما را جدای از دیگر ملتهای منطقه ارج مینهم و دوست دارم. و یادتان باشد این را کسی میگوید که از خردی با پدر هر پنجشنبه آخر ماه در برابر رادیوی قدیمی «ایلمونا» مینشست و به آواز بانوی آواز عرب ام کلثوم گوش میداد. همانکه شعر شما را به فارسی برگرداند و شبی که «احمد رامی» شعرهای خیام را نخست به فارسی خواند و سپس ترجمه عربیاش را پیش از آنکه ام کلثوم آنها را بخواند، او از شوق گریست که بانگ پارسی در زیر سقف اپرای قاهره برخاسته است. هنوز به یاد دارم صدای احمد سعید گوینده نامدار شما را که از رادیو قاهره فریاد میزد «من المحیط الاطلسی الی الخلیج الفارسی» و بعد از زعیم عبدالناصر میگفت که رایت وحدت عرب را برافراشته است. با شما زیستهام در آن شبی که ناگهان نام خلیج همیشه فارس مرا عربی کردید. آن شبی که در پی جنگ شش روزه دروغهای احمد سعید آشکار شد و من نیز همراه با شما به شنیدن صدای شکسته عبدالناصر که گناه جنگ و شکست را به گردن میگرفت گریستهام، و فردای روزی که استعفایش را پس گرفت شادمان شدم، من نیز در پیروزی جنگ اکتبر با شما شریک بودم مثل میلیونها هموطنم، در مقابل اما شما خلیج مرا عربی میخوانید و سه جزیره مرا که هزاران سال است در جان و جهان ملت من حضور دارد به ادعای یک دولت سی و هشت ساله، اشغال شده میپندارید. شگفتا برای رژیمی که از همان روز نخست نقشه براندازی حکومتهای شما و برپائی جمهوری اسلامی در سرزمینهایتان داشت، نامههای فدایت شوم نوشتید و نمایندگانتان را به شادباش گوئی راهی تهران کردید. یادتان رفت که به برکت ارتش ایران، رویای کرملین نشینان برای تسخیر جزیرهالعرب از راه ظفار به کابوس بدل شد و زمانی که تکریتی خونخوار به خاک ما تجاوز کرد به یاریش شتافتید. شما به جای آنکه در این سی سال حالی از مردم ایران بپرسید با غضب خمینی و فریاد او، با ما قهر کردید و با لبخند رفسنجانی و واژگان خاتمی به روی سران رژیم و نه مردم ما آغوش گشودید. امروز حمالها و جاشوان و دانشجویان محروم و مفلوک شما برای شعارهای احمدینژاد دست میزنند و شما نگران توطئههای اهالی ولایت فقیه هستید. سؤالی از شما دارم: تا امروز چند بار با نمایندگان جامعه مدنی، روشنفکران، مبارزان و آزاداندیشان ایران دیدار و گفتگو داشتهاید؟ راستی اسم امیدرضا میرصیافی را شنیدهاید که چند هفته پیش در زندان ولی فقیه خاموشش کردند. میدانید جرمش چه بود؟ در وبلاگش از رهبر خواسته بود او را نیز به اندازه حسن نصرالله و خالد مشعل و ابوهای فلسطینی و عرب دوست داشته باشد. مشکل اصلی شما عربها این است که دشمنی خود را با رژیم، آن هم رژیمی که مورد نفرت اکثریت مردم ایران است، به دشمنی با مردم ایران تبدیل کردهاید. شما با عربی خواندن خلیج همیشه فارس عملاً مردم ما را به رژیمی که البته در آغاز بر آن بود که نام خلیج ما را اسلامی کند اما امروز ناچار به صیانت از نام تاریخیاش شده است، نزدیک میکنید. وقتی که مثلا برای سنیهای ایران دلسوزی میکنید ادبیات سیاسی و خطاب شما نسبت به اکثریت شیعه در ایران اهانتآمیز میشود. در حالی که ما در بین خود شیعه و سنی نداریم. من شیعه و دارای پیوند با اهل بیت به خاطر پیش نام «سید» خود هستم. همسرم کرد سنی است و تا امروز فرزندان من از مذهب من و مادرشان نپرسیدهاند. اگر رژیم ما را میگویید، این رژیم موقع کشتن آدمها، مذهبشان را نمیپرسد. البته در سرزمین من سنی مذهب نمیتواند حتی به استانداری برسد چه برسد به وزارت و فرماندهی نظامی و ریاست جمهوری. زنان در کشور من نصف مردان و شاید هم کمتر ارزش دارند و دیه آنها به اندازه دیه بیضه چپ مردان است. در کشور من اقلیتهای مذهبی در حد یک نماینده مجلس اعتبار دارند. البته بهائیها حق نفس کشیدن هم ندارند. همه اینها قبول اما یادتان باشد که هزاران شیعه را این رژیم اعدام کرده است. شماری از بلندپایهترین روحانیون شیعه هم چون مرحوم آیتالله شریعتمداری، آیتالله مرحوم سید محمد روحانی، مرحوم آیتالله سید محمد شیرازی، آیتالله رستگاری و مرحوم علامه رضا صدر برادر امام موسی صدر توسط رژیم مورد آزار و شکنجه و اهانت و زندان و حصار قرار گرفتهاند.
هم اکنون شماری از روحانیون شیعه در زندانهای رژیم هستند. آیتالله کاظمینی بروجردی که پیامش را از زندان برای شما و شیخ ازهر آوردهام تنها به این دلیل در زندان و زیر شکنجه و آزار است که خواستار جدائی دین از دولت میباشد و ولایت فقیه را قبول ندارد. با این حساب تبلیغات شما که در آن شیعیان رافضی و گاه مرتد و با لقب صفویها ذکر میشوند بسیار غلط و توهینآمیز است. عنوان صفوی را در مقام توهین عثمانیها وارد ادبیات سیاسی و مذهبی شما کردهاند، صفویها که استقلال ما را تضمین کردند و علمای جبل عامل را به ایران آوردند و این روزها نمایشگاهی از تمدن و فرهنگ و هنر عصرشان در موزه بریتانیا برپاست در دورهای از حکومت خود از مفاخر ایران هستند. آنها را در مقام ناسزا ذکر کردن اهانت مستقیم به ملت و تاریخ و فرهنگ ایران است. رژیم حاکم بر ایران با دولت امپراتوری صفوی تفاوتهای آشکار دارد. (بخش پایانی سخنانم را هفته آینده نقل میکنم، همچنین نتیجهگیری از کنفرانس را).
May 15, 2009 09:25 PM