یکهفته با خبر
هزار نقش برآرد زمانه و نبود
یکی چنان که در آیینه تصور ماست.
سه شنبه 9 تا جمعه 12 ژوئن
پیشدرآمد: آنچه را این هفته مینویسم به حساب یکهفته باخبر نگذارید. عنوان یک هفته لبخند واشک، یک هفته امید و ناامیدی، یک هفته موج سرشار از عشق و بیداری و سپس نفرت و مرگ، زیبندهتر برای نوشته صاحب قلم است که چهار دهه از عمرش را در جستجوی آزادی و نفس کشیدن در فضائی معطر از همبستگی ملی و عشق و همدلی طی شده و هفته پیش آرزو میکرد ایکاش بخت آن را داشت در جمع هموطنانی که موج سبزشان از چهارچوبهای نظام فراتر رفته بود، قرار داشت. به سی پیش بازگشته بودم به آن روزها که نسل خوشباور من با دیدن پدران باتجربهای که میگفتند «آقا میرود قم و حکومت دست ملیون خواهد بود» چشم بسته به قربانگاه رفت و یک روز صبح «آقا» فرمان حمله را صادر کردند و بعد خون بود و جدائی و مشتهائی که برادران و خواهران دیروز بر سر و روی هم میکوفتند.
پنجشنبه خبرها چنان امیدوارکننده است که از شش صبح پیاپی تلفن و پیامک و دورنگار سبز و پر از زندگی دارم. دیگر نه میرحسین مطرح است و نه شیخ مهدی، نگاه کن حالا حاج ژنرال محسن هم سخن از دمکراسی و آزادی سر داده است، موج دارد همه را میکشد، این بار امّا به سوی قتلگاه نمیرویم. حسابهامان حتی سرانگشتی آشکار میکند این موج را نمیتوان متوقف کرد. بر بال ابر و تصویر کنار بچهها هستم. میبینم در واژگان زیدآبادی امید متبلور شده است. حرفهای قوچانی را از دهان شیخ مهدی میشنوم و واژگان امینزاده از دهان میرحسین بیرون میآید. بچههای تحکیم پس از چندین شبانهروز نخوابیدن حالا در انتظار جمعه تاریخی هستند. با محسن سازگارا حساب کردهایم تحفه آرادان و اربابش را مردم آچمز خواهند کرد. این موج را سر باز ایستادن نیست. محسن میگوید از هفتاد درصد که بالاتر رفت، سید علی آقا که آدم کمهوشی نیست، حاضر نخواهد شد هزینه تقلب را متحمل شود. تحفه آرادان حداکثر ده دوازده میلیون رأی خواهد داشت. کافی است موسوی از مرز پانزده میلیون رد شود. از کمپ کروبی خبر میرسد که پیروزی شیخ در پنج استان غربی کشور قطعی است تازه در چهارمحال بختیاری نیز با رضائی شانه به شانه است. از اصفهان و شیراز و تبریز و اردبیل و یزد خبرهای قطعی داریم که میرحسین حداقل 70 درصد آرا را دارد. شامگاه پنجشنبه یکی از هموطنانی که در این سالها بسیار با اطلاعات دقیقش نه فقط حافظ جان من که آگاه کننده من در بزنگاههای مهم بوده است خبرم میکند در دومین دیدار شیخ و سید، هاشمی قاطعانه به شریک و رفیق سابقش سید علی گفته است هرگونه تقلب در آرای مردم، عواقب خطرناکی خواهد داشت. و جواب سید چنان اطمینانبخش بوده که شیخ نیمه شبانه به موسوی و کروبی پیغام داده است آسوده بخوابید سید قصد تقلب که ندارد هیچ، اجازه تقلب هم نخواهد داد.
سال 76 که شیخ در مقام ریاست جمهوری انتخابات را برگذار میکرد، با همین قاطعیت پس از دیدار با سید، در نماز جمعه گفته بود جلوی هرگونه تقلب را خواهد گرفت. و حقاً هم گرفت و اجازه نداد علی محمد بشارتی وزیر وقت کشور آرای خاتمی را مصادره کند، اما حالا که ریاست در اختیار تحفه آرادان و وزارت کشور تیول صادق محصولی است، ضمانت او تا چه حد میتواند پایه و مایه داشته باشد؟ هموطن آگاه من در همان نیمه شبان که سحرگاهان اوست میگوید اینها تدارک تقلب را از فردای روزی که محصولی به وزارت کشور رفت، ریختهاند. تردید نکنید که تقلب خواهند کرد، فکر بعد از تقلب را بکنید. میپرسم حتی اگر میرحسین 20 میلیون رأی بیاورد؟ درنگی میکند و بعد میگوید؛ آیا فکر میکنی آقا مجتبی اجازه میدهد کسی بیاید که فرش ولایتعهدی را از زیر پای او بکشد؟
این را میدانم که تحفه آرادان و معلمش محمد تقی مصباح یزدی پیشاپیش با سید مجتبی بیعت کردهاند و از او قول گرفتهاند با پیشنهاد تغییر ماده مربوط به محدودیت دو دورهای بودن ریاست جمهوری در قانون اساسی موافقت کند تا احمدینژاد بماند و در مقابل جانشینی داماد آقای حداد عادل را تضمین کند.
حالا مجتبی با تیم مشاورانش وحید و تائب و اصغر حجازی خاصه نوکر پدرش، و البته اب الزوجه محترم و دانشمندش جناب آقای دکتر غلامعلی خان حداد عادل زمام امور بلاد را در دست دارد. (لابد قرار است غلامعلی خان بعد از به تخت نشستن صهر عزیزش مقام اعتمادالسلطنهای در دربار معدلت پرور و آستان ملک پاسبان را عهدهدار شود. چه امیدها به این حضرت میرفت و هنوز هم میبینم بعضی از آنها که او را از دیر و دور میشناختند با تلخی و حسرت جایگاه امروز او را با دیروزش مقایسه میکنند. دیروز که در صحبت یاران اهل دل و اندیشه، روانش را با عطر سخن و باران شعر و اندیشه میشست و آنچه میگفت یا در وصف شیخ اجل بود و یا در ستایش خواجه قلندر شیراز، دلبسته ابن عربی بود و سرسپرده خواجه ابوالفضل بیهقی. اگر ره به درباری داشت، حاجب این دربان حضرت فردوسی بود و اگر سر برآستانی میسائید آستان لافتی بود و پای تا سر از ریا و ستایش حاکم آن هم از نوع مطلقه نایب امام زمانیاش جدا بود. امروزش را بنگریم که ستایشگر تحفه آرادان شده است و مدّاح سردار رادان. حقاً که دعا کنیم خدا عاقبت به خیرمان کند...)
سرانجام بامداد جمعه فرا میرسد. از ساعت 7 صبح به قول اینطرفیها رادیو تلویزیونهای بسیاری مرا “Book” کردهاند. باید به BBC عربی و انگلیسی بروم بعدالمستقبل، به دنبال آن رادیو ایرلند، و بعد L.B.C لبنان، ظهر باز هم BBC عربی است و در پی آن «الحوار» و «الشرقیه» و پیش از آنکه به العربیه بروم برای شرکت در برنامه شامگاهی «پانوراما» باید برنامه خودم «پنجرهای رو به خانه پدری» را ضبط کنم. تمام روز در حرکتم و از این استودیو به آن یک رفتن. و در این میان خبرها را دنبال میکنم. پیامکها هنوز از ایران میرسد، تلفنها هم. فرزندانم از چهارسوی وطن خبرم میکنند که مردم با قاطعیت پایان تحفه آرادان را رقم میزنند. سطل زباله تاریخ برای درآغوش کشیدنش باز و گشوده است.
روز غریبی است تقریباً در ساعات آغازین عصر، برای همه ما مسلم شده است که میرحسین با فاصلهای بسیار زیاد تحفه آرادان را پشت سر گذاشته است. نوعی اعتماد به نفس در راهیان موج سبز مشاهده میکنم که به جای آرامش بخشیدن ایجاد نگرانی میکند. همان اعتماد به نفسی که اغلب ما در فردای انقلاب داشتیم. معمولاً این نوع احساس پیروزی، ناشی از کوچک و ناتوان انگاشتن حریف است. سی سال پیش نیز وقتی اولین حملهها به مطبوعات آغاز شد و انجمن اسلامی مقنیها به سرپرستی برادر محتشم که بعدها سردار و مدیر نشریه یالثارات شد، در یک یورش جانانه به مجله امید ایران از من سراغ علیرضا نوریزاده ضدانقلاب خائن مصدقی بختیاری را گرفتند، آن چنان قاطعانه از دفتر مجله بیرونشان کردیم که به گمانمان، آنها رفتند که دیگر در خیابان سعدی پیدایشان نشود. اما چند هفته بعد آمدند و شکستند و بردند و ویران کردند و... ما با قلمهای شکسته، چهرههای بعضاً خونی یا راهی جز ترک خانه پدری نیافتیم، و یا گم شدیم در اوین، در ناکجا آبادی دیگر، و یا در خود مردیم آنگونه که صدها تن از ما در خود مردند. آنهمه شور و شعر و سخن به سکوت مرگبار آن دهه شوم بدل شد. برکت از قلمها رفت، دلها سرد شد و آن شب که صدای گلوله از اوین نیامد، خاصه مداح ولایت فخرالدین حجازی اشک ریخت که امشب صدای گلوله از بیستون اوین نیامد و پیر جماران که با صدای گلوله به خواب میرفت، نتوانست پلک بر هم گذارد.
غروب دوستی هم قلم زنگ میزند که کار تمام شد. موسوی با 20 میلیون رأی برنده شد. از من میخواهد در مصاحبههایم این موضوع را اعلام کنم. میگویم از نظر حرفهای نمیتوانم، اما میشود اشاره کرد با توجه به استقبال مردم، خیلیها پیشبینی میکنند که موسوی انتخابات را برده است. با این جمله مصاحبههای جمعه را به پایان میبرم. نیمه شب خسته اما امیدوار، نشستهام و از این سوی خبرها تا آن سو میروم. تلفنها کم شده است و تلاش من برای تماس با بچههای ستاد کروبی و موسوی و رضائی به جائی نمیرسد. پیامکها هم اندک اندک تحلیل میرود. ساعت چهار صبح تهران، کمی بعد از نیمه شب ما، رضا دوست پرجوش و خروشم که از «امید ایران» با من بود و حالا در ستاد یکی از کاندیداها مسئولیت کوچکی دارد، تلفن میزند. با موبایلش و بدون ترس از پیامدهای این تلفن، صدایش میلرزد، بغضش را میشناسم. روزی که امید ایران را تعطیل کردند همین حالت را داشت.
میگوید؛ علیرضا کودتا شد. آمدند، دارند بچهها را میبرند. میزنند، میکشند، ویران میکنند. علیرضا کودتا شد. دیدی با امیدهای ما چه کردند؟
چه میتوانم بگویم. خیانت به امیدهای یک ملت را چگونه میتوان توصیف کرد؟ دیروز شانهها و دلهای ما را خونین کردند، امروز آرزوهای دو نسل بعد از ما را به آتش کشیدند. صبح تلخ فرا میرسد. شال و کلاه میکنم. امروز فهرست مصاحبههایم دو برابر دیروز است.
شنبه 13 تا دوشنبه 15 ژوئن
تحفه آرانی ـ وای که چقدر نادانی
نامه دوستی اهل قلم که خطش چشمم را روشن میکند، از دل فکس بیرون میآید. با حذف نامش نامه را عیناً میآورم. شرحی است از تظاهرات نیمه شبان فرزندان سرفراز خانه پدری.
علیرضای عزیز
مثل همیشه روی ماهت را میبوسم
هرچند که به علت فوت فرزند جوانم، در اثر سانحه تصادف هیچگونه علاقه و دل و دماغی برای مسائل دیگر ندارم امّا حیفم آمد آنچه را که شب قبل شنیدم برای شما بازگوئی نکنم. اوّل بگویم تحلیلها و نظریات شما در مورد انتخابات ریاست جمهوری بیشتر از تحلیلهای دیگر چه در داخل و چه در خارج مورد توجه قرار گرفته، خواص میگوید «نظریه و تحلیل نوریزاده منطقی و اصولی است» عوام نیز میگویند «فقط نوریزاده حرف حساب میزند»... در ساعت 3 بامداد شنبه، در میدان محسنی خیابان میرداماد دو گروه از جوانان در دو طرف میدان رو در روی یکدیگر ایستاده با تکان دادن مشتهای خود شعار میدادند گروهی که تعدادشان بیشتر بود و به اصطلاح ظاهر آدمها را داشتند، به نفع کاندیداهای اصلاحطلب شعار میدادند و گروه دیگر که تعدادشان نصف آنها بود، با پیراهنهایی که روی شلوار انداخته بودند و بیشتر دمپائی بپا داشتند و با وجود جوانی خون از چشمانشان میبارید به نفع احمدینژاد شعر و شعار میگفتند. جوانان اصلاحطلب آنها را مورد خطاب قرار داده، فریاد میزدند:
تحفه آرادانی
وای که چقدر نادانی!؟
یکی از طرفداران احمدینژاد فریاد زد که باید بمیرید که حرف نوریزاده را نشخوار میکنید که جوانان این بار بدون هیچگونه بیم و هراسی و در شرایطی که نیروی انتظامی مسلّح و آماده در نزدیکی محلّ ایستاده بودند یکصدا شعار دادند: زنده باد نوریزاده ـ زنده باد نوریزاده و این باعث درگیری و کتککاری و دخالت نیروی انتظامی شد و در هر حال گروه احمدینژاد فرار را بر قرار ترجیح دادند. و نیروی انتظامی هم با جوانان دیگر درگیر شد. به هر حال مسلّم گردیده که کشور به دست همین جوانان و دانشجویان که بعضیها 20 ساله و 19 ساله هستند به سوی تغییرات عمیق و اساسی پیش میرود و در نهایت بدون اسلحه جوانان با احساسات و درک عمیقی که پیدا کردهاند کشور را نجات میدهند و ثابت میشود که تحلیل شما از اوّل درست بوده است.
امضاء پ ـ الف
و دومین مطلب، گزارشی است از انسانی وارسته از دل دفتر رهبری که پیش از این گزارش دیدار هاشمی با رهبر و پیشتر از آن احوالات آقازادههای نایب امام زمان را برایم شرح داده بود و من این مطالب را با اندک تغییراتی در همین زاویه آوردم. این نکته را نیز یادآور میشوم که گزارشهای بعدی که از اینسو آمد و نوشتههای سایتهای متعددی که مواضع اصلاحطلبان و گروههای تحولخواه را عرضه میکند، کم و بیش محتویات گزارش منبعی را که از او با نام «پیروز» یاد میکنم ـ چون خود بر این باور است که کودتای رهبر، سرآغاز پیروزی بزرگ ملت ایران در مبارزه با امپراتوری جهل و جور و فساد ولایت فقیه است ـ به هر روی این شما و این گزارش کسی که از نزدیک شاهد رویدادهای جمعه و شنبه در بیت رهبری بوده است.
«آقای خامنهای چهار سال پیش در شنبهای بعد از برگذاری انتخابات دور اوّل ریاست جمهوری، وقتی با چهره پر از خشم رفسنجانی روبرو شد که آمده بود تکلیف خود را با برکشیدهاش روشن کند، کلکی زد که حتی شیخ بهرمانی باهوش را فریب داد. در آن زمان با جا به جائی آرای کروبی، به جای او احمدینژاد را به دور دوم فرستادند. هاشمی آمد و به آقا گفت که کنار میرود و بهتر آن است که کروبی با احمدینژاد به دور دوم برود. آقا به شدت برآشفت که چرا، شما برو کابینهات را تشکیل بده، مگر من برادرم هاشمی را میگذارم احمدینژاد را بچسبم. با این تمهید هاشمی رفت تا هفته بعد با سرشکستگی واقعیت تلخ کلک زدن دوست را دریابد. این بار نیز آقا همین کار را کرد. سهشنبه شب وقتی هاشمی آمد، سنبهاش سخت پرزور بود. چهارشنبه قبل بعد از مناظره موسوی و احمدینژاد نیز باعتاب و گلایه آمده بود، اما سهشنبه شب وضع فرق میکرد. هاشمی با قاطعیت از خامنهای میخواست تکلیف خود را روشن کند. شرایطی که کشور با آن روبرو است تقلب را بر نمیتابد. آقا خیلی خونسرد با لبخند و اظهار لطف شریک سابقش را به آرامش دعوت کرد به روح امام و قرآن سوگند خورد اجازه تقلب نخواهد داد. بالاتر از این با صدای بلند در حضور پنج شش نفری که در جلسه بودند گفت خیال میکنید دل من از احمدینژاد خوش است؟ صد بار ترجیح میدهم آقای موسوی بیاید که از سادات است و قوم و خویش بنده و افکارش نیز مترقی و قریب به مواضع ما است... بار دیگر رفسنجانی فریب خورد و با اطمینان خاطر بیت را ترک گفت. ساعت 8 شب جلسهای در بیت برپا شد. آقای خامنهای کاملاً روحیه باخته بود. آخرین آماری که برای او آوردند زمینههای مقاومت در او را به شدت پائین آورد. روحیه آقای خامنهای در این سالها کاملاً برای همه ما روشن شده است. آقا برخلاف تظاهر به قدرت به شدت آدم ضعیفی است. فردای 18 تیر میخواست کنار بکشد. نامه فرماندهان سپاه روحیهاش را برگرداند. مجتبی عبا و عمامه را برداشته و مرتب دستور میدهد و با حجازی و تائب که به دستور او فرمانده بسیج شد بالا و پائین میرود و با تلفن دستی فرمان صادر میکند. هشت و نیم شب محصولی خبر میدهد که نباید نگران بود. بچههای امین حافظ صندوقها هستند. در واقع این عبارت رمزی است بین خودشان یعنی به آقا بگوئید نگران نباشد احمدینژاد را در میآوریم. اشکال کار این است که دو سه ساعت بعد از داخل وزارت کشور آرای واقعی رابه اطلاع موسوی میرسانند، او نیز ابوالفضل فاتح را با نامهای به بیت فرستاد. وحید نامه را گرفت و برای آقا برد. موسوی گفته بود من از حقالناس نخواهم گذشت حتی اگر از حق خود بگذرم.
مجتبی قلمبهای بار موسوی کرد و بعد... رفتند بخوابند بیاعتنا به مردم، به میلیونها انسانی که به موسوی و کروبی و رضائی رأی داده بودند. آقا پیش از هر چیز به این فکر میکند نتیجه آرا مطابق مهندسی وزارت کشور حتماً باید به گونهای باشد که اولاً بیش از رأی خاتمی باشد و دوم اینکه آرای کروبی که رویش را زیاد کرده به یکدهم تقلیل پیدا کند. فرمانش مطاع است اما بسیاری از ما حس میکنیم با این کار آقا حکم عزل خود را صادر کرده است...)
June 19, 2009 07:47 PM