به دخترم ندا که به فرمان مقام ولایت به حجله خون نشست
ندا دخترم
نازک آرای باغ جوانی
ندا دخترم پرتو زندگانی
به جشن عروسیت رهبر
یکی خاصه جلاد خود را روان کرد
که پیراهنت را به بارانی از خون بشوید
کسی را به صبح غزلخوان آوازهایت
به زیر عبای سیاهش نهان کرد.
ندا دخترم لحظه لحظه
نفسهای گرمت
به روی تن مرگ پرواز میکرد
تو بودی که با چشمهایت جهان را صدا کرده بودی
جهان در پی پرزدنهات بیداری اش را
به یاد عزیز تو آغاز میکرد
ندا دخترم حجله ات را
همه داغداران
به سوی سحرگاه بیداری سبز بردند
که نام ترا در صف عاشقان وطن میشمردند
تو بودی که با آخرین جمله هایت
امید رهائی
به جانهای پر درد ما میدمیدی
ندا دخترم این تو بودی که ما را
از این ظلمت مرگ و نفرت
به صبح شکوفائی زندگی میکشیدی .
لندن 21/06/2009
Download file
June 21, 2009 03:53 PM