یکهفته با خبر
کشتی نشستگانیم ای باد شرطه برخیز!
سه شنبه 4 تا جمعه 7 اوت
در تهران، ستاد کودتا میتازد و میبندد و میکشد و محاکمه میکند. انسانهائی مسخ شده را به نمایش میگذارند که همگی مثل سید ابطحی زرنگ نیستند که در میان اعترافات تنظیم شده توسط حسین بازجو و جواد آزاده ناگهان سخن از 19 میلیون رأی موسوی به زبان آورند و بعد با نیم خندهای که گویاتر از هر سخنی است بگوید نه، منظورم 13 میلیون بود! و یا در جائی اشاره کند ببخشید، یادداشتهایم را نیاوردهام. یعنی اینکه آنچه میگویم برایم نوشتهاند و من فقط طوطی سخنگویم. بله، همه طنز ابطحی را که حتی بعد از شش هفته تحمل بدترین شکنجههای روحی و جسمی، همچنان جذاب است ندارند، گاه عطریانفروار چنان ویرانند که کلامشان به گریه آمیخته و لرزش دل و دست از بندبندش پیداست، و یا چون خانم نازک افشار بانوی با فرهنگ و هنردوست که دیرسالی است بخش فرهنگی سفارت فرانسه را اداره میکند و بسیاری از اهالی هنر و فرهنگ و اندیشه با او آشنا هستند، همه دردهای جهان را در نگاهی پرملامت خلاصه کند و رو به جلادان ذوب شده در ولایت سیدعلی بگوید چرا من؟
قرار بود نازک بامدادان برای دیدن پسرش عازم پاریس شود، اما سه چهار تن از الواط ولایت به خانهاش ریختند و برای دومین بار او را بازداشت کردند. روز بعد نازک که به موسیقی کلاسیک دلبسته بود، فرهنگ را در مفهوم عام و خاصش میشناخت و طی سالها نقش ویژهای در شناساندن فرهنگ و ادب ایران به فرانسویها داشت، با چادری که بر سرش زار میزد و چشمانی سرشار از نگرانی و عتاب در دادگاهی حاضر شده بود که بوی عرق تن و گرما و دردهای بیصدا در نگاه یکایک متهمان و شرم و ترس در نگاه بسیاری از مأموران رژیم و البته سایه مزدوری و جلادی در نگاه قاضی و دادستان، فضای آن را غیرقابل تحمل میکرد. لابد نازک فکر میکرد الان میبایست در کنار پسرش در یک قهوهخانه پاریس در گذر آدمهای آزاد و خوشبخت نشسته بود و برای او تعریف میکرد که شاهد چه موج دلپذیر و زیبائی بوده که در آن فرهنگ ایرانی به شکوفاترین شکل تجلی یافته بود. سه میلیون آدم در خیابان بودند و حتی یک شیشه نشکستند. آنی که میشکست همان بود که میکشت، همان که گلوله را در قلب عاشق ندا خالی کرد.
به صحنه دادگاه مینگرم و بر میگردم به آن سالی که سید علی آقا بیعمامه و عبا با آن عینک سیاه که به صورت نحیفش زار میزد در برابر قاضی ایستاده بود. اتهامش اهانت به مقدسات، قانون اساسی، ارتباط با ارتجاع سرخ و سیاه و سخنرانی بیمجوز و... بود. نه قاضی به او توهین میکرد و نه دادستان مدعی میشد که سید با بیگانه در ارتباط بوده است. در کنار سید علی آقا، هاشمینژاد رفیق گرمابه و گلستانش نیز محاکمه میشد. جرم او سنگینتر بود چون به پخش اعلامیههای سید روحالله خمینی تبعیدی نجف متهم شده بود. (و این هاشمینژاد که در اوائل انقلاب ترور شد دائی محمدعلی ابطحی بود که در آن روزها به عنوان یک دانشآموز علاقمند به دکتر شریعتی و خامنهای همواره در کنار دائیاش بود و خوابش را نمیدید روزی به دستور خامنهای به جرم مشارکت در توطئه انقلاب مخملی و ایجاد آشوب محاکمه شود.) دادگاه هر دو متهم را مجرم شناخت اما با اشاره به ندامت آنها به جای زندان برایشان حکم تبعید را نوشت. آقای خامنهای به ایرانشهر فرستاده شد که حکایتش را یک بار نوشتهام. مولویهای سنی آنقدر به او محبت کردند که غم غربت از یادش رفت. حتی وقتی فهمیدند او گرفتار دلبستگی به شیره گل کوکنار است، نیاز او را تأمین میکردند. شگفتا که در عصر ولایتمداری حضرتش بسیاری از آن مولویها گرفتار زندان و تبعید و بعضاً طناب دار شدند. به دادگاه مینگرم، یکی از نمادهای شرافت آل قلم احمد زیدآبادی را میبینم. خسته و پر درد، اما مثل شیر استوار. به یادم میآید وقتی ممنوع از گفتن شد کوشید در حصار کوچکی که هنوز برایش مانده بود با قلم حرفهایش را عنوان کند آن هم با رعایت خطوط قرمز تا مبادا این حصار را نیز از او بگیرند. اما سطر سطرش، حکایتی کلان در زیر و بالا داشت. در جریان انتخابات ادوار تحکیم وقتی او را به دبیرکلی انتخاب کردند بسیار شاد شدم. میدانستم که حضور او ادوار را به گونهای چشمگیر از ته ماندههای بستر «ایدئولوژیک» به دریای بیغش بیتعلقی به ایدئولوژی و لبریز از عشق به آزادی و مردمسالاری، راهبر خواهد شد.
حالا هم او در بند است و هم رفیقش عبدالله، مؤمنی را میگویم، همان که از 18 تیر به بعد بسیار بار به زمینش زدند و پر پروازش را سوزاندند اما هربار پرشورتر از جای برخاسته بود. و حال باخبر میشویم که در محبس سیدعلی آقا پوستش را کندهاند و جهانش را این بار به آتش کشیدهاند.
حکایت زندانیان جنبش سبز، تراژدی تخلی است از انسانهائی که پس از سی سال سلطه استبداد جهل و جور و فساد، زیر باران سبز آنهمه شور و شوق و امید و سرور خود را از چرک اسلام ناب انقلابی محمدی ولائی پاک کردند و بر آن شدند تا از فضای پر از امید و روشنائی هفتههای پیش از انتخابات، راهی به سوی آزادی و عدالت بیابند. در میانشان البته بودند کسانی که هنوز (امروز را نمیدانم، آن هم پس از تحمل زندان نایب امام زمان) بر این وهم تکیه داشتند که میتوان با جمهوری ولایت فقیه به آزادی رسید منتها با کاستن از فروغ ولایت و افزودن بر پرتو حاکمیت ملی، اما میدانم شماری از آنها دیرگاهی است دل از مهر حکومت آخوندی برکندهاند و سر از بیعت با علی بن جواد حسینی برداشتهاند.
آنچه در دادگاه میدیدم مایه در اندیشهای داشت که روزگاری نه چندان دور در دادگاههای استالینی رخ داده بود. انسانهائی به نفی خویش و باورهای خود دست میزدند و سند محکومیت خود را امضا میکردند. جاسوسی را میپذیرفتند و از نوکری بیگانه چنان یاد میکردند که گوئی از مادر نوکر زاده شدهاند. چه بزرگانی از یاران و همسفران لنین در راه انقلاب کبیر، بنا بر اعترافاتشان سر از آخور امپریالیسم در آوردند. مایاکوفسکی که خود خیلی زود از چشم رفیق گرجیاش افتاد، در برابر کرملین معرکه میگرفت و فریاد میزد «باد کاپیتال از دهان تروتسکی میوزد».
ستاد کودتا و ستاد بعد از کودتا
طی هفته های اخیر بسیار بار از ستاد کودتا گفته و یا نوشتهایم اما هیچگاه به طور کامل و دقیق این ستاد تعریف نشده و اعضای آن به شکل کامل و جامع مورد بررسی قرار نگرفتهاند. در کنار این ستاد باید به تشکیلات دومی اشاره کنم که بعد از کودتا و در جریان تظاهرات برپا شد. همان ستادی که ناظر بر دستگیریها، بازجوئیها و اینک محاکمات است.
ستاد نخست از بستر اتاق فکر رهبر و از چهارراه آذربایجان نشأت گرفت. در واقع سید مجتبی خامنهای از روزی که در پی ناکامیاش در قبولاندن محمدباقر قالیباف رفیق گرمابه و گلستانش به پدر ولایتمدار حضرت سید علی، ناچار شد در امتثال اوامر والد مکرّم گروهی را زیر بال گیرد که هدفش تجدید انتخاب احمدینژاد بود (حدوداً اواخر اسفند 87) نخست همه تلاش خود را بر آن گذاشت که خاتمی در صحنه نباشد. پس از آن در ستاد کمیتههای مختلفی تشکیل شد به این شرح:
کمیته نظامی به ریاست سردار سرلشکر محمدعلی جعفری فرمانده کل سپاه پاسداران
کمیته انتظامی به ریاست سردار سرتیپ رادان فرمانده نیروی انتظامی تهران بزرگ و جانشین فرمانده کل
کمیته قضائی به ریاست سعید مرتضوی
کمیته همآهنگی و پشتیبانی به ریاست صادق محصولی وزیر کشور
کمیته امنیت ملی به ریاست روح الله حسینیان (خسرو خوبان)
کمیته امور فقهی به ریاست آیتالله محمد یزدی.
کمیته عملیات مشترک به ریاست حجتالاسلام حسین طائب (فرمانده کل بسیج)
سه رابط برای ستاد انتخاب شده بودند. کامران دانشجو رابط ستاد با قوه مجریّه، غلامعلی حداد عادل رابط ستاد با قوه مقنّنه، غلامحسین الهام رابط ستاد با قوه قضائیه. سید مجتبی خامنه ای به عنوان رابط ارشد (با رهبر) و مسؤول همآهنگی ستاد و کمیتهها عملاً رهبری کلیه فعالیتهای ستاد را زیر نظر داشت.
نخست اعضای ستاد کودتا را معرفی کردم. ستادی که از دل اتاق فکر رهبر زاده شد و با پیوستن تنی چند از ابوابجمعی تحفه آرادان هیأت شیطانی آن کامل شد. در این ستاد همانطور که ذکر شد مجتبی خامنهای به عنوان رابط ارشد (با والد معظم نایب امام زمان) و مسؤول همآهنگی ریاست کل را عهدهدار بود و دستورات رهبر از جانب او به اعضای ستاد و پیشنهادات و طرحهای ستاد توسط او به والد ماجد منتقل میشد. نکته قابل تأمل عدم حضور اصغر حجازی در جلسات ستاد و کنار گذاشتن کامل محمدی گلپایگانی از فعالیتهای ستاد بود. درباره اصغر حجازی البته سید مجتبی همه گاه با او جلسات ویژهای داشت (و دارد). موضوع دیگری که لازم به ذکر است و تا حدودی نشان میدهد چرا مجتبی با آن مهر و دوستی با قالیباف به صف حامیان احمدینژاد پیوست موضوع تأهل دوباره اوست. آقا مجتبی بعد از ازدواج با صبیه غلامعلی خان حداد عادل، از اینکه بانوی او بعد از دو سال فرزندی برایش نیاورد سخت دلگیر و افسرده بود. سفر به لندن و هزینه کردن هزاران پاوند در بیمارستانهای ولینکتون و کرامول نیز نخست سودی نداشت. همین امر باعث ایجاد فاصله و دلسردی بین ولیعهد سیدعلی آقا و ملکه آینده ولایت فقیه شده بود. در همین ایام سیدنا به توصیه بعضی از دوستان یکدل بانوئی را که همسر سابق یکی از سرداران مأمور خدمت در حراست بیت رهبری بود به قول صاحب رستمالتواریخ به شیوه شرع محمدی به طریقه زوجالمتعه (همان صیغه خودمان) به زوجیت درآورد تا معلوم کند در وجود مبارکش هیچ عیب و نقصی وجود ندارد و اگر برخلاف برادرانش که همان ماه نخست ازدواج بشارت فرزنددار شدن خود را به والد معظم و والده معظمه دادند، ایشان نتوانسته اسباب شادی خانواده محترم شود این امر ناشی از وجود اشکالاتی در همسر محترمهاش میباشد.
پیشبینی سید مجتبی درست از آب درآمد و ایشان بعد از نه ماه و نه روز و نه ساعت و نه دقیقه و نه ثانیه به برکت دعای کلیددار جمکران، از زوجه موقته صاحب فرزندی شدند. و البته همزمان معالجات نیز سرانجام در مورد همسر عقدی و دائم ایشان مؤثر افتاد و آقای حداد و جناب رهبر با شادی خبر بارداری همسر آقا مجتبی را دریافت کردند. در این میان رندان خبر تولد بچه اول از زن صیغهای را به گوش همسر دائم رساندند و غائلهای برپا شد که هنوز هم خاتمه نیافته است. باری وقتی پس از تحقیق و تفحص معلوم شد خبر از سوی دستگاه احمدینژاد به بیت آقازاده رسیده و این تازه اول کار است و به قول اصغر حجازی مدارک و مستندات دیگری در باب ارتباطات قدیمیتر نزد شیاطین دستگاه تحفه آرادان موجود است، سید مجتبی ناچار شد سر به زیر اندازد و فرامین پدر را که «این آقای احمدینژاد نوکر خوبی است و بهتر از او پیدا نمیکنیم» به گوش جان بشنود.
این را نیز اضافه کنم که آقای خامنهای مدتهاست حلقه اصحاب خاصه خود را تنگتر و تنگتر کرده است به گونهای که غیر از سردار وحید (همان که در مراسم تنفیذ بین رهبر و احمدینژاد ایستاده بود) و اصغر حجازی و البته علی اکبر خان طبیب حضور ولایتی که همنشین حضرتش در چرتهای شاهانه است دیگر کسی را به ساحتش راه نیست. و همه راهها به دفتر سید مجتبی ختم میشود. محمدی گلپایگانی نیز نه به حرمت ریاست دفتر مقام معظم رهبری، بلکه به عنوان پدر داماد آقا، همچنان لک و لکی در دفتر میکند. آقای حداد نیز میهمان چهارشنبه شبهاست.
باری در کنار ستاد کودتا، و کمیتههای فرعیش، با شروع اعتراض عمومی، ستادی نیز برای کنترل بحران و سرکوبی مردم تشکیل شد که شرح آن از قرار زیر است.
الف: شورای کنترل بحران با عضویت، سردار سرلشکر محمدعلی ـ عزیزی ـ جعفری فرمانده کل سپاه، حجتالاسلام حسین تائب فرمانده کل بسیج، سردار سرتیپ مهندس حاج عزت ضرغامی مدیرعامل صدا و سیما، سعید جلیلی دبیر شورای عالی امنیت ملی و نماینده رهبر، سردار سرتیپ اسماعیل احمدی مقدم قرمانده کل نیروهای انتظامی، سردار رادان جانشین فرمانده کل و فرمانده نیروی انتظامی تهران بزرگ.
ب: تیمهای بازجوئی و تحقیق
تیم یک: به ریاست تائب با عضویت سردار محقق (که در عین حال مسؤولیت سرکوب خیابانی و سرپرستی لباس شخصیها را عهده دار بود)
تیم دوم: به ریاست سردار سرتیپ نقدی که مسؤولیت بازجوئی از 28 تن از شخصیتهای سرشناس ستادهای انتخاباتی موسوی و کروبی از جمله ابطحی، تاجزاده، امینزاده، حجاریان، رمضانزاده و... را عهدهدار بود. سه بازجوی جلاد در این تیم بازجوئیها را انجام میدادند. جواد آزاده بازجوی معروفی که بازجویی از خانم فهیمه دری نوگورانی همسر سعید امامی و موسوینژاد و قبّه و اکبر خوشکوشک را در جریان قتلهای زنجیرهای عهدهدار بود. همانکه زن مؤمنه و پاکدامنی چون همسر سعید امامی را وادار کرد به فساد اخلاقی و ارتباط با اسرائیل و آمریکا اعتراف کند. و این زن سالها ندیمه خانم خجسته همسر رهبر بود.
جواد علوی معروف به جواد لولو و شُکری بازجوی شماری از دانشجویان و رهبران تحکیم وحدت، دو بازجوی دیگر این تیم بودند. (در زمان جنگ گردانی در جبهه سومار و سپس دهلران و دست آخر هویزه خدمت میکرد که نامش گردان حبیب بود. فرمانده این گردان محقق و معاون فرمانده حسین تائب بودند. مجتبی خامنهای نیز به عنوان سرباز در این گردان خدمت میکرد. رشته الفت این سه از همین زمان بسته شد و در جریان حوادث اخیر نیز حضور محقق در رأس آدمکشان بسیجی و پیراهن شخصیها و حسین تائب در رأس ستاد عملیات و نیز ریاست تیم یک بازجوئی، گویای استمرار پیوند دیرین این دو با سید مجتبی بود.)
در مرحله اعتراف گیریها و تنظیم اعتراف نامهها، سعید مرتضوی، حسین شریعتمداری، حجتالاسلام احمد سالک نماینده رهبر و رئیس عقیدتی ـ سیاسی سپاه قدس نقش ویژهای ایفا کرده که همچنان این نقش ادامه دارد. حکایت پس پرده ستادها و کمیتههای فرعی و کمیته مقابله با بحران و... را در هفتههای بعد باز خواهم گفت.
شنبه 8 تا دوشنبه 10 اوت
در ولایت واشنگتن
چند روزی است که در پایتخت ینگه دنیا هستم. و هر بار که به اینسو آمدهام در کنار ملاقاتها و سخنرانیها و گپ و گفتهایی که بعضاً با شرح و تفصیل بازگو شده است، دیدار از جمشید چالنگی و بانوی نازنینش فریده و دو فرزند پر از مهر و صفای او برایم نعمتی بوده است که آسانش به دست نیاوردهام. جمشید از آن دیرها و دورها، آن سالهای خوش استبداد که نه هنوز فهمیده بودیم در اسلام ناب انقلابی محمدی میشود آدم خورد و به گوش مرجعی وارسته، ریشهری وار سیلی زد و یکشبه زن نمازشب خوان با ایمانی را به ملعونه فاسده جاسوسه تبدیل کرد (واژگانی که جواد آزاده در وصف همسر سعید امامی به کار میبرد)، و باورمان نمیشد روزی خواهد آمد که آرش شکنجهگر ساواک در مقابل جواد آزاده و سردار نقدی و قاضی مرتضوی تبدیل به قدیس میشود... بله، از آن سالهای گروه ادب امروز رادیو و جلسههای هفتگی با زندهیاد نادر نادرپور، از سربالائی جام جم تا میدان ارگ، از مجلس دکتر مفتخری تا محفل یاران یکدله چارلی ـ آه که قدرش را ندانستیم ـ جمشید همراه و همسفر بوده است. در قاهره میزبان رفیق سالیان بود و در لندن سر بر شانه هم دریا گریسته بودیم. واشنگتن حالا با حضور جمشید میهمانسرای آفتابی همه سالهای رفاقت است. این بار حسین شیرخان را هم میبینم. یار روزهای رادیو، سرپرست آرشیوی که در جهان بینظیر بود و اهل ولایت فقیه به تاراجش بردند. این چند سطر را نوشتم که طعم تلخ بخش نخست این هفته باخبر را شیرین کنم. بعد از اینهمه سال و جهانی را که زیر پا گذاشتهای، چه داری به جز قلمی و کلامی، و رفیقانی از جنس عشق، خسرو که با «موبی دیک» کباب ایرانی را به ینگه دنیا عرضه کرده است.
به روزهای رفتهام که مینگرم جای پای آنها در منازل رفته پیداست. از آنان، شماری در جمع شکرگزاران دیار عجم رفتند و حسرت دیدارشان به قیامت افتاد. بعضی دورند، آن سوی خط و فاصله و مرز، در خانه پدری جائی که گذشته و خانه و مزار پدرت را هم سیدعلی آقا مصادره کرده است. پس روزهای مانده را غنیمت است. با جمشید و اصغر واقدی که در سفر پیش لذت دیدارش نصیبم شد با حسین شیرخان و یک باغ پر از خاطرات، از سرزمینی که حالا وقتی نامش را میبرم، گریه امان نمیدهد.
August 14, 2009 09:15 PM