یکهفته با خبر
ای بسا رخ که به خونابه منقش باشد
سه شنبه 25 تا جمعه 28 اوت
هنوز هم از سنگینی چشمهای احمد خلاصی نیافتهام. زید آبادی را میگویم. این شرف آل قلم، یکی از اهالی ولایت جهل و جور و فساد سیدعلی آقای پائین خیابانی برایم دورنگاری فرستاده که سه چهار روز است، درست از فردای بازگشت از قاهره، گریبانم را گرفته است. به همین چند سطر آن بسنده میکنم چون اگر همه دورنگار را بیاورم لابد شما را نیز مثل من روزهای طولانی گرفتار میکند. «تا روز چهلم، سعید ـ حجاریان ـ هیچ چیز نگفت، پیغامش این بود، فقط با خودش یا نماینده مستقیمش حرف میزنم و منظورش خود خامنهای یا مجتبی بود. مرتضوی به او گفت فقط کافی است خاتمی را لعنت کنی و موسوی را باعث و بانی بحران اخیر قلمداد کنی، پس از آن نه محاکمهای در کار خواهد بود و نه درد و رنجی، خانم میآید و ترا با خود به خانه میبرد. بعد هم همه چیز تمام میشود.
چهل روز معمار اصلاحات مقاومت کرد. سعید مرتضوی دستور داد او را توی یک سلول دو متری رها کنند. بعد در کمال ناجوانمردی در حالی که مثل دیوانهها میخندید در آشی که شبها به زندانیان میدادند نصف شیشه مسهل را خالی کرد، مقداری هم آبلیمو روی آن ریخت. سعید دو سه ساعت بعد ناله میکرد، ملتمسانه خواهش میکرد او را به دستشوئی ببرند... سه روز او را رها کردند، آدمی که حتی بعد از سوءقصد و فلج شدن روزی دو بار حمام میکرد با لباسهای آلوده و تعفن و گند در سلول کوچک رها شده بود. سرانجام در روز سوم گفت مرا به حمام ببرید، هرچه میخواهید مینویسم. مطلبی را جلویش گذاشتند و او هم رونویسی کرد فقط بعضی از ترکیبها را تغییر داد. در مورد ابطحی دو هفتهای گرسنگیاش دادند، بعد هم مرتضوی و جواد آزادی با یک مشت عکس و کپی پیامکهای تلفنی و دورنگار آمدند با این ادعا که از او فیلم هم دارند. قضیه را ناموسی کردند و ابطحی حاضر شد هرچه میخواهند بگوید و بنویسد. با بهزاد نبوی و تاجزاده چنان غیرانسانی رفتار کردهاند که از بازگو کردنش شرم میکنم. تهدید به تجاوز به همسر و فرزندان زندانیان اصلاح طلب به صورت شرمآوری هر روزه تکرار میشود. از اعترافات ناراحت نشوید، خود این زندانیان دنیای بسیار تلخ و سختی دارند. اغلبشان اصلاً نمیدانند در بیرون زندان چه خبر است. برایشان روزنامههائی میآورند که مخصوص آنها و برای شکستنشان چاپ شده است. به امینزاده روزنامهای دادند که تیتر بزرگش درباره اعترافات خاتمی بود به اینکه در تونس با آمریکائیها ملاقات کرده و قول و قرار گذاشته است. به رمضانزاده روزنامهای نشان دادند که حکایت اعترافات امینزاده و تاجزاده را نقل کرده بود و اینکه موسوی گریخته و به آمریکا پناهنده شده است. مرتضوی و جواد آزاده و سپهری و سه چهار تن دیگر از اراذل بازجو به همراه چند به اصطلاح میرزا بنویس که متن اعترافات را آماده میکردند و سرپرستی آنها با حسین شریعتمداری و وردستانش از جمله پیام فضلینژاد و حسین درخشان بود که حالا در اوین دارای دفتر و دستک و کامپیوتر است و از همینجا سایت «گرداب» سپاه را اداره میکند، طی این چند هفته بلائی بر سر زندانیان سرشناس آوردند که حقاً اینها ماهها بعد از آزادی از زندان هم گرفتار روزهای سیاه زندان خواهند بود... لطفاً به همه دوستانتان به خصوص نویسندگان و برنامه سازان رسانههای مکتوب و گویا و تصویری بگوئید، از اعتراف کسانی مثل ابطحی و حجاریان و صفائی فراهانی و... تعجب نکنند و احیاً با ملامت آنها سخنی بر قلم و زبان نیاورند...»
دورنگار را بارها خواندهام و نگاه زیدآبادی را حالا بهتر درک میکنم. مثل نگاه آخرین «ندا آقا سلطان» هر بار که فیلم را دیدهام بیشتر معنای آن نگاه را درک کردهام. رژیم در کثافتی که خود بر سر و روی خویش ریخته دست و پا میزند. حرفهای سیدعلی آقا را در دو نوبت اخیر با تأمل بیشتری مطالعه کنید. انگار تازه دریافته چه بلائی بر سر خود نازل کرده است با اینهمه هنوز هم شهامت ندارد به جرم بزرگ خود در نشاندن تحفه آرادان بر کرسی ریاست جمهوری برای چهار سال دیگر اعتراف کند. از یک طرف عنوان میکند که رهبران موج سبز با بیگانگان تماس نداشتهاند و از سوی دیگر خواستار شدت عمل نسبت به آنها میشود.
صادق لاریجانی مطابق پیش شرطی که برای تصدی ریاست قوه قضائیه داشته، سعید مرتضوی را از دادستانی انقلاب و تهران بر میدارد اما بلافاصله فرمان مقام ولایت صادر میشود که سعیدجان ما باید در مقام بالاتری خدمت کند. حکم معاونت دادستان کل کشور یک روز بعد صادر میشود. رژیم بر این گمان که با کشتار و تجاوز و ضرب و شتم بار دیگر خاکستر ناامیدی بر سر و روی مردم پاشیده، شاخکهای خارجیاش را به حرکت درآورده است. حالا گزارش محمد البرادعی را به دست گرفتهاند و با پرروئی اینسو و آنسوی جهان ادعا میکنند دیدید حرف ما درست بود که برنامه اتمی ما صلح آمیز است. این هم دلیلش، روی سؤالات البرادعی خط میکشند و نوکران بلبل زبانشان را به خارج اعزام میکنند تا به یاری نوکران مقیم بشتابند و در رادیو تلویزیونها و روزنامهها در باب معصومیت رژیم و درستکاریاش در پرونده اتمی داد سخن بدهند و وقاحت را به آنجا بکشند که به اسم مخالفت با تحریمها و جنگ نیم صفحه آگهی با پول حلال ولایت فقیه در روزنامههای فرنگستان به چاپ رسانند.
2 ـ از ملک عجم عاشقان یکایک میروند
تیتر بزرگ «اعتماد» روز دوشنبه نهم شهریور دلم را خالی میکند. بهنود را جلوی BBC میبینم و او شعر شفیعی کدکنی ـ م سرشک ـ را بر لب دارد «به کجا چنین شتابان/ گون از نسیم پرسید / دل من گرفته زینجا / هوس سفر نداری / ز غبار این بیابان؟/ همه آرزویم اما / چه کنم که بسته پایم / به کجا چنین شتابان / به هر آن کجا که باشد/ به جز این سرا، سرائی / سفرت به خیر اما / تو و دوستی، خدا را / چو از این کویر وحشت به سلامتی گذشتی / به شکوفهها، به باران / برسان سلام ما را...»
انگار شفیعی معروفترین شعرش را برای همین لحظه بدرود با خانه پدری سروده است. دانشگاهها از بزرگان خالی میشود. پریروز دانشکده حقوق بود که بشیریهها از آن به اجبار پر کشیدند، دیروز و امروز نوبت دانشکده ادبیات است. حالا با بودن معاون سابق وزارت اطلاعات در رأس دانشگاه باید هم که باستانی پاریزیها، رضا داوری اردکانیها، و شیخالاسلامیها به اراده رهبر و امضای فرهاد رهبر بازنشسته شوند.
در دانشکده حقوق با آمدن غلامحسین الهام و سعید مرتضوی در مقام استادی آیا جائی برای بشیریه میماند؟ آیا زمانی که نایب امام زمان از حضور دو میلیون دانشجو که در رشتههای علوم انسانی به کسب معرفت مشغولند برآشفته میشود و ادبیات و هنر و فرهنگ و فلسفه را باعث بیدینی و سکولار شدن دانشجویان میداند، آیا میتوان تصور کرد که برای استاد شفیعی جائی در دانشکده ادبیات باقی باشد. حالا روزگار تفسیر مولانا و حافظ و سر زدن به آستان حضرت فردوسی نیست. حتی مزار شاملو را ماه به ماه ویران میکنند و راه را بر انتشار سرودههای غزل بانو امیرهالشعرا سیمین بهبهانی میبندند که عصر جلوه فروشی ملکالشعرای آستان نایب المهدی، حمید سبزواری و زهرا خانم شاعره در پیشگاه ممدوح معمّم است. و چون که به قول صائب «کار با عمامه و قطر شکم افتاده است ـ خم در این مجلس بزرگیها به افلاطون کند». آری، شفیعی هم رفت تا در دانشگاه پرینستون آمریکا برای مشتاقان زبان و ادبیات فارسی، چشمهای از معرفت بگشاید. دلم گرفت که: یک نالۀ مستانه زجائی شنیدیم / ویران شود این شهر که میخانه ندارد.
شنبه 29 تا دوشنبه 31 اوت
کابینه خون و جنایت
1 ـ تحفه آرادان با مجلسیها مشغول بحث و جدال است، در تاریخ کابینههای یکصد ساله ایران هرگز کابینهای تا این حد تجمع کوتاه قدان در همه گسترهها نبوده است. تحفه آرادان مبنای انتخاب وزیران را بر سه اصل قرار داده است، رضایت رهبر، تأیید سپاه و نوکری مطلق وزیر نسبت به خودش، البته این بار رضایت رهبر اصل سوم است یعنی در صورتی که وزیری نوکر تحفه آرادان باشد و به علت وابستگی به سپاه و یا عملکردش مورد تأیید مافیای سپاه باشد رضایت آقا تحصیل حاصل است و شرط مهمی به حساب نمیآید. در دولت دهم 12 پست وزارتی برای سپاه و یا وابستگان و تأییدیهای سپاه منظور شده است. من فقط به سوابق بعضی از وزرا اشاره میکنم تا بهتر کابینه کوتولههای جنایتکار را بشناسید.
وزیر پیشنهادی احمدینژاد برای دادگستری مرتضی بختیاری معروف حضور بسیاری از شماست. این مرتضی خان که بچه «نوقون» مشهد پشت باغ نادری است در همان اوائل انقلاب که در زادگاهش به کرسی ریاست قضا و دادستانی نشسته بود و دهها تن از نظامیان و مأموران رژیم گذشته را دسته دسته اعدام میکرد، دو برادر خود را که جزو سمپاتهای سازمان مجاهدین خلق بودند محکوم به اعدام کرد و حکم را هم به دست خود اجرا کرد، روحالله مصطفوی چنان از عملکرد او به وجد آمده بود که دستور داد علیرغم جوانی بختیاری او را در مقامات بالاتر بنشانند و حقوق و مزایای مکفی برایش مقرر کنند. همین آقا در ریاست زندانها و دادگستری فارس و دادگستری اصفهان جنایاتی کرد که هنوز هم ذکر نامش لرزه بر اندام زندانیهای سابق اوین و زندان اصفهان و عادلآباد شیراز میاندازد. این از شگفتیهای حکومت سید علی آقا است که وزرای اطلاعاتاش بعد از برکناری، دادستان میشوند و رئیس زندانش وزیر دادگستری.
وزیر اطلاعات احمدینژاد حیدر مصلحی نیز سوابق درخشانی دارد که از سوی سپاه بر کرسی وزارت اطلاعات نشانده شده است. مصلحی در قرارگاه کربلا و خاتم الانبیاء و سپس نمایندگیهای رهبر در نیروی زمینی و بسیج و هوائی و دریائی سپاه و اخیراً ریاست سازمان اوقاف و امور خیریه (پوشش بسیاری از فعالیتهای تروریستی رژیم در خاورمیانه) مراتب ذوب شدگی خود در ولایت، دستبوسی احمدینژاد و تبعیت از مافیای سپاه را به خوبی آشکار کرده است.
وزیر ارشاد سید محمد حسینی که قرار است اوامر مطاع نایب امام زمان را در گستره فرهنگ و هنر و مطبوعات به اجرا درآورد و نفس در سینه اهل فرهنگ و هنر حبس کند، جانوری است از آن نوع که جای مهر روی پیشانیشان به برکت قاشق داغ مُحرز شده است.
حسینی علاوه بر خدمت در اطلاعات سپاه و نمایندگی دوره پنجم مجلس، جزو پنج مدیر منتخب سپاه مدتی در صدا و سیما معاونت اجرائی را عهدهدار بوده است. البته ریاست دانشگاه پیام نور نیز از جمله مسؤولیتهای حضرتش با اراده عالیه مافیای سپاه بوده است. وزیر کشور تحفه آرادان، مصطفی محمد نجار که چهار سال وزارت دفاع زیر سایهاش بود سپاهی تمام عیار است. و مراحل خدمت را از ریاست جنگ افزار، تا مسؤولیت قلع و قمع کردها و معاونت برنامهریزی و توسعه صنایع نظامی طی کرده است. این نکته گفتنی است که محمد نجار در وزارت کشور نخستین نظامی است که در 30 سال گذشته عهدهدار مسؤولیت این وزارت خانه میشود و حضورش به معنای اعلام جنگ تحفه آرادان و اربابش به ملت ایران است. وزیر صنایع تحفه آرادان حضرت علی اکبر محرابیان، علاوه بر سرسپردگی به مافیای سپاه از دزدان قهار و جاعلان مکار است که اختراع دیگران را به نام خود ثبت میکند و در دولت قبلی در مقام وزیر صنایع دست در دست وزیر بازرگانی مسعود خان میرکاظمی که در دولت جدید وزارت نفت را بر عهده دارد، ضربات سنگینی با واردات نابجا از چین و تایوان و روسیه و کره شمالی بر اقتصاد و صنایع کشور وارد ساخت.
درباب وزیر دفاع دولت دهم چه بگویم که فرزند رئیس جمعیت هلال احمر یعنی سردار احمد وحید دستجردی، درست مثل دکتر جکیل و مستر هاید است. یک وجه او همان احمد وحیدی است که عامل بسیاری از عملیات تروریستی در زمان فرماندهیاش بر نیروهای سپاه قدس بوده است. گروگانگیریها، بمبگذاریها در لبنان، الخبر عربستان سعودی، ترور مخالفان رژیم در خارج ضمن مسؤولیتهای برون مرز ایشان بوده است. وجه دیگر سردار نیز در سازمان صنایع هوا فضا جلوهگر شده است و بسیاری از پروژههای موشکی در زمان ریاست ایشان از طرح به اجرا درآمده است.
2 ـ این نه گلایه که حرف دل من است
دو هفته پیش گزارش حضورم را در جلسهای با هموطنان کردم در سالروز صدور فرمان قتل عام کردها توسط سید روحالله مصطفوی خمینی در دانشگاه سوآس لندن و آنچه در مجلس رفت برایتان نوشته بودم. البته خطائی در نوشتهام در باب میزبان بود که بلافاصله در برنامه تلویزیونیام پنجرهای رو به خانه پدری اصلاحش کردم تا خطا به درازا نکشد. برگذارکنندگان مراسم توسط «کمیته همآهنگی برنامه 28 مرداد» بودند و نه دوستان حزب کومله که رهبرش کاک عبدالله مهتدی مثل من به این جلسه دعوت شده بود. چنانکه نمایندگان حزب دمکرات کردستان ایران نیز در جلسه بودند.
باری، برای شرکت در این جلسه من یک دعوت نامه از طریق دورنگار داشتم و سپس دو تلفن از سوی یکی از برگذارکنندگان که از هموطنان مبارز و آزاده کرد من است. آنچه من بدان توجه نکردم این بود که یکی از برگذارکنندگان جزو جداشدگان از حزب کومله و از مخالفان کاک عبدالله مهتدی است که من در سخنانم از سعه صدر و آزاداندیشی و دورنگری و عشق او به ایران یکپارچه همبسته قدرانی کردم. ظاهراً این گفتهها این هموطن کرد را آزرده کرده بود. باری، کمیته ضمن ارسال یادداشتی به کیهان با اشاره به این که کمیته مسؤول برگذاری بوده دو سه سخن غیرواقعی آورده بود که ضمن اشاره به آن، پاسخش را در ذیل آنها میدهم.
نخست اینکه در نامه آمده بود: «با وجود اینکه دکتر نوریزاده جزو لیست دعوت کنندگان به مراسم نبودهاند بنا به رسم میهماننوازی نه تنها مورد استقبال گرم برگذارکنندگان مراسم قرار گرفتند بلکه نامشان در لیست اولین سخنرانان گذاشته شد. متأسفانه جناب نوریزاده در سخنرانیشان نه تنها از جانباختگان و قربانیان آن روز یادی نکردند و اعمال آمران و عاملان این جنایت همچون فتوای نابجای آیتالله خمینی و جنایات خلخالی جلاد را محکوم نکردند بلکه بیشتر به بحثهای حاشیهای و معمولی پرداختند که خود انتقاد جمعی از دعوت کنندگان و ناخرسندی خانوادههای قربانیان را به همراه داشت...»
در پاسخ باید بگویم در دعوت از من خواسته شده بود در مراسم سخنانی ایراد کنم. بنابراین با سپاس از میهمان نوازی هموطنان کردم یادآور میشوم اگر با همه گرفتاریها که مجال حضور در اغلب مراسم را از من گرفته نخست در یادروز شهادت زنده یاد دکتر قاسملو و کاک عبدالله قادری و سپس یادروز 28 مرداد حاضر شدم هم به دلیل احترام و دلبستگی بسیارم به هممیهنان مبارز کردم بودم و هم به این دلیل که لطف کرده و مرا در ضمن سخنرانان به اجتماع خود دعوت کرده بودند. سخنان من نه تنها با اعتراض کسی روبرو نشد بلکه محبت حاضران ـ منهای دو سه تن ـ که با کف زدن طولانی همراه بود مرا قرین لطف دوستان و هموطنان کردم کرد، من هم از جنایات رژیم در کردستان گفتم و هم از رنجها و دردهای مردم کردستان. از حقوق ضایع شده کردها گفتم، از ضرورت حرمت نهادن به زبان و ادبیات و فرهنگ کردی، از خودگردانی و نظام سکولار غیرمتمرکز. سخنان من در دل شعرهای ملی و حماسهها و شرح درد دکتر اسماعیل خوئی بود که به زیباترین وجهی ضرورت پیوند و همبستگی مردم ایران را یادآور میشد. من با اشاره به نکتهای که دکتر خوئی در باب سخنرانی که به کردی گفتند یادآور شد اشاره کردم که زبان فارسی زبان مشترک ما است و همه ما ایرانیها به این زبان با یکدیگر سخن میگوئیم ضمن آنکه بالندگی فرهنگ ما در تنوع آن و حضور زبانها، فرهنگها، و هنرهای سرزمینی و قومی در بستر آن است. دوستان برگذارکننده نشست در جای دیگر نامه خود از من گلایه کردهاند که «آقای نوریزاده، بهتر نبود بعد از سخنرانیتان به جای بگومگوهای دو نفره که بیشتر جنبه شخصی داشت به احترام جمع سالن را ترک نمی کردید و در کنار بقیه سخنرانان رهبران احزاب سیاسی، دکتر جواد ملا، اسماعیل خوئی، محسن خاتمی، برادران آذری و عرب و بلوچ میماندید تا این اندازه مورد انتقاد حضار قرار نگیرید...» دوستان البته توصیه کردهاند در آینده سنجیدهتر عمل کنم. در پاسخ باید یادآور شوم بعد از سخنرانی من هنگامی که خانم مجری که بعداً فهمیدم خواهر دوست عزیز و مبارز کاک مولود از حزب دمکرات کردستان است فرمودند (نقل به مضمون) خب ما فارسی هم یاد میگیریم چون وقتی جمهوری کردستان را تشکیل دادیم هم با ایران همسایه خواهیم بود و به زبان فارسی نیازمندیم. من به این گفته اعتراض کردم و از جلسه در زمان سخنرانی این خانم بیرون رفتم. در پی من کاک عبدالله مهتدی و شمار دیگری از دوستان نیز جلسه را ترک گفتند. سخنان محسن خاتمی نیز در تأیید گفتههای من بود. زمانی که برای حضور مجدد در جلسه آمدم دیدم همه بیرون آمدهاند و گفته شد که جلسه تمام شده، شاید بعد از ما عدهای دوباره جلسه را برپا کرده باشند اما در بیرون جلسه وقتی کاک حمزه بایزیدی از حزب دمکرات کردستان، رفیق دوران دانشکده کاک هاشم کریمی از حزب دمکرات کردستان و کاک عبدالله مهتدی دبیرکل کومله و بانوی نازنینش ناهید خانم را به همراه دوستان دانشجویم دیدم، بر این گمان بودم که جلسه خاتمه یافته است. من در اعتراض به آن بانوی جوان احساساتی کرد هموطنم بیرون آمدم نه در اعتراض به جلسه.
September 4, 2009 11:00 PM