تندیس جاودانه آزادی
تندیس سربلند
قد قامت الصلات هنر
وقتی که چشم میدوزد
بر تحفه ای که سر تا پایش
عین حقارت است
فریاد میزند:
این مظهر فریب و جنایت را
در چاله ی زباله بیندازید!
تندیس عشق میگرید
تصویر مه گرفته ی سهراب
چشمان آفتابی محسن
و یاد بی زوال ندا
در پیش چشم اوست
از آن بلند عالم
تندیس عشق
پروانه های آزادی را
پرواز میدهد
آنسوی آب و خاک
در پهندشت ایران
در بستر خلیج همیشه فارس
در پیش پای کارون
بر بستر جنایت و خون
تندیس سربلند
قد قامت الصلات هنر
شعری به یاد ایران میخواند
ای سرزمین شعر و ترانه
ای شعله ی همیشه فروزان
ای دفتر قدیمی تاریخ
آن لحظه دور نیست
وقتی که تحفه ی آرادان را
در چاله ی زباله بیندازید
روزیکه دین فروشان را
از بستر سیاستشان
یکسر جدا کنی
آن لحظه ای که میکده ها
در طیف بانگ حافظ و خواجو
رقصی چنان که جان و جهانست
آغاز میکنند
آن لحظه دور نیست
تا بوسه بر مزار الف صبح
تنها سه چهار قدم باقی است
شهرام جمع مستان را
آواز میدهد:
گاه رسیدن است بیائید
ایران رها شده است کجائید؟
لندن 23 سپتامبر 2009
September 24, 2009 09:23 AM