October 30, 2009

يك هفته با خبر

KAYHAN-1.jpg

قصد این قوم خطا باشد هان تا نکنی !

سه‌ شنبه 20 تا جمعه 23 اکتبر

سید علی آقا به سیم آخر زده است. در واقع آنچه را حسین بازجو با کپی کردن خزعبلات پیام فضلی ‌‌نژاد و حسین درخشان و حضرت پرفسور دودر (یک در رو به CIA و در دیگر به سوی امنیت‌خانۀ مبارکه نایب امام زمان در شارع پاسداران فعلی و سلطنت‌‌آباد سابق) همان مولانای معروف، در دهان سعید حجاریان گذاشت تا به‌عنوان اعتراف خطرناک در جعبۀ تماشای حاج عزت بازگوید، به مانیفست ولی فقیه تبدیل شده است.

حالا سیدی که روزگاری افتخارش این بود که تنها آخوندی است که بوف کور هدایت را خوانده و شهریار شهر سنگستان اخوان ثالث را در حافظه دارد، مجلۀ فردوسی و نگین را لوله می‌کرد و در جیب قبایش می‌گذاشت و پز می‌داد که کتاب «ماجراهای جاودان فلسفه» که امیرکبیر در سری کتابهای «سیمرغ» منتشر کرده، تکانش داده بخصوص شرح مرگ امپدوکلس که در دهانۀ آتشفشان «اتنا» پریده بود تا بندگان او را که خدا شده بود در حال بیماری و ضعف نبیند، به فلاکتی افتاده که از حضور دو میلیون دانشجوی علوم انسانی در دانشگاههای ایران به‌خشم می‌آید و بوزینه‌هایی با چراغ از نوع اخوین لاریجانی و مصباح یزدی و حداد عادل بی چراغ کور ظاهر و باطنی از تیرۀ احمد خاتمی و کاظم صدیقی (شیخ بیسوادی که در نماز جمعه ده بار هدفمندکردن یارانه را رایانه خواند و بعد صدا و سیمای حاج عزت که حالا پاسخ خوش‌خدمتی‌هایش را با تمدید مدیر عاملی‌اش برای 5 سال دیگر از دستان مبارک سیدعلی‌آقا گرفت، با چه ادیت ناشیانه‌ای آن را مثلا درست کرد) و حاج حبیب مؤتلفۀ تازه‌مسلمان برای خوشامدن او، به روی فرهنگ و ادب و تاریخ و فلسفه و هنر شمشیر می‌کشند. من این غلامعلی‌خان حداد عادل و علی و محمدجواد لاریجانی را به‌عنوان سه خیانتکار آگاه به خیانت خویش در عرصۀ لشکرکشی نایب امام زمان مسجد جمکران، محکوم می‌کنم و نامشان را می‌آورم تا نسل‌های آینده بدانند چه کسی برای دومین بار چوبۀ دار برای به دار کشیدن حسین منصور حلاج برپا کرد و با رأی چه افرادی بار دیگر سر مبارک شیخ شهاب‌الدین این بار نه در حلب بلکه در دارالخلافۀ تهران بر نطع نشست. یک هفته با «حدیث نفس» حسن کامشاد روز و شب می‌گذراندم. او مرا به هوای روزگار یک نسل پیش از خود (اگر هر نسل را 25 تا 30 سال فرض کنیم) برده بود. در این هوا آنچه در سینه کشیدم فرهنگ بود و ادب و علوم انسانی و هنر. از کوچه‌های غبارگرفتۀ اصفهان تا آبادان شعله‌ور، از پیاده‌روهای روبروی دانشگاه تهران آن روزهای خوش استبداد، همراه با شاهرخ مسکوب (معنای مجسم از شمار دو چشم یک تن کم/ وز شمار خرد هزاران بیش) پیش خود می‌اندیشیدم اگر علوم انسانی نبود آیا هرگز پای کامشاد به کمبرج باز می‌شد؟ آیا پس از موج وحشت بعد از مرداد 32، اگر پیوندی که ادبیات و فلسفه و شعر و در نهایت علوم انسانی بین آدمهای سیاسی یا سیاست‌زدۀ آن روز برقرار کرده بود وجود نداشت، آیا ابراهیم گلستان در آن فضائی که سلامت را پاسخ نمی‌دادند و هوا بس ناجوانمردانه سرد بود، مسیحای کامشاد می‌شد و «روزی در اوایل اردیبهشت 1333» پشت میزش در شرکت نفت سر برمی‌داشت و می‌گفت: «حسن کامشاد اگر در گیر و دار این روزها، روزهایی که رفقای شما بیشتر و بیشتر به زندان می‌افتند، روزهایی که شما صبح که خانه را ترک می‌کنید هیچ مطمئن نیستید که شب به خانه برگردید... کسی بیاید و بگوید آقای کامشاد مایلید بروید در دانشگاه کمبریج انگلستان زبان و ادبیات فارسی تدریس کنید چی جوابش می‌دهید؟» آن رشته‌ای که پسر یک بازرگان اصفهانی را به پروفسور مینورسکی روس مهاجر دیپلمات عصر تزار و توفیق صایغ شاعر فلسطینی آواره وصل می‌کند همان است که سیدعلی‌ها در طول تاریخ به پاره‌کردنش شمشیر کشیدند. و البته همواره بوزینه‌هایی بوده‌اند که از دریای علوم انسانی نوشیده‌اند منتها پشت در قدرت «زلال فرهنگ و ادبیات» را استفراغ کرده‌اند و یک شیشه لجن خرافات و بندگی را سرکشیده‌اند و بول و غایط ارباب را وسمۀ ابرو کرده‌اند به این امید که نزد خلیفه قدر بینند و بر صدر نشینند حتی اگر این کار به‌قیمت نفی همۀ ارزشهای انسانی باشد که روزگاری مثل همین غلامعلی خان حداد عادل و علی‌آقا اردشیر لاریجانی و اخوی محمدجواد ادعای سرسپردگی به حضرت حافظ و ابوالعلای معرّی و پورسینا و بدیع‌الزمان فروزانفر و جلال همائی و استاد زرین‌کوب و... می‌کردند. بله، این حضرتی که با دادن یک دختر به آقازادۀ نایب امام زمان چاه‌جمکران، از حداد عادلی به شدّاد ظالم بدل شد و نفرین پروین خانم مادر داغدار سهراب اعرابی برای همیشه همنشین نامش شد، و یا آن علی‌آقای لاریجانی که از ریاضیات رو برگرداند تا به بحر موّاج علوم انسانی راه یابد و در دایرۀ فلسفه و شعر و ادب چرخ‌زنان به جذبه و شوری برسد که در طول تاریخ تمدن بشری، هزاران انسان را به نقطۀ خلاقیت رسانده است، اما با اولین لقمه‌ای که سلطان غاصب جلویش می‌اندازد از دایرۀ سرفرازی بیرون می‌زند و به حلقۀ عبودیت ره می‌کشد، لقمه برمی‌گیرد و دُم تکان می‌دهد و هر بار ارباب اشاره می‌کند پاچۀ اهل اندیشه و فرهنگ و ادب و فلسفه و هنر را می‌گیرد. حقاً حدادها و لاریجانی‌ها و مولاناها را نمی‌توان در صف سرسپردگان عادی قدرت به‌حساب آورد. اینها چون به‌قدرت نزدیکند به‌جای آنکه خلیفه را از اسب قدرت کمی فروآورند و بکوشند از فرصتی که نصیبشان شده به‌سود اهل اندیشه و فرهنگ و هنر و ادب استفاده کنند او را هر روز پله‌ای بالاتر به‌سوی عرش خدائی می‌برند، هر روز توطئه‌ای تازه کشف می‌کنند و وقتی طرف را درست و حسابی گرفتار مالیخولیای توطئه و دسائس دشمنان خارجی و داخلی کردند آن وقت به‌سراغ علوم و فرهنگ می‌روند. در زمان استالین کار به آنجا رسیده بود که علاوه بر علوم انسانی، در عرصۀ فیزیک و شیمی و پزشکی نیز حداد عادل‌ها و لاریجانی‌ها و مولاناهای دربار استالین او را قانع ساخته بودند که علوم در غرب کاپیتالیستی و دارای اهداف امپریالیستی است پس به‌جای آنکه از آخرین تجارب پزشکی آمریکا در جراحی قلب استفاده کنیم بهتر است تکیه بر دانش پزشکی پرولتاریایی بکنیم. فیزیک و شیمی آمریکا شیطانی است، پس باید مانع از انتشار تئوریهای فیزیک و شیمی غربی شویم و... در سرزمین ما که حضور سلاله‌ای از متفکرین و اهل ادب و فرهنگ و فلسفه در طول تاریخش، عرصة فرهنگی‌اش را آنچنان گسترده که دو میلیون دانشجو، در بحر علوم انسانی شناور شده‌اند، اگر آن جاذبه‌های فرهنگی و ادبی و هنری و فلسفی در سرزمین ما نبود اینهمه جوان جذب علوم انسانی نمی‌شدند. در عین حال این نکته را نباید از نظر دور داشت که هرگاه در طول تاریخ ما شریعت سلطه یافته، علوم به‌معنای عام و علوم انسانی به‌شکل خاص هزینه داده و مورد به‌قول آقایان هجمۀ همه‌‌جانبه قرار گرفته حال آنکه با طریقت نه فقط اندیشه و فرهنگ و هنر، همزیستی مسالمت‌آمیزی داشته است بلکه شاهد پیشرفت و خلق آثار فرهنگی و هنری و ادبی و فلسفی هم بوده‌ایم. شریعتمداران آنهم از نوع رمالان و کتاب بازکن‌ها و چاه جمکران‌سازهایشان، خطرناکترین دشمنان علم (باز به‌شکل عام و علوم انسانی به‌وجه خاص) بوده و هستند. در طول سی سال گذشته و به‌ویژه در دوران ولایتمداری سیدعلی آقا بلائی که حکومت برسر فرهنگ و ادب و هنر و فلسفه آورده، از تمام بلایایی که مردم ما متحمل شده‌اند سنگینتر است. اسلام آقایان، ارتجاعی، خونریز، سرکوبگر و متجاوز است. این اسلام طریقت را کفر می‌داند، جهان مطابق این مسلک چندهزاره بیشتر عمر ندارد و نوح هزار سال عمر کرده بنابراین علمی که می‌گوید سلولهای آدمی پیر می‌شود و از کار می‌افتد و سرانجام انسانها چشم از جهان فرو می‌بندند حرف بیربطی است و محمدآقا از حسن آقا و او از کربلایی اسماعیل نقل کرده وقتی قبرستان سنگلج را خراب کردند و خیابان ساختند جنازه تنی چند از بزرگان دین سالم و دست‌نخورده پیدا شد. تلویزیون و کامپیوتر خوب است زمانی که فرمایشات مقام رهبری، نوحۀ حاج کویتی‌پور و روضۀ دو طفلان مسلم را پخش می‌کند، و سایت‌های متعدد مراکز اسلامی و دعای شفای شاقلوس و موفقیت در کنکور تضمینی امام زمان، شبکه عنکبوتی را تسخیر کند. در چنین رژیمی سیدعلی‌آقایی که سه‌تار عبادی را عبادت می‌کرد و نای موسوی را نالۀ الهی می‌دانست از رواج موسیقی در دانشگاهها و مدارس شکوه می‌کند و مثل شیخ فضل‌الله نوری به علوم انسانی می‌تازد که باعث باز شدن چشم و گوش بچه‌های ما می‌شود. آن حافظی که آقای خامنه‌ای به کنگرۀ بزرگداشتش، آن پیام دلنشین را می‌فرستاد، حالا محکوم است و باید دیوانش را سوزاند که فریب و تزویر آخوندها را آشکار کرده و هفتصد سال پیش، از احوالاتشان شرحی داده شبیه آنچه کمال تبریزی در فیلم مارمولکش تصویر کرده است. شریعتمداران امروز بعد از کشتن و به‌زنجیر کشیدن اهل اندیشه و فرهنگ و هنر کمر به‌قتل هرآنچه در دایرۀ علوم انسانی قرار می‌گیرد بسته‌اند. میدان سیاست را که از شرفا خالی کرده‌اند، و اگر هنوز قلندری هست عمامه از سرش برمی دارند و لنگه‌کفش به سویش پرتاب می‌کنند، محاربش می‌خوانند و طرح نابودیش را می‌کشند. در چنین سرزمینی اگر کوتاه بیاییم فردا فرهنگمان را نیز مثل دینمان مصادره می‌کنند و دانشگاهمان حوزه می‌شود و محمدتقی مصباح یزدی، رئیس حوزه و دانشگاه. به‌گمانم جنبش سبز باید در کنار شعارهای سیاسی و آنچه گسترۀ آزادیهای مدنی و حقوق بشر و برابری و تسامح را در نظر دارد، به توطئه خطرناکی که علوم انسانی را در سرزمینی که اعتبارش از شعر و فرهنگ و ادب و فلسفه و هنر است، هدف قرار داده است، بپردازد. نباید گذاشت سیدعلی آقا با کارپردازی و معاونت حداد عادل‌ها و لاریجانی‌ها و مولاناها، بتواند بعد از مصادرۀ دین و اخلاق و سنت‌های پسندیدۀ ما ازجمله تسامح دینی و نژادی، دریای گستردۀ علوم انسانی را در سر زمین ما، به لجنزار خرافه و تعصب و مذهب تحریف شدۀ ولایتی تبدیل کند. شنبه 24 تا دوشنبه 26 اکتبر بچه‌گربه‌های بهمن
حظ کردم، با همۀ جانم، لحظه‌لحظۀ فیلم بهمن قبادی را نوشیدم. لمس کردم، گریستم، خندیدم، زندگی کردم. یعنی واقعاً هنرمندی می‌تواند در هفده روز با کمترین امکانات، سندی چنین کوبنده در نفی ولایت فقیه و حکومت ارتجاع و استبداد بسازد آنهم چنین خوشدست، زیبا، پر از ابتکارات تصویری، با کلامی که چنان در جان می‌خلد که وقتی از سینما بیرون می‌آیم ساعتها با من است. در این سالها بسیار از نسل انقلاب شنیده‌ایم و خوانده‌ایم و دیده‌ایم. بعضی تجربه‌های مستقیم با آنها داشته‌ایم (که بعضاً سخت آزاردهنده و شماری روح‌نواز و امیدوارکننده بوده است) اما کمتر هنرمندی مثل بهمن، بر بستر آرزوها، ترسها، امیدها و ناامیدی‌ها، شکست‌ها و پیروزیها و حرف دل و زبان این نسل، چنین هنرمندانه روایتگر شده است. فراتر از این بگویم بهمن قبادی که فاصلۀ سنی‌اش از این نسل چندان زیاد نیست، خود یکی از آنها شده است با این مزیت که دوربینش سه‌بُعدی عمل کرده، یعنی هم روح را و هم جسم را و هم اجتماع این نسل را تصویر کرده است. به‌عبارت دیگر او هم شاهد است و هم عامل، هم تصویرگر است و هم تصویر، هم آواز است و هم آوازخوان. آنکه در فیلمش با آواز «رپ» خود قصۀ سرگشتگی‌های نسلی را فریاد می‌کند که حاکمیت به او یاد می‌دهد دروغ بگوید، تزویر کند، در کنار گاوان هنرش را دنبال کند و راه رویارویی با عسس را یاد بگیرد، با اینهمه روحی به روشنایی سحر و عشقی به گرمای خورشید داشته باشد. گربه‌های بهمن که کسی از آنها نمی‌داند و به دردها و فریادهاشان اهمیتی نمی‌دهد، همانها هستند که طی چهار ماه ستونهای رژیم جهل و جور و فساد را به‌لرزه درآورده‌اند. ندا و سهراب و محسن هم از آنها بودند و این موج سبزی که در کویر خشک و عفن ولایت جهل و جور و فساد، به‌حرکت آمده و جهانی را به‌شگفتی انداخته است. نمی‌خواهم با پرداختن به تکنیک و بازیها از حدیث دل دربارۀ فیلم «کسی از گربه‌های ایرانی نمی‌داند» دور شوم اما باید اعتراف کنم کمتر فیلمی دیده‌ام که در آن همۀ بازیگران خودشان باشند و این خود را به‌زیباترین وجهی به‌تماشا گذارند. حظ کردم و فقط می‌توانم بگویم بهمن قبادی عزیزم، روایتت از نسل پر درد انقلاب، زیباترین غزل قصه‌ای بود که تا به‌حال بر پردۀ سینما دیده بودم. 13 آبان بالاتر از روز قدس
همۀ نشانه‌ها حکایت از آن دارد که امسال روز مبارزه با استکبار یعنی سالروز عمل شرم‌آور اشغال سفارت آمریکا و به گروگان گرفتن 52 دیپلمات آمریکایی برای 444 روز فرصت بزرگ دیگری خواهد بود که طی آن جنبش سبز، حضور پرتوان و جایگاه متعالی خود را در زندگی ملت ایران، بار دیگر تثبیت کند. روز قدس اگر آن سیل پرخروش سبز به‌راه نیفتاده بود، سیدعلی آقا و نوکرانش نقشه کشیده بودند که کروبی و موسوی و خاتمی را همان روز دستگیر کنند، با اعلام این که امت شهیدپرور با حضور میلیونی خود نفرت و انزجار از سران فتنه و حامیان اجنبی آنها را ابراز کردند و خواستار برخورد شدید با آنها شدند. حضور چشم‌نواز میلیون فرزندان ایران‌زمین، زن و مرد و پیر و جوان و طنین دل‌انگیز شعار نه غزه نه لبنان جانم فدای ایران، آنچنان اهل ولایت فقیه را آشفته و وحشتزده کرد که مجبور شدند طرح خود را فعلا در صندوق‌خانۀ سیدعلی آقا بگذارند. ما در روز قدس در خارج ضعیف عمل کردیم حال آنکه در خانۀ پدری، حضور میلیونی مردم قدرتمندانه بود. در سیزدهم آبان اما باید به‌گونه‌ای دیگر عمل کرد. ما وظیفه داریم به‌جای شعارهای همیشگی در این روز، به جهانیان یادآور شویم جنبش سبز، از جنگ و بمب اتمی بیزار است، در امور دیگر کشورها مداخله نمی‌کند، کار بالا رفتن از دیوار سفارتخانه‌ها و بمبگذاری و کشتن اتباع خارجی را تقبیح می‌کند. اهل دوستی و مسالمت و تشنج‌زدایی است، مصلحت عالیه ملت ایران را در داشتن روابط دوستانه با همۀ جهانیان می‌داند. خواهان توفیق تلاشهای صلح در خاورمیانه و همزیستی مسالمت‌آمیز دو ملت اسرائیل و فلسطین است. در این روز ما بر آنیم که به آقای باراک اوباما یادآور شویم به‌جای تأمل در فشردن یا نفشردن دستهای خونین احمدی‌‌نژاد و هیأت حاکمه، دست دوستی ملت ایران را بفشارد. ما در خارج طی سه دهه کمتر در اندیشۀ مخاطب قرار دادن بیگانه‌ای بوده‌ایم که در بزنگاههای تاریخی برای ما تصمیم گرفته است. در تظاهراتمان به فارسی شعار می‌دهیم و اغلب به‌جای نظام یکدیگر را هدف قرار می‌دهیم. این هفته دوست و همسفرم در مسیر سبز، محسن مخملباف فیلمساز سرشناس چند روزی را با ما گذراند. حقاً روزهای پرثمری بود بخصوص آن روز که شماری از فعالان جنبش سبز به دیدارش آمدند. همۀ حرفها گرد این محور دور می‌زد، ما هرکدام با باورها و تصورات خویش در برابر هم موضع می‌گیریم حال آنکه اگر نقطه‌های مشترک این باورها را کنار هم بگذاریم می‌توانیم در چند محور همصدا باشیم. محسن می‌گفت گذشته را رها کنیم. به‌دنبال آیندۀ رؤیایی و دور هم نباشیم. اگر بتوانیم هرروز از صد خواست خود فقط یکی را به‌دست آوریم گامی به جلو برداشته‌ایم. این را گفتم برای آن دوستانی که گمان می‌کنند می‌توان یکشبه از شرّ رژیم جهل و جور و فساد که در جنایت حدودی نمی‌شناسد، خلاصی یافت. انقلاب مشروطه یکشبه به پیروزی نرسید. از نماز جمعۀ قیطریه در سال 57 تا روز بازگشت خمینی چند ماه طول کشید. در چهار ماه جنبش سبز هم هزینه داده و هم دستاوردهای کلان داشته است. روز 13 آبان را به مهمترین دستاورد جنبش تا امروز تبدیل کنیم.

October 30, 2009 06:16 PM






advertise at nourizadeh . com