یکهفته با خبر
ما شیخ و واعظ کمتر شناسیم
سه شنبه 27 تا جمعه 30 اکتبر
دنیا و آخرت به خطائی فروختن
باز هم این هفته با سیدعلی آقا آغاز میکنم، مظهر مجسم و مسلم خسرالدنیا والأخره شدن آن هم به دست خویش و با خطای محاسبهای که طی همین چهار ماهه علاوه بر میلیاردها تومان خسارت مادّی، دهها کشته و صدها مجروح و زندانی و شکنجه شده و مورد تجاوز قرار گرفته روی دست ملت گذاشته و البته سنگینی و شماتت و نفرت و لعنت آن نثار اهالی ولایت فقیه است که معرفت و انسانیت گذاشتند و رذالت و سبعیّت پیشه کردند. به قول مرحوم صالح علیشاه تابنده پیر گناباد، آنها که گوهر شرف به خرمهره مقام مبادله میکنند هم گوهری گران از دست میدهند و هم با متاع جانشین کاری جز هر روز بیشتر آلوده شدن در پشگل ماچه الاغ قدرت نصیبشان نمیشود.
گاهی فکر میکنم وقتی پیرمردی مثل امامی کاشانی که با 80 سال سن و کمتر آلوده بودن میتوانست امروز با دوری گزیدن از لجن قدرت، بکوشد نحوست سالها همکاری با جمهوری جهل و جور و فساد را از جان بشوید در نماز جمعه آنچه را در ستاد نماز جمعه به دستش دادهاند میخواند و دستمال ابریشمی را آنقدر برای خوشایند ارباب مصرف میکند که دستمال نخ نما میشود (نگاه کنید به حرفهایش در نماز جمعه و نیشهایش به وحید وحیدنیا دانشجوی نخبه نابغه دانشگاه شریف که در برابر رهبر در حجاب ادب، آنچه را باید میگفت بر زبان راند) آیا میتوان امیدی داشت که این قوم الضالین والظالمین به راه راست هدایت شوند؟ بابت هر نماز جمعه 250 هزار تومان به امامی کاشانی میدهند، حقوق مدرسی و بازنشستگی شورای نگهبان نیز حدود 5/2 میلیون تومان است، سالی یک بار نیز دو میلیون تومان از آقای خامنهای دستخوش میگیرد. صاحب ضیاع و عقار فراوان و کارخانه هم هست، آدمی با این تمکن آیا نیاز دارد در نماز جمعه با حرفهایش هر روز خود را نزد ملت منفورتر و خفیفتر و خوارتر کند؟ آیا اگر در ذات او خباثت و نوکری نبود میتوانست با اوضاع امروز در نماز جمعه حاضر شود؟ در طول سی سال عمر جمهوری اسلامی، خوشبختانه بودند کسانی که از پس امتحان سربلند بیرون آمدند. قدرت خانم برهنه و پرتمنا روی تخت حکومت دلبری میکرد و مشتاقان را به خویش میخواند، یکی منتظر میشد و به قیمت زجر و تحقیر و شکستن دندان و آزار دیدن اهل و عیال، به وسوسهها دل نمیسپرد و مرد و مردانه با تیپا قدرت خانم را از اتاق بیرون میکرد، یکی هم حداد عادل میشد که از فراز آسمان معرفت و ادب و فرهنگ با سه چهار معلق در لجن حاکمیت شیرجه میرفت. هم آزادمردانی در جمع حوزویان از نوع محقق داماد و رضا صدر و سرفرازی و مجتهد شبستری داشتهایم و هم ذاتاً فاسدانی از تیره احمد جنتی و احمد خاتمی و علی فلاحیان و ریشهری. در میان اساتیدمان یکی حسین بشیریه میشود و یکی غلامحسین الهام که حالا میخواهند سفیرش کند چون همسر مربوطهشان میل ددر کرده است.
باز گردم به آقای خامنهای، با همه مخالفت و عداوتی که از چند سال پیش در دلهای مردم نسبت به آقای خامنهای میجوشید اما خیلیها نیز بودند که روی اعتقادات مذهبی و یا نگرانی از اینکه اگر او در صحنه نباشد تالی افسد دارد، و کسانی از تیره جنتی و محمد یزدی و احمد خاتمی و محمود هاشمی شاهرودی جانشین او خواهند شد، دندان روی جگر میگذاشتند و آقا را با همه سلبیات تحمل میکردند. خطای آقای خامنهای در انتخابات درست شبیه یک خودکشی بود آن هم از نوع پردرد و زجرش. آنکه خود را با یک گلوله خلاص میکند یا جام سم را سر میکشد تنها در لحظه چکاندن ماشه و یا سر کشیدن جام زهر گرفتار وسوسه ماندن میشود و درد و زجر در مورد اول لمحهای بیش نیست. اما آنکه برای خودکشی خود را از بلندی به زمین میاندازد یا آتش به جان خویش میزند، مرگی پر از درد و رنج دارد که گاه هفتهها و ماهها طول میکشد و اگر معجزهای رخ دهد و زنده بماند، یا بر صندلی چرخدار و محروم از زندگی است و یا چهرهای کریه و پوست بدرنگ و بدمنظر را باید تا پایان عمر فیزیکی تحمل کند. آقای خامنهای از نوع دوم بود، هم از بلندی خود را به دره پرتاب کرد و هم کبریت کشید و جان و جهان و آبرو و قدر خود را به آتش کشاند. آقای خامنهای حداقل در چهارچوب دانستهها و اطلاعاتی که در دسترسش میگذاشتند دروغ نمیگفت، من اطلاعاتی که در جریان قتلهای زنجیرهای به دست آوردم و گفتگوهائی که با بعضی از آشنایان به خفایای این جنایت بزرگ داشتم به یقین به این نقطه رسیدم که آقای خامنهای از چند و چون ماجرا بیخبر بود و اصولاً باور نمیکرد سعید امامی و تیمش بدون آگاهی او دست به چنین جنایاتی بزنند. به خاتمی که صد نوع مدرک و سند از جمله اعترافات مکتوب و صوتی مصطفی کاظمی را در برابرش گذاشته بود، با اصرار میگفت محال است اینها دست به این اعمال زده باشند این کار اسرائیل و آمریکاست. البته در مواردی پیش از این رأی او را جویا شده بودند مثل قتل زنده یادان دکتر شاپور بختیار و دکتر عبدالرحمن برومند و دکتر قاسملو و دکتر شرفکندی و یارانش و... در جریان انتخابات اخیر آقای خامنهای هم دروغ گفت و هم مزورانه عمل کرد، هم با دوز و کلک و قسم حضرت عباس به کذب خوردن مردم را فریب داد و به پای صندوقهای رأی کشاند و بعد آن دروغ بزرگ را در برابر میلیونها ایرانی و البته چشم جهانیان بر زبان راند که بله انتخابات آزاد درجه یکی داشتیم، مردم نشان دادند که حامی سرسخت رژیم هستند و با جان و دل در انتخابات شرکت کردهاند و تحفه آرادان را برگزیدهاند.
در این ادعا چندین دروغ نهان بود.
انتخابات آزاد نبود چون طبق تصمیم شورای نگهبان از دهها نامزد بالقوه که بعضاً شایستگیهای به مراتب بیش از نامزدهای پذیرش شده داشتند تنها چهار تن مجال نامزد رسمی شدن را پیدا کردند. حضور مردم در صحنه نه به خاطر عشقشان به رژیم بلکه از سر نفرت به احمدینژاد بود. به این امید به میدان آمدند که شر تحفه آرادان را از سر خود بکنند. دروغ سوم در اعلام پیروزی محمود احمدینژاد بود. آنهم قبل از آنکه رأی مردم به همراه آرای ساختگی و قلابی شمارش شود، هفت میلیون رأی کروبی را به حساب احمدینژاد بنویسند و ده میلیون رأی از موسوی بکاهند، بله قبل از این اتفاقها، نایب امام زمان توی چشم مردم زل زد و دروغ گفت، و همانطور که دروغ دروغ میآورد، هر روز بر دروغها افزوده شد و همزمان با ارتفاع درجه دروغها، درجه اعتبار آقا فرو شد و به صفر رسید و حالا مدتی است حضرتش زیر صفر را تجربه میکند. باورم نمیشود چگونه آقای خامنهای با هوش نسبی و داشتن مشاورانی از نوع لاریجانی و ولایتی و اصغر حجازی، در این دام افتاد؟ البته میتوان نتیجه گرفت که احمدینژاد با داشتن حداد عادل که روی آقا هم خیلی نفوذ دارد و بچههای سپاه موفق شد چنان نایب امام زمان را نسبت به اهداف موسوی و کروبی وحشتزده کند که سید راه دیگری جز حمایت بی قید و شرط از احمدینژاد پیش رویش ندید. حداد عادل به عنوان نوکر محرمی که به مجالس خاص و قعدههای آقای خامنهای راه دارد روز و شب در گوش ایشان میخواند اینها (یعنی اصلاح طلبان) اگر به قدرت برسند اول دم عبای شما را کوتاه میکنند و بعد هم زیرآب شما و داماد عزیز بنده آقازاده حضرتعالی آقای سید مجتبی را خواهند زد. به آقای خامنهای گفته بودند رفسنجانی از پس پرده کارگردانی بازی را در دست دارد تا کله چرخ دادهای بَرَدت و البته کارد و چنگال را نیز برای خوردن شما آماده کردهاند. سید را به گندابی کشاندند که حالا بویش برای خود او نیز آزاردهنده شده است. حال کسانی میپرسند آیا احمدینژادکه روز و شب دست به سینه میبرد و اظهار بندگی و سرسپردن میکند حقیقتاً نسبت به آقای خامنهای صادق است؟ پاسخ البته منفی است. همه هم و غم تحفه آرادان برای ماندن روی این باورش تکیه داشت که آقای خامنهای با توجه به وضع جسمی و بیماریهای چندگانهاش در طول چهار سال آینده دار فانی را وداع خواهد گفت، اگر او ریاست جمهوری را در دست نداشته باشد و مثلاً موسوی کرسی ریاست جمهوری را در اختیار گیرد کار او و همعهدانش زار خواهد شد چون بلافاصله اینها خاتمی را در مقام ولی فقیه مینشانند و بعد هم پروندههای فساد مالی او و همراهانش را به جریان میاندازند و حضرتش بیآبرو و منفور میشود و دیگر جائی در دایره قدرت نخواهد داشت. آوردن محصولی به وزارت کشور بعد از آبروریزی کردان فقط به یک منظور بود. بههمین دلیل بعد از آنکه او مأموریتش را به خوبی انجام داد وزارت کشور را تحویل مصطفی محمد نجار داد زیرا که سرکوبی ملت به صورت گسترده کار محصولی نبود.
از آغاز دوره دوم ریاست جمهوری احمدینژاد گو اینکه او در زبان عبد و عبید و چاکر و بنده رهبر است اما در همین کوتاه زمان، چندین بار در برابر فرامین او ایستاده و چند نوبت نیز علیرغم آگاهی از مواضع او تصمیماتی کاملاً مغایر با مواضع رهبر گرفته است. انتخاب اسفندیار رحیم مشائی به عنوان معاون اول و برکناری وزرای ارشاد و اطلاعات و بهداشت و علوم به علت اعتراض آنها نسبت به انتخاب مشائی با استناد به فرموده سید علی آقا، و در نهایت با اکراه او را جا به جا کردن و با اختیاراتی بیشتر دستگاه ریاست جمهوری را در اختیار او گذاشتن، نخستین دهن کجی به ولی امر و نایب امام زمان بود. در انتخاب همکاران و کنار گذاشتن معاونانی که در دولتهای قبلی تعداد زیادی از آنها برگزیدگان مستقیم رهبر بودند دومین رویاروئی مستقیم با رهبر بود. اما آنچه آقای خامنهای را روز به روز نگرانتر و دایرۀ خودیهایش را تنگتر میکند، حرفهائی است که اینجا و آنجا میشنود مبنی بر اینکه احمدینژاد عملاً توانسته است با همدستی با سران سپاه، سیاستهای خود را به صور مختلف اعمال کند و پایش بیفتد با یک دستکاری ساده در داروهایش کلک او را میکنند. امروز آقای خامنهای جز به سردار وحید آجودان مخصوصش و باقری دامادش و سید مجتبی آقازاده مکرم و علی اکبر ولایتی به افراد دیگر حاشیهاش اطمینانی ندارد. حتی حداد عادل بعد از آنکه معلوم شد دربست به نوکری احمدینژاد کمر بسته است جایگاه خود را از دست داده است.
اخیراً یکی از چشم و گوشهای آقای خامنهای در سپاه به او خبر داده بود سپاه طرح جامعی برای به دست گرفتن قدرت در صورت بروز هر نوع حادثه سوئی برای او، آماده کرده است. لابد آقای خامنهای در این اندیشه است از کجا که حادثه سوء را همین سران سپاه برای او به وجود نیاورند.
آقای خامنهای بعد از انتخابات اخیر حتی سرسپردگان دیرین خود را در حوزه از دست داده است. موضعگیری کسانی چون ناصر مکارم شیرازی و صافی گلپایگانی، موسوی اردبیلی و شمار دیگری از اوتاد حوزه درباره رؤیت هلال شوال و اعلام عید فطر یک روز بعد از اعلام عید آقای خامنهای، بسیار برای رهبر سنگین تمام شد. در گستره منطقهای گو اینکه احمدینژاد مدتها بود با حرفهای صد تا یک غاز و شعارهای توخالی خود علیه اسرائیل و استکبار در نزد تودههای عرب اعتباری فراتر از رهبر پیدا کرده بود اما بعد از انتخابات و از پرده بیرون افتادن جنایات رژیم به ویژه در برنامههای بحث و تفسیر شبکههای تلویزیونی ماهوارهای عربی مثل العربیه، الجزیره، المستقبل، ال.بی.سی، الحواره و بی.بی.سی عربی، امروز آقای خامنهای بار بیشتری از عتاب و شماتت توده های عرب را متحمل میشود.
دیرسالی است من با رسانههای عرب زبان همکاری میکنم اما آنچه طی چهار ماه گذشته در رسانههای عربی از جمله شبکههای العربیه، بی.بی.سی و المستقبل درباب عملکرد ولی فقیه و احمدینژاد بازگو کردم، پرونده مرا دهها بار نزد امنیت خانه مبارکه سنگینتر کرده است، اینهمه تهدید که در ماههای اخیر نصیبم شد هرگز طی این سالها نثارم نشده بود.
من همچنان بر این باورم که آقای خامنهای با افتادن در دامی که احمدینژاد برایش گسترده، دست به خودکشی آزاردهنده و زجرآور زد. حالا هم حال همان کسی را دارد که خود را آتش میزند و بعد از طبقه پنجم به گمان پریدن در آب، با سر خود را در حوض نفت میاندازد. در روز دیدار نخبگان با رهبر، وقتی رهبر در برابر انتقادات وحید وحیدنیا نماد تحسین برانگیز نسل شجاع جوان ما، آن حرفهای بیربط را عنوان کرد بعد هم با خشم و اضطراب به جای اقامۀ نماز با نخبگان، سالن را ترک گفت و همگان را در حیرت باقی گذاشت، کاملاً آشکار بود که دیگر تحمل خود را از دست داده و در شرایط گرفتاری روی صندلی چرخدار با آثار سوختگی بر جان و دلش، آینده تاریکی را برای خود متصور است.
ماجرای پاسخ به البرادعی
غربیها حقاً از شناخت رژیم و فعل و انفعالات داخل کشور ما عاجزند، بهترین دلیلش اینکه بعد از سی سال هزینه دادن و ضربات سنگینی را تحمل کردن و ابعاد نفاق و سیاهکاری رژیم را در همه زمینهها تجربه کردن، هنوز هم با یک نیم لبخند پایوران ولایت فقیه (و نه تازه خود خامنهای) دست و پایشان میلرزد و گاه از خوشی پس میافتند. وقتی وزیر خارجه سوئد دریافته است که گفتگوهای 1+5 و آژانس بینالمللی انرژی اتمی با نمایندگان رژیم وقت تلف کردن است و جمهوری اسلامی به جز خریدن وقت و مماطله در جستجوی توافق واقعی در مورد غنیسازی نیست، آیا میتوان تصور کرد آقای اوباما و شرکای اروپائیش این را نفهمیده باشند؟ رژیم وقتی درباره تأسیسات قم رسوا میشود (خدا پدر شهرام امیری را بیامرزد که با پناهندگی راز جعبه بسته قم را گشود) با لبخند میگوید بازرسانتان را بفرستید، ما چیزی برای پنهان کردن نداریم. با ساز و نقاره آقای جلیلی به ژنو رفت و همان مذاکراتی را که دو سال پیش لاریجانی و آخوندزاده و سعیدی و سلطانیه دنبال میکردند از سر گرفت، چقدر آقای سولانا و البرادعی ذوق زده شده بودند بهخصوص زمانی که به عنوان تلاشی برای کسب اعتماد متقابل جلیلی تلویحاً گفت کشور متبوعش به پیشنهاد ارسال 75 درصد از ذخیره اورانیوم غنی شده پنج درصدی به روسیه و فرانسه جهت تأمین نیازهای نیروگاه کوچک تهران و مصارف پزشکی پاسخ مثبت خواهد داد. در کنار آقای جلیلی، باقری برادر داماد رهبر و دیپلمات مورد اعتمادش گفتگوها را مو به مو یادداشت میکرد و به خاطر میسپرد. در بازگشت به تهران، گزارش جلیلی دعوت به قبول پیشنهاد البرادعی میکرد حال آنکه باقری پیشنهاد را خدعهای برای محروم کردن ایران از داشتن نزدیک به دو هزار کیلو اورانیوم غنی شده 3 تا 5 درصد میدانست. احمدینژاد که در داخل با بحران مشروعیت روبرو است امیدوار بود با توافق ژنو، مشروعیت خود را از آمریکا و متحدان اروپائیش بگیرد و با این کار چراغ جنبش سبز را در داخل خاموش کند اما رقبای او و در رأس آنها علی لاریجانی با تکیه بر گزارش باقری توانستند نظر آقای خامنهای را عوض کنند و در حالی که البرادعی پنجشنبه منتظر پاسخ مثبت تهران بود، یک نیم پاسخ مرموز «لَعَم» ـ ترکیب لا و نعم یعنی آری و نه که زیاد مورد استفاده عرفات بود ـ دریافت کرد.
اینجا آقای خامنهای ضربهای سنگین نثار احمدینژاد کرد و باید منتظر بود و دید که احمدینژاد در مقابل این ضربه چه پاسخی به ارباب فقیه خود خواهد داد.
شنبه 30 اکتبر تا دوشنبه 2 نوامبر
سکته ناگهانی پیمان عارف یکی از نخبگان و دانشجویان مبارز در زندان، چند روز بعد از آنکه او را به سلول یخچال منتقل کرده بودند و به دنبال اعتصاب غذای او، انتقال هنگامه شهیدی روزنامهنگار جوان به بیمارستان، ابتلای شمار زیادی از زندانیان سیاسی به امراض عفونی داخلی، ظهور آثار مسمومیت در شمار دیگری از زندانیان، بیماری سنگین بهزاد نبوی، محسن امین زاده، عبدالله رمضانزاده و مصطفی تاجزاده، تایید کننده گزارشی است که این هفته از یک پزشک زندان اوین به دستم رسیده است.
او در دورنگار خود ذکر میکرد که اخیراً افرادی از بهداری سپاه و بیمارستان بقیهالله الاعظم به زندان اوین اعزام شدهاند. این افراد در قالب پرستاران مرد، مسؤولان بهداری زندان، مسؤولان داروخانه و دستیار پزشک مشغول به کار شدهاند. اولین قربانی این گروه امید میرصیافی روزنامهنگار و وبلاگنویس جوان بود که عامداً به قتل رسید. بعضی از داروهائی که توسط اینها به بیماران داده میشود آثار مسمومیتهای خفیف را در بدن ظاهر میکند. از جمله کسانی که به وسیله دارو دچار ناراحتی، التهاب معده، حساسیت و سستی دندان شدهاند باید به آیتالله کاظمینی بروجردی اشاره کرد که دچار ضعف شدید شده و علاوه بر کم سو شدن چشمهایش مرتب زمین میخورد. به تاجزاده و رمضانزاده نیز داروهای سمی بسیار خوراندهاند. هم اکنون در دانشگاه امام حسین مرکز پژوشهای بیوشیمی و داروئی، آزمایشهای مختلفی پیرامون مواد شیمیائی کشنده، سرطانزا، جنون آور، عقیم ساز و... انجام میگیرد. صدها میمون از آفریقا وارد کردهاند و این میمونهای بیچاره بعد از مصرف این داروهای تجربی اغلب به وضع وحشتناکی با درد و نالههای دلخراش جان میدهند... در باب زندانیان و فعالان سیاسی، بیشتر افشاگری کنید و در عین حال مواظب جان خود نیز باشید که اینها صدای خارج را خطرناکتر از هر تهدیدی به حساب میآورند.
November 6, 2009 06:59 PM