یکهفته با خبر
جمال بخت ز روی ظفر نقاب انداخت...
سه شنبه 3 تا جمعه 6 نوامبر
از خون دل نوشتم...
بگذارید پیش از آنکه از حماسه سبز بنویسم، از روز بزرگی که رژیم سیاهش خوانده بود (و سی سال در یادروز بالا رفتن از دیوار سفارت یک دولت خارجی و به گروگان گرفتن دیپلماتهایش در تعارض با فرهنگ و عادات و خلق و خوی ملت بزرگ ما، نمایشی شوم و ننگ آور در 13 آبان برپا میکرد) و به برکت موج سبز آزادی، سبز پوش شد، از لوحی بنویسم که در چهار شهر جهان به نمایندگان دولت آمریکا داده شد و نامهای که به رئیس جمهوری آمریکا دادیم.
به دلیل گزارشات ضد و نقیضی که درباره این لوح منتشر شد و دروغهائی که رژیم جهل و جور و فساد در بوقهای تبلیغاتیاش دمیده بود برای بعضی تصورات خطائی ایجاد شده بود از جمله اینکه ما از آمریکائیها پوزش خواستهایم در حالی که اگر پوزشی در کار باشد این کار نخست باید از سوی رژیم ولایت فقیه و سپس گروگانگیرها و حامیانشان عنوان شود. نه از سوی ما که بعضاً رنج و مصیبت بسیار از این عملکرد غیرانسانی شوم متحمل شدهایم.
خود من هرگز آن شبی را از یاد نمیبرم که در نمایشنامه افشاگری، حضور من در جلسهای در منزل بروس لنگن کاردار آمریکا به علت سفر پروفسور جیمز بیل (از عاشقان خمینی و انقلاب اسلامی) به ایران، همراه با زنده یاد دکتر سعید گودرزنیا و دکتر اسد نظامی و علی اشراقی ـ از بستگان نزدیک آقای خمینی ـ «بری روزن» وابسته مطبوعاتی و «شلنبرگر» وابسته فرهنگی سفارت، به عنوان دلیلی بر ارتباط پنهان من با سفارت آمریکا در تلویزیون رژیم به صحنه آمد و خدا میداند آن شب بر خانواده من چه گذشت. من روز بعد به دادستانی رفتم و علیه ابراهیم اصغرزاده، محسن میردامادی، عباس عبدی و حسین شیخالاسلام اعلام جرم کردم. مرحوم قدوسی که دادستان بود و در سالهای پیش با پدرم آشنائی داشت به من گفت دیوانه شدهای؟ اینها میناچی را از پشت میز وزارت و امیرانتظام را از میز سفارت به زندان بردند، حال تو علیه آنها اعلام جرم میکنی؟ کار را دنبال کردم و روزنامه کیهان (و نه اطلاعات که خانه من قبل از مصادره شدن بود) بخشی از پاسخ مرا چاپ کرد. البته خط امامیها مجبور شدند حرف خود را پس بگیرند و چندی بعد من نیز در پی دستگیری شماری از دوستانم از جمله رضا حاج مرزبان، دلاور مردی که سرفرازانه جان باخت، ناچار به ترک خانه پدری شدم. باری، لوح ما پوزشنامه نبود. اشارهای به شعر شیخ اجل بود که بنی آدم اعضای یک پیکرند و... و اینکه مردم سرفراز ایران، مردم شریف، هواداران جنبش سبز، ضمن ابراز انزجار از اشغال سفارت آمریکا در سال 1979، مردم آمریکا را دوستان خود میدانند، دوستانی همراه با آنها در مبارزه برای به دست آوردن دمکراسی و حقوق بشر، آنها چشم به آیندهای دوختهاند که دو ملت روابطی صمیمانه و سازنده و مثمر ثمر داشته باشند و همدلانه برای آیندهای بهتر تلاش کنند. (اگر اسم این لوح پوزش خواهی است، انتقاد بعضی از پیروان مکتب آقای شاکی قهرمان برنامه تلویزیونی نصرت کریمی در سالهای دور به جا است اما اگر چنین نیست، اشاره یکی از چپ زدگانی که هنوز روی مغزش خاکستر دائی جان یوسف استالین نشسته و در غیاب خان دائی کمونیست، با دستمال ابریشمی به نوازش پوتین و مدودیف مشغول است، مبنی بر اینکه نوریزاده به چه حقی از جانب من از آمریکا معذرت خواست، فقط برای خوشامد سفیر روسیه در تهران مفید است.)
این لوحه همزمان در لندن، پاریس، کپنهاگ و واشنگتن به آمریکائیها داده شد. در استکهلم نیز طرفداران جنبش سبز تصویر لوحه را به سفارت آمریکا همراه با نامهای که متن مطلب لوح بر آن نقش شده بود به سفارت آمریکا دادند. ما نامهای نیز برای اوباما نوشتیم که در لندن امضای بنیان گذاران «جایگزین دمکراتیک» را داشت. نامهای که در آن به اوباما گفته بودیم ملت ما دشمن شما نیست. ما عمل خط امامیها را در اشغال سفارت و به گروگان گرفتن 52 دیپلمات آمریکائی برای 444 روز تقبیح میکنیم. سی سال پس از این حادثه اقلیتی سرکوبگر که طراحان این عمل غیرقابل توجیه بودند با سرکوبگری حکومتشان را ادامه میدهند در حالی که اکثریت مردم ایران برای دستیابی به آزادی و عدالت و حقوق بشر مبارزه میکنند. ملت ایران با تمدن وفرهنگ غنی خود هیچگاه مردم آمریکا را دشمن خود نمیدانند بلکه آنها را مردمی دوستدار صلح و آشتی میدانند که مشوق آزادیخواهان بوده و با دشمنان ملتها همصدا نمیشوند.
ما طرفداران جنبش سبز که راهبر مبارزه امروز ملت ما برای آزادی است گروگانگیری را بدون هیچ تردیدی محکوم کرده و به آیندهای مینگریم که یک ایران آزاد بهترین دوست ایالات متحده در راه تثبیت صلح جهانی و همبستگی بینالمللی خواهد بود...
باید در اینجا از دوستانم احمد وحدت خواه، جمال بزرگ زاده، رضا هاشمی و... سپاسگزاری کنم که بییاری آنها انجام این کار ممکن نبود. و نیز از محسن مخملباف، محسن سازگارا و دوستانم در Spot on Iran در دانمارک که در انتقال پیام هواداران جنبش سبز در خارج به آمریکائیها نقش مستقیم داشتند. یادتان باشد چهل و هشت ساعت پس از دادن لوح و پیام به رئیس جمهوری آمریکا، و آن موج پرشکوه سبز در خانه پدری، لحن دولت آمریکا تغییر کرد و سخنگوی کاخ سفید با محکوم کردن وحشیگری مأموران و مزدوران سید علی آقا، باری دیگر جنبش ملت ایران را به رسمیت شناخت.
در کپنهاگ چه گذشت؟
به دعوت Spot on Iran گروهی که تک تک اعضایش از هموطنان جوان و تحصیلکرده ما هستند، به کپنهاگ آمدهایم، محسن مخملباف، دکتر حسین باقرزاده و من، هادی و مینو همسر نازنینش که پیش از اینها در جریان طرح «رفراندوم» نیز با ما بودند در کنار بابک جبلّی که بخت دیدار پدر و مادر گرامیاش نیز نصیبم شد، نیما، پژمان و شماری دیگر از فرزندان سرفراز ایران میزبانان ما بودند. باورم نمیشد در کشور 5 میلیونی سلطنتی دانمارک که تعداد ایرانیان به ده هزار تن نیز نمیرسد اینهمه توجه به سرزمینم مشاهده کنم، اینهمه احترام به جنبش سبز. برنامهای که برای ما چیدهاند بسیار گسترده است، دو مصاحبه مفصل تلویزیونی با کانالهای یک و دو، جلسه بسیار مهم در پارلمان با حضور وزیر خارجه پیشین، نمایندگان احزاب حاکم و احزاب مخالف دولت در پارلمان، شماری از شخصیتهای سیاسی، فرهنگی، مدیران و سردبیران روزنامههای مهم، دیپلماتهای کشورهای اروپائی، ایالات متحده و... و سرانجام جلسه بحث و گفت و شنید در محل روزنامه پولیتیک مهمترین روزنامه سیاسی دانمارک، و مصاحبهای با هفته نامه آخر هفته که مهمترین مجله سیاسی دانمارک است حاصل سفر دو روزه ما بود. در پارلمان فضای بسیار ضد رژیم و در حمایت از جنبش سبز بود. به بیش از 250 تن از حاضران یادآور شدم ماه آینده احمدینژاد رئیس جمهوری غیرقانونی میهنم با دستهای خونی قصد سفر به کشور شما دارد ظاهراً برای شرکت در کنفرانس اکولوژی، اما این مهمترین سفر خارجی اوست، هدفش کسب مشروعیت است، آیا علیاحضرت ملکه دانمارک و نخست وزیر قصد دارند دستهای خونین احمدینژاد را بفشارند؟ از دانمارک که باز میگشتم تردیدی نداشتم اگر تحفه آرادان خطر کند و به دانمارک بیاید، مقامات رسمی به او محل نخواهند گذاشت. در برنامه خبری کانال 2 که با مخملباف ظاهر شدیم یادآوری کردم که جنبش بزرگ ملت ایران برای دمکراسی و حاکمیت ملی و برپائی نظامی سکولار است، گفتم خامنهای و احمدینژاد و دار و دسته حاکم نماینده ملت ما نیستند. همه سو همدلی دیدم، نمایندگان احزاب ائتلاف حکومتی و احزاب اقلیت همصدا با ما بودند. موضوع برنامه اتمی ایران البته محل نگرانی آنها بود اما نمایندگان پارلمان دانمارک تاکید میکردند در مبارزه ملت ایران، علیه رژیم مستبد مذهبی همراه و همدل ما هستند. این دو روز برایم بسیار دلپذیر بود. دیدار از «انجمن سیاست خارجی» دانمارک که جائی شبیه چاتام هاوس لندن است برایم بسیار آموزنده بود. هیأتی از این انجمن همراه با شماری از نمایندگان و روزنامهنویسان و اساتید یک ماه قبل از انتخابات به ایران رفته بود و از تهران و گیلان و اصفهان و شیراز دیدار کرده بود. آقای پدرسون مدیر اجرائی انجمن چنان تحت تأثیر فرهنگ و رفتار مردم ایران بود که میگفت ایران حقاً شایستگی آن را دارد که به عنوان ابرقدرت منطقهای، هادی و راهبر ملتهای منطقه به سوی دمکراسی، عدالت و توسعه باشد. خاطراتش را میگفت و در نگاهش اعجاب و تحسین نسبت به هموطنانمان موج میزد.
با همه دل از عزیزانی که در این سفر بخت دیدارشان را داشتم سپاسگزارم. این را نیز باید بگویم که ایرانیان دانمارک حقاً اسباب سرفرازی ما ایرانیان بودند.
جمعه 6 تا دوشنبه 9 نوامبر
گزارش موج سبز آزادی را در چهارشنبه تاریخی ایران هم دیدهاید و شنیدهاید و هم خواندهاید و در این شماره میخوانید بنابراین قصد تکرار حکایت این روز غرورآفرین را ندارم اما چند نکته را باز میگویم در این جهت که بهتر با اهمیت این رویداد بزرگ و آثار و بازتاب و پیامدهای قابل پیشبینی آن آشنا شوید. من انقلاب ایران را در سال 57 لحظه به لحظه و از نزدیک شاهد بودم. با چهرههای انقلابی که بعضاً پس از 22 بهمن دولتمدار شدند از روبرو در گفتگو بودم و به عنوان دبیر سیاسی روزنامه اطلاعات و نیز آشنای شماری از دولتمردان و شخصیتهای اپوزیسیون، دری به رویم بسته نبود. با این توضیح حال که در ایران نیستم تا چون سال 57 شاهد گویای رویدادها باشم از طریق مطالعه و تماشای از راه دور و کانالهای ارتباطی بسیاری که دارم میتوانم بعضی از وجوه اشتراک و وجوه افتراق آن انقلاب و این جنبش عظیم را شناسائی کنم. بدون آنکه پیشزمینههای انقلاب 57 را از یاد ببرم میتوانم با اطمینان بگویم کبریت انقلاب بعد از نماز عید فطر در قیطریه کشیده شد. آتشهای کوتاه و بلندی که بعد از چاپ مقاله احمد رشیدی مطلق اینجا و آنجا روشن شد توان سرنگون کردن رژیم مقتدر و دارای پایگاههای مستحکم اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی، امنیتی و نظامی نداشت، اما راهپیمائی پس از نماز قیطریه و در فردای آن درگیری 17 شهریور در میدان ژاله، رژیم پهلوی را به لرزه انداخت با اینهمه فاصله این ماجرا تا آتش زدن عکسهای شاه چهار ماه بود. شریف امامی رفت و دو حکومت ازهاری و زنده یاد دکتر شاپور بختیار در پی حکومت او تشکیل شد و بعد به تاسوعا و عاشورا رسیدیم. مجسمههای شاه پس از خروج او از کشور پائین کشیده شد. و اولین بار که تصاویر او به آتش کشیده شد و بر زمین افتاد، پس از تظاهرات تاسوعا و عاشورا بود. تصاویر آقای خامنهای که هم سید است و هم عمامه دارد و تازه ادعای نیابت امام زمان را هم یدک میکشد اما خیلی زودتر از آنچه گمان داشتیم لگدکوب انسانهائی شد که طی تظاهرات پس از انتخابات نوک تیز حملهشان متوجه احمدینژاد بود و مرگ بر دیکتاتور تندترین شعارشان. کمتر کسی باور میکرد سید را از عرش خدائی چنین بر فرش زمین بکشانند. یادمان نرود در نظام مقدس!! جمهوری ولایت فقیه که شکنجه گران با وضو و زبان روزه سر میبرند و اوباش لباس شخصی و بسیجی هنگام تجاوز به دختران و پسران یا زهرا و یا ابوالفضل کشان جنایات خود را انجام میدهند، سیدعلی آقا مقام خدائی دارد و حتی در قانون اساسیشان آنکس که به حضرتش بگوید بالای چشمت ابروست کارش با کرام الکاتبین خواهد بود. حال فکرش را بکنید آن مردمی که تصاویر او را از دیوارها و ستونها پائین کشیدند بر زمین انداختند، لگدکوب کردند و آتش زدند چه شهامتی داشتند و تا چه میزان از خودگذشتگی کردند. دکتر قاسم شعله سعدی تنها با نوشتن نامهای که در آن به حضرت رهبر انتقاداتی شده بود عملاً از همه حقوق قانونی خود محروم شد، و نامه دکتر عبدالکریم سروش به ولی فقیه، حکم مرگ برای او به همراه داشت. هموطنان ما همه اینها را میدانند اما در روز چهارشنبه 13 آبان ضمن آنکه شعار مرگ بر دیکتاتور، سفارت روسیه لانه جاسوسیه، جنتی لعنتی تو دشمن ملتی، رهبر ما قاتله ـ و بعضاً خامنهای قاتله ـ ولایتش باطله، نه شرقی نه غربی دولت سبز ملی، اوباما یا با اونا یا با ما، یارانه را بر میدارن تو جیب لبنان میذارن، احمدی دروغگو، دست امام زمان کو؟ تجاوز، جنایت مرگ بر این ولایت، مجتبی بمیری رهبریرو نبینی، تا احمدینژاده هر روز همین بساطه، ای رهبر آزاده خمینی چشم براهه، برادر رفتگر بیا محمود رو ببر و... را بر زبان داشتند و پرچم سبز بر دستهایشان میرقصید، تصاویر آقا را برکندند و بر آن گام زدند. در سال 57 تا پیش از تاسوعا و عاشورا اگر شعاری علیه شاه عنوان می شد جمع دیگری از تظاهرکنندگان با آن مخالفت میکردند. در روز تاسوعا در کنار احمد بنی احمد، مرحوم رحیم خان صفاری، دکتر عابدی، تنی چند از نهضت آزادی، و... بودم، در میدان 24 اسفند گروهی که از سی متری میآمدند کوشیدند شعارهای تند و تیزی علیه شاه و له خمینی عنوان کنند، اما بلافاصله کسانی از متن اصلی تظاهرات جدا شدند و به سردستگان آنها تذکر دادند حق دادن شعارهای خارج از چهارچوب توافق شده را ندارند. روز بعد در عاشورا البته آخوندها و چپهای رادیکال میداندار شدند و شعارها بسیار تند شد. ما هنوز یکماه و نیم با تاسوعا و عاشورا فاصله داریم و شعارها به سرعت رادیکالیزه میشود. آقا هنوز در بیت مبارک مشغول رتق و فتق امور و فرمان صادر کردن است اما تصاویرش را چهار قدم بالاتر به زمین کشیدند و لگدکوب کردند. در برابر ما تا تاسوعا و عاشورا و چند مناسبت دیگر نیز هست که با توجه به تجربه 13 آبان، بدون شک ابعاد گستردهتری خواهد داشت. در 13 آبان حضور هموطنان ما در بیش از 21 شهر در مسیر سبز با شعارهائی همگون، ابعاد تظاهرات را از روز قدس وسیعتر کرد، البته در 16 آذر، جنبش نگاه به دانشگاهها و مدارس دارد. نقش مدارس در تظاهرات 13 آبان نیز چشمگیر بود. بعد از آن، دو عید قربان و غدیر را داریم که موج سبز میتواند این بار پیامآور شادی و زندگی باشد. اینک بر همگان آشکار شده که موج سبز جنبش زندگی است، به همین دلیل نیز شعار «مرگ بر» کمرنگتر میشود. مرگ بر دیکتاتوری استبداد البته مفهومی فلسفی و فرهنگی دارد چون نام شخصی در میان نیست. نباید فراموش کنیم که رژیم وحشتزده حال که میدان را به سپاه و بسیج سپرده و خجالت و شرم را نیز کنار گذاشته و رسماً از زبان سردارانی که روز واقعه در هفت سوراخ موش پنهان خواهند شد، به تهدید ما در خارج دست زده است. حتی کار به جائی کشیده که نوکر امنیت خانه سیدعلی آقا در دمشق در یک مناظره تلویزیونی رسماً مرا تهدید به قتل میکند. (گفته است به زودی ادبتان خواهیم کرد تا زبان درازی نکنید) و اینهمه از آن رو که به برکت جنبش سبز دیوار جدائی فرو افتاده است، منهای یک دوجین مومنان به امامزاده استالین که اخیراً به امامزاده پوتین و نیمه امامزاده مدودیف نیز دخیل میبندند و ذهنشان از تار عنکبوتهای کهن پاک نشده و شعار سفارت روسیه لانه جاسوسیه سخت به دردشان آورده و البته مزدوران و پایوران رژیم جهل و جور و فساد، دیگر هموطنان، همراه موج سبز آزادی از هم اکنون برای تظاهرات گسترده و سرنوشت ساز تاسوعا و عاشورا آماده میشوند. رژیم کلافه است، سید علی آقا چنان دچار کابوس بیاعتمادی به اطرافیانش شده که این هفته سردار حسین نجات را که در مقام فرمانده سپاه ولی امر سالها حارس شخصی آقا و حامی اهل بیت و آشنایان و ملازمانش بود برکنار کرد و به معاونت امنیت در شورایعالی امنیت ملی فرستاد. مطمئن باشید نوبت محمدی گلپایگانی و ایروانی و سردار شیرازی و وحید و حتی اصغر حجازی نیز به زودی خواهد رسید. صدام حسین در ماههای پایانی حکومتش تقریباً هر روز عدهای را برکنار میکرد کار به جائی رسید که در آخرین نشست وزیران تنها 5 تن شرکت داشتند. طی پنج ماه آقای خامنهای، کسانی را هم چون رفسنجانی، روحانی، مکارم شیرازی، مهدوی کنی، صانعی، بیات، طاهری و... و البته، کروبی، خاتمی، موسوی، موسوی بجنوردی، شبیر زنجانی و... را از جمع روحانیون یا به کلی از دست داده و یا سخت آزرده کرده است. دلهای حاج حبیبالله عسکراولادی تازه مسلمان و مافیای مؤتلفه و بخش بزرگی از سران قدیمی سپاه دیگر به عشق او نمیتپد. خدایگان فرمانده کل قوا و نایب امام زمان در تنهائی با وحشت بزرگ دست به گریبان است که اگر موج سبز به چهارراه آذربایجان رسید چه کنم؟ اگر وحید هم به حضرت ما پشت کرد به کجا پناه ببرم... در بیرون ایران، موج سبز بعد از 13 آبان حتی آقای اوباما را وادار کرده در سیاست مصالحه با جمهوری ولایت فقیه تجدیدنظر کند.
November 13, 2009 04:53 PM