یکهفته با خبر
تا آشنای عشق شدم ز اهل رحمتم
سهشنبه 15 تا دوشنبه 21 دسامبر
از او یادوارههائی دارم. دیدار نخستین فردای آزادیاش از زندان قصر، میسر شد و حاصلش چند خطی بود که در اطلاعات نوشتم. در واقع در جلوی زندان قصر کسی او را نمیدید زیرا که آن موج انسانی به استقبال ملای سرشناس ملی شهر آمده بودند. سید محمود طالقانی چهره آشنا بود و حسینعلی منتظری برای اغلب آن حاضران ناشناس. با مهدی فرزند آیتالله طالقانی که سراپا اشتیاق برای دیدار پدر بود جلوی زندان قصر بودیم. زندانیان سرشناس هر کدام مستقبلانی داشتند که آنها را در میان میگرفتند. هر بار که در بزرگ زندان باز میشد و کسی بیرون میآمد گروهی به سوی او هجوم میآوردند. شیخ اما تنها آمد و در میان جمعیت گم شد، سه چهار تن در انتظارش بودند و تازه شباهنگام وقتی دکتر مفتح مقام فقهی او را برایم توضیح داد، من که آخوندشناس روزنامه اطلاعات بودم دریافتم تا بدانجا رسید دانش من ـ که بدانم همی که نادانم.
اما روز بعد با عکاس روزنامه به دیدنش رفتیم. البته نیت دیدار با آقای واقعی قم مرحوم سید کاظم شریعتمداری بود که هم مرجعیت به او میبرازید و هم آقائی. از ایشان نیز در باب شیخ سؤال کردم، ضمن تأیید اینکه از بهترین شاگردان مرحوم آیتالله سید حسین علوی بروجردی بوده از اینکه سخت سرسپرده آقای خمینی شده و مطالب بیپایه او را تکرار میکند، چندان رضایتی نداشت. ساعت چهار عصر بود که به خانهاش رفتیم، حیاطی محقر و سه چهار اتاق با گلیم و یک قالیچه بیرنگ، یک ظرف سوهان قمی و چندتا میوه نه چندان تازه. شیخ به بالشی تکیه داده بود، و آقای هاشمی دامادش چای میآورد و تعارف میکرد. وقتی حرف میزد حس میکردم، میرزا مهدی کارگر مزرعه آقا مصطفی میرعلائی پسرخاله پدرم در میرآباد با من سخن میگوید. عباراتش البته وزن داشت و روی گوش هوشت سنگینی میکرد با این همه وقتی در بازگشت بحث ما به جایگاه اعتبار او رسید، آقای دکتر مفتح که همراه ما بود تأکید کرد بعد از آقای خمینی، کسی در جایگاه فقهی او قرار ندارد. و بهشتی و مهدوی کنی و موسوی اردبیلی که آن روزها از اوتاد جبهه انقلاب بودند به قوزک پایش هم نمیرسند. آقای منتظری را چنین شناختم.
دومین دیدارمان روز بازگشت آقای خمینی به ارض میهنی بود که احساس حضرتش به رؤیت آن بعد از 15 سال یک هیچی بزرگ بود که چون تفی غلیظ به صورت ملت و تاریخ پرتاب شد. آقای منتظری در روز بازگشت استادش که عاشقانه دوستش داشت همراه با جمعی از اهالی حوزه و عدهای طلبه و دانشجو در مسجد دانشگاه تهران به تحصن نشسته بود، بهانه این بود که دولت جلوی بازگشت امام را گرفته است. (دغدغه زندهیاد دکتر بختیار این بود که مبادا هنگام بازگشت آقا از پاریس طرحی را که از زبان بعضی از نظامیان شنیده بود به اجرا درآورند، با سرنگون کردن هواپیمایش و یا دستگیری او به محض پا نهادن به خاک وطن. بنابراین در گیر و دار گفتگو با رفیق دیرینش مهندس بازرگان بود که به گونهای آقا را به سلامت به قم برسانند. بختیار اطمینان داشت خمینی در همان هفته اول ورودش با حرفها و نقلهای خود، از اعتبار میافتد و همزمان دولت او موفق خواهد شد با جلب نظر مردم جایگاه و اعتبار دولت را افزایش دهد.)
قرار بر این بود که اتومبیل آقای خمینی که حاج محسن رفیقدوست فرمانش را در کف داشت، در برابر دانشگاه تهران درنگ کند و آقای خمینی با ورود به دانشگاه و تجلیل از منتظری و متحصنین، آنها را با خود همراه کند و همگی به بهشت زهرا بروند. سید از همان پیاله نخست بدمستی آغاز کرد به این ترتیب که به جای رفتن به دانشگاه، به بهانه نگرانی از جان آقا، حاج محسن سر بلیزر را به سوی بیمارستان پهلوی کج کرد و آقا بعد از درنگی کوتاه در قدمگاه ورودی بیمارستان، سوار شد و به شمیران منزل مقلد سابق ولاحق خود،که رئیس کمپانی فورد انگلیسی بود رفت و ساعتی آنجا بود و بعد هم به کمک امدادات غیبی در بهشت زهرا، قطعه شهدا، از هلیکوپتر پیاده شد که خلبانیاش را فرمانده وقت نیروی هوائی سپهبد ربیعی عهدهدار بود.
جالب اینکه از لحظه ورود آقای خمینی به ایران با آنکه منتظری قاعدتاً میبایست پیشکسوت مستقبلین او باشد. به ویژه آنکه بعد از سفر او به پاریس از راه دمشق و گفتگوهایش با خمینی، همه خبرها (از جمله گزارشهائی که مرحوم قطبزاده روزانه به من در اطلاعات میداد و تلفنچی اطلاعات دیگر میدانست آنکه 8 صبح از پاریس زنگ میزند صادق است و...) حکایت از آن داشت که شیخ حسینعلی نفر دوم است و رئیس شورای پر راز و رمز انقلاب، اما آنها که سید را در میان گرفتند و بعد هم در مدرسه علوی، لحظهای او را رها نمیکردند کسانی بودند که یکسویشان به هادی غفاری وصل میشد و سوی دیگرشان به فضلالله محلاتی. مرحوم بهشتی در حال گفتگوهای پنهان با واسطهها بود (از هر نوع انگلیسی و روسی و آمریکائی و البته آنها که میکوشیدند دکتر بختیار را به استعفا وادارند) هاشمی رفسنجانی، مهدوی کنی و موسوی اردبیلی نیز سرگرم گفتگو با مهندس بازرگان و یارانش.
در دومین روز ورود آقای خمینی به تهران بود که منتظری نخستین بار شانه به شانه او ظاهر شد. محمد فرزندش با هادی نجفآبادی که عمامه بر سر و عبا بر دوش داشت (هنوز آقای هادی با یقه وزارت خارجهای و مقام سفارت و معاونت و کارگزاری امور خارجه ولی فقیه نشده بود) در منزل یکی از بستگان هادی در خیابان ژاله رحل اقامت افکنده بود اما شیخ حسین علی در همان مدرسه علوی میخوابید، نوعی از جان گذشتگی که اگر قرار است به اینجا حمله شود و قصد سوئی نسبت به «امام» در میان باشد کهر کم از کبود نیست و اگر علی در جای محمد خوابید این بنده نیز در رکاب استادم آماده جانبازیام.
این نکته را نیز اضافه کنم روزی در روزنامه اطلاعات، آقای مرعشی برادر همسر هاشمی رفسنجانی (با حسین مرعشی پسرعموی عفت خانم همسر هاشمی، که به وکالت و معاونت رئیس جمهوری و ریاست سازمان میراث فرهنگی رسید اشتباه نشود) که همکار پدرم و سردفتر اسناد رسمی بود، همراه با زوج همشیره یعنی آقای شیخ علی اکبر بهرمانی نوقی ملقب به هاشمی رفسنجانی به سراغ ما آمد و ضمن معرفی شوهر همشیره یادآور شد بعد از آقای منتظری ایشان یعنی آقای هاشمی نزدیکترین فرد به امام خمینی هستند و از این پس شما اگر سؤالی در باب امام و برنامههای ایشان داشتید از جناب هاشمی بپرسید. و واقعاً باید بگویم این توصیه بسیار به من در به دست آوردن اخبار دست اول و مسائل پشت پرده کمک کرد. این اشاره که بعد از آقای منتظری ایشان یعنی هاشمی همه کاره است برای ما که میپنداشتیم همه کارها در دست بهشتی و موسوی اردبیلی و تا حدی مهدوی کنی است بسیار بااهمیت بود. در واقع از آن پس با چاپ تصاویر او و ذکر نامش در گزارشها، جایگاه آقای منتظری به مرور به عنوان قائممقام سید روحالله مصطفوی پیش از آنکه خبرگان بدین مقامش بنشاند، نزد عامه تثبیت شد. وجود محمد منتظری اما نقطه ضعف بزرگ مردی بود که برخلاف فرزند اهل اعتدال بود و به هیچ روی با تندرویهای آقازاده محمد که دست در دست برادر همسر خواهرش مهدی هاشمی (قاتل مرحوم آیتالله شمس آبادی و خادمش در قهدریجان اصفهان پیش از انقلاب) قصد آن داشت انقلاب را به همه عالم صادر کند و یک هفته پس از 22 بهمن همه کور و کچلهای انقلابی را از جبهه انقلابی «مورو» در فیلیپین و فطانی تایلند تا سازمان انقلاب اسلامی در جزیرهالعرب و بحرین و کویت و البته گروههای چپ و راست فلسطینی در تهران جمع کرده بود، موافقت نداشت. یکبار هنگامی که محمد منتظری با صد و سی نفر که در میانشان البته تنی چند از «طاغوتی»ها نیز حضور داشتند، با ربودن هواپیمائی در فرودگاه مهرآباد بیاعتنا به دولت و نیروهای امنیتی و پلیس، به لیبی رفت و فریاد مرحوم مهندس بازرگان را درآورد، آقای منتظری در پاسخ سؤالی که نظرتان راجع به کارهای آقازاده چیست به سادگی یک روستائی گفته بود محمد به علت سختیها و آوارگی و رنج و عذابی که قبل از انقلاب کشیده از نظر روحی دچار مشکلاتی است. به محمد لقب رینگو اعطا شد و به منتظری القاب بسیار که گربه نره یکی از آنها بود. نکتهها درباره او بر زبانها جاری شد و در فضای مرگ آلود و عبوس انقلاب این نکتهها تنها دلخوشی مردمانی بود که از خمینی به جز مرگ و مصادره و اخمهای درهم ندیده بودند. اما قائمقام او را مردی فرض کرده بود از نوع ملانصرالدین (عنوانی که این روزها به صادق لاریجانی آملی رئیس قوه قضائیه اطلاق شده است) که میتوان با او شوخی کرد و نگران روز محشر نبود که جدش راهت را ببندد که چرا با نواده من مطایبه کردی؟!
آن منتظری که بعدها شناختیم
در دوران نخست انقلاب و بعد جنگ و کشته شدن محمد منتظری در انفجار حزب جمهوری اسلامی (از عجایب روزگار اینکه محمد در کنار محمدحسین بهشتی کشته شد که در ماههای نخست انقلاب در مجله شهید وی را مورد شدیدترین حملات قرار میداد و از فراماسون بودن او و عدم اهلیتش میگفت و مینوشت، اما بعد از انتخابش به نمایندگی مجلس با بهشتی آشتی کرد و به حزب جمهوری اسلامی وارد شد. شاید اگر آشتی نکرده بود امروز مجلس عزاداری پدر را او سرپرستی میکرد. این را هم بگویم که پسران دیگر آقای منتظری احمد و سعید هر دو انسانهای آزاده و متدین و در دوران جنگ از فداکارترین داوطلبان بودند. هر دو به سختی مجروح شدند و سعید هنوز آثار آسیبهای جنگ را در چهره و تن دارد.) و سپس غائله مهدی هاشمی برادر دامادش و رئیس دفتر سازمانهای آزادیبخش سپاه پاسداران، و انتقادهای گاه به گاه او از حکومت و... اگر با آقای منتظری سخنی داشتیم در چهارچوب همان نکتهها و طرایف بود. وقتی خبر شدیم که جریان سفر مکفارلن مشاور امنیت ملی رونالد ریگان و سرهنگ اولیور نورث دستیار او و مسؤول عملیات کونترا در نیکاراگوئه، و عمیرام نیر مسؤول امنیتی اسرائیل به ایران توسط نماینده او در بیروت شیخ اسماعیل خلیق به اطلاع حسن صبرا مدیر مجله الشراع رسیده و مهدی هاشمی و یارانش در تهران قصد داشتهاند با حمله به هتل استقلال، میهمانان عالیرتبه حکومت را بربایند خیلی از ما این عمل را به حساب تصفیه حسابهای داخلی گذاشتیم و البته هیچکس از دستگیری و بعد محاکمه و اعدام مهدی هاشمی که قبل از انقلاب یک روحانی سنتی و خادم او را بر سر کتاب «شهید جاوید» کشته بود، ناراحت نشد. این هاشمی قبل از انقلاب به اعدام محکوم شده بود اما رژیم پیشین با پادرمیانی بعضی از روحانیون و برای جلوگیری از برپائی یک غائله از اعدام او صرف نظر کرد و هاشمی ضمن آخرین دسته از زندانیان به اصطلاح سیاسی در آستانه انقلاب آزاد شد، اما در دولتی که برای برپائیش تلاش بسیار کرده بود حکم اعدام او علیرغم خواهشهای آقای منتظری به اجرا درآمد چرا که هدف کاستن از اعتبار و جایگاه منتظری و زمینهسازی برای عزل او بود. و این کار البته در پی سرکشیدن جام زهر قطعنامه 598 توسط خمینی و سپس عملیات سرتا پا خطا و خیانت فروغ جاویدان رجوی و همسرش که به کشته و زخمی شدن 2800 تن از فرزندان اغلب تحصیلکرده و شایسته سرزمینمان منجر شد، و اعدامهای شرمآور سال 67، مرحله نهائی خود را طی کرد. آقای منتظری به عنوان انسانی شریف و یک روحانی مسؤول در برابر خدا و وجدان خود و مردمانی که هرگز باور نداشتند سرنوشت خود را به دست رژیمی میدهند که در سبعیت دست مغولان را از پشت بسته است، البته نتوانست سکوت کند. حتی داماد او آقا هادی که تا پای اعدام رفت از او خواسته بود چند ماهی سکوت کند تا بعد از خمینی که در بستر نزع بود بتواند امور را اصلاح کند، نامه منتظری به شورایعالی قضائی در اعتراض به اعدامها و سپس مکاتبات رد و بدل شده بین او و استادش خمینی و آن جمله معروف خطاب به خمینی که «ساواک شما روی ساواک شاه را سفید کرده است» در زمانی کوتاه منتظری را در هیأتی تازه به ما معرفی کرد. مردی در چند قدمی وصال قدرت خانم و نشستن بر تخت نیابت امام زمان به همه چیز پشت پا میزند و بدون واهمه از عواقب اعتراض و انتقادش دل به دریا میزند و به دست خود بهانه برای برکناریش از قائمقامی خمینی را به دست توطئهگران میدهد، آیا چنین مردی قابل تقدیر نیست؟ مردم ایران، همانها که نکتهها و ظرایف بسیار درباره منتظری ساخته و پرداخته بودند، ناگهان همه این نکتهها و هر آنچه بار منفی داشت را از اذهان خویش پاک کردند و از آن پس حساب منتظری را از حساب دیگران جدا کرده روز به روز بر اعتبار و منزلت او افزودند و جایگاهش را بالاتر و بالاتر بردند.
سرانجام خمینی رفت و در شعبده هاشمی رفسنجانی، خبرگان خامنهای را بر کرسی نشاند که نه اهلیت تصاحب کردن آن را داشت و نه ظرفیتش را. منتظری نظارهگر بود و گهگاه در جلسه درس نیشی و انتقادی حواله سید و شیخ میکرد که کشور را ارث پدری فرض کرده بودند. اما آنچه منتظری را به لقب مرجع شجاع و آزاده متصف کرد پس از جریان اعتراض سال 67 و عزل او، سخنرانی 13 رجبش بعد از انتخاب محمد خاتمی به ریاست جمهوری بود. سخنرانی که در دل رهبر چنان کینهای را جای داد که علاوه بر صادر کردن فرمان حمله به مدرسه و مسجد و بیت او و دستگیری فرزندان و یاران و نزدیکانش، دیرسالی حصاری گران را بر او فرض کرد و حتی نتوانست پس از مرگ او از شر این کینه خلاص شود به گونهای که هم خود در اعلامیهاش به مناسبت رحلت منتظری ابعاد این کینه را با حذف لقب او و یادآوری درگیری منتظری با خمینی، آشکار ساخت و هم رسانههای مزدورش را فرمان داد تا میتوانند در کاستن از قدر و جایگاه او بکوشند. به روزنامههای اصلاح طلب نیز دستور داده شد به جز اعلامیه رهبر و بیانیه دوخطی رسمی دربار ملک پاسبان سید علی آقا هیچ نوع مطلبی در رثای منتظری و یا جایگاه علمی و فقهی او منتشر نکنند. با اینهمه منتظری که طی شش ماهه اخیر با حضور مؤثر و کاری خود در کنار جنبش سبز در قلب میلیونها جوانی که او را چندان نمیشناختند چنان جایگاهی پیدا کرد که در دهها دانشگاه و مدرسه و کوی و برزن و شهر و شهرستان، جوانان سبز، در سوگش دست به تظاهرات و عزاداری زدند. هزاران هموطن به سوی قم سرازیر شدند تا در مراسم تشییع او شرکت کنند و در حالی که حاکمیت با اعزام صدها پاسدار و بسیجی و لباس شخصی، شهر قم را در محاصره گرفت و حکومت شبه نظامی در پایتخت برقرار کرد اما، مردم بیاعتنا به جیش نایب امام زمان، به وداع با انسانی همت کردند که هیچگاه دفاع از حقوق مردم و همدلی با آنها و مبارزه با ظلم و استبداد و فساد را از یاد نبرد و تا آخرین روز زندگی چون کوهی پرصلابت در برابر حاکمیت ایستاد. شاید آقایان در دل شاد باشند که منتظری هم رفت و جنبش سبز یتیم شد، در حالی که نمیدانند پیر روحانی با مرگ خود سنگینترین ضربه را بر پیکر استبداد وارد کرد. تشییع جنازه، ختم و شب هفت او که مطابق با روز عاشورا است فرصتی بزرگ در اختیار جنبش سبز قرار داده تا با حضور خود در صحنه، رژیم سرتاپا آلوده و تبهکار را منزویتر و بیاعتبارتر کنند. حسین علی منتظری روستازادهای که در سال 1301 در نجفآباد متولد شد و در سی سالگی برجستهترین شاگرد آیتالله بروجردی و محرّر افادات او بود. مردی که در دوران زندان برای همه زندانیان سیاسی از چپ و راست، برادری مشفق و یاوری همدل بود. در اعتبار او همین بس که در سالهای اخیر هر جا خبری از زندانی سیاسی گرفت و یا فهمید خانواده زندانیان اهل اندیشه و قلم به ویژه در چهار سال اخیر در مضیقه مالی هستند، در حد امکانات محدودش به یاری آنها شتافت. برقراری مقرری برای روزنامهنگاران و نویسندگان و هنرمندان و اساتید زندانی و... از جمله کارهای پسندیده او در سالهای اخیر بود. در جریان پیراهن عثمان کردن تصویر به آتش کشیده شده خمینی، منتظری با ذکر اینکه ایشان نه معصوم هستند و نه بری از خطا، تلاشها برای قدسیت بخشیدن به خمینی در قبر و سیدعلی آقای در قصر را خنثی کرد. آیا همین کار نمیتواند دلیلی برای مرگ ناگهانی او باشد؟ در طول سه چهار هفته اخیر مرتضی هاشمی فرزند مجتبی هاشمی سردار دوران جنگ و همسرش را سر بریدند و بعد برادر او روحالله را متهم به قتل کردند، سلیمانپور مسؤول شرکت خریدار سهام مخابرات برای سپاه نیز با همسرش دچار گازگرفتگی!! شد. حکایت دکتر رامین پوراندرجانی نیز که معروف حضورتان هست و پیشتر از همه اینها و به اعتراف سعید امامی کشتن احمد خمینی با دستکاری کردن در داروهای او، نمیدانم اما ندائی در دلم میگوید منتظری که تا دو روز پیش سر درسش هم حاضر میشد به مرگ طبیعی جهان را ترک نگفته است. شاید هم پیر آزاده میباید در این شرایط و احوال خاموش میشد تا موج سبز گستردهتر شود و با حضور شیخ پس از مرگش وارد فصل نهائی مبارزه خود جهت برکندن ریشههای خلافت سیدعلی و حکومت جمهوری جهل و جور و فساد بشود. روانش شاد باد و خاطرهاش مستدام. باشد که ذکر او شعله ستیز را با حاکمیت نامشروع ولی فقیه و تحفه آرادانش در دلها سوزانتر کند.
December 25, 2009 11:16 PM