یکهفته با خبر
رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند
سه شنبه 29 دسامبر تا جمعه اول ژانویه
از پشت شیشه مینگرم دریای پرکرشمه تاریخ میهنم را، اینجا خلیج پارسی من، تا آن سوی افق گسترده است. و جاشوان خسته هندی با لکنت زبان نام عزیز فارسیاش را، مخدوش میکنند. در شارع همیشه خورشید و فقر و مرگ، لبخند یک پریچه غمگین در چشمهای تنهایت میریزد، لابد با هر دلار که میسازد، یک آجر در خانه نساختهاش بالا میبرد. از آسیا میآید، از آسیای وسطی، آنجا که روزگاری تیمور از کشته پشته ساخت و فرزندش، زیباترین مساجد دنیا را برپا کرد. هر سو نگاه میکنم، آنجا، صدها پریچه در سفری تلخ، امیدوار ساختن کلبهای دور، برپهنه افق، با دیدن دلار تو عریانند.
آنسو، صف در صفاند کارگران، جمعی اسیر نادر افشارند از جنگ هند، جمعی بیچارگان وادیِ پنجاباند. یک دسته اهل جاوه، آن دسته دگر فیلیپینی، رانندهها تماماً از روستای دور و گرسنه، در بیکران بنگالاند. پنجاه سال پیش، وقتی که میهن من، بر چهار اسب توسعه میتاخت و کوچههامان، هر روز در ولادت یک آسمانخراش، از خواب ناز بر میخاستند، آن روزها که قدرش را هرگز نه نسل ما، و نه پیش از ما، دانست، اینجا با نخل پیر و جاشوی کوری، در پیش پای ما، افتاده بود. حالا تا چشم کار میکند نخل است و بنز و تپه رنگی با آسمان خراش، حتی برای دیدن خورشید، باید که با آسانسور تا بام برج صد طبقه رفت. اینجا دیگر، آن روستای خشک و کویر نیست، شهری است گمشده خوابیده زیر آهن و سیمان با صدها هزار کارگر ارزان. اینجا حراج انسانهاست و دختران روسی و تاجیک با خواهران ایرانیشان، آماده شکستن، در بستر دلار و ریال. اینجا سردار سرفراز، در جنگ با فواحش گرجی هر روز فتح میکند و فتح میکند. دیروز با نام بیزوال خدا، در فکّه، دارخوین، اهواز و شوشتر و دزفول، در سایه سار خمپاره، لبیک یا شهادت میگفت. امروز لبیک یا دلار گویان، سر میساید بر آستان شیخک اینجا. هر سو نگاه میکنم آنجا، دزدی است با چراغ، آن یک به نام نامی آقا امام عصر میدزدد. این یک به نام جبهه و پیروزی، جائی میان شهر، از رهروان خاطره و مردی و صفا پیدا نیست. اینجا، خلیج فارسی من، در زیر سنگ و آهن و دیوارهای سنگی، زیبائی و طراوت خود را میبازد. یک خانه سوپرلوکس، ویزای دائمی، خوشبختی مضاعف، بشتابید، غفلت موجب پشیمانی است. بشتابید. اینجا به جای بانگ اذان هر بامداد و شام، بر بام شهر نام خلیجم را با لهجه غلیظی از کینههای تاریخی لبریز، «العربی» میخوانند. و دسته دسته خیل گمشدگان، زانسوی آب میآیند و در غبار «العربی» محو میشوند.
(این را به جای پیشدرآمد گذاشتم از سفری به حاشیه خلیج همیشه فارس).
1 ـ بیانیه موسوی
سرانجام میرحسین موسوی بیانیهای را که مدتها در انتظارش بودیم منتشر کرد. در واقع از چند هفته پیش پیامی که موسوی از همه سو دریافت میکرد گرد این سؤال دور میزد: «بعدش چی؟». دو هفته پیش در گفتگوئی با مهندس حسن شریعتمداری که همه گاه وارستگی و آزاداندیشی او را ستودهام به اینجا رسیدیم که نمیتوان تا ابد مردم را به خیابان فراخواند که چوب و گلوله بخورند، به زندان بیفتند و در چنگ آدمخواران عصر سیدعلی آقای صفوی ثانی مورد شکنجه و تجاوز قرار گیرند (از این رو صفویاش خواندهام که از همان سالهای نخست ظهور اسماعیل صفوی، و پیدائی قلندران حیدری آدمخوار، در دربار ولیالله از کولیان ازبک جمعی را که وحشیتر بودند برگزیدند. اینها را در قصر سلطانی درون چاهی میانداختند که در ظلمت مطلق با انواع حشرات و حیوانات موذی، مخوفترین مکانی بود که فرد گرفتار آن میشد. کولیان را به دستور مرشد کامل گرسنه نگاهمیداشتند. گاه ده روز، فقط به آنها آب میدادند. درست در زمانی که کولیان با مرگ دست و پنجه نرم میکردند یکی از اسرای صاحب نام، یا مشایخ و بزرگان اهل سنت و یا شاعران و نویسندگانی که مرشد کامل را هجو کرده بودند به درون چاه و در میان کولیان گرسنه میانداختند. زندهخواران با پنجهها و دندانهایشان، او را تکه تکه کرده و میبلعیدند. در همین دوران چنانکه امروز، مریدان مسلح مرشد کامل شمشیر آخته کشیده، حیدر حیدر گویان به شکار سنیها و یهودیان و زرتشتیها و مخالفان میرفتند و با یافتن آنها ضمن تجاوز به زن و فرزندشان همگی را تکه تکه میکردند و گاه قلبشان را میخوردند. بعد از تظاهرات عاشورا نیز آدمخواران ولی فقیه حیدر حیدرگویان به سراغ ضد ولایت فقیه میرفتند و میروند...) تردیدی نبود که باید رهبری آشکار جنبش با ارائه برنامهای هدفهای خود را مشخص کند و حال که سیدعلی آقا و نوکرانش سر قلع و قمع دارند و از بسیاری خطوط قرمز عبور کردهاند، راهی پیش پای مردم گذاشت تا با قبول یا رد آن تکلیف خود را با جنبش روشن کنند. هم مهندس و هم من باور داشتیم که باید شرایطی به وجود آید که در پرتو یک رفراندوم آزاد تکلیف نظام روشن شود و برای رسیدن به این نقطه خیلی طبیعی است که برگذاری یک انتخابات آزاد با نظارت بینالمللی پیشدرآمد مرحله رفراندوم باشد. تردیدی ندارم که موسوی و کروبی و خاتمی اینجا و آنجا و از همراهان و مشاوران خود این حرف را شنیدهاند که باید برنامهای ارائه دهی، به خصوص بعد از وحشیگری رژیم در روز عاشورا، ضرورت ارائه نقشه راه از سوی نمادهای رهبری جنبش سبز در داخل کشور تقریباً به یک خواست همهگیر تبدیل شده بود.
موسوی میتوانست با اشاره به غیرقانونی بودن ریاست جمهوری احمدینژاد خواست اولیه مردم را مبنی بر برگذاری یک انتخابات تازه یادآور شود اما او حداقل بر حسب تفسیر اولیه از بیانیهاش با یادآوری مسؤولیت دولت در جنایات و اعمال غیرقانونی که طی شش ماهه اخیر صورت گرفته، خواستار رسیدگی به عملکرد دولت توسط پارلمان و دستگاه قضائی شده و بعد، از آزادی مطبوعات و احزاب و حق اجتماعات سخن به میان آورده است. به اعتقاد من اما موسوی در چهار بند پس از بند نخستین عملاً خواستهایی را مطرح کرده که پذیرش آن از سوی سیدعلی آقا و تحفه آرادان و ابواب جمعی آنها غیرممکن است. به همین دلیل نیز نباید مته به خشخاش گذاشت و بند اول را به نشانه تسلیم شدن موسوی تفسیر کرد.
البته محسن رضائی دبیر مجمع تشخیص مصلحت نظام که تظاهرات ساندویچ و ساندیس روز چهارشنبه ظاهراً خیلی تحت تأثیرش قرار داده (چهارشنبه از شرق و غرب پایتخت آدم آورده بودند به همراه بسیجیها و خانوادههایشان تا شکوه و عظمت طرفداران ولایت فقیه را به رخ کشند. البته کلیپهائی که از مراکز توزیع ساندویچ و ساندیس در شبکههای مختلف تلویزیونی و یوتیوب پخش شد آشکار میکرد که عشق به ولایت تا چه میزان در دل و جان امت عاشق ساندویچ و ساندیس رخنه کرده است) با استقبال از بیانیه موسوی در نامهای به سیدعلی آقا اشاره کرده بود حال که آقای موسوی با مشاهده تظاهرات میلیونی سر عقل آمده، زمینه برای آشتی ملی پیدا شده است. با خواندن نامه رضائی که فحش و ناسزاهای انصار احمدینژاد و نوکران مضاعف سیدعلی آقا را به همراه داشت دلم برای این چوپانزاده مسجد سلیمانی سوخت که علیرغم سی سال رزم و بزم، هنوز هم الفبای سیاست را نمیشناسد و بر این گمان است که ارباب فقیه بعد از مشاهده تصاویر شعلهورش در خیابانها و لگدکوب کردنش دست از انتقامگیری از ملت سبز بر میدارد و مثلاً با توبیخ احمدینژاد به پارلمان آزاد و دستگاه قضائی مستقل!! توصیه میکند با رسیدگی به جنایات تحفه آرادان و دار و دستهاش و آزادی زندانیان سیاسی به ویژه احمد زیدآبادی و عبدالله مؤمنی و مصطفی تاجزاده و... و رفع توقیف از دویست روزنامه و مجله و محاکمه شکنجهگران و متجاوزین به نوامیس زندانیان در کهریزک و صدور جواز برپائی تظاهرات آرام سیاسی در کشور علیه استبداد و ولایت در جمهوری جهل و جور و فساد، تسلیم خواستهای جنبش و رهبرانش میشود. این را بگویم که رضائی نیز هم چون علی لاریجانی و محمدباقر قالیباف بر این باور است که سرانجام سیدعلی آقا ناچار میشود دست از حمایت احمدینژاد بردارد اما هرگز به حضور موسوی و کروبی در انتخابات تازه تن نخواهد داد. آن وقت است که نوبت آنها میرسد تا با شرکت در یک انتخابات تر و تمیز، یکیشان بر کرسی ریاست تکیه زند. و از آنجا که سردار سرلشکر حاج محسن در انتخابات اخیر سه میلیون و اندی رأی آورده پس بر دو حریف دیگر که در بختآزمائی در انتخابات دورههای قبلی نصیب چندانی نداشتهاند، پیروز خواهد شد. واکنشها نسبت به نامه رضائی به خامنهای و حملات گسترده به موسوی به خاطر پیشنهاداتش چند نکته اساسی را در چشمانداز فردای جنبش آشکار کرد. نخست آنکه طرف حاکم فعلاً آماده هیچ نوع سازشی بر مبنای گذشت و عقبنشینی متقابل نیست، و علیرغم آنکه طی شش ماهه گذشته اعتبار و آبرو و از همه مهمتر هیبت خود را از دست داده است اما از یک سو سیدعلی آقا با قبول این گفته مشاورانش که اگر صدای انقلاب را بشنوید سرنوشتی هزار برابر بدتر از سرنوشت شاه در انتظار شما خواهد بود هنوز هم باور دارد که با سرکوب و کشتار و دستگیری و ارعاب سرانجام میتواند پشت ملت را به خاک بساید. از آن سو تحفه آرادان و مافیای سپاه نیز حاضر به از دست دادن منابع قدرت و ثروت نیستند. چگونه میخواهید سپاهی که دستمزد اخیرش حق برداشت یک میلیارد دلاری از صندوق ذخیره ارزی است، دست از برکات ولایتمداری بردارد؟ روحانیت مزدور و مزوّر نیز دلنگران کارخانجات قند و لاستیک و کاپوت سازی و جایگاه ویژهای است که در درون حلقه قدرت یافته است و در عین حال نگران آن روزی است که نائینی و حائری و خراسانی زمان بر مفسد فیالارض بودنشان صحه گذارند و سرنوشت فضلالله نوری نصیبشان شود. اگر قرار بود مصالحهای در کار باشد آن روزی که شیخ علی اکبر هاشمی رفسنجانی نزد خامنهای رفت و طرح مصالحه را ارائه کرد که به موجب آن مجلس احمدینژاد را برکنار میکرد و انتخاباتی بدون حضور موسوی و کروبی برگذار میشد، اگر رهبر رژیم ذرهای عقل و دورنگری داشت، با اذعان به خطایش جلوی جوی را به «بیل» میگرفت حالا نه گاوها نه گوریلها و نه بوزینههایش هیچکدام قادر به سد کردن سیل خروشانی نیستند که هنوز هم در برخورد با جیش ولایت با متانت برخورد میکند. به تصویری بنگرید که همراه با بیانیه موسوی انتشار یافته است، زنان و مردانی که با پیکر خود مأموران رژیم را در برابر خشم جوانان سبز، حمایت میکنند.
سیدعلی آقا باید از روزی بترسد که دیگر رادعی حافظ مأموران او نشود. و موج سبز به سوی مقر مقام معظمش سرازیر شود. آن روز نه هاشمی به دادش خواهد رسید نه سردار سرلشگر حسن فیروزآبادی که لابد حفرهای در گوشهای یافته و صداموار در آن پنهان شده است.
به باور من موسوی با هشیاری توپ را به زمین سیدعلی آقا پرتاب کرد. شاید همه ما دوست داشتیم او به جای آنچه در بند اول بیانیه هفدهمش آورده بار دیگر بر عدم مشروعیت تحفه آرادان تاکید میکرد اما در برابر موج تکفیر و اتهاماتی که کمترینش وابستگی به غرب و شرق و استکبار و صهیونیسم است و نیز با توجه به تلاشهای رژیم برای بهرهبرداری از تظاهرات عاشورا که به اعتقاد من حماسهای پرشکوه از اراده و همبستگی ملی بود، و اعزام هیأت به قم و تذکر به آقایان علما که اگر از حضرت ولایت امر حمایت نکنید و در برابر تعرض به اسلام ناب محمدی و شریعت حسینی توسط طرفداران موسوی به پا نخیزید دور نیست که کیان اسلام به خطر افتد و ملاحده و منافقین و کمونیستها و سلطنت طلبها پوست همه علما را بکنند، موسوی میباید سخنی میگفت که مؤکد تمسک او به اسلام و قانون اساسی باشد نه سخنی از ولایت فقیه به میان آورد و نه کلامی از احمدینژاد. (دو نکته را اینجا باید ذکر کنم، نخست آنکه جنبش سبز متعلق به مردم ایران در داخل کشور است. ما در خارج تنها میتوانیم ضمن حمایت از جنبش سبز، دنیا را از آنچه در درون میگذرد باخبر کنیم، جهان را به همبستگی با جنبش دعوت کنیم، این کار ما است آن وقت خانم مریم رجوی با نطق خود، برای رژیم خوراک تهیه میکند تا با تکیه بر نقش مجاهدین در جنبش، مردم را وحشتزده کنند که اگر تظاهرات ادامه یابد مجاهدین برنده بازی میشوند گو اینکه مجاهدین دیگر اعتباری نزد مردم ندارند اما رژیم از آنها در نقش لولو استفاده میکند. نکته دوم اشاره به پخش تصاویر من از برنامههای تلویزیونیام و نیز مصاحبهها با العربیه و بی.بی.سی و کانالهای دیگر تقریباً هفتهای سه چهار بار در تلویزیون عزت ضرغامی است. جملهای از من را پخش میکنند و به دنبال آن تفسیر و تحلیل که بله، این مأمور سیا و انتلیجنت سرویس و اسرائیل دارد دستورالعمل صادر میکند. از جمله شب عاشورا مطلبی را که در العربیه گفتم مبنی بر اینکه فردا در تظاهرات بزرگ مردم شعارها علیه رهبری خواهد بود چون احمدینژاد زیر عبای رهبر است. این جمله من پخش شد و بعد از آن تفسیر گوینده آمد که میبینید چگونه به مردم خط میدهند... همین جا برای صدمین بار تأکید میکنم من وظیفهای به جز حمایت از جنبش، تحلیل و تفسیر رویدادها و آگاهی مردم در ایران، و خارج و بهویژه در جهان عرب ندارم. نه در جستجوی مقام و اعتباری هستم و نه اجازه دارم برای آن مردم شجاع و آزاده تکلیف معین کنم. یک بار هم اگر پای اعلامیهای را در مورد احتمال دستگیری موسوی و کروبی امضا گذاشتم از آن رو بود که از داخل کشور از من چنین خواسته شده بود و خدا را شکر که آن شب به خیر گذشت.)
این همه گفتم اما کاملاً درک میکنم چرا «ف.میم سخن» در نوشته اخیرش که در آن ملال و دلگرفتگی و آزردگی کاملاً مشهود بود، از موسوی انتقاد کرده چرا به یاد شعار نخستین میلیونها ایرانی نبوده که رأیشان را مطالبه میکردند و به هیچ روی حاضر به پذیرش مشروعیت تحفه آرادان نیستند.
شنبه 2 تا دوشنبه 4 ژانویه
به دهه دوم قرن بیست و یکم پا گذاشتهایم. این ده سال با چه سرعتی طی شد، حداقل برای نسل من خیلی طبیعی است که سرازیری عمر سرعت بیشتری داشته باشد اما خودمانیم، وقتی به همین شش ماهه پایانی سال رفته مینگریم معنای سرعت گرفتن روزها و هفتهها را بیشتر درک میکنیم. شش ماه پیش در آستانه انتخابات همه ما در شوقی برآمده از سالها یأس و تلخی و استبداد به موج سبز مینگریستیم و باورمان شده بود که این موج میتواند حداقل زمینهساز دوران پیش از فرو ریختن پایههای استبداد ولائی باشد.
مشاهده امواج پرشور هموطنانی که سرودخوانان به امید فردائی که میپنداشتند روشنتر از امروزشان خواهد بود در کوچه و خیابان روانه بودند در جان و روح خسته ما امید را جوانه زد. همهمان سرعت گرفتیم و روز انتخابات در حالی که ما در بهت بازی رژیم را ارزیابی میکردیم، در میان حیرت ما موج سبز بار دیگر به حرکت آمد این بار اما علیه دزدانی که رأی مردم را مصادره کرده بودند و با نشاندن دوباره تحفه آرادان بر کرسی ریاست، با وقاحت کامل میگفتند آری به پای صندوقهای رأی کشاندیمتان و اینک به جهانیان مشروعیت 80 درصدی خود را عرضه میکنیم. مردم اما با حضورشان، با فداکاریشان، با قربانیان جوانشان، با استقامت در برابر جنایاتی که کمترینش تجاوز در زندانها بود رژیم را با سرعتی غیرقابل تصور در سرازیری مرگ کشاندند.
سال نو آمده است و میدانم که امسال با شتابی که رویدادهای خانه پدری گرفته است ما نیز گذر زمان را با سرعت بیشتری حس خواهیم کرد. اما چه باک که گذر عمر وقتی میبینی موج سبز همچنان میخروشد و پیش میرود سرعت بیشتری بگیرد.
January 8, 2010 05:57 PM