یکهفته با خبر
... از خدا میطلبم صحبت روشن رایی
سه شنبه 5 تا جمعه 8 ژانویه
پیشدرآمد: حالا دیگر عطر جنبش سبز همه سوی خلیج همیشه فارس را تسخیر کرده است. فرقی نمیکند کارگر سوخته عِوَض باشی که نیم قرن پیش به این سو آمدهای اما همچنان «عجمی» باقی ماندهای و در این نیم قرن سالها گردن افراشتهای که ایرانی هستی و سالهائی نیز سر فرو انداختهای که «به خدا من با این رژیم آدمخوار هیچ الفتی ندارم» و یا از بهبهان آمده باشی و نامت بر بلندای برجهای این سوی خلیج فارس، بدرخشد، بله، فرقی نمیکند که جنسیّه گرفته باشی و اماراتی و قطری و کویتی شده باشی «زینل» باشی یا «الدشتی» «بهمن» یا «بلوشی» و یا «فقیوحی» وار نام ایران را بر فراز چشم اندازی که آفتاب را به آب وصل میکند به اعتلا درآورده باشی، هر سال به خانه پدری سر بزنی و در زادگاهت دانشگاه و مدرسه وبیمارستان بسازی، هر یک از اینها که باشی، امروز سربلند گرفتهای و به جنبش سبز میبالی...
توی فرودگاه آقای «س» را میبینم بعد از شرکت در نمایشگاه فرش در بحرین به جائی میآید که دو نسل است از سرشناس ترین فرش فروشان آنجاست. مغازهای بزرگ در بازار قدیمی، یادگار روزهای آب شور و آفتاب و گرمای جنونآور، و نمایشگاه فرشی در زیباترین و مدرنترین شاپینگ سنتر شهر، همسر و دو فرزندش به استقبال او آمدهاند. پسر بزرگش که شاید 8 سال داشته باشد مرا زودتر میبیند و بیاختیار به سویم میدود و سلام میکند، عموجان شما هستی؟ رویش را میبوسم، به دستش نوار سبز بسته است. بعد خدمت پدر و مادرش که با چشمانی پر از مهر به سویم میآیند، سلام میکنم. پدر تأکید میکند دو پسرش برنامههای مرا میبینند، دلبسته جنبش سبز هستند و هر دو دستبند سبزشان را همه گاه بر دست دارند. بانوی مهربان او نیز یادآور میشود که ما چیزی به آنها نگفتهایم، خودشان راه سبز را انتخاب کردهاند. در نگاه این خانواده آنقدر امید میبینم که اشک شوقم را توان بازایستادن ندارم. به آنها درود میفرستم و میروم تا فردا و پس فردا در لحظههای سبز شناور شوم. این نکته قابل تأمل است که برای نخستین بار طی سی سال اخیر، ایرانیان حاشیه خلیج فارس همراه با هموطنانشان در داخل و خارج کشور علیه جمهوری ولایت فقیه تظاهرات کردهاند. برای بعضی که زیرپایشان محکم نبوده این کار به قیمت لغو اقامت و اخراج تمام شده است. به یکی از شیوخ که اعجاب خود را از پایداری مردم ایران پنهان نمیکند میگویم آنهائی را که بیرون کردید از مردمان همان سرزمینند. با خجالت میگوید؛ نمیدانید که تحت چه فشاری بودیم، عوامل رژیم هم آمده بودند که باید به ما هم اجازه بدهید علیه جنبش سبز تظاهرات کنیم. حالا این عوامل چنان مورد نفرت هستند که کمتر در بین ایرانیها ظاهر میشوند. یک دیپلمات ایرانی که قانع شده باید کشتی در حال غرق ولایت جهل و جور و فساد را رها کرد و به جنبش سبز پیوست میگوید در اغلب سفارتخانهها، کنسولگریها، مراکز فرهنگی و خاصه مدارس ایرانی اکثریت با طرفداران جنبش سبز است منتها خیلیها از ترس مأموران واواک و بیم از دست دادن شغلشان تقیه میکنند. منهای حمیدرضا آصفی سفیر امارات، سرکنسول رژیم در دبی و سفیران در عمان و منامه و دوحه و کویت به موسوی رأی دادهاند به همین دلیل نیز به زودی جایشان را به نوکران دست به سینه احمدینژاد خواهند داد. این را دیپلمات ایرانی میگوید که همه کارش را ردیف کرده است و مثل حیدری کنسول ایران در اسلو، میخواهد در یک کنفرانس مطبوعاتی، گسیختن خود از نظام را در یک روز ویژه اعلام کند. به علت ظاهر حزباللهی و سینهزنیاش، تا حالا کسی به او شک نبرده است و خودش میخواهد از تصمیم او بنویسم شاید که دیگر همکاران در حاشیه خلیج فارس نیز تشویق شوند و زودتر اقدام کنند. از دبی تا کویت با چهار گروه ایرانیان روبرو هستیم. آنهائی که ملیت کشور محل اقامت خود را پذیرا شدهاند و نسل سومشان غیر از خورش قرمهسبزی و قیمه و آهنگهای گوگوش و ستار و ابی و لیلا و... با ایران کاری نداشتهاند اما حالا اندک اندک سلولهای ایرانی در خونشان به غلیان آمده است. دسته دوم آنهائی هستند که ایرانی ماندهاند اما اهل این سو شدهاند. زینلها در امارات و بهبهانیها در کویت از این دستهاند. قلب و روح ایرانی است. کافی است ساعتی با خانم مهین بهبهانی بنشینید تا او از ایرانش بگوید از آن شبی که با شیراز وداع کرد، از روزهای سخت کویت، بیابان و خاک و آب شور. حالا اما نام بهبهانی در همه سو به چشم میخورد، بر سینه آسمانخراشها، در مطبوعات، در دولت، در پارلمان، مهین خانم خسته و همچنان سوگوار همسری که وقتی رفت انگار لبخند و نور از لب و چشمان همسرش پرکشید. در آن خانه باشکوه که سایه میهمانیهای بزرگ با حضور رهبران و وزیران و سفیران و هنرمندان چهارسوی جهان، همچنان بر هوایش سنگینی میکند، بر صندلی چرمیاش مهین خانم تماشاگر وفادار ما در تلویزیونهای فارسی زبان است. صدای آمریکا و کانال یک و پارس را دوست دارد. روژه لات را هم به او نشان میدهم که هر شب برنامه پنجرهای رو به خانه پدری مرا یک ساعت پس از کانال یک پخش میکند.
سومین دسته ایرانیانی که در جمعشان هم کسانی را میبینی که بیش از پنج دهه در اینسو بودهاند اما به هویت و گذرنامه ایرانی خود میبالند و با عرق جبین و کد یمین توانستهاند اعتبار و جایگاه ویژهای در جامعه پیدا کنند و اغلب همه ساله مبالغ زیادی از ثروت خود را در موطن خویش خرج ساختن مدرسه و دانشگاه و بیمارستان میکنند چه نسب از فقیهان برده باشند و اهل سنت و چه «قناعتی»وار با دستپختشان هر روز بر عاشقان سفره ایرانی افزوده باشند، و هم کارگرانی را که با همه سختیها حاضر نیستند در سطح روزمزدان بنگالی و پاکستانی و فیلیپینی جای گیرند. در جمع اینها بدون هیچ تردیدی موج سبز چنان ریشه دوانده که تمام هم و غم امروزشان پیروزی جنبش است. هر سو میروم با سؤال آنها روبرو هستم که فلانی جنبش در چه حال است؟ آیا فکر میکنی تا پایان سال جدید کلک رژیم کنده است؟ باور کن امسال یک چهارم همیشه، مردم به روضهخوانی سفارت و نمایندگی رهبر رفتند اینها ناچار شدند با رشوه چلوخورش مشتی کارگر بیچاره بنگالی و پاکستانی را جلب کنند تا سینه زنی و رهبر و رهبر کردنشان نمودی پیدا کند. کسانی نیز هستند که باورشان آنها را از مشارکت در کار سیاسی باز میدارد اما دلهاشان آنسوی آبهاست، آنجا که خانه پدریشان یا مصادره شده و یا بر ویرانهاش، غاصبان بنائی ساختهاند. نام «حسن» بر پهنه خلیج فارس نمادی از مردی است که خود و همسرش سخت مورد احترام و تقدیر خاندانهای حکومتگر در این سو هستند. اگر مصریها به محمد الفاید و هارودز مینازند ایرانیها نیز عینکفروشیهای «حسن» را دارند که اتفاقاً طرح انگلیسی آن خیلی شبیه نام هارودز است. به آقای حسن سعادت میگویم شما زودتر از الفاید تابلوهایتان را بالا بردهاید؟ میخندند که بله، لابد او طرح ما را برداشته است. خودش و همسرش به علت کارهای خیریه و حضور پررنگشان در فعالیتهای اجتماعی و فرهنگی، مایه سربلندی ایرانیها هستند. سرانجام میرسیم به دسته چهارم که در جمعشان آدمهای رنگ و وارنگ بسیارند. تاجرانی که در دبی خوشبختی را پیدا کردهاند و بعضیشان یکشبه همه داشتهها را باختهاند. پزشکان و متخصصانی که تنها دلیل حضورشان در اینسو، بیزاری از رژیم و اوضاع و احوال وطن است و خیلی طبیعی است که در صورت به سامان رسیدن اوضاع میهن، جزء اولین دسته ایرانیان در بازگشت به وطن خواهند بود. کسانی نیز از اهالی ولایت فقیه در اینسو حضور دارند که پولهای شسته و نشسته، پاک و کثیف را آوردهاند و بعضاً با فروش وجدان، گمان میبرند به رفاه و خوشبختی رسیدهاند. در کنار اینها مزدوران مستقیم رژیم هم هستند که سرشان در آخور امنیت خانه سیدعلی آقا است.
آنچه اما دل را به درد میآورد موج تازه گریختگان از خانه پدری است. آنها که بامدادان در میادین کاریابی در دبی و دوحه و کویت آمادگی خود را برای انجام هر نوع کاری از جمله بنائی و نقاشی و کارگری اعلام میکنند. وانتی میآید، یک عرب پیاده میشود و داد میزند بنا عمله، موج جمعیت هجوم میبرد. ایرانیها شانس بیشتری دارند چون خوب کار میکنند. این را یک کویتی میگوید. دردناک اینکه در جمعشان شماری دیپلمه و عدهای لیسانسه را هم میبینیم. آشپز سرایتون البته لیسانسیه خوشبختی است چون حقوقش بالاتر از مدیر مصری رستوران هتل و مسؤول روابط عمومی هتل است. بچه اصفهان است و دلش برای نصف جهان تنگ تنگ. چند روز قبل یکی از همشهریان خود را به عنوان دستیار به هتل آورده است و حالا کمی حال و روزش بهتر است چون در موقع دلتنگی با همشهریش به لهجه غلیظ اصفهانی حرف میزند. تصاویری از زایندهرود برایش رسیده که نشان میدهد رودخانهای که رشته حیات نصف جهان است دوباره پرآب شده، میگویند این هم از برکات جنبش سبز است. حسین آقا سخت دلبسته جنبش است. بسیاری از دوستان دانشگاهی او حالا عمدهترین راهیان جاده آزادیاند و جنبش به وجودشان سرسبز... هر سو میروم سؤال است و توجه به آنچه در ایران میگذرد، حضور هر شبهام در العربیه و بی.بی.سی عربی والمستقبل و... دوستان زیادی برایم دست و پا کرده است. طبیعی است که دشمنان زیادی نیز دارم که یا از نوکران ولایت سیدعلی آقا هستند یا گرفتاران بند و قید اسلام ناب انقلابی محمدی ولائی. به جز کویت در دیگر امارات جرأت دهان گشودن ندارند اما در کویت وجود پارلمان و مطبوعات آزاد و فضائی که حتی برگذاری مراسم هفت و چهلم شب سال تروریست سرشناس عماد مغنیه (که در ربودن دو هواپیمای کویتی دست داشت) را تحمل میکند، اینها عربده زیاد میزنند منتها دیگر حنایشان نزد توده رنگی ندارد. اضافه بر این حضور روحانیون شیعه معتدل و آزاداندیش در این سو، دکان کسانی مثل سید باقر المهدی و سیاست بازانی از نوع عبدالصمدها را بیرونق کرده است. آیتالله سید ابوالقاسم دیباجی دبیرکل مجمع جهانی فقه اسلامی و نماینده آیتالله سیستانی با مرکز اسلامی و مسجدش برای بسیاری از شیعیان کویتی و ایرانیان مقیم، از جمله روحانیون سرشناسی است که بعد از درگذشت مرحوم آیتالله احقاقی اسکوئی (عموی استادم مرحوم جعفر رائد) حرف اول را میزند. در قطر غلبه با سنّیهای ایرانی است بنابراین دکان نماینده سیدعلی آقا و مرکز فرهنگیشان رونقی ندارد و در بحرین شخصیتی مثل سید موسوی که سخت در برابر ولایت فقیهیها ایستاده باعث شده حتی کسانی مثل شیخ سلمان و شیخ شعله و... نیز در پشت پرده ولی ولی کنند. و این شیخ مسلمان که حالا در مجلس فراکسیون هم دارد روزگاری قصد براندازی داشت اما حالا دست پادشاه را هم میبوسد. شیخ مکّی ساعی نیز اینجا اعتبار دارد.
در دبی اما وضع به گونه دیگری است. بعد از اخراج معاون شاهچراغی نماینده خامنهای، شاهچراغی دست به عصا راه میرود. البته محل داروخانه بیمارستان شیر و خورشید را که حالا هلال احمری شده بالا کشیده و پورسانتاژ معموله را نیز از دلالان دختر و مافیای پولشوئی و... میگیرد. وجود شیخ عیسی خاقانی نیز غنیمتی است در امارات. عشق به وطن که فرزندان آقای «س» تاجر سرشناس فرش در کویت را سبزپوش کرده، پیرمرد عِوضی را که به بالاترین مقامات در اینسوی آب رسیده، به چنان شوقی کشانده که خیاطش را واداشته برایش دشداشه سبز بدوزد. با لهجه جنوبیش که مکثهای روی عین و غین و ضاد سنگینترش کرده میگوید آقا علی، سبزش سیر است آخه سبز روشن برای من پیرمرد جلف بود. هر دو میخندیم و به درخت بهارنارنجی مینگرم که بذرش را چهل سال پیش برادرش از جهرم آورده، همه باغ بهار نارنج و لیمو و پرتقال است. و پرتقالها عین پرتقالهای بم، معطر و شیرین. میبینی آقا علی، پدرم که آمد اینجا، همهاش صحرا بود. تابستانها چهارده ساعت توی دریا مینشستیم و چفیهمان را دائم خیس میکردیم و به سر میکشیدیم. حالا نگاه کن چه ساختمانهائی اینجا هست. شیخ ناصر محمد نخست وزیر کویت که اخیراً بدجوری خدمت سلفیها در پارلمان رسید، هم دلبسته ایران است. دوازده سال سفیر کشورش در خانه پدری من بوده و یک پا ایرانی شده است. شعر حافظ و خیام میخواند و تا فرصت دیداری با دوست ایرانی پیدا میکند فارسی گفتنش گل میکند. بعضیها به او ایراد گرفته بودند چرا در این روزهای فریاد و خون به ایران سفر کرده است؟ پاسخ او خیلی ساده بوده، من ایران را و مردمانش را دوست دارم، موعد سفرم از مدتها پیش تعیین شده بود و دیدن دوباره تهران شهری که جوانیام را در آن جا گذاشتهام نعمتی بود که به هیچ قیمت از دستش نمیدادم... ولیعهد جوان و تحصیلکرده بحرین در تلویزیون العربیه با «ژیزل خوری» باربارا والترز لبنانی سخن میگوید. ژیزل میپرسد آیا فکر میکنید شیعیان بحرین دنبالهرو رژیم ایران هستند. او با هوشمندی پاسخ میهد چه کسی این حرف را زده؟ این چه حرفی است که تا اسم شیعه میآید میگوئیم وابسته به ایران، ما هم سنی و هم شیعه داریم که دین را وسیله تحقق اهداف سیاسی کردهاند. شیعههای ما وفادار به وطنشان هستند. در عین حال ما ایران همسایه بزرگمان را دوست داریم و با نگرش به رویدادهای اخیر آرزو میکنیم آنچه را ملت ایران میخواهد، همان تحقق پیدا کند... بی آنکه بگوید، پیداست او نیز تحت تأثیر موج شورانگیز سبز است. این نکته را بگویم و کلام را ختم کنم. در همه منطقهای که از شمال عربستان سعودی تا سلطان نشین عمان امتداد دارد، رژیم هیبت و آبرویش را از دست داده است. دهها بار از مردم عادی در کنار سرشناسان شنیدم که میگفتند با دیدن کتک خوردن زنان در خیابانها توسط پاسداران و بسیجیها تکان خوردهاند. البته تصاویر کشته شدن ندا آقاسلطان که جای خود دارد. یک پزشک به من میگفت باورم نمیشد رژیمی که ادعا میکند اسلامی است به مأمورانش جواز زدن زنان را در خیابانها بدهد. این باور کردنی نیست که دختر جوانی را کنج خیابان بیندازی و وحشیانه توی سر و گردنش بزنی به حدی که بیهوش شود. خامنهای چگونه توی چهرههای مردم ایران نگاه میکند و به جای محکوم کردن عمّال جنایتکارش مردم را محکوم میکند؟ دکتر جوان فلسطینی است و تا سال پیش حرفهای احمدینژاد علیه اسرائیل او را به وجد آورده بود. دائم از موشکهای ایران میگفت و زیرلبی میپرسید آیا بمب اتمی هم دارند؟ حالا اما بیزار از احمدینژاد و ارباب اوست. حالا حرفهای مرا قبول میکند که میگویم برادر اینها اگر کمکی به فلسطینی کردند به خاطر ملت فلسطین نبود بلکه پول به حماس و جهاد اسلامی دادند تا اسلامستان غزه را برپا کنند و ابومازن را تضعیف نمایند. از این بابت خوشحالم که حالا چند ساعت وقتم صرف شرح و تفصیل دادن اوضاع ایران برای مستمعانم نمیشود و در سخنرانیهایم در مراکز پژوهشهای استراتژیک و دانشگاههای اینسو، مستعمان جوانی دارم که مثل برادران و خواهران ایرانیشان میاندیشند و با موج سبز چهره کریه حاکمیت را شناختهاند. با درود به اهالی سبز میهنم که این چنین ما را در جهان سرفراز کردهاند.
شنبه 9 تا دوشنبه 11 ژانویه
آبروباختگان در قعر گنداب
وقتی بخت از اهل ولایت فقیه بر میگردد هر چه که میکنند به رسوائیشان میافزاید و آبروی نداشتهشان بیشتر از دست میرود. در قعر گنداب جنایت و بدنامی و فریب و دروغ دست و پا میزنند و بیشرمانه هر روز بازی رسوای دیگری را به روی صحنه میبرند. تلویزیون حاج عزت مثلاً شاهکار کرده بود و فیلم به اصطلاح مستندی از قتل ندا آقاسلطان ارائه کرده بود. فیلمی تهوعآور و سرتاپا دروغ، سناریوئی که تنها میتواند از مغز بیمار حسین بازجوی شریعتمداری و طایفهاش تراوش کرده باشد. بر پایه این سناریو مأموران خارجی به ندا تیر غیرکاری میزنند آنگاه پزشک آزاده آرش حجازی طبق مأموریت بالا سرش میآید، فوری فیلم میگیرند و بعد ندا را به داخل اتومبیل میبرند. البته اتومبیل را نیز دستگاههای جاسوسی غرب در اختیار دکتر گذاشتهاند، بعد از فیلمبرداری ندا را به داخل اتومبیل میبرند و در آنجا گلولهای در گلویش شلیک میکنند. واقعاً وقاحت آمران ساختن فیلم و عاملان ساختنش و ابعاد جنایت و خیانت آنها کمتر از اسماعیل احمدیمقدم فرمانده نیروی انتظامی و باجناق تحفه آرادان نیست که گفته بود اتومبیل پلیس که در کشتن خواهرزاده مهندس موسوی علی حبیبی موسوی از آن استفاده شد و در خیابان دو تن را زیر کرد از قبل مورد سرقت قرار گرفته شده بود. بعد که این حرفش نگرفت مدعی شد که تصاویر پخش شده از جنایت مأمورانش مونتاژ بوده است. به هر روی آنقدر فیلم به اصطلاح مستند قتل ندا تهوع آور بود که مادر داغدارش نتوانست سکوت کند و فردای پخش فیلم گفت دخترم فقط یک گلوله خورده بود که جایش را بخیه زده بودند. هر که هر چیزی غیر از این بگوید دروغ گفته است.
تکرار تاریخ
سال 56 بعد از نامه سه امضائی دکتر سنجابی، دکتر بختیار و داریوش فروهر به پادشاه (دقیقاً از این واژه استفاده کرده بودند) و در پی حادثه کاروانسرا سنگی و شکستن دست بختیار و پای فروهر، جبهه ملی حرف اول را در ایران میزد. جبهه چنان اعتباری نزد مردم یافته بود که در پرتو یک رهبری هوشمند و بدون بیعت با خمینی، رهبری جنبش را میتوانست در دست گیرد. سفر سنجابی و فروهر به پاریس، و امتیاز دادنهای رهبری جبهه به خمینی، و تنها گذاشتن دکتر بختیار باعث شد خمینی به سرعت رهبری بلامنازع خود را برقرار سازد و جنبشی را که دردش دمکراسی بود به چاه جمکران متصل کند. امروز نیز باید هشیار بود، حرکتهائی را اینجا و آنجا در داخل و خارج مشاهده میکنیم که هدفشان بدیل سازی در چهارچوب جمهوری اسلامی است. حال گیرم ولایتش را به جای سیدعلی، سیدولی عهدهدار شود. ضمن آنکه جنبش را در همه ابعادش با همه دل و جان پذیرایم و استقامت و خلوص موسوی و کروبی را تقدیر میکنم اما بر این باورم که باید سایه روشنها را شفاف ساخت و با بیان روشن هر کدام از ما در قالب مجموعه فکری که به آن تعلق داریم آشکار کنیم در نهایت آیا در جستجوی تعدیل ماده 110 هستیم و برای ماده 27 سر و دست میشکنیم و یا آنکه به دنبال نظامی هستیم که حاکمیت ملی جوهره آن و مردمسالاری غیردینی ستون آن باشد. وگرنه ستون علی را خیلی زود با ستون ولی عوض میکنند (و البته خارجیها نیز این را بیشتر ترجیح میدهند) و ما میمانیم و مویه از دست شدن فرصت.
January 15, 2010 08:58 PM