يكهفته با خبر
سرها بریده بینی بیجرم و بیجنایت
سهشنبه 25 تا جمعه 29 ژانویه
چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند
1 ـ آیا جز این است که وزارت اطلاعات رژیم را یا کسانی در اطلاعات سپاه بهاصطلاح سر کار گذاشتهاند و به ریش حیدر مصلحی و مجید علوی و شفیعی و... میخندند و یا آنکه این دستگاه عریض و طویل دچار روانپریشی شده است؟
اگر جز این بود آیا میتوان چرندیات معاون وزارت اطلاعات در امور سیاسی ـ امنیتی را هفته گذشته ناشی از یک عارضه روانی ناگهانی فرض کرد؟ وزارت اطلاعاتی که روزگاری ادعا میکرد از پرواز پشهای بدون مجوز در بیت رهبری باخبر است آیا تا این درجه به فلاکت افتاده که معاونش با خلق چیچو و فرانکوی آلمانی تصویری مضحک از یک فیلم جیمزباندی را به نمایش میگذارد؟
چند سال پیش یک روحانی سرشناس که اتفاقاً به علت آشنائی که با مرحوم پدرم داشت و سابقۀ رفت و آمدش به خانه ما، نظر لطفی به من داشت در سفر به لندن ظاهراً برای واداشتن من به احتیاط بیشتر و شاید هم ترساندنم یادآور شد «شما نمیدانید اطلاعات چقدر قوی است، زمان شاه یک ساواک بود که هزار تا کارمند داشت، حالا یک وزارت اطلاعات است که صد هزار کارمند و یک میلیون خبرچین دارد» بعد اضافه کرد چندی پیش در ختم شیخ حسین مهدوی، آقای پورمحمدی را دیدم ـ که آن روز معاون وزارت اطلاعات و از همدورهایهای طلبگی آخوند طرف سخن من بود ـ از آنجا که فهمید عازم لندن هستم و در عین حال از آشنائی من با شما و مرحوم پدرتان خبر داشت گفت به فلانی بگوئید ما از همه کارهای شما علیه نظام خبر داریم و حتی میدانیم هنگام سفر حمید مصدق (روانشاد شاعر عزیز و رفیق دیر و دورم) به لندن در میهمانی که در خانهتان به افتخار او دادید چه نوع غذا و نوشیدنی به میهمانان عرضه شد. روحانی سرشناس این را گفت و لابد فکر میکرد من شوکه شدهام از اینکه از جمع آن سی چهل تن میهمانانم یکی خبرچین امنیت خانه مبارکه سیدعلی آقا بوده است اما من جملهای گفتم که بیچاره سخت توی هم شد و دیگر حرفی نزد. به او گفتم اگر آنها میدانند فلان شب ما شام چه خوردهایم و چه نوشیدهایم، سازمانهای جاسوسی غرب و شرق، رنگ زیرشلواری ارباب شما را هم میدانند و تعداد مراجعات حضرتش به اندرونی را نیز کاملاً شماره میکنند. اضافه کردم با ماهوارههائی که استکبار در اختیار دارد میتواند مجلس کوکنار جناب رهبر و عیاشیهای شبانه محمد تقی مصباح یزدی با غرویان و روانبخش را به تماشای خلق عالم بگذارد.
باز زمانی بود که سعید امامی ادعا میکرد قالیچهای را که مسعود رجوی برای رئیس سازمان امنیت فرانسه فرستاده، شخص او، انتخاب کرده و به مجاهدین تحویل داده است. یعنی اینکه ما آنقدر قوی هستیم و دستمان همه جا هست که میتوانیم حتی هدیه مجاهدین به سازمان امنیت فرانسه را خودمان انتخاب کرده و به سازمان تحویل دهیم! (این نکته گفتنی است که ساواک با همه عرض و طولش در سالهای پایانی رژیم گذشته مطابق گفته مسؤولانش هیچگاه تعداد کارمندان و وابستگانش از سه چهار هزار نفر بالاتر نبود. دستگاه اطلاعات شهربانی نیز بعداً با ساواک پیوند یافت و کمیته مشترک ضدخرابکاری راه افتاد و زندان کمیته که بعداً توحید و حالا موزه شده است. در ستاد کل، و رکن 2 ارتش هم به گفته افسری بلندپایه در ستاد آن روز، بالا و پائینش در کل ارتش از هزار پرسنل بیشتر نبود. حالا اگر افزایش صددرصدی جمعیت را نیز به حساب آوریم قاعدتاً باید واواک حداکثر ده هزار وابسته داشته باشد. چند رقم را یاد میکنم تا شما نیز دریابید در هیچ نقطهای از جهان، به اندازه ایران، دستگاه اطلاعات عرض و طول ندارد.
1 ـ وزارت اطلاعات و امنیت جمهوری اسلامی
این وزارتخانه که مطابق لایحه قانونی تأسیس و سپس اساسنامه تشکیلاتی و شرح وظایفش ظاهراً باید بر تمام دستگاههای اطلاعاتی بیرون وزارت اشراف و ولایت داشته باشد با حدود نهصد کارمند و مدیر که بعضی از آنها مسؤولان اطلاعات نخست وزیری بودند (مثل سعید حجاریان، خسرو قنبری ملقب به تهرانی، علی ربیعی ملقب به عباد و...) و بعضی که از اطلاعات سپاه میآمدند، کار خود را آغاز کرد. امروز این وزارت خانه بیست و پنج هزار کارمند ثابت و پنجاه هزار حقوق بگیر وابسته اعم از نماینده در دستگاهها و سازمانهای دولتی و خصوصی، و خبرچین و مزدور دارد. در عین حال با احتساب مراکز پژوهشی، دانشکده امام باقر، دفاتر پوششی در داخل و خارج کشور، و شرکتها و موسسات تابعه باید یک رقم 5 هزار نفره را نیز به این جمع اضافه کرد.
2 ـ سازمان حفاظت اطلاعات سپاه
این دستگاه عریض و طویل که قبل از تأسیس وزارت اطلاعات بار بزرگی از مسؤولیت اطلاعاتی کشور را بر دوش داشت با مأموریت مقابله با ضدانقلاب، جمعآوری اطلاعات درباره نقل و انتقالات نظامی در عراق ـ در دوران جنگ ـ علیرغم آنکه قانوناً باید تحت اشراف واواک فعالیت میکرد عملاً به یک وزارت اطلاعات موازی تبدیل شد. در آغاز تشکیل این واحد محسن رضائی ریاست آن را عهدهدار بود و وقتی رضائی به فرماندهی سپاه منصوب شد یک رضائی دیگر یعنی حاج مرتضی که هیچ نسبتی با اولی ندارد عهدهدار ریاستش شد. امروز حسین تائب در جایگاه مسؤولیت اول این تشکیلات فعالیت میکند. تعداد پرسنل این دستگاه بالغ بر هفت هزار تن است.
3 ـ حفاظت اطلاعات ارتش
این دستگاه نیز در ابتدا مسؤولیتهای صرفاً نظامی داشت ولی به مرور پایش به امور مربوط به مقابله با مخالفان و به اصطلاح ضدانقلاب کشیده شد. و امروز دستگاه عریض و طویلی است که کوچکترین بیاعتمادیاش به هر فردی در ارتش، دودمان این فرد را به باد میدهد. (دو سال پیش با گزارش این سازمان در رابطه با عکس یادگاری انداختن یک سرهنگ ارتش که به عراق اعزام شده بود با چند سرباز آمریکائی، این افسر دستگیر و خیلی زود حکم اعدام او صادر و به اجرا گذاشته شد)
4 ـ سازمان اطلاعات بسیج
دستگاه عریض و طویل دیگر برای جمعآوری اطلاعات از طریق پایگاههای بسیج در مساجد، مدارس، دستگاهها و ادارات دولتی، اطلاعات بسیج است که با اطلاعات سپاه در تعامل و هماهنگی است. بعد از قتلهای زنجیرهای و قانونمند شدن وزارت اطلاعات در دوران علی یونسی، حفاظت اطلاعات سپاه و بسیج به عنوان اطلاعات موازی عملاً میداندار نخست در کار قلع و قمع و قتل و تجاوز شدند.
5 ـ سپاه قدس سال 1369
این تشکیلات که در اواخر جنگ ایران و عراق برای عملیات برونمرز در داخل خاک دشمن برپا شد در ابتدا 500 عضو داشت اما امروز بیش از 5 هزار وابسته دارد و میدان عملکردش تقریباً سراسر جهان را در بر میگیرد منتها در خاورمیانه حضور وابستگان این نیرو چشمگیر است. سپاه قدس در عرصه تروریسم، قاچاق اسلحه و مواد مخدر، پولشوئی، آدم ربائی، آموزش نظامی، ایجاد سلولهای ترور فعال و غیرفعال در کشورهای خارجی فعالیت دارد.
5 ـ دفتر اطلاعات ویژه رهبری
در این دفتر که 14 سال پیش توسط اصغر حجازی معاون ریشهری در وزارت اطلاعات برپا شد، شماری از چهرههای امنیتی سرشناس رژیم مثل علی فلاحیان، مصطفی پورمحمدی، حسین تائب با نام میثم، سردار شیرازی، سردار وحید، جواد آزاده، احمد شیخا و... فعالیت داشتهاند. بازوی نظامی این دستگاه سپاه ولی امر است. نیروی انتظامی و قوه قضائیه نیز دارای سازمان حفاظت اطلاعات بسیار گستردهای است که حضور نقدیها، رمضانیها، الیاس محمودیها و... در رأس آنها، نشان از اهمیت و نقش آنها در کار امنیتی است.
تا نخستین هفتههای پس از انتخابات و آستانه تشکیل دولت جدید احمدینژاد وزارت اطلاعات با نیمه اقتداری که در دولت احمدینژاد بازیافته بود، بسیاری از کادرهای جنایتکار آلوده خود را که در دوران خاتمی و وزارت یونسی از وزارت اخراج شده بودند به خدمت خوانده بوداما درگیری که بین احمدینژاد و محسنی اژهای در جلسه هیأت دولت بر سر اسفندیار رحیم مشائی روی داد و به استعفای اژهای منجر شد، وزارت را عملاً برای چند روز به اختیار کامل احمدینژاد و تیمش درآورد. او مجتبی علوی را به سرپرستی گمارد و طی سه چهار روز با اعزام تیم امنیتی خود به وزارت (حسین تائب، احمد سالک، اسفندیار رحیم مشائی، علی سعیدلو، حاج داود احمدینژاد) صدها پرونده فوق محرمانه از جمله پروندههای عوامل خود را از وزارتخانه بیرون کشید. احمدینژاد به موازات این کار تشکیلات دیگری را با نام «اطلاعات تهران» برپا کرد که رحیم مشائی با سابقه ریاست اطلاعات در مازندران اداره آن را در کنار ریاست دفتر رئیس جمهوری عهدهدار است. در وزارت اطلاعات نیز در اعتراض به سرقت پروندهها شماری از کادرهای باسابقه استعفا دادند و جمعی نیز بازنشسته شدند یا به مراکز دیگری انتقال یافتند. دو تن از مدیران که احمدینژاد مدتها خواستار برکناریشان بود اما اژهای زیر بار نمیرفت، حاج حبیبالله معاون فرهنگی و خزائی معاون ضدجاسوسی بودند. جالب این که این هر دو با ارسال نامهای به وزیر اطلاعات و تسلیم رونوشت آن به اصغر حجازی یک ماه پیش از انتخابات نسبت به هر نوع تقلبی در انتخابات هشدار داده و خواستار جلوگیری از تقلب و شمارش صحیح آرا شده بودند. خزائی یک بار نیز در جریان انتخابات مجلس ششم عضو هیأت بازشماری آرا و حل اختلاف بین دولت و شورای نگهبان بود. علاوه بر این دو، دکتر فیروزآبادی معاون فنآوری باسابقه بیست ساله در وزارت، مٌعین معاون حفاظت و منصوریزاده معاون حقوقی پارلمانی وزارت از سوی احمدینژاد برکنار شدند. همزمان با انتخابات حیدر مصلحی به وزارت که مورد اعتراض شدید شماری از وکلا از جمله احمد توکلی قرار گرفت (که مجتهد بودن وزیر اطلاعات را ضروری میدانست و در مجلس یادآور شد مصلحی مجتهد نیست) در غارت اسناد وزارت از جمله پروندههای سعیدلو، تائب، مجتبی خامنهای، حداد عادل، اسفندیار رحیم مشائی، محمدرضا رحیمی معاون اول احمدینژاد، صادق محصولی، محمدزاده، دکتر حمید مولانا به ریاست جمهوری و سپس دفتر اطلاعات تهران انتقال یافت. در عین حال هیأت اعزامی احمدینژاد پروندههای چهرههای اصلاح طلب را نیز بیرون کشید. وزارت اطلاعات تا پیش از این هرگاه یکی از چهرههای سرشناس جناح ضددولت گرفتار میشد از دادن اطلاعات محرمانه درباره او به اطلاعات سپاه و حتی قوه قضائیه خودداری میکرد و در مواردی مثل دستگیری حسین موسویان با رد اتهام جاسوسی بر آزادی او پای میفشرد. با خرج پروندههای سرّی بود که اطلاعات سپاه توانست محمدعلی ابطحی را به اعلام پشیمانی وادارد.
حال به نیروی امنیتی رژیم، دستگاههای حفاظت اطلاعات را در کلیه ارگانهای نظام اضافه کنید آن وقت شما هم مثل من میپذیرید که رژیم ولایت فقیه امنیتیترین نظام جهان است و حتی در رژیمهای کمونیستی سابق هم چنین اوضاعی و چنین سلطه امنیتی برقرار نبود.
چیچو و فرانکو
معاون وزیر اطلاعات من و محسن سازگارا را به عنوان سخنگویان جنبش سبز و عامل کشاندن مردم به تظاهرات روز عاشورا معرفی میکند و با کنار هم چیدن اسامی چند نویسنده، یک وزیر سابق، یک نماینده مجلس ششم، یک فیلسوف به عنوان مسؤولان سایت جرس، ضمن آدرس غلط دادن آنها را نیز مشمول لطف خود قرار میدهد. (عطاءالله مهاجرانی، اکبر گنجی، فاطمه حقیقتجو، دکتر سروش و محسن مخملباف ک هیچ ارتباطی با سایت جرس ندارد) حضرت معاون، ولی نصر را که به دنبال جوش دادن روابط تهران و واشنگتن بود کنار دکتر حسین بشیریه متفکر و استاد آزاداندیش قرار میدهد که بله، اینها هدایت جریان اغتشاش را عهده دارند. اما چیچو و فرانکوی قصه همان «یوگی» و «اینگو» هستند و زن قصه خانمی چهل ساله زیباست که چند پاسپورت اروپائی دارد (معاون بیچاره نمیداند که پاسپورت اروپائی مثل پاکستانی و بنگالی و ایرانی اسلامی نیست. اگر یکی داشته باشی نیازی به دومی نداری و با آن میتوانی به همه جا سفر کنی. تازه پاسپورتها نیز همگی مارک اتحادیه اروپا را دارد و کشورهای صادرکننده فرع قضیهاند.) حکایت مشاور موسوی که متهم به جاسوسی شده نیز تراژیک است. این مشاور دکتر علی رضا بهشتی است که تحصیلات خود را در آلمان به پایان رسانده و به قول دوستی، در حالی که همه امکانات برای بودنش در آلمان فراهم بود در دوران خاتمی به ایران بازگشت. دکتر بهشتی به این فرد گفته بود وقتی تنهائی پرفسور فلاطوری را در مرگ او دیدم تصمیم گرفتم به وطنم باز گردم گو اینکه اوضاع را مساعد نمیدیدم.
چون بهشتی آلمانی میداند و ترتیب مصاحبه موسوی را با اشپیگل داده و محافل علمی و رسانهای آلمان او را میشناسند پس حتماً با معیارهای نوابغ امنیت خانه سیدعلی آقا، باید جاسوس آلمان باشد. یادم نمیرود که از همان ابتدای انقلاب آقای خامنهای سخت نسبت به دکتر بهشتی پدر علیرضا حسادت میکرد. و زمان تشکیل حزب جمهوری اسلامی وقتی دکتر بهشتی دبیرکل شد حال و روز خامنهای نزار بود. کشته شدن بهشتی در حادثه انفجار حزب جمهوری اسلامی راه را برای آقای خامنهای باز کرد اما کینه نسبت به او از خاطرش زدوده نشد. و حالا این کینه سر فرزند او خالی میشود که در زندان دچار سکته قلبی شده است.
خیالبافیهای معاون وزیر اطلاعات البته به اینجا ختم نمیشود. مثل همیشه در عزا و عروسی، مقداری هم بهائی لازم دارد. بنابر این صهیونیستها را وارد کارزار میکند که دست در دست بهائیها، مجاهدین، چریکها، فدائیان اقلیت و اکثریت، سلطنت طلبان و... مشغول توطئه شدند.
(ذکر این نکته ضروری است که چسباندن شماری از دستگیرشدگان به انجمن موهومی به نام انجمن پادشاهی که بعد از ربوده شدن آقای فتحالله منوچهری ملقب به فرود فولادوند در ترکیه و انتقال او به ایران وجود خارجی نداشت بدون کمک دو سه تنی که از آشپزخانهشان در آمریکا مشغول فتح ایران با یک رادیوی اینترنتی هستند ممکن نبود. این سه چهار تن با این ادعا که حسینیه شیراز را منفجر کرده و یا دکتر مسعود علیمحمدی استاد برجسته فیزیک دانشگاه تهران را کشتهاند بهانه لازم را در اختیار رژیم برای به قتل رساندن جوانان بیگناه ایرانی قرار میدهند. هیچ گروهی امروز در صحنه مبارزه و بر موجهای سبز، خشونت را تأیید نمیکند و هر آنکس که مدعی کشتن و ویران کردن میشود عامل مستقیم و یا غیرمستقیم رژیم است. همانطور سازمانهائی که میکوشند از نمد سبز برای خود کلاهی بدوزند. و در حالی که ذکر نامشان در کنار جوانان مبارز و آزاده ایرانی، نابود کردن آنها را تسهیل میکند روز و شب در بوق تبلیغاتی خود میدمند که بله، ما در جنبش سبز حضور داریم. نه آقا جان، جنبش سبز هیچ ربطی به آقا و خانم رجوی ندارد، وابسته به سلطنت و جمهوری هم نیست. جنبشی است که در عین حال چون تکثرگرا است میتواند طرفداران نحلههای مختلف فکری و سیاسی را گرد هم آورد. و این از عظمت جنبش سبز است).
شنبه 30 ژانویه تا دوشنبه اول فوریه
قتل آرش رحمانی و محمدرضا علی زمانی توسط رژیم در زندان اوین حادثهای تلخ و دردانگیز بود. دو جوان بیگناه بالای دار رفتند و احمد جنتی و صادق لاریجانی و محمود احمدینژاد و البته نایب امام زمان در زیر دار آنها رقصیدند و پای کوبیدند. اما وقتی سخنان پدر آرش را در رادیو فردا شنیدم، دریافتم که قتل این دو، نه تنها میلیونها جوان ایرانی را در ادامه مبارزه مصممتر میکند بلکه نسل سبز با داشتن پدرانی چون پدر آرش و مادرانی مثل پروین خانم مادر سهراب اعرابی، حتماً پیروز خواهد شد.
پدر آرش گفته بود: هنوز پیکر مطهر فرزندم را به من مرده ندادهاند ـ چون بعد از آرش زنده نیستم ـ آرش عزیز من همان آرش کمانگیر است، همان کا وه آهنگر است. در آخرین بیانیهای که به من دادند ـ وصیتنامه ـ از زندان مینویسد؛ اگر سر به سر تن به کشتن دهیم / از آن به که کشور به دشمن دهیم. و من با قاطعیت میگویم جناب رحمانیپور عزیز، یاران آرش کشور را از دشمن باز خواهند ستاد.
February 5, 2010 08:27 PM