دادند قراری و ببردند قرارم!
دادند قراری و ببردند قرارم!
سهشنبه 2 تا دوشنبه 8 فوریه
به کجا چنین شتابان؟!
طی چند هفته اخیر و به ویژه بعد از رویدادهای عاشورا، اینجا و آنجا، مطالبی مشاهده کردهایم که محور اساسی آن هشدار به مبارزان سکولار و همه آنهاست که میتواند تعبیر «انشاءالله گربه است»، آنها را به همان نقطهای بکشاند که در بهمن 57 ما را بدان سو کشاند. مواضع آقایان میرحسین موسوی و مهدی کروبی و تاکید آنها هر از گاه بر اینکه به جمهوری اسلامی در هیأت نخستین آن وفادارند و قصد ساختار شکنی ندارند به گمان من دلیل اصلی نگرانی شماری از اهل اندیشه و سیاست و آزادیخواهان ایرانی به ویژه در خارج کشور بوده است. دوست دیرینم شاعر و منتقد و اندیشهورز عزیز دکتر اسماعیل نوریعلاء در «جمعه گردیهای» خود هفته گذشته به این موضوع به تفصیل پرداخته بود و ضمن تقدیر از میرحسین موسوی به خاطر صراحت و صداقتش در بیان مواضع و هدفهای خود از سه گزینه یاد کرده است. گزینه آنها که خود را به «کوچه علی چپ» میزنند و به آن قسمت از سخنان رهبران جنبش سبز و در رأس آنها موسوی که مطابق با نقطهنظرهای آنها نیست عمداً توجه نمیکنند و یا سعی در تفسیر و یافتن معانی پنهان در کلام او را دارند. گزینه دوم آنکه در برابر «حرکات آدمی که در قامت رهبری جنبش پیدا شده موضع بگیریم در کارش کارشکنی کنیم و نگذاریم مردم به جای کعبه به ترکستان کشیده شوند» و سرانجام گزینه سوم (راهی که دکتر نوریعلا و همفکرانش در طریقت سکولاریسم نو برگزیدهاند) «داشتن برنامهای استراتژیک و از آن خود» است که میتواند «در بخشی از تاکتیکهای خود تقویت حرکات موسوی را نیز جای دهد» و آنگاه «پرداختن به موضعگیریهای تاکتیکی که به جای پیوند داشتن با استراتژی آقای موسوی با استراتژی خود ما ارتباط منطقی و ساختاری داشته باشد». آقای نوری علا البته به «زرنگی» نیز اشاره کرده که «هم استراتژی خود را داشت و هم منکر استراتژی معین آقای موسوی شد».
طی چند هفته اخیر و به ویژه بعد از رویدادهای عاشورا، اینجا و آنجا، مطالبی مشاهده کردهایم که محور اساسی آن هشدار به مبارزان سکولار و همه آنهاست که میتواند تعبیر «انشاءالله گربه است»، آنها را به همان نقطهای بکشاند که در بهمن 57 ما را بدان سو کشاند. مواضع آقایان میرحسین موسوی و مهدی کروبی و تاکید آنها هر از گاه بر اینکه به جمهوری اسلامی در هیأت نخستین آن وفادارند و قصد ساختار شکنی ندارند به گمان من دلیل اصلی نگرانی شماری از اهل اندیشه و سیاست و آزادیخواهان ایرانی به ویژه در خارج کشور بوده است. دوست دیرینم شاعر و منتقد و اندیشهورز عزیز دکتر اسماعیل نوریعلاء در «جمعه گردیهای» خود هفته گذشته به این موضوع به تفصیل پرداخته بود و ضمن تقدیر از میرحسین موسوی به خاطر صراحت و صداقتش در بیان مواضع و هدفهای خود از سه گزینه یاد کرده است. گزینه آنها که خود را به «کوچه علی چپ» میزنند و به آن قسمت از سخنان رهبران جنبش سبز و در رأس آنها موسوی که مطابق با نقطهنظرهای آنها نیست عمداً توجه نمیکنند و یا سعی در تفسیر و یافتن معانی پنهان در کلام او را دارند. گزینه دوم آنکه در برابر «حرکات آدمی که در قامت رهبری جنبش پیدا شده موضع بگیریم در کارش کارشکنی کنیم و نگذاریم مردم به جای کعبه به ترکستان کشیده شوند» و سرانجام گزینه سوم (راهی که دکتر نوریعلا و همفکرانش در طریقت سکولاریسم نو برگزیدهاند) «داشتن برنامهای استراتژیک و از آن خود» است که میتواند «در بخشی از تاکتیکهای خود تقویت حرکات موسوی را نیز جای دهد» و آنگاه «پرداختن به موضعگیریهای تاکتیکی که به جای پیوند داشتن با استراتژی آقای موسوی با استراتژی خود ما ارتباط منطقی و ساختاری داشته باشد». آقای نوری علا البته به «زرنگی» نیز اشاره کرده که «هم استراتژی خود را داشت و هم منکر استراتژی معین آقای موسوی شد».
حکایتی از سالهای سیاه
پیش از آنکه به مصاحبه اخیر آقای مهندس موسوی با سایت کلمه بپردازم که بعضی از نقاط طرح شده از سوی دکتر نوری علا و شماری دیگر از اهل اندیشه و سیاست در آن به صورت مستقیم و گاه کنایه مطرح شده بپردازم اجازه دهید شما را به سالهای سیاه نخستین دهه انقلاب و دو سه سال نخست بعد از درگذشت آیتالله خمینی ببرم و تجربه یکی از دوستانم را باز گویم. این دوست که هفته گذشته مقالهای از او را در کیهان خودمان خواندید آقای رضا هاشمی است که در بستر دفتر تحکیم وحدت در دوران دانشجوئی و بعد در حلقه ادوار تحکیم و امروز در جمع آزادیخواهان جنبش سبز فعالیت میکند.
رضا از کسانی است که در پانزده سالگی راهی جبهه شده و دیرسالی در کنار هزاران همنسل خود جانانه در دفاع از خانه پدری و ساکنانش به نبرد مشغول بوده است. حاصل جنگ برای او بقایای خمپارهها در پیکر و زخمهای بسیار در روح است. از جبهه، رضا به دانشگاه میرود. دانشگاه خواجه نصیر طوسی که در آن سالها مرکز بچههای از جبهه آمده و مؤمن و ملتزم به انقلاب بود. رضا بعد از مدت کوتاهی با توجه به تجاربی که در جبهه و جامعه داشت متوجه شد برای شکستن یخ تحجّر و تعصب نمیتوان به سادگی پرچم نوآوری را به دست گرفت و در برابر جبههای از دانشجویان و اساتید که از حمایت همه جانبه ارگانهای حکومتی و دستگاه امنیتی رژیم برخوردار بود موضع گرفت. به قول او «اگر چنین میکردیم به یک حرکت حذف میشدیم کما اینکه خیلیها با همه فداکاری و صداقتشان حذف شدند. بنابراین کار را از ممکنات آغاز کردیم مثلاً در انجمن اسلامی دانشجویان گفتم چرا نباید خواهران ما از امکانات ورزشی دانشکده استفاده کنند؟ آنها میتوانند در روزهای خاص ورزشگاه و استخر را در اختیار داشته باشند. در آغاز نسبت به این پیشنهاد مخالفت میشد اما به مرور اولیای دانشکده و مسؤولان اتحادیه پذیرفتند و دانشجویان دختر نیز صاحب امکانات ورزشی شدند.» رضا پس از این، پیشنهاد میکند برای اینکه دانشجویان از نزدیک با تأثیر فرهنگ استکبار در کشورهای اسلامی مثل ترکیه آشنا شوند ترتیب سفرهائی به ترکیه داده شود که آن روزها با هزینهای نه چندان زیاد با اتوبوس میشد راهی آنجا شد. سرانجام در یک نوروز تعدادی از دانشجویان از جمله تنی از رادیکالهای متعصب راهی ترکیه میشوند. رضا میگوید: «فردای روزی که به استانبول رسیدیم بچهها را به ایاصوفیه و چند مسجد و قصر بردم و چون قبلاً به ترکیه سفر کرده بودم، راهنمای آنها شدم. بعد از ظهر آنها را به میدان تاکسیم (یا تقسیم) آوردم و گفتم هر که میخواهد خرید کند یا این حوالی را بگردد میتواند برود و ساعت 8 شب جلوی هتل بزرگی که در میدان بود حاضر شود تا به محل اقامتمان در نزدیکی کنسولگری ایران بازگردیم. به هر کدام از بچهها نیز صد دلاری داده بودیم. رفتند و سه چهار ساعت بعد در بازگشت آدمهای دیگری بودند. بعضی که از عقدههای فراوان جنسی رنج میبردند در پسکوچههای آنجا عقده گشایان خود را پیدا کرده بودند و فردا و پس فردا هم التماس میکردند به آنجا باز گردیم. بعضی دیگر به کافهها سر زده بودند و... در بازگشت به ایران همین افراد فضای دانشکده را عوض کردند. و بعد، در مرحله حضور در تحکیم وحدتی که در آغاز متعصبترین دانشجویان اداره آن را در دست داشتند، دانشجویانی که اندک اندک با جهان آشنا شده بودند و از طریق همان سه چهار کامپیوتری که در انجمن اسلامی در دسترس داشتند با مفاهیم تکثر و دگراندیشی آشنا شده بودند موفق شدند تحکیم را به مهمترین پایگاه آزاداندیشی در جمع دانشجویان بدل کنند. بعد هم که از دانشگاه رفتند ادوار تحکیم را برپا کردند که از دل آن احمد زیدآبادیها، علی اکبر موسوی خوئینی، عبدالله مؤمنی، علی افشاری و... بیرون آمدند.» رضا هاشمی از بچههای سپاه میگفت ک هنگام خواندن مطالب آدمی مثل من یا مشاهده برنامههایش در آغاز لعنت و نفرین میکردند اما به مرور با شنیدن و خواندن این حرفها سؤالاتی برایشان مطرح میشد که اندک اندک آنها را به پرسش اساسی رساند اینکه آیا حکومت آخوندی میتواند پاسخگوی آرزوها و اهداف و خواستهای یک ملت 70 میلیونی باشد؟ همین سؤال شمار کثیری از بچههای دفاع مقدس و حتی کارشناسان امنیتی را به گسستن از پیکره اصلی نظام واداشت. علی رضا عسگری معاون اسبق وزارت دفاع و فرمانده نیروهای سپاه در لبنان، نه به خاطر پول به آمریکا پناهنده شد و نه به دلیل درگیری شخصی با مسؤولان نظام، بلکه او به این نتیجه رسیده بود که نظام فعلی، ایران را وارد معرکهای خواهد کرد که پایانش نابودی و تجزیه کشور است. او از برنامه اتمی سری خبر داشت، همینطور شهرام امیری که در جریان سفر حج عمره توانست از طریق کنسولگری آمریکا در جده به این کشور بگریزد، با آنکه از بهترین موقعیت در ایران برخوردار بود، بالاترین حقوق را میگرفت و به قولی شاهانه زندگی میکرد، زمانی مصمم به پناه جستن به یک کشور بیگانه شد که از جزئیات برنامه نظامی اتمی رژیم به شکل تفصیلی مطلع شد. او نیز مثل عسگری نگران فردای ایران بود. آقای حیدری کنسول ایران در اسلو و یا آقای اسلامی رایزن سابق در توکیو و مدیر اداره آمریکای شمالی وزارت خارجه نیز که زمانی همه وجودشان انباشته از ایمان و عشق به انقلاب و رژیم بود، وقتی حقایق را کاملاً شناختند به رژیم پشت کردند. چرا راه دور برویم؟ مرحوم دکتر مسعود علیمحمدی که قربانی جنایت اطلاعات سپاه شد تا پیش از انتخابات فردی مؤمن و معتقد به انقلاب و ولایت فقیه بود اما یک هفته پیش از جان باختنش، به شماری از دانشجویان خود گفته بود رژیم حاکم مشروعیت خود را از دست داده و باید با همه جان برای تغییرش مبارزه کرد. اینها را ذکر کردم تا به مواضع مهندس موسوی و چگونگی نگاهمان به او برسم.
کدامین راه؟
زمانی هست در کشوری مثل اوکراین یا گرجستان پس از فروپاشی اتحاد شوروی با نوعی هرج و مرج سیاسی روبرو هستیم که در میان آن صف دوم حزبیهای سابق چون از پیوند نظم و نسق بیشتری برخوردارند میتوانند در مرحله نخست با تغییر اسم و بعضی از مبانی حزب کمونیست سابق، قدرت را به دست گیرند. (در قزاقستان و ازبکستان و تاجیکستان و قرقیزستان نیز چنین کردند اما در دو کشور آخری اساس پیشین در برابر قدرت خیابان دوام نیاورد در قرقیز آقایف که اتفاقاً آدم معتدل و اهل شعر و فرهنگ بود و در تاجیکستان نبیاوف و دو سه جانشین ناپایدارش سرانجام به زیر کشیده شدند و گروه سومی جای آنها نشستند که اولین موفقیتشان بازگرداندن آرامش و امنیت به کشور بود).
در پناه آزادیهای بیشتری که در اوکراین و گرجستان ـ و میتوانیم این فهرست را با افزودن آذربایجان و ارمنستان و لیتوانی و لتونی و استونی و همه کشورهای اروپای شرقی وسعت دهیم ـ پدیدار شد جامعه مدنی خیلی زود موفق شد بدیل نظم سابق و نظم شبیه به سابق را برپا سازد. سیزده حزب جدید در گرجستان، و 9 حزب در اوکراین میدان مبارزه سیاسی را به سرعت گسترش دادند. نمادهای جامعه مدنی مجال برقرار شدن یک استبداد تازه را به کلی از میان بردند. حتی وقتی در انتخابات آزاد حزب کمونیست سابق در شکل جدید و با پذیرش لیبرالیسم در دو بعد سیاسی و اقتصادی آن در مثلاً کشوری چون بلغارستان برنده انتخابات شد، کسی دیگر وحشت از برپائی امنیت خانه سابق و سرکوبی و قلع و قمع را نداشت.
بیش از سی و یک سال بسیاری از ما در حد بضاعت مضجات با رژیم مبارزه کردهایم. در این راه شماری از گروههای مخالف قربانیان بسیاری دادهاند، بعضی مثل مجاهدین خلق دارای امکانات مادّی چشمگیر و بازوهای نظامی پیدا و پنهان و سلولهای نظامی در داخل کشور بودهاند. از حمایتهای گسترده و گاه نامحدود رژیم بعثی عراق برخوردار بودهاند، با اینهمه حاصل تلاشهای آنها برای ضربه زدن به رژیم چیزی به جز وحشیتر کردن رژیم، فرسایش خود و گاه بدنامی چیزی نبوده است. کسانی را نیز داشتهایم که «هخا»وار قرار بود در میدان آزادی باباکرم برقصند و گاه تا یکسال با فریبکاری، سالخوردگان (و نه جوانان) را در داخل و خارج کشور سر کار گذاشتند. از آغاز انقلاب تا پیش از خروج حنبش سبز، صدها روزنامه و مجله، سایت اینترنتی و رادیو تلویزیون از جمله شبکههای ماهوارهای علیه رژیم در کار مبارزه بودهاند. بدون نفی تأثیر آنها که مهمترینش همین بیداری شگفتیانگیزی است که در داخل کشور شاهد آن هستیم همگی در ایجاد یک جنبش همبسته ملی ناموفق بودهاند. گو اینکه هر یک به تنهائی نقشی موثر در رسیدن به مرحله ظهور جنبش همبسته ملی داشتهاند. جنبش سبز یگانه حادثهای بود که در آن «خبری نیست ز دارائی داماد و عروس / چهرهای نیست عبوس»، جنبشی که میرحسین موسوی ضمن اعلام تکثرگرائی آن، اعتراف میکند «تلاش برای سوق دادن مردم به سوی شعارهای محدود و از پیش تعیین شده اهانت به مردم است و باید شعارها از بطن حرکت مردمی و به صورت خودجوش و غیرآمرانه بجوشد.» کسی که این حرف را میزند و در عین وفاداری به انقلاب و جمهوری اسلامی اقرار میکند قانون اساسی وحی مُنزل نیست و امکان ایجاد تغییرات موجود است... در جای دیگر میگوید جمهوری اسلامی بدون قانون اساسی بیمعنا است. حال فرض کنیم فردا اکثریت مردم اعلام کنند ما این قانون اساسی را نمیخواهیم. تردیدی ندارم آقای موسوی در برابر این خواست اکثریت مقاومت نخواهد کرد. سی و یک سال دوره کردهایم امروز را و دیروز را بدین امید که هنوز را بیازمائیم. حالا اما آن سی و یک سال انتظار ثمر داده است. کروبی و فراتر از او موسوی و فراتر از هر دو دکتر زهرا رهنورد، پایدار و استوار در جستجوی عدالت و آزادی و مردمسالاری (البته با صفت دینی) به میدان آمدهاند. ما میتوانیم بیاعتنا به آنها ساز خودمان را بزنیم، و یا در یکی از سه گزینه مورد نظر دکتر نوریعلا جای گیریم. اصلاً میتوانیم با صدای رسا اعلام کنیم، ما اعتقادی به جنبش سبز نداریم. این کروبی و موسوی هر دو آدمهای رژیمند؛ اولی دو دوره رئیس مجلس و دیرسالی رئیس بنیاد شهید بوده و پرونده سوءاستفاده مالی او سیاه است. دوّمی هم 8 سال نخستوزیر خمینی بوده و در دوران کشتارهای 30 خرداد و آنچه بعد از عملیات فتحالفتوح فروغ جاویدان و یا مرصاد به قول اهل ولایت فقیه، رخ داده، مهر سکوت بر لب زده است بنابراین حیف ما نیست که به دنبال آنها راه بیفتیم و سینه بزنیم؟ شاید فردا اسرائیل حمله بکند و دخل رژیم را بیاورد، آن وقت ما صد درصدیها میرویم و حکومت را به دست میگیریم و یک نظام دمکراتیک که جدائی دین از دولت مهمترین رکن آن خواهد بود، بر پا میکنیم. بله، به جای آنکه بر موج سبز آزادی شراع کشیم و اندک اندک شاهد حضور جمع مستان شویم، یک نه بزرگ بالا میبریم و به همه جهانیان میگوئیم ملت ایران با ما است و بعد هم در رویای خوش بازپس گیری خانه پدری و برپائی حکومت دلخواهمان در تبعیدگاه میپوسیم و خاکستر میشویم و سهم ما دو متری از خاک بیگانه و یا کوزهای خاکستر خواهد بود که اگر بازماندگان لطفی کنند، کسی این کوزه را به خانه پدری خواهد برد تا در گوشهای به بادش دهد یا برآبهای رودخانهای یا دریائی رهایش کند.
آری میتوان تنها نکات غیرهمسو با تفکراتمان را از سخنان و بیانیههای موسوی و کروبی بیرون کشید و با تأکید بر اینکه موسوی و کروبی هم مثل خمینی به دنبال تحکیم پایههای حکومت دینی هستند به طبل صد درصد بکوبیم.
عدم شناخت حکومت
به گمان من مشکل اساسی اغلب آنهائی که در اصالت جنبش سبز و آزاداندیشی موسوی تردید دارند در عدم شناخت حاکمیت و اوضاع واقعی کشور است. در طول سی و یک سال حاکمیت، اهالی حوزه و بازار و سپاه (که هم اکنون شاهد به قدرت رسیدن نسل دومشان هستیم) در سرزمین ما، چنان پایگاههای قدرت و نفوذ و ثروتی را صاحب شدهاند که کندن آنها امری بسیار پیچیده و نیازمند تلاشهای پیگیر کسانی است که با مکانیسم قدرت و پایگاههای حاکمیت کاملاً آشنا هستند و در عین حال حضورشان رویاروی حاکمیت میتواند به ریزش نیروهای خودی در دایره حاکمیت منجر شود. سادهتر بگویم، اگر به جای آقای موسوی و کروبی، یکی از چهرههای ملی با اعتقاداتی کاملاً موافق ما در صحنه حاضر بود و به طور صریح نیز میگفت هدفش براندازی رژیم موجود است آیا میتوانست به همین اندازه مردم را به صحنه بکشاند که موسوی توانسته است؟
ما با یک حکومت ساده روبرو نیستیم. موسوی و کروبی و خاتمی این حکومت را در همه ابعادش میشناسند چون خود در برههای از زمان جزئی از این حکومت بودهاند و در میان اجزای این حکومت طرفدارانی دارند. موسوی که امکان دارد هر لحظه دستگیر شود یا به قتل برسد و با کشته شدن خواهرزاده عزیزش همدرد با کسانی است که طی هفت ماه گذشته عزیزان خود را در رویاروئی با استبداد از دست دادهاند، و امروز نیز با وجود تهدیدهای چپ و راست و قید و بندی که او را از مردم جدا میکند، نه تنها به صورت آشکارا نظام را مورد حمله قرار میدهد، بلکه تا آنجا میرود که قوه قضائیه را به شدت محکوم میکند و به سرزنش آنهایی میپردازد که با تعرض به حقوق ملت فرزندان این آب و خاک را بهخون کشیدهاند و آنان که اعدامشان میکنند. موسوی و تا حدودی کروبی، شروطی را برای بازگشت کشور به شرایط طبیعی مشخص کردهاند. این خواست تثبیت و مشروعیت بخشیدن به اغلب شعارهایی است که موج سبز بالا برده است. نفی استبداد دینی و آدمکشی و جنایت و غارت بیتالمال، بیآنکه بخواهیم در قالب تفسیرمان آنها را نشانۀ بریدن موسوی از نظام فرض کنیم، بدون هیچ تردیدی بهمعنای پایان یافتن سلطۀ ولی فقیه و زورمداران در کشور است. میرحسین موسوی و کروبی هیچگاه نگفتهاند که قصد انقلاب و براندازی دارند، اما پیروزی آنها در تحقق خواستهای موج سبز آیا فراتر از چیزی نیست که ما طی 31سال با همه فداکاریها و تلاشها و قربانیدادنها موفق به تحقق آنها نشدهایم. این درست که هر کسی از ظن خود یار جنبش سبز شده است، اما اینکه عیب نیست این از وسعت دیدگاه و تکثر سرشتی جنبش سبز ناشی میشود. فرض را بر این بگیریم که حاکمیت به اجبار و یا با پیوستن بعضی از مراکز قدرتی که تکیهگاهش بر آنهاست به جنبش سبز، فروریخت، آیا بهمصلحت کشور و مردم ما نیست که کسی مثل موسوی، دوران انتقالی را تا رسیدن به مردمسالاری واقعی و جدائی دین از دولت و تطبیق مبانی میثاق جهانی حقوق بشر سرپرستی کند؟ موسوی، خمینی نیست که فرهمندی خود را دامی کند تا ملتی انقلابزده را ببلعد. هیچیک از صفات و ویژگیهای یک رهبر فرهمند را هم ندارد. و در کنارش بانوئی است که اگر به اقتضای ضرورت و یا مصلحت و یا موقعیت شوهرش، و یا حتی باوریافتن به حجاب، روسری و چادر بر سر کرد، اما سرشت او ضد استبداد و ارتجاع و زورگوئی است. گونههای سرخ، روسری و بلوز رنگی و کیف آخرین مدلی که به دست میگیرد، نوعی دهان کجی به حاکمیت است. او به زهرا رجبی و همسر احمدینژاد میگوید من از جنس شما نیستم. تقریباً چهل سال از آن روز که به همت کانون نویسندگان و تلاشهای جلال آل احمد، مراسم بزرگداشت نیما یوشیج در دانشکده هنرهای زیبا برگذار شد میگذرد. آن روز خانم زهرا رهنورد دست در دست همسرش، بدون حجاب در مراسم حاضر شد. چهل سال بعد نیز دست در دست همسرش ظاهر شد و با این کار در جمع حاکمیت ساختارشکنی کرد که کمتر از برداشتن چادر در شرایط طبیعی در کشور نبود.
من بر این باورم که میتوان گزینه سوم دکتر نوری علا را به این شکل عنوان کرد که، هدفهای ما فراتر از آن چیزی است که آقای موسوی ترسیم کرده است. ما با امید دستیابی به یک نظم دمکراتیک سکولار مبارزه میکنیم اما در غیاب ابزار و امکانات و نبود احزاب با همه نیرو و توان در جهت پیروزی جنبش سبز و رهبریاش تلاش خواهیم کرد. دوران انتقال را فرصتی برای عرضه راهکارها و شرح اهداف و آرزوهای خود میدانیم و از موسوی و کروبی میخواهیم حال که هویت تکثرگرائی جنبش را به رسمیت شناختهاند به طور صریح عنوان کنند برگذاری یک همه پرسی را برای اختیار نظام دلخواه مردم در دوران گذار از استبداد دینی به مردمسالاری غیردینی، میپذیرند.
این توضیح را نیز بدهم که فعلاً در صحنه، نسخهای عملیتر و قابل قبولتر برای اکثریت مردمی که به هیچ روی یک انقلاب تازه را با همه سیئاتش نمیپذیرند، از نسخه موسوی وجود ندارد. با رژیمی که چهار ستونش روی فریب و سوءاستفاده از باورهای مذهبی استوار است ما که در برابرمان کعبه و بتخانه یکی است، نمیتوانیم وارد نبردی نتیجهبخش بشویم کما اینکه تا امروز موفق نشدهایم. این رژیم زمانی فرو میریزد که جمع مؤمنانش بپذیرند حاکمیت فریبی بزرگ است که نه دین داردو نه از شرافت و عرق ملی برخوردار است. این مهم را مهندس موسوی و کروبی به خوبی انجام میدهند و به ویژه موسوی که زبان سیدعلی آقا و رئیس جمهوریاش را به خوبی میداند هر روز که میگذرد شکاف بیشتری در صف مؤمنان میاندازد. (بحث بیشتر را به بعد از 22 بهمن میگذارم که میدان آزمایشی بس سترگ است.)
February 12, 2010 05:54 PM