يكهفته با خبر
من این دلق مرصع را، بخواهم سوختن روزی...
سهشنبه 23 تا دوشنبه اول مارس
ویژگیهای موسوی
روزی که میرحسین موسوی به طور رسمی نامزدی خود را در انتخابات اعلام کرد، با توجه به فشاری که روی محمد خاتمی برای کنار کشیدن بود و مهر و لطفی که سیدعلی آقا ناگهان در همان زمان نسبت به نخست وزیر سابق با دیدار از خانه پدری او ابراز داشت (همان خانهای که نایب امام زمان در دوران روضهخوانی، هر بار به تهران میآمد چند روی در آتجا بیتوته میکرد. که صاحب بیت و میهمان در جد خود اشتراک داشتند و البته آنروزها خامنهای جوان اهل حال و شعر و موسیقی با موسوی نقاش و هنرمند اختلافی نداشت.) من در نوشتهای موسوی را ملامت کردم و براساس گزارشاتی که آن روزها به دستم رسیده بود حضور موسوی را توطئهای از سوی حاکمیت برای کنار زدن خاتمی که پیروزیاش قطعی به نظر میرسید، دانستم. مطالبی هم که نزدیکان آقای خاتمی چون محمدعلی ابطحی در این زمینه عنوان کردند به ارزیابی من جلوهای از واقعیت میداد.
بعدها نیز تا آن روزی که جنبش سبز پای گرفت نگاه سیدعلی آقا و حاکمیت به موسوی از این محور فراتر نمیرفت که با آمدن او خاتمی را وادار به کنارهگیری کردهاند و چون موسوی نزد مردم شهرت و اعتباری ندارد و کروبی نیز در میدان است بنابراین حضور او و کروبی فقط میتواند انتخابات را داغ کند وگرنه پیروزی احمدینژاد قطعی است. (این را مینویسم تا پاسخ اهالی ولایت فقیه حاکم و در جوار وطن را بدهم که هر از گاه در سایتهائی مثل «بالاترین» چهار خط از نوشتههای سابق مرا درباره کروبی و موسوی میآورند که بله، فلانی تا دیروز این را میگفت و حالا از موسوی و کروبی دفاع میکند. در صحنه سیاسی ما نه با کسی از سینه مادر شیر خوردهایم و نه با کسی عداوت و کینه شخصی داریم. البته مواردی هست که حاکم و یا نمایندگانش به درجهای در جنایت و کشتار و شکنجه و تجاوز غرق میشوند که بهقولی اگر با آب هفت دریا هم آنها را بشوئید پاک نمیشوند. هیتلر اگر بعد از آنهمه جنایت خودکشی نکرده بود و به دست متفقین میافتاد حتی اگر هزار بار هم توبه میکرد و غلط کردننامه مینوشت باز هم بخشوده نمیشد. معمولاً در همه جنبشهای سیاسی و اجتماعی، رهبران از شکم مادر زاده نشدهاند. کافی است در سرزمین خودمان به ظهور مردانی در بستر انقلاب مشروطه نگاه کنیم که رسیدنشان به جایگاه رهبری معلول فداکاریها و گزینشهای سخت در برهههای تاریخی بوده است. ستارخان از دلالی چهارپایان به چهره افتخارآفرین انقلاب مشروطه تبدیل شد. چنانکه سیدحسن تقیزاده طلبه حوزه در معرض چنین آزمونی قرار گرفت. چرا راه دور بروم در همین نوشته تحقیقی خواندنی احمد احرار درباره دو قرن تاریخ مطبوعات در ایران، نقل قولها و نوشتههائی آمده است درباره ظهور رضاشاه، مردی که در کرمانشاه رئیس محافظان شاهزاده فرمانفرما بود و در کمتر از دو دهه شاهزادهای مقتدر و سیاستمدار سرشناس در برابر او میایستاد و حتی وقتی فرزندش نصرتالدوله به امر محافظ سابقش در زندان به قتل رسید پنهان اشک ریخت. در همه نقل قولها و نوشتهها از رضاخان این نکته مشترک است که او مردی استوار، قاطع، پرجاذبه و شجاع بود. از قاجاریه و اشرافیت ایران فرزندان بسیاری در فرنگستان تحصیل کردند یکی دکتر مصدق شد. به قول معروف «جنم» را داشت در مسیر تجاربش این «جنم» یا به گفته خواجه شیراز از «آن» مجال ظهور و بروز پیدا کرد.
باری، از آن روزی که موسوی از نقشی که برایش تعیین کرده بودند یعنی دایره زن پای نقاره خانه انتخابات و شعلهای برای داغ کردن تنور جهت شاطر آقای فقیه تا یک رئیس جمهوری تنوری خاشخاشی تقدیم امت همیشه در صحنه کند، به سرعت دور شد برای او حسابی جداگانه باز کردم، چنانکه میلیونها ایرانی چنین کردند. موسوی تقریباً از اوائل اردیبهشت ماه چند هفتهای مانده به انتخابات از تعلقات سیاسی خود و التزام به قانون اساسی و مبانی انقلاب نه تنها دست برنداشته بود بلکه هر از گاه با تأکید بر وفاداری و التزامش میکوشید حملات باند رهبر و احمدینژاد را خنثی کند. اما بعد از آشکار شدن تقلب بزرگ و نخستین راهپیمائی میلیونی مسالمتآمیز جنبش سبز، ما با چهرهای تازه از موسوی روبرو هستیم که اگرچه در برابر شجاعت گاه به گاه مهدی کروبی و واکنشهای تند او کم میآورد اما رفتار و گفتارش از یک بستر فکری پخته و تجربه یافته مایه میگیرد. به معنای دیگر اعتراض کروبی از یک بیزاری و دلزدگی مفرط از نظامی که خود از پایهگذارانش بوده و اینک در سالهای پیری به ورشکستگی آن در همه ابعاد پی برده، مایه گرفته است، در حالی که موسوی با سرمایه و اعتباری که 8 ماه پایداری و ثبات قدم و رأی برایش کسب کرده در اندیشه کیان سیاسی جایگزین است. من به هیچ روی قصد تعبیر و تفسیر دلخواسته از سخنان و رفتار او ندارم بلکه ارزیابی من کاملاً بر گفتهها و منش و رفتار و اخلاق سیاسی او طی ماههای اخیر استوار است.
کروبی میداند که چه نمیخواهد، تصویر نظام 97 درصدی اول انقلاب هنوز با اوست و چون مشاهده میکند از آن نظام ایدآلش چیزی بهجز استخوان کرمزده عفن بدمنظری به جا نمانده و نه عمرش مجال میدهد و نه با بودن حاکمیتی که حتی فرزند او را از شکنجه معاف نمیدارد و با بطری تهدید به تجاوز کردن به او در مسجد امام علی میکند، میتواند امید داشته باشد که نظام رویائیاش در آستانه انقلاب، بار دیگر احیا شود، بنابراین چنان سامسون (شمشون) اگر پایش بیفتد این اساس بیبنیان را بر سر خود و کرسینشینان قدرت خراب میکند. حالا کروبی که شاید از معدود کسانی بود که در جمع حاکمان جمهوری اسلامی در مرگ آیتالله خمینی از صمیم قلب میگریست و به جای آنکه در آن روزهای حساس، در جمع تصمیم گیرندگان برای ترتیب اوضاع پس از خمینی حاضر شود دو سه هفته به دنبال کفن و دفن و عزاداری و تسلا دادن به خانواده وی وقت صرف کرد و این مجال را به هاشمی و خامنهای و احمد خمینی و... داد تا عروس قدرت را به حجله سیدعلی آقا ببرند، بیست سال بعد اقرار میکند خمینی هم خطاکار بود.
موسوی اما نگاهی فرامصلحتی به قضایا دارد. حالا او درک کرده است که اکثریت سبزها نه فقط از خامنهای و احمدینژاد بلکه از کل رژیم دل شستهاند و دگرگونی را در معنای بنیادین و ساختارشکنش خواستارند. بدون شک میرحسین موسوی که در دوران 8 ساله نخستوزیریاش اگرچه مستقیماً در جنایات حاکمیت نقش اساسی نداشت اما به عنوان رئیس دولت نمیتواند از آثار و سیاهیهای این جنایات در امان باشد، بعد از بیست سال در حاشیه چرخیدن و سالی دو سه بار در مجمع تشخیص برای خالی نبودن عریضه حاضر شدن و به محفلی که در شورای هنر از اهل هنر و فرهنگ برپا شده بود دل بستن، ناگهان با توفان خرداد 88 به وسط میدان پرتاب شد. البته در آغاز میل او به مدارا و رفتار او و هم گفتارش بر محور مفاهمه و مصالحه استوار بود اما، رهبر که سر آشتی نداشت و به چیزی جز تسلیم مطلق موسوی و کروبی به نتایج از پیش مقرر شده انتخابات نمیاندیشید و در عین حال حتی در کابوسها و چرتهای شب و ظهرش تصور انتفاضهای ایرانی راه نداشت، با نخستین واکنش موسوی و کروبی و به پاخاستن میلیونها ایرانی در بستر جنبش سبز، شمشیر را از رو بست و به چنان جنایاتی دست زد و بر بستر کذب و تهمت تا آنجاها رفت که هضمش برای فردی مؤمن و معتقد به دین و ارزشهای اخلاقی و مبانی انقلاب بسیار سخت و سنگین بود.
جدال موسوی با خویش
از بسیاری آشنایان موسوی شنیدهام که او از نظر اعتقادات مذهبی بسیار متعصبتر از خاتمی و کروبی و رفسنجانی است. خاتمی اصولاً فرد متعصب و اصولگرا در بستر مذهب نیست، به همین دلیل نیز در دوران ریاست جمهوریاش سکولارها را خیلی راحتتر از مذهب زدگان متعصب تحمل میکرد. تحمل موسوی کمتر بود و رفسنجانی نیز مثل خود خامنهای اصولاً اعتقادی به دین و مذهب ندارد و تظاهر به مذهبی بودن او نیز نظیر شریک سابقش و دشمن لاحقش، اطواری جهت کسب محبت قدرت خانم است.
باری، موسوی در ممارست عمل سیاسی، آن هم در صف نخستین جنبشی که صبغه دینی ندارد، ضمن التزام و وفاداری به مبانی اخلاق سیاسی، بدون شک تحت تأثیر مشاوران و یاران و هوادارانی که ورشکستگی اسلام سیاسی را از مدتها پیش اعلام کرده بود هر روز افق دید خود را به جامعه و فرهنگ سیاسی و نظام حکومتی بازتر کرد. البته من انتظار ندارم موسوی فردا علام کند قانون اساسی جمهوری اسلامی را به رسمیت نمیشناسد و خواستار براندازی رژیم است. در چنین صورتی (و این نهایت آرزوی رهبر و غلام آستان مبارک اوست) اگر سرنوشت صادق قطبزاده در انتظار موسوی نباشد حکایت آیتالله منتظری با عنف و شدت بیشتر در مورد او به اجرا درخواهد آمد.
با اینهمه موسوی در لابلای سخنانش تلگرافی تاکید میکند که: من موسوی قبل از انتخابات نیستم، حالا در برابر چهره به خون نشسته ندا، سینه سوراخ سهراب، جگرسوخته سهراب و... و گلوی شکسته آرش و محمدرضا بر بالای دار مسؤولیت دارم. حالا باید در برابر نگاههای پر از درد ابراهیم و مریم که پس از تجاوز به آنها در زندان ویژه نایب امام زمان کهریزک از وطن آواره شدهاند، ثبات قدم و رأی خویش و سبز بودنم را اثبات کنم. موسوی حالا میداند هر روز که دکتر احمد زیدآبادی و عبدالله مؤمنی و هنگامه شهیدی و رمضانزاده و مصطفی تاجزاده و دهها فعال سیاسی و مطبوعاتی و فرهنگی، در محبس سیدعلی آقا سر میکنند، وظیفه او در مبارزه با خلیفهگری سیدعلی آقا سنگینتر میشود. به این پاره از سخنان او در مصاحبه اخیرش با سایت «کلمه» توجه کنید: «مأموران خشن حتی طاقت دیدن یک لباس سبز بر تن راهپیمایان جوان و یا حتی یک تسبیح سبز در دست یک روحانی را نداشتند... اجازه دهند جنبش راه سبز با توجه به اصل 27 قانون اساسی برای یک راهپیمائی مردم را دعوت کند. نحوه استقبال میتواند به حرف و حدیثها پایان دهد. (موسوی میداند که اگر چنین اجازهای صادر شود رژیم به پایان میرسد) راهپیمائی 22 بهمن امسال مهندسی شده بود (یعنی سیدعلی آقا و نوکرانش آن را به صحنه آوردند بعد هم حضور مردم را هم چون انتخابات مصادره کردند) جنبش سبز نباید دچار روزمرگی و انفعال بشود و استراتژی خود را از یاد ببرد... ملت ما میخواهد معلمان کشور بابت درخواست حقوق خود کتک نخورند. کارگران بابت درخواست حق خود مورد تهاجم قرار نگیرند و زنان به خاطر درخواست رفع تبعیض مورد هجوم تهمتهای گوناگون قرار نگیرند... جنبش سبز بر سر مطالبات خود محکم ایستاده است. علاقمندان جنبش سبز به ایرانی بودن و نمادهای آن افتخار میکنند. (از جمله چهارشنبه سوری که به قول موسوی جشن پرواز نور بر تاریکی و به گفته ما آزادی و زندگی و عشق و زیبائی، بر ولایت جهل و جور و فساد و مرگ و زشتی و استبداد است.)... در هیچ سالی اینهمه نیروی انتظامی و نظامی و امنیتی به خیابانها آورده نمیشد (آنکه این نیروها را آورد آیا کسی جز سیدعلی آقا و احمدینژاد بودند؟) برخوردهای خشن و وحشیانه که مخصوصاً در میدان صادقیه و بعضی نقاط دیگر دیده شد در سالهای قبل نبود... دهها میلیون ایرانی که در این کشور با سانسور، جلوگیری از آزادیها و اقدامات سرکوبگرانه، سیاست خارجی دمدمی و ماجراجویانه، سیاستهای ویرانگر اقتصادی، رواج فساد و دروغ معترض هستند خواهان تغییراتی میباشند که به آنها مجال دهد با حاکمیت بر سرنوشت خود، این سرنوشت و کارگزاران بیلیاقت را تغییر دهند (منصفانه میپرسم در تمام دوران شاه آیا هیچیک از مخالفان او، با چنین واژگان و تعبیرهائی رژیم او را نفی کرده بودند؟ موسوی خوب میداند که مسبب اصلی این اوضاع و احوال کی است. و میداند که مردم خواستار فروکشیدن هیأت حاکمه میباشند) موسوی پس از آنکه از سانسور نامه و پیامک و دورنگار میگوید و سانسور رسانهها و فرمان تیر و قتل و زندان، میافزاید: زمینه هر تغییر اساسی در جهت اصلاحگری گسترش آگاهی است (تا عدهای بدبخت و مفلوک با این اعتبار که سیدعلی آقا نایب امام زمان است و تحفه آرادان صاحب هاله نور و امام زمان هفتهای دو بار به جمکران سر میزند، به ظالمان حاکم سواری ندهد.) به نظر کسانی که مشغول ضرب و شتم دانشجویان هستند فرزندان این ملت از حیوانات هم کمارزشتر مینمایند. و فاجعهبارتر اینکه در سطوح مختلف (یعنی از رهبر گرفته تا فرمانده نیروی انتظامی) مسؤولین میگویند که نمیدانند حمله کنندگان چه کسانی هستند. این توهین بدتر به شعور دانشجویان و مردم است. (سیدعلی آقا پس از دیدن فیلم فاجعه هم به جای استمالت از ملت همچنان نمرودوار ادعای خدائی میکند و با کوتاه کردن جمله اطیعوا الله واطیعوا الرسول و اولوالعزم منکم، خود را هم عرض پیامبران میگذارد. بعد هم چوب میگیرد و سبزها را از کشتی نوحش بیرون میکند. که ظاهراً در کشتی فقط حیوانات آن هم از نوع آدمخوارش جواز حضور دارند.) موسوی به درستی میگوید که سبزها در چهارشنبه سوری قصد تخریب و انفجار ندارند (چون به نمادها و مراسم ملی دلبستهاند، بنابراین میآیند و آتش زندگی میافروزند.) سبز بودن به گفته او به لباس و نماد نیست به اخلاق است و... هرچه بیشتر میرویم، موسوی شایستگی بیشتری از خود برای رهبری جنبش سبز در داخل کشور تا مرحله فروکشیدن ولایت جهل و جور و فساد از خود نشان میدهد. او به کروبی نیز نیازمند است تا آنجا که لازم به پردهدری شد، او فریاد بزند دولتمرد نقاش در آرزوی روزی است که مجموعه پوسترها، کلیپها و سایر آثار هنری خلق شده در این ماهها آزادانه به نمایش گذاشته شود. آیا با بودن سلطان فقیه و خادم درگاهش میتوان تحقق چنین خواست و آرزوئی را ممکن پنداشت؟
واندر حکایت شیخالرئیس!
از موسوی گفتم و از شیخ علی اکبر هاشمی بهرمانی نیز بگویم که در بستر جنبش با یک خطبه نماز جمعه، نامهای به صنم به دست خود ساختهاش، موضعگیری همسرش خانم عفت مرعشی و هدف قرار گرفتن خود و فرزندانش از سوی حاکمیت، ناگهان صاحب اعتبار شد. اگر به او تندی میکردی با اعتراض بعضی از سختترین مخالفان او در روزگار قدرتش روبرو میشدی که میگفتند حالا موقعش نیست، به هاشمی نیاز داریم و فقط او از پس ولی فقیه بر میآید. تصویر تازه هاشمی اما چه زود در برابر نور حقیقت سیاه شد. او به جای ثبات قدم و استفاده از اجلاس خبرگان برای بازگوئی حقایق و نشان دادن عدم اهلیت سیدعلی آقا، به دستبوسی رفت و در خبرگان آغاز و انجام دو روز مدّاحی و دست و پابوسی رهبر را رقم زد. تصویرش در جوار رهبر، چقدر فروشکسته و مفلوک مینمود. ملت جایگاهی فراتر از رئیس خبرگان و مجمع را به او عرضه کرده بود، جایگاهی که از باد و باران و غضب و عتاب ولی فقیه آسیب نمیبیند. او حتی در مقام یک پدر، به روی اوباشیگری مزدوران بسیج سید علی آقا نسبت به دخترش فائزه چشم بست و به جای آنکه با اقتدار در اجلاس خبرگان عدم اهلیت صنم دست ساختهاش را اعلام کند، خم شد تا او بر شانهاش سوار شود. هرچه در این هفته موسوی پشت به نظام به سوی مردم آمد، هاشمی رفسنجانی رو به نایب امام زمان کرنش کرد و در برابرش زانو زد. تاریخ برگ عبور به سرفرازی را به او داده بود او اما این برگ به آتش انداخت و بقا در جمع کارگزاران سیدعلی آقا را برگزید. بی آنکه درک کند حتی اگر فردا سر فرزندانش را هم جلوی پای رهبر ببرد باز هم در ناخودی بودنش اثری نخواهد داشت که آقا فرمودهاند این آقای پرزیدنت احمدینژاد از هاشمی به ما نزدیکتر است.
شیخ علی اکبر هاشمی بهرمانی در 75 سالگی به جای آنکه صف خودیهای ملت را برگزیند، خود را در صفی انداخت که دیگر در آن جائی به او نمیدهند
March 7, 2010 08:06 PM