يكهفته با خبر
... ثبت است بر جریده عالم دوام ما
سهشنبه 9 تا جمعه 12 مارس
نرم نرمک میرسد اینک بهار، و بر فراز جانش، نوروز اشک در دیده و لبخند بر لب پا به دیده و دل میگذارد. اشک به دیده دارد برای آنهمه نازنین عاشق که بر پیادهروهای خانه پدری، در زندانهای سید علی آقا و یا بر فراز دار جان باختند و از لحظه حضور خویش در تاریخ، اسطورهها ساختند. و لبخند به لب دارد، به نشانه آنکه نوروز دیگر بر لبان ساکنان خانه پدری لبخند در زوال استبداد سیاه ولایتی، و برشدن خورشید آزادی و عدالت و برابری و همدلی نقش بندد.
به یاد نخستین نوروز پس از انقلاب، تصاویری از آن روزها را پیش رو دارم. اعدامها آغاز شده بود و بهار آزادی که جای شهدا را میگفتند در آن خالی است، برای بسیاری از خانوادهها سیاهترین بهار و تلخترین نوروز بود...
رهبر محبوب که حالا قدرت خانم را تنگ در آغوش گرفته بود فرمودند ما امسال عید نداریم و البته شاگرد نامدارشان که در عهد طاغوت در مجله «زن روز» مقاله قلمی میکردند، مشتی ناسزا نثار پدران «احمق» کرده بود که از روی آتش میپرند و چهارشنبهسوری برگذار میکنند، مردم اما علیرغم خودباختگی و سرسپردگی به انقلاب و سید روحالله، آنجا که پای سنت و فرهنگ اجدادی به میان آمد ایستادند و «آقا» که حواسش جمعتر از خلف ناصالحش بود خیلی زود جا زد و آن سال چهارشنبه سوری شکوهی بسیار یافت و نوروز نیز که حالا حاجی فیروزش توقیف گشته و شادیهایش از رادیو تلویزیون مصادره شده بود، در خانهها جلوهای چشمگیرتر از پار و پیرار داشت. با اینهمه در هزاران خانه که مردشان در زندان انقلاب بود نوروز با سایه روشن بیم و امید گذر میکرد. مهندس بازرگان در پاسخ «آقا» که گفته بود عید نداریم با نوعی لجاجت و تندی که با طبیعت او دمساز نبود فریاد زد؛ عید داریم خوبش را هم داریم، بعد هم کت و شلوار نوی سفیدش را پوشید با کراوات و به وزرایش نیز گفت لباس نو کنند و شادمانه پیام نوروزی بفرستند.
معنای یا محول الحول والاحوال را در نوروز 58 میشد با پوست و گوشت و روح درک کرد. به فاصله 365 روز، جای ترانه دلنشین نوروزی حمیرا را که صادق نوجوکی ساخته بود، سرود دیو چو بیرون رود و رهبر محبوب من از سفر آمد و الله اکبر حسین سردبیر گرفته بود. در تلویزیون خبری از آقای قاطبه و زبان و کلام شیرینش نبود. دل همه برای کاف شوی پرویز صیاد تنگ شده بود که جایش را بحثهای ملال آور و نکته پراکنیهای لوس حجتالاسلام قرائتی و... گرفته بود. یک نوع ندامت در چهره و کلام خیلیها به چشم میخورد اما هنوز کمتر کسی حاضر بود به شکر خوردن ملی اقرار کند. هنوز عامه مردم از جمع اهالی انقلاب فقط سه چهار تنی از ارباب عمائم و شماری از کراواتیهای داخلی و تازه راه رسیده را میشناختند که ذوق سلیمشان در همان روزهای نخست از آنها مثلثی ساخت و عنوان «بیق» را نصیبشان کرد. سخنان مهندس بازرگان در استادیوم تبریز هنوز در گوشم زنگ میزند. در آن زمان او تنها امید به عرق نشستگان تبدار انقلاب برای رهائی از کابوسی بود که خمینی در برابرشان قرار داده بود. زنده یاد علی اکبر صفی پور که از تیراژ وسیع و اعتبار مجله امید ایران سخت به وجد آمده بود کلید ویلایش را در شمال به من داد که برو چند روزی استراحت کن. شماره نوروزی ما در روز نخست نایاب شده بود و چاپ دوم و سوم نیز بلافاصله نایاب شد. ساعتی پیش از حرکت، دوستی از حزب ایرانیهای استوار و آزاده زنگ زد که غروب یکدیگر را در میدان ونک ببینیم. بیست و هشتم اسفندماه بود. سفر را به بامداد انداختم تا شامگاه او را ببینم.
توی رستوران کوچکی دیدمش و بعد که مژده دیدار دکتر را داد طاقت ماندن نداشتم و با هم راه افتادیم. هفت شب بود که در برابر دکتر نشسته بودیم در اتاقی که نور کمرنگ چراغکی آن را پر راز و رمز کرده بود. دوست حزب ایرانی برای دومین بار دکتر را پس از شامگاه 22 بهم میدید و من برای نخستین بار روی عزیزش را بوسیدم.
برای من و میلیونها انسانی که در همان 37 روز با شاپور بختیار آشنا شده بودند او دلیل راه ما به صبح صادق آزادی بود اما افسوس که میلیونهای بیشتری به فجر کاذب وارداتی اقتدا کردند. نیم ساعت در آن آپارتمان کوچک بودیم که دختران دکتر دراختیارش گذاشته بودند (ویوین بعد از ذبح اسلامی پدرش در پاریس به دست سربازان حالا سرشناس امام زمان سلطنت آباد سابق و پاسداران فعلی، چندان طاقت نیاورد و خاموش شد چنان پاتریک آن پلیس بلندقامت استوار که شکسته شدنش بعد از رویت جسد پدر مشهود بود. فرانس اما ماند تا خاطره پدر را همراه با برادرش دکتر و فرزند برومند ویوین جهانشاه که نسب از دو بزرگ میبرد شاپورخان و جهانشاه خان صمصام، به نسلهای بعدی منتقل کند).
به دکتر گفتم از دو سه هفته دیگر یک دادگاه مطبوعاتی برای محاکمه او در امید ایران ترتیب میدهم که دادستان و وکیل مدافع خودم خواهم بود و از هم اکنون میدانم او از این دادگاه سرفرازتر بیرون خواهد شد. و شگفتا که مهمترین دلیل توقیف امید ایران 5 ماه بعد همین دادگاه بختیار و پاورقی دیگرم «آخرین روزهای شاه بود» که با نام مستعار «یک سیاستمدار بازنشسته» مینوشتم. دکتر پیامی نوروزی داشت که ترتیب ارسالش را به BBC همان رفیق حزب ایرانی داده بود. خیلیها گمان میکردند او از ایران خارج شده است. پیام که منتشر شد، امید گمشده به دلهای بسیاری راه یافت. از ساختمان که بیرون شدیم نوار فروشی نبش خیابان آهنگی را با صدای «فرزین» پخش میکرد «مادر من، خاک ایران، ما همون گلهای زردیم، با زمستون اگه رفتیم، با بهار بر میگردیم...» رفیق حزب ایرانی که یکبار دیگر فضای بهار تلخ را ربع قرن پیش تجربه کرده است، اشکهایش را پاک میکند و... هنوز ترسای پیر پیرهن چرکینمان، به تلنگری در را باز میکند. وحشت بزرگ بسیاری از ساقیان را راهی دانشگاه اوین و یا مسجد و کنشت و کلیسا کرده است اما تک و توکی هستند کسانی که در چهارسوی شهر، در میگشایند و سنگ صبورت میشوند.
بانوی آواز در بهار تنهائی
بامدادان جمشید زنگ میزند، خبر بدی دارم، دلم میلرزد که سال پیش بسیار روزها که خبرهای بد را از پرکشیدن عزیزانی همین بامدادان دریافت کردهام. هنوز از مرگ فریدون امیرابراهیمی دلم خون بود که خبر پرپرشدن جوان برومند پسر ناصر انقطاع رسید. و حالا جمشید چالنگی رفیق دیر و دور میگوید بانوی آواز امسال سیاه پوش است. جانان نواده مرضیه بانو به او گفته است «هنگامه» پر زد و رفت. حالا مرضیه با مادر ندا آقاسلطان همنوا شده است. خیلیها در نوروز عادت داشتند ترانههای بهاری او را گوش کنند. زنده یادان پوران و الهه و عمرش دراز باد مرضیه بانو، با نوروز الفتی جاودانه دارند. آن سال که پوران «گل اومد بهار اومد» را خواند، آن نوروزی که با عطر آواز مرضیه بانو که بر نسیم فروردین رقص کنان میآمد آغاز شد، آن روزی که بهار غلامحسینی همان که «الهه»اش میدانستیم، بهار را با ضربآهنگ صدای جادوئیش به خانهمان آورد. حالا مرضیه بانو برای دخترکش مویه میکند. آن سالی که تصاویر ازدواج هنگامه در روزنامهها و مجلات آن روز چاپ شد. مادر سرفراز در جشن عروسی دخترش نغمه سر داده بود. کسی چه میدانست در عصر ولایت جهل و جور و فساد، در روزگار آدمخواران گمنام و نامدار امام زمان چهار راه آذربایجان، مرضیه سوگواره جدائی دخترش را در نوروز سبز زمزمه خواهد کرد. دلم میخواهد میتوانستم یک لحظه به آرشیو رادیو بازگردم و به آن دو سه سالی که با کمک «شیرخان» مدیر آرشیو و موافقت دکتر صفاءالدین جهانبانی که مدیر رادیو بود برای نوروز سیزده برنامه یکساعته درست کردم که سرشار از شعر و گفته و ترانه بود و در هر برنامه مرضیه بانو با صدایش لحظههای نوروزی را به شوری عاشقانه و سرشار از شادی پیوند میداد. شیرخان را در سفر واشنگتن میبینم و با او و جمشید بار دیگر میدان ارگ و رادیو پیش چشم ما است... حالا اما مائیم و مشتی خاطره از شب پیش از هجرت، و مرضیه بانوئی که با غم بزرگش در بهار سبز خلوت کرده است. میدانم اما میدانم میلیونها ایرانی در خانه پدری و غربتکدههای این سو و آنسوی عالم، با مرضیه هستند. بزرگ بانوی آواز ما چنان در دل و روح ملتش جای دارد که در غمش میلیونها دیده اشکبار است چنانکه به شادیش دیرسالی بر رودخانه سرشار آوازهایش، شادی کردهایم. در آستانه نوروز به جز پیام همدردی چه دارم که به پیشگاهش تقدیم کنم همراه با این گفته که؛ مرضیه بانوی ما، باور کن در بهار امسال تنها نیستی، میلیونها ایرانی با تواند. نگاه کن مادر ندا هم مثل تو با یاد دخترک زیبایش میگرید و همراه با او ملتی در برابر تو سر فرو میآورد که به جاودانگی رسیدهای.
شنبه 13 تا دوشنبه 15 مارس
ارتجاع با این نسل چه خواهد کرد؟
تردید نکنید سیدعلی آقا و نوکرانش (و شاید هم باید گفت اربابان و نگهبانانش) در سرازیر سقوط به شتاب میروند تا دفتر ننگین سی و یک سال فریب و دروغ و جنایت بسته شود. موج سبز را باور کنید، موجی فراتر از من و ما و موسوی و کروبی و خاتمی، موجی که ریشه در هویت ملی ما دارد. در آن هم نیای مفتخر کوروش را میبینی، هم بزرگمهر حکیم را، هم رستم را داری و هم سیاوش را، نقابروی بلخ را در شبانههای نخشب داری و هم حضرت ابوالقاسم فردوسی را، حافظ را داری دست در دست شاملو، رودکی و ناصرخسرو را داری همراه با حسنک وزیر، بیهقی را داری همسو با سعیدی سیرجانی، گردن خونین منصور حلاج را داری و گلوی بریده شاپور بختیار را، ستارخان و قاسملو دست در دستند و منصور اهوازی با خسرو خان قشقائی هم سفره، مصدق را داری، مدرس را هم، رضاخان سردار سپه را میبینی با مشیرالدوله همراه است، ایران را میبینی در کوره راههای تاریخ چراغ در دست، آرتمیس را میبینی که بر سفینه آزادی، همراه با سیمین بانو بهبهانی امیرهالشعراء، مرضیه بانوی آواز، ندا آقاسلطان، مهرانگیز کار و شادی صدر، شهلا لاهیجی و فاطمه حقیقتجو هر روز مسافر تازهای را سوار سفیه آزادی میکند. حالا زهرا رهنورد هم آرتمیس را یاد میکند و شیوا نظرآهاری در زندان ترانه آزادی گوگوش را برای مسافران سفینه آزادی زمزمه میکند.
سیدعلی آقا خیال میکند که با چهار گردن شکسته مثل محمدتقی مصباح یزدی و احمد جنتی و یک دوجین آدمخوار و البته خیلی از مزدوران و فریب خوردگان جاهل میتواند ملتی به این وارستگی و سرفرازی را به تسلیم وادارد.
بهنام ناطقی را انگار هزار سال است میشناسم، درویشی است دل و جانش آمیخته با سینما و موسیقی و نمایش و نقاشی و خلاصه هفت هنر، اگر گاهی تلنگری به باب سیاست هم میزند چنان کار درخشانش در روزهای پرشور بعد از انتخابات، انتخاب و معرفی وبلاگهای پرخروش و پر از حرف و سخنی بود که در داخل کشور در شبکه عنکبوتی گزارش خیزش سبز را به چهارسوی وطن و جهان انتقال میدادند. بهنام در صدای آمریکا به کسی کاری ندارد، از زاویه نیویورکیا ش، هر روز در«شباهنگ» آخرین اخبار هنر و فعالیتهای هنری فرهنگی را به اطلاع میلیونها بیننده VOA یا به قول اهالی خانه پدری «ووآ» میرساند. در ساعتی که مشغول نوشتن بودم او را دیدم در برنامهای ویژه حدود یک ساعت به بررسی موسیقی رپ و هیپ هاپ ایرانی در داخل و خارج کشور پرداخت. طبیعتاً با سن و سال ما این موسیقی شاید مقبول طبع ما نباشد چنانکه در نوجوانی وقتی پدران و مادرانمان با ادیب خوانساری و قوامی و تاج حال میکردند و صدای دلکش سرود جانشان بود، ما دنبال گوگوش و ستار و ابی و عارف و جمشید علیمراد و بهمن باشی و فرهاد و شب پرهها بودیم. اما وقتی کلام یا شعر گفتههای خوانندگانی مثل شاهین نجفی، هیچکس، غوغا، سالومه ومانند آنها را که بهنام با حوصله به بهانه یک فستیوال پای حرف و صدایشان مینشیند را میشنوم تردیدی نمیکنم که نسل جوان ما عفریت استبداد را به زانو درخواهد آورد. شعر گفتهها، فریادهای نسلی است که اگر کودکیش در جنگ و سیاهیهای دهه نخست انقلاب گذشته و یا محصول 20 سال به تخت نشستن سیدعلی آقاست، یک پیام مشترک دارد، بیزارم از نفاق و فریب و تزویر، به دنبال قهرمان نیستم، از توی جلاد حاکم بر وطنم نفرت دارم اما درصدد کشتن تو نیستم، با خشونت بیگانهام، خورشید و نور و زندگی را ستایش میکنم، شاملو و فروغ و حافظ و خیام را دوست دارم، عشق را زیباترین تجلی الهی میدانم، خدای من قاصم جبار نیست، بخشنده مهربان است. دوزخ ندارد که سراپا خدای من بهشتی است. خدای من همه را دوست دارد، عشق را اعتبار خدائی خود میداند. پیامبرانش چاقوکشان و شمشیرزنان و مسلسل به دستان نیستند. بلکه رسولان محبت و دوستی و برابری و برادریاند. نسلی که وقتی میخروشد بر بستر رودخانه سبز، آواز میخواند، به سینهاش، جلاد فقیه گلوله میزند، در زندانش به او تجاوز میکنند، سر و رویش از ضربات چوب و زنجیر خونین است با اینهمه نمیکشد، ویران نمیکند، آتش نمیزند.
یکساعت با بهنام ناطقی و همسفرانش در شباهنگ یکشنبه شب همراه شدهام. برای شناختن نسل سبز باید این برنامه را دید و به شعرگفتههای رپرهای ایرانی گوش داد حتی اگر موسیقی آنها را دوست ندارید، گوش کنید، آن روز که نسل ما با صدای اعتراض پینگ فلوید و بیتلها و رولینگ استونز همصدا شده بود، پدران ما گوشهایشان را میگرفتند. امروز اما به صدای فرزندانمان گوش سپاریم، و شکوهها و دردهایشان را بشنویم که همینها رژیم آدمخوار ارتجاع را به لرزه انداختهاند هم با خیزش سبزشان و هم با شکوههای آهنگینشان در موسیقی رپ یا هیپ هاپشان.
نوروز سبز و نایب امام زمان
21 سال پس از شروع خلافت غصبیاش، سیدعلی آقا تازه به فکر افتاده پس از گردن زدن زیباترین نسل تاریخ ما، به روی سنتها شمشیر کشد. بیچاره نمیداند که پیش از او مطهری مردی که خود در کتاب خواندنیاش، جایگاه ایرانیان را در ظهور فرهنگ اسلامی فراتر از همه مسلمانان رقم زده بود، تنها به خاطر یک خطا در رابطه با چهارشنبه سوری، به جای تقدیر، لعنت هزاران ساله ایرانیان را برای خود تثبیت کرد، حالا او آمده است، در سال سبز، در سالی که میرحسین موسوی متدین ملتزم، به فرهنگ نیاکان خویش میبالد و همسر او دیگر به قدوههای روضهخوانها اعتنائی ندارد بلکه پوراندخت و آذرمیدخت، آرتمیس و به قول استاد فرزانه دکتر احمد مهدوی دامغانی شاهزاده والاتبار شهربانو دخت یزدگرد را نماد پذیرفته زن آزاده ایرانی میداند، آری در چنین سالی او آمده است با شمشیر و خنجر و تیغ، با تکفیر و تقبیح فتوا صادر میکند که چهارشنبه سوری خطاست و شادی کردن و از فراز آتش پریدن با دین و مذهب او ناسازگار است. سیدعلی همچون همه دشمنان ایران زمین گمان میکند با چهارتا فتوا و مشتی حرف لغو و بیارزش قادر است بر سنتهای جاودانه ما غلبه کند. او بیخبر است که آتش زندگیبخش در آخرین سهشنبه پایان سال (شب چهارشنبه) سرخواهد کشید و از کوههای آناتولی و جبال کردستان تا پهنه خلیج همیشه فارس، از آسیای میانه تا چچن، از لاهور تا زنگبار، نوروز ایرانی با نمادهای سبز و آتشین خود، نفی استبداد و ارتجاع را آواز خواهد دارد.
سیدعلی آقا نمیداند، میر نوروزی بر ریشه کن کردن ولایت جهل و جور و فساد، امسال بر بستر موج سبز، همراه با میلیونها ایرانی، پیروزی را بشارت خواهد داد.
March 19, 2010 09:15 PM