April 17, 2010

يكهفته باخبر

KAYHAN-1.jpg

باشد که، باز بینم دیدار آشنا را
سه‌شنبه 6 تا دوشنبه 12 آوریل
یاد باد آن روزگاران یاد با د
«جورجیا» می‌توانست در اندیشه من اگر آن بادام فروش با چشم‌های پُف کرده نبود، تعبیری آشنا و نزدیک به فرهنگ و تاریخم داشته باشد که لاتین همان گرجستان خودمان است با زنان باشکوه و زیبائی که گل سرسبد حرمسرای شاهان و امیران و بزرگان خانه پدری بودند از آن روزگار که فرستادگان مرشد کامل صفوی به صید پریچه‌های گرجی و لزگی و ارمنی می‌رفتند و سالی چندصد دختر از قفقاز و ماورایش وارد می‌کردند. اگر جنگی پیش می‌آمد البته این تعداد به هزاران می‌رسید و افسران سپاه صفوی و امرا و دولتمردان نیز نصیبی می‌بردند. بعدها در میان شازده‌های قاجار هر که چشم آبی و سبز و زاغ داشت و موئی نرم (و بعضاً بور و طلائی) حتماً مادرش گرجی بود. آغا محمدخان که مردترین قجرها بود در پای قلعه شوشی جان باخت که او نیز سودای تفلیس در سر داشت و غلتیدن به روی پیکر لخت کنیزکان گرجی و لزگی، که خان قجر گو اینکه از مجامعت محروم بود، اما از مُلامست و معانقت کیف بسیار می‌برد.

گرجستان کهن که فرنگان «جورجیا» خطابش می‌کنند اما تالی دیگری در ذهن و دل ما پیدا کردکه باعث آن بادام فروشی از ایالتی همنام و در ینگه دنیا بود. درست در سالهائی که سرزمین ما اگر در دایره استبداد روزنکی پیدا می‌شد (که با احوالات جسمی شاه و خواستهای جامعه‌ای که دیگر نیازهایش از داشتن پیکان و رادیو تلویزیون رنگی، سفر به خارج و خانه و زندگی معقول فراتر رفته بود، تردیدی نیست که روزنه پیدا می‌شد و با یک شاه جوان و اگر نبود یک رئیس دولت آزاد ملی به پنجره و دروازه بدل می‌شد تا نسیم آزادی بیاید، مردمسالاری پای گیرد و...) حقاً امروز ژاپن خاورمیانه شده بود و اعتبار انسانی ملتی کهن و سرفراز با شتر و خر و بز و قانون وحشیانه قصاص اندازه‌گیری نمی‌شد. درست در چنین سالهائی، از بخت بد ما در برابر شاهی که همرهان وفادارش را یکی بعد از دیگری از دست می‌داد و مرض ضمن کاهیدن تن و جانش روان و توان و اراده‌اش را نیز به سرعت می‌بلعید، بادام فروش جورجیائی در میان بهت مفسران و تحلیلگران سیاسی، به ریاست جمهوری آمریکا رسید. او در محدوده روستا و شهر و ایالاتش البته آشنائی بود که در مقام بادام فروش و ایالتمدار دیرسالی در حوزه اداره جورجیا نقشی اصولی داشت امّا در ایالات متحده، در بعضی ولایات حتی اگر خدای روی زمین باشی، در ایالات دیگر محلی از اعراب نداری. مثلاً شهروند آمریکائی در واشنگتن و نیویورک و تکزاس و لس آنجلس اصلاً کاری ندارد که فرماندار کارولینای شمالی، یا داکوتا و نبراسکا و... کیست. و گو اینکه جورجیا به برکت IBM و شبکه CNN حالا از ایالات نامدار است اما سی و سه چهار سال پیش در مقام مقایسه (البته بلانسبت به قول برزو پناهی) همان مقام و جایگاه را داشت که امروز «آرادان» با تهران دارد. یعنی این درست که فرزند یکی از کولی‌های دوره گرد آرادان که با الاغش به در خانه‌ها می‌رفت و ظروف مسی را سفید می‌کرد، امروز رئیس جمهوری ولایت فقیه است، آن روز بچه بادام فروش جورجیائی نیز احمدی‌نژادی بود که ناگهان و به طور عجیب و غریبی شد پرزیدنت کارتر و روزالین که تمام هم و غمش پیدا کردن سیب سبز سفت برای درست کردن مربای سیب و پته و مته و کته بود شد بانوی اول آمریکا. و آن سو من ایرانی که فکر می‌کردم گرفتار استبداد (این تعبیر محمود اعتمادزاده، م الف به آذین نه فقط مرا حیرت‌زده کرد بلکه همه حرمتی را که برای او به عنوان یک متفکر چپ قائل بودم دود کرد و به هوا فرستاد. ضمن اینکه جایگاهش در مقام یکی از بهترین مترجمانی که مرا با ادبیات جهان آشنا کرد چنانکه محمد قاضی آن بزرگ، هرگز در دل من متزلزل نخواهد شد) وحشی میلیتاریستی پهلوی هستم دل خوش کردم که این ابواللوز (لقب بادامکاران عرب) می‌آید و مرا از استبداد نجات می‌دهد.
جیمی کارتر که به ایران آمد، و در شب ژانویه گیلاسش را در کاخ شاه بالا برد که اعلیحضرتا، علیاحضرتا چه بخت بزرگی داشتیم من و روزالین که در خدمت آن پادشاه جمجاه ملک پاسبان هستیم و خدا و مسیح و روح‌القدس را صد هزار شکر که امشب در جزیره آرامش می‌خوابیم آنهم در اوقیانوس پرتلاطم خاورمیانه، بله وقتی این حرفها را شنیدیم فهمیدیم که آرزو بر نوجوانان عیب نیست. تنها در بهمن ماه بود که شبی در خانه دکتر علی امینی، پیری که مثل مراد و مقتدایش احمد قوام (قوام‌السلطنه) دشمن بسیار داشت و یک عمر بار گناهی را بر دوش کشید که دیگران مرتکبش شده بودند و او در واقع محررّش بود (همان قرارداد کنسرسیوم)، از او شنیدم کار سلطان به سامان نیست و اعلیحضرت نگرانند و سفر ینگه دنیا در واقع حادثه‌ای است برای محک زدن میزان وفاداری ایالات متحده به یار و متحد دائمی‌ و غیرقابل تغییرش در خاورمیانه، همان مردی که به قول دکتر امینی، نه بلد بود دیکتاتور باشد، نه آدمخواری و آدمکشی (به شیوه خلف اوّل و ثانی‌اش) در ذاتش جای داشت و نه قادر بود از خط حیا و شرم ذره‌ای آنطرف‌تر برود!! در خانه دکتر در آن شب که مرد سرشناس کوچه دلخواه «اسلام کاظمیه» به جای صاحبخانه «بوردو»ی ناب را به جام کریستال می‌ریخت و آقای ودودی هر از گاه می‌آمد و سؤال می‌کرد کم و کسری چیزی نیست. دریافتم که بادام فروش جورجیائی با عیسی بن مریم عهد بسته است ایران ملقب به جزیره آرامش را به کمربندی سبز زیر شکم دولت شوراها تبدیل کند. روز بعد وقتی در روزنامه اطلاعات این سخنان را با علی بابلی پدر معنوی نازنین ما شاگردان مکتب مسعودی در میان گذاشتم با همان ته لبخند همیشگی گفت پاپ لهستانی حتما یک همتای شیعه ایرانی می‌خواهد. شاخ درآوردم که با بودن جبهه ملی و نهضت آزادی و یک دوجین سید و جوادی و زین و آذین و توده‌ای دیرین، در کنار چریکهای مجاهد و فدائی، این بادام فروش از سر قبر پدرش، پاپ شیعه اثنی عشری پیدا می‌کند؟ علی خان با همان خونسردی ذاتی فرمود؛ سه چهارتا در نمک خوابانده دارند و چندتائی را نیز در عسل خوابانده‌اند. هرچه گفتم منظورت چه کسانی هستند، پوزخند تحویلم داد... در کاروانسرای سنگی انصار حزب الشاه آن زمان دست و پای فروهر و بختیار را شکستند و گردن متین دفتری را با زخمی گران بستند. دیگر آشکار شده بود نواده علی خان امین‌الدوله در ارزیابی خود به اشتباه نرفته است... باز گردم به جورجیا، که آمده‌ام به این دیار برای دو کار، زیارت شه عبدالعظیم و دیدن یار. عروسی نیمه فرزندی است از تیرۀ همه فرزندانم که از چهارسوی خانه پدری با من در این سالها، در ارتباطی نزدیک و همیشگی بوده‌اند و حضور در جلسه‌ای که به همت دکتر سیاوش عبقری در دانشگاه “Emory” اینسو برپاست. از جورجیا جز آنکه پیش از این آمد چیزی نمی‌دانم و آتلانتا به ظاهر کلانشهر دیگری است که مردمانش از سرزمین تو و حکایت بادام فروش اینسوئی چیزی نمی‌دانند. آکواریوم ماهی‌های کوچک و بزرگ دیگر برای من جذابیتی ندارد که دلم پیش آن میلیونها انسان بی‌گناه جان و جهان خسته است که در اوقیانوس بزرگ ایران زمین به امید رسیدن به ساحل مردمسالاری و عدالت به راه افتاده‌اند و در برابرشان کوسه‌ها و نهنگ‌ها و ارّه ماهیهای معمّم و یقه باز و گردن کلفت و... دهان گشوده آماده بلعند. در فضای کنونی ایران آیا یک دگرگونی زیربنائی در بافت قدرت به صورت آرام امکان پذیر است؟ راستی با رهبران خواسته یا ناخواسته جنبش چه باید کرد که هر دو به نوعی بند ناف خویش به سید روح‌الله مصطفوی بسته‌اند و حاضر نیستند کمی از انقلاب جهانشمول با سایه‌هائی از پشت بام مدرسه علوی، جنگ و خرداد 60 و هفته‌های پس از جنگ سال 67، گردن انداختن از معارضان و مخالفان در داخل و خارج کشور دور شوند. این سخنان را محور حرفهایم در دانشگاه قرار داده‌ام. در میان نگاههای همه آشنا، چند نگاه آشناترند. جمشید چالنگی رفیق هزار ساله‌ام هم از واشنگتن آمده است با شیرین سخنی پایدار و همیشگی‌اش، علی زائرزاده اینجاست رفیق روزهای انقلاب در روزنامه اطلاعات که با من به «امید ایران» آمد و شاهد روزها و شب‌های عجیب و گاه تاریخ ساز آن دوران بود. رضا سهرابی یار منتقد سینمای مجله فردوسی و فیلم و کوروش سلیمانی طراح و کارتونیست با ذوق که طرح‌هایش زینت بخش دهها شماره «روزگار نو» زنده یادان را ئد و پوروالی بود از جمله آن آشناترینهایند. در این سفر جمال بزرگزاده نیز با من است که حالا انگار بدون او سفر و حفر ممکن نیست. رفیق دیگرم ژوزف حمزه لوئی نیز سفر به آتلانتا را از یادماندنی‌ترین سفرها می‌کند. در دانشگاه “Emory” هموطنانی را می‌بینم که هر یک در پیوندی گاه با پدرم و پدرشان با من آشنا هستند. چنین است که وقتی از فراز سن به سالن می‌نگرم جز شعله‌های محبت نمی‌بینم. به علت سخنان اخیر مهندس موسوی در دیدار با فعالان سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی، بسیاری این سؤال را مطرح می‌کنند که آینده جنبش سبز چه خواهد شد؟ چرا آقای مهندس ادامه مقاومت و مبارزه را شرطیه کرده است که اگر به قانون اساسی باز نگردید و به بی‌قانونی‌ها خاتمه ندهید ما ایستادگی و ستیز را ادامه خواهیم داد. مفهوم دیگر این سخن این است که اگر قانون اساسی ولایت فقیه را رعایت کنید ما تمکین خواهیم کرد. دست بالا اینکه با یک انتخابات دیگر ـ که موسوی و کروبی به هیچ روی در آن مجال حضور نخواهند داشت ـ جنبش سبز به خانه می‌رود و همه چیز به خیر و خوشی خاتمه می‌یابد... من البته چنین فکر نمی‌کنم و بر این باورم که جنبش سبز با از دست شدن فرصتی طلائی برای ایجاد یک دگرگونی بنیادین به علت نبودن یک رهبر یا رهبری منسجم، آگاه، مقتدر و مورد اعتماد عمومی و عدم آمادگی برشدگان جنبش سبز یعنی آقایان موسوی و کرّوبی و تا حدودی خاتمی (و در پس سر آنها هاشمی رفسنجانی) برای عبور از نظام و انقلاب، امروز در یک بزنگاه دیگر تاریخی ناچار به انتخاب است. آقای سیدعلی خامنه‌ای و منتخبش محمود احمدی‌نژاد و یک دوجین سردار و البته فدائیان مقام معظم رهبری با دراختیار داشتن پترو دلارهای بی‌زبان، چنین پنداشته‌اند که با لت و پار کردن جمعی، به اسارت گرفتن شماری، وثیقه داشتن و شمشیر دامکلس بازگشت به زندان را بر سر سه چهار هزار تن نگاه داشتن، کار را به انجام رسانده‌اند. دنیا هم با بودن پرزیدنت اوبامائی که جایزه نوبلش را گرفته و طرح بیمه همگانی‌اش را به تصویب رسانده، با سوریه می‌لاسد و آماده است سند برائت بشار اسد و مافیای علوی را در قتل رفیق حریری صادر کند، سرانجام با سید علی آقا و تحفه آرادانش کنار خواهد آمد. گفتم این تصور حاکمیت است در حالی که واقعیت امر چیز دیگری است. حالا با روشن شدن فرار شهرام امیری طراح سایت‌های اتمی به آمریکا از راه عربستان سعودی، تردیدی به جا نمانده که ایالات متحده از کُنه و ریزه‌کاری‌های برنامه اتمی رژیم در بعد نظامی پنهانش باخبر است. وقتی آمریکا بداند اسرائیل به طریق اُولی از همه چیز باخبر است. نظم نوین جهانی اجازه نمی‌دهد رژیم بیرون آمده از بطری یک ایدئولوژی تنگ نظرانه که قصد جهانگیری هم دارد به سلاح هسته‌ای دست پیدا کند. و زمانی که مهار این رژیم و کنترل برنامه اتمی‌اش را با گفتگو و فشارهای دیپلماتیک و حتی تحریم‌های سخت غیرقابل دستیابی بداند، ناچار گزینه نظامی را عملی می‌سازد. این یک فرض نیست بلکه حقیقتی است که با تأمل بر عمق سخنان و واکنش‌های دولتمردان غربی به ویژه آمریکائی و فرانسوی و آلمانی و انگلیسی، به آسانی قابل درک می‌شود. تنها جنبش سبز است که می‌تواند مانع از ویرانی ری ـ به قول محمد قائد ـ شود. جنبش سبز در نماد و نهاد، میل آشتی با جهان دارد و گو اینکه جانمایه از خشم و نفرت مردمی گرفتار هیولای استبداد و ارتجاع حوزوی ـ پادگانی، گرفته است، اما در جمع شعارهایش، آنچه رو به زندگی دارد بسیار بیشتر از شعارهائی که طنین مرگ دارد، به چشم و گوش می‌رسد.
در دانشگاه «اموری » یادآور می‌شوم؛ اگر آقای موسوی از وفاداری به آرمانهای انقلاب و میراث خمینی می‌گوید، نباید او را تخطئه کرد بلکه باید برایش آشکار ساخت این جناب خمینی شما را مصباح یزدی و جنتی و خامنه‌ای و... دیرگاهی است مصادره کرده‌اند و چیزی از او نصیب شما نخواهد شد. در عین حال امروز آشکار است که وفاداران به نظام و میراث خمینی و ولایت خامنه‌ای، از 20 درصد جمعیت صاحب رأی و حاضر در صحنه فراتر نمی‌رود. آیا برای یک رهبر سیاسی که محبوبیت نیز پیدا کرده زیبنده است برای جذب و جلب و اثبات اصولی بودن خود نزد «درصدی از 20 درصد» وفاداران و حامیان رژیم، حمایت و همدلی 80 درصد را که از دوران آقای خمینی جز سیاهی و مرگ و افسردگی و شکست را به یاد نمی‌آورد، از دست بدهد؟ رژیم و بلندگوهایش مدتهاست موسوی و کروبی و خاتمی را از سفینه نوح فقیه به بیرون پرت کرده‌اند، شایسته نیست امروز این آقایان زخمی و پا شکسته بخواهند به هر قیمت شده خود را به سفینه نظام وصل کنند. آقای خامنه‌ای در پیام نوروزی‌اش حرف آخر را زد. به گمان من آقای موسوی و کروبی می‌بایست نگاه به عقب را بدل به نگاه به آینده کنند. در یک انتخابات آزاد که اگر موسوی برگذارکننده‌اش باشد حتماً آزاد خواهد بود، دیگر جائی برای ولی فقیه و شورای نگهبان و نهادهای تابع حضرتش در دایره حکم باقی نخواهد ماند پس این چه اصراری است هر از گاه دست بالا ببریم که تعلق خاطر خود به خمینی و بام مدرسه علوی و زندانها و اعدامها و جنگ جنگ تا جام زهر و ننگ و... را یادآور شویم.
سؤالاتی از حاضران می‌رسد از جمله درباب نقش ایرانیان در خارج کشور در روشن نگاه داشتن چراغ مبارزه در داخل. می‌گویم رژیم پس از چند ماه گرد و خاک، کشتن و بستن و شکستن و تجاوز به فرزندان ایران خانم و عربده کشی‌های مستمر، گمان می‌کند کمر جنبش را شکسته است. توضیح می‌دهم اگر کمری شکسته باشد کمر نایب امام زمان و نوکران اوست که حالا سیدعلی آقا حتی به اصغر حجازی و سردار وحید ـ آن هم نوع خانگی‌اش ـ اعتماد ندارد. هر شب در جائی می‌خوابد و تفرقه و نفاق سرتاپای رژیم را گرفته است. ما در خارج می‌توانیم با تلاشهایمان مردم ایران را در پایداری، مشوقی تأثیرگذار باشیم. مشاهده صف هموطنانی که در خارج از کشور آزادی را فریاد می‌زنند و موج سبزشان در همه سو به حرکت است بیش از هر محرّکه‌ای می‌تواند دلهای خسته و آرزوهای محبوس در دل هموطنانمان را گرما بخشد. در عین حال یادآور می‌شوم ما هیچکدام انتظار نداریم آقای اوباما برای ما تصمیم بگیرد و یا از جنبش مردم ایران حمایت کند، بلکه انتظار داریم دست از سیاست مضحک «باب گفتگو باز است» بردارند. این رژیم با شعار مرگ بر آمریکا و اسرائیل زنده است. بنابراین هر نوع تغییر روش در رابطه با این شعار، در نگاه خامنه‌ای و اطرافیانش نوعی خودکشی است. می‌گویم موضوع تجدید رابطه بین تهران و واشنگتن رویائی تحقق‌ناپذیر است که مشتی دلال پارسی و فارسی‌گوی در کنار آن به ارتزاق مشغولند. پرونده‌های بنیاد علوی که رو شود خواهید دید چه کسانی دلال مظلمه تجدید رابطه بوده‌اند.
(اشاراتی دیگر از سفرم به آتلانتا می‌ماند برای وقتی دیگر)

April 17, 2010 06:51 PM






advertise at nourizadeh . com