يكهفته با خبر
... دود آهیش در آئینه ادراک انداز!
سهشنبه 20 تا دوشنبه 26 آوریل
برخورد نزدیک با اهالی حوزه از نوع سوم
1 ـ پیش از انقلاب، حداقل در آن سه دهه پایانی رژیم پهلوی، روحانیت در ایران ـ (بدون در نظر آوردن مراتب و جایگاه فقهی آنها، و من فقهی میگویم و نه علمی که استفاده مثلاً صفت اعلم برای مرجع اعلا به منزله احاطه فرد بر علوم تجربی و حتی علوم انسانی نبوده و نیست بلکه علوم در مفهوم حوزوی آن فقه و تا حدودی منطق و فلسفه قدیم و ادبیات و دانش انساب خلاصه میشده است. البته بودهاند علمائی چون مرحوم دکتر مهدی حائری که مجتهد مسلم بود و به ندرت چلواری بر سر داشت و یا امام موسی صدر که حقوقدانی آگاه بود یا علامه طباطبائی که ریاضیات میدانست و امثال ایشان که از علوم جدیده نیز بیبهره نبودهاند) ـ در سه دایره فکری قابل شناختن بودهاند. دایره نخست که در آن از مرجع اعلا و مراجع سرشناس گرفته تا مدرسین نامدار و بینام و سرانجام خطیبان و روضهخوانهای بعضاً آشنا حضور داشتند نگاه عمده و اصلی روحانیت به شئونات زندگی، غیرسیاسی و صرفاً مذهبی بود. ..
در این نگرش سنتی، روحانیون ضمن اینکه پایبند سنت بودند و با تحول جامعه به سوی مدرن شدن نظر مساعدی نداشتند اما مخالفت خود را در حد غرولند ابراز میکردند یا زمانی که یکی از مسؤولان از آنان ـ مراجع ـ دیدار میکردند. در این دایره، حکومت در تعبیر شیعه اثنی عشری آن متعلق به ولی عصر بود و در دوران غیبت او الملک العادل ظلالله بود و ولی امر پس از اطاعت از اولی الأمر واجب شمرده میشد. مرحوم آیتالله حاج آقا حسین بروجردی شخصیت برجسته این دایره بود ضمن اینکه در دو دیگر نیز اعتبار و احترام داشت. پس از او شخصیتهایی چون مرحوم سید محسن حکیم و شاهرودی و خوئی در نجف، و مرحومان شریعتمداری، خوانساری، گلپایگانی، مرعشی نجفی، حاج شیخ بهاءالدین نوری، عبدالله مسیح تهرانی ملقب به چهلستونی، حاج آقا حسین خادمی اصفهانی، مرتضی حائری یزدی، رضی شیرازی، علامه حاج شیخعلی مقدادی اصفهانی که اخیراً به رحمت الهی رفت (فرزند مرحوم حاج شیخ حسنعلی نخودکی اصفهانی) حسن سعید، سید محمد روحانی و...) از برجستگان دایره علمای سنتی غیرآلوده به سیاست و حواشی آن بودند. از خطبا و منبریهای سرشناس در این دایره میتوان از شخصیتهائی چون مرحومان حسینعلی راشد، دکتر سید محسن بهبهانی، سبزواری، سید مهدی قوامزاده، برادران میرفخرائی (جندقی) نوغانی، مناقبی، و البته ادیب و خطیب و استاد سرشناس که عمرش دراز باد یعنی دکتر عباس مهاجرانی یاد کرد. اشراف روحانیت همگی در این دایره بودند. دایره دوم متعلق به آخوندهای سیاسی بود که در جمعشان بعد از مرحوم حاج سید ابوالقاسم کاشانی، دو شخصیت بسیار نامآور بودند یکی مرحوم حاج حسن آقا طباطبائی قمی که از نظر فکر دینی به گروه نخست نزدیک ولی در رویاروئی با حکومت از اقطاب گروه دوم بود. دو دیگر مرحوم آقای میلانی بود که در مشهد اقامت داشت و بدون آنکه مواضع علنی تند علیه حکومت بگیرد در پس پرده مشجع روحانیون تندرو و مخالف دستگاه بود. آقای خمینی پیش از رویدادهای پانزده خرداد به علت مشرب فلسفی و عرفانی خود در دایره نخست جائی نداشت اما در دایره دوم خیلی محبوب بود. با اینهمه پانزده خرداد سال 42 او را در کنار حاج حسن آقا طباطبائی قمی و بهاءالدین محلاتی قرار داد. منتها هنگامی که جانش به خطر افتاد و پیدا بود اگر قصد جانش را هم نکنند زندانی طولانی در انتظارش خواهد بود، امیدش برای رهائی به برجستگان دایره نخست بود. به عبارت دیگر این مرحوم آقای شریعتمداری بود که با آمدن به تهران و شهر ری و گرفتن امضای آقایان گلپایگانی و مرعشی نجفی در تأیید مرجعیت آقای خمینی موفق به نجات او شد. جالب اینکه آقای میلانی در آن تاریخ حاضر به تأیید آقای خمینی نشد. در این دایره دستگاه اطلاعاتی کشور بیشترین مأموران و جاسوسان خود را داشت، فرمان آقای خمینی به مهندس غرضی و برادر مهندس صباغیان در رفتن به ساواک و ضبط و انتقال کلیه اسناد مربوط به روحانیت در فردای انقلاب ناشی از نگرانی وی از برملا شدن رابطه شماری از شاگردان و دوستانش با ساواک و حکومت بود. همان اندکی که بیرون افتاد کافی بود تا آشکار کند دو تن از سرشناسترین مردان انقلاب به ساواک متعهد و ملتزم به همکاری بودهاند. از کوچکترها که نامهای بسیاری با روابط پنهانشان رسوا نشدند. به جز آقایان قمی، خمینی، میلانی، صادق روحانی، دستغیب، طالقانی، منتظری، محلاتی که از برجستگان این دایره بودند در رده دوم مشکینی، شیخ غفاری، موسوی اردبیلی، مرد هزار چهره سعیدی، جمعی از بقایای فدائیان اسلام، و یا هوادارنشان، سید جلال طاهری، سید دستغیب، ناطق نوری، شیخ علی اصغر مروارید، حاج شیخ محیالدین انواری، مرحوم ربانی شیرازی، شیخ احمد مولائی، فلسفی واعظ و... قرار میگرفتند (این توضیح ضروری است که شماری از روحانیون متمایل و بعضاً مرتبط با این دایره بودند که در عین حال با دایره اول و گاه دستگاه دولت نیز سر و سری داشتند. سرشناسترین اینها مرحوم سید محمد بهشتی، مرحوم حاج شیخ مرتضی مطهری، مرحوم شیخ محمد مفتح، مرحوم محمدجواد باهنر، واعظ طبسی، مهدوی کنی، مرحوم لاهوتی، مرحوم هاشمینژاد، مرحوم آقای مجدالدین محلاتی، و از منبریهای سرشناس مرحوم سید عبدالرضا حجازی که با تأیید آقای خمینی و به دست ریشهری اعدام شد از این شمار بودند) و سرانجام میرسیم به دایره روحانیون موافق و مؤید نظام که تعداد نامدارانشان کم بود اما آن 50 میلیون تومان بودجه محرمانه نخستوزیری، بودجه ویژه در شرکت نفت و مستمریهای ماهیانه کُددار ساواک، صرف راضی نگاه داشتن آنها میشد. همینجا توضیح دومی لازم است، اینکه بودند در میان روحانیون گروه نخست کسانی که بدون تظاهر و یا موضعگیری مستقیم قلباً حکومت را تایید میکردند و به علت روابطی که با بعضی از دولتمردان وقت داشتند، اغلب خواستها و شکایات خود را از طریق این افراد به اطلاع شاه میساندند. مروری بر یادداشتهای اسدالله علم این مورد را به خوبی آشکار میکند. و ترجیح میدهم اشارهای به اسم این روحانیون به ویژه زندگانشان و نیز آنها که در ارتباط مستقیم با دستگاه و یا در جمع مؤیدان نظام بودند نداشته باشم.
2 ـ آخوندهای بعد از انقلاب
همراه آقای خمینی، شاگردان، دوستان و همدلانش به سرعت در جایگاههای حساس قدرت قرار گرفتند. در آن روزها و ماههای نخست حداقل با شماری آخوند سرشناس روبرو بودیم که اگر مورد شناخت عامه نبودند حداقل در جمع خواص، آنها را میشناختند. در واقع ناشناسترین اینها شیخ اکبر هاشمی نوقی بهرمانی ملقب به رفسنجانی بود که عملاً در زمانی کوتاه بعد از آقای منتظری به شخصیت سوم انقلاب تبدیل شد. با خروج روحانیون سرشناس از دایره بعضاً با ترورشان (بهشتی، مطهری، مفتح، باهنر، دستغیب، اشرفی اصفهانی، ربانی شیرازی، قاضی و...) یا با مرگشان (طالقانی) و قتلشان توسط رژیم (لاهوتی) و یا کنار زدنشان (مجتهد شبستری، گلزاده غفوری، علی آقا حجتی کرمانی و...) جمع دیگری از آخوندها که در میانشان هم مریدان و سرسپردگان اقطاب دایره نخست حضور داشتند ـ جنتی، یزدی، مصباح یزدی، غیوری، احسان بخش از این دسته بودند ـ و هم چهرههای مفلوک و درمانده و بعضاً تندرو و انقلابی از نوع هادی غفاری و محمدی ریشهری و علی فلاحیان ـ به جمع اصحاب آقا پیوستند. خیلیها نمیتوانستند مهر و لطف غریب آقای خمینی را به شیخ صادق خلخالی توجیه کنند اما بعدها آشکار شد که رهبر انقلاب اسلامی در دوران مدرسی از خلخالی برای برهم زدن مجالس بزرگان حوزه از جمله مرحوم آیتالله بروجردی، مرحوم ارباب، مرحوم شریعتمداری و... استفاده میکرده است. در ده سال ولایت آقای خمینی برای ورود به قلعه قدرت، سرسپردگی مطلق به آقای خمینی شرط اول ولی تنها شرط نبود. در عین حال آقای خمینی تا حدودی حرمت مراجع را نگاه میداشت و تنها در مورد مرحوم آیتالله سید کاظم شریعتمداری هیچ حدودی را رعایت نکرد. حتی در مورد آقای منتظری که به قول بعضیها دلش را شکسته بود حدودی را منظور داشت. در واقع چون خمینی مجتهد بود و مرجع و مقلدانی داشت و بعد هم در مقام رهبر انقلاب بالاترین جایگاه مذهبی و سیاسی کشور را از آن خود کرد، هیچگاه خود را کمتر از دیگر مراجع فرض نمیکرد، پول و قدرت و نظام (نیروهای مسلح به قول او) در اختیارش بود و هم اعتبار داخلی داشت و هم اهمیت و اعتبار بینالمللی، بنابراین ضمن اینکه رأی مخالف را ساکت میکرد اما ترسی از آخوندهای دیگر نداشت که حالا از کوچک و بزرگشان یا با او بیعت میکردند و یا ولایتش را از سر ترس میپذیرتند و یا اگر از این دو نبودند، خانهنشین میشدند. بعد از غیاب او، کسی در جایگاهش نشست که هیچکدام از صفات آخوندی را نداشت.
الف: فقیه و مجتهد نبود
ب: متورع و زاهد و یا متظاهر به زهد و ورع نبود
ج: رادیکالیسم او از نوع شریعتی گونه و مدرن بود
د: بیزار از روحانیت سنتی و سخرهگر روحانیت انقلابی بود. بیشترین دوستان و همنشینانش غیرروحانی بودند
هـ : برخلاف اغلب آخوندها به مظاهر زندگی توجه بسیار داشت، مثلاً علیرغم تنگدستی خوش قبا و عبا و عمامه بود، ساعت مچی میبست، حلقه ازدواج از جنس پلاتین در دست داشت، پیپ میکشید و عاشق توتون کاپیتان بلاک و آمفورا بود. رابطهاش با رادیو و تلویزیون و غنا طبیعی بل فراتر از توجه افراد معمولی به این رسانهها بود.
و: به عرفان و تصوف دلبسته بود و با دراویش از جمله گنابادیها، رابطه نزدیکی داشت.
ز: چون سالهائی از دوران تبعید خود را در شهرهای سُنّی نشین گذرانده بود اصلاً تعصب نداشت و با پیروان دیگر مذاهب و ادیان بسیار دوستانه برخورد میکرد.
ح: به همنشینی با اهل ادب و موسیقی و گعدههای غیرآخوندی سخت دلبسته بود و یک ساعت همنشینی با عماد خراسانی و استاد عبادی و شازده قهرمان و امیرالشعراء امیری فیروزکوهی، را برتر از هزار ساعت نشستن با آیات عظام و حجج اسلام میدانست.
حال چنین فردی را مجسم کنید که با یک قیام و قعود مجلس خبرگان به کارگردانی شیخ علی اکبر هاشمی رفسنجانی صاحب بیت رهبری، لقب آیتالله العظمی، نیابت امام زمان، فرماندهی کل قوا، ولایت مطلقه، سلطان بر و بحری میشود. خود را لحظهای به جای او بگذارید، آیا رفتار و گفتار شما جز این میشد که امروز در رفتار و گفتار سیدعلی آقا مشاهده میشود؟ برخلاف خمینی، که نیاز به تثبیت خود نداشت و دیگران را به چیزی نمیگرفت، آقای خامنهای هنگام تأسیس دفتر خود، نخست دو رفیق امنیتیاش یعنی محمدی گلپایگانی و اصغر حجازی (که هر دو از معاونین ریشهری بودند) را همهکاره دفتر کرد. حالا خیالش راحت بود که در امور امنیتی کسی سرش را کلاه نخواهد گذاشت. اما از این مهمتر تعامل با علما بود. اینکه او را نیز به عنوان مرجع و قائد و رهبر بپذیرند. در دو سه ساله نخست رهبری، این رفسنجانی بود که با روابط آشکار و پنهان با مراجع و روش ماکیاولیستی و البته زبان چرب و نرم خود توانست شماری از مدعیان آقای خامنهای را کنار زند و یا به تمکین وادارد. آن چند تنی نیز که از خودیها بودند و به علت آشنائی کامل با آقای خامنهای به هیچ روی ریاست او را بر مذهب نمیپذیرفتند نظیر موسوی اردبیلی، یا حق و حساب کلان گرفتند و عقب نشستند و یا هم چون آذری قمی به عقب رانده شدند. به مرور آقای خامنهای در حالی که ضمن دادن امتیاز به مؤتلفه و راستهای رژیم با تأیید رفسنجانی چپها را هم کنار زد تورش را در حوزه پهن کرد تا گربه ماهیها را شکار کند. از آنجا که مرجعیتش جا نیفتاده بود آمدند و مراجع هفتگانه را راه انداختند تا او نیز سهمی از سفره مرجعیت داشته باشد. آقای وحید خراسانی با جمع کردن رسالهاش عقب کشید، میرزا جواد تبریزی و بهجت فومنی روی خوش نشان ندادند، فاضل لنکرانی و ناصر ابوالمکارم شیرازی و صافی گلپایگانی اما آستان بوسیدند و قدر دیدند و بر صدر نشستند و حسابهایشان 8 رقمی شد. کار منتظری را به نیز به مرور ساختند تا سیزده رجب بعد از پیروزی خاتمی که دندانش را شکستند و در حصر خانگیاش گذاشتند. با رحلت تبریزی و بهجت از یکسو، و درگذشت سید محمد شیرازی که 15 سال در حصر خانگی بود و مرتضی فرزندش را فلاحیان به آتش کشیده بود، آقای خامنهای احساس کرد دیگر نیازی به واسطه ندارد تا مرجعیت را به تمکین وا دارد ضمن اینکه واسطه امین یعنی شیخ علی اکبر هاشمی رفسنجانی حالا لقب آیتالله گرفته بود و خود را همعرض او میدانست. در چنین احوالی درها به روی درجه 3های حوزه باز شد و از سوی دیگر بنجلهای پروندهدار صاحب عمامه حکومت، از نوع یزدی و مقتدائی به قم اعزام شدند تا به نام نامی سیدعلی سکه زنند و خطبه بخوانند.
3 ـ روحانیت امروز
رویدادهای پس از انتخابات اخیر، فرصت تاریخی پیش آورد تا روحانیت شیعه در ایران اعتبار و جایگاه خود را مشخص کند. در سالهای پیش از انقلاب، روحانیون مخالف که با اعتراضها و اعلامیههای خود علیه بیعدالتی و ظلم و احجاف به ملت مظلوم اشک میریختند، حداقل نزد خواص جایگاه و اعتبار ویژهای داشتند. چشم مراجع به طور عام به دست مردم بود، بازاریان با پرداخت خمس و سهم امام چرخ حوزه را دیرزمانی به گردش درآورده بودند. آقای خمینی دست به ترکیب این نظم نزد اما جانشین او، هزینه دادن کوچکترین اطلاعیه در حمایت از مردم را برای اهل حوزه چنان بالا برد که کمتر کسی جرأت داشت (منهای آقای منتظری و سه چهار تنی در مرتبهای فرودستتر از او) کلامی علیه مقام معظم بر زبان آورد. این امر البته به جایگاه مرجعیت لطمه زد اما مراجع، دیگر نگران وجهه و مقلدان و مریدان نبودند. اگر درگذشته باید قناعتوار تظاهر میکردند و یا ذکر قدّوس بر زبان داشتند تا فلان حاج آقا صد هزار تومان وجوهات تسلیم داماد یا آقازادهشان کند (معمولاً در بیت مراجع دامادها و یا آقازادهها مسئول دریافت وجوهات بودند) حالا حوالههای میلیاردی از دفتر نایب امام زمان به دستشان میرسید. (نگاه کنید به مکارم، صافی گلپایگانی، مومن، مصباح یزدی و...) غرولند امثال موسوی اردبیلی یا قهر ادواری آقای شبیر زنجانی را نیز میشد تحمل کرد. آقای سید صادق شیرازی نیز که جای اخوی نشسته بود نه نفوذ او را داشت و نه اعتبار و جایگاهش را. حوادث بعد از 22 خرداد اما میتوانست نظم سازشکار حوزه را زیر و رو کند. کافی بود که سرشناسان حوزه حداقل آنها که تا خرخره آلوده وجوهات مرحمتی مقام رهبری نشدهاند نسبت به تقلب بزرگ در انتخابات و سپس اعتراض مردمی، سرکوب جنبش سبز، کشتار و شکنجه و تجاوز در زندانهای رژیم و... اعتراض میکردند و با مردم همدلی نشان میدادند.
اسدالله بیات، در کنار آقای صانعی در پی آیتالله منتظری با موضعگیریهای خود نشان دادند هنوز در حوزه اقلیتی باقی است که حاضر به بیعت با حاکم جائر نیستند. دستغیب در شیراز و سید جلال طاهری در اصفهان نیز در همین راه قدم گذاشتند. اما دریغ از یک خط اعتراض از جانب مرجع اعلا آقای سیستانی در نجف و وحید خراسانی مرجع اعلای حوزه قم در ایران و یک دوجین حامل لقب آیتالله العظمی و آیتالله!
بعد از تظاهرات میلیونی تهران و کشتار مستقیم مردم، جمعی از ما نامهای به آقای سیستانی نوشتیم و از او خواستیم برای نجات فرزندان دربند و زیر شکنجه وطنش صدای اعتراض خود را بلند کند. هفتهها گذشت و پاسخی نیامد و این در زمانی بود که حضرت سیستانی با استقبال از مقامات رژیم از جمله لاریجانی و علی اکبر ولایتی و منوچهر متکی، بیاعتنائی خود را نسبت به سرنوشت هموطنانش آشکار ساختند.
امروز در حوزهها به جز نفسهای به ناله آمیخته دو سه تن صدائی غیر از کلام ستایش آلود و مداحیهای ارباب عمائم بزرگ و کوچک به گوش نمیرسد. بسیاری از روحانیون شرافتمند یا هم چون استاد مجتهد شبستری و یوسفی اشکوری عبا و عمامه کنار نهادهاند و یا چون محقق داماد و سرفرازی با تدریس و تحقیق حساب خود را از حوزویان جدا کردهاند. آقای خامنهای اگر در یک کار موفق عمل کرده باشد همین به هم ریختن بساط و برکندن اساس مرجعیت است. غیر از آن سه چهار تنی که نامشان آمد، الباقی چنان آلوده در تجارت و اموال و وجوهات ارسالی از دفتر آقا و در سالهای اخیر مشاور مذهبی پرزیدنت احمدینژاد شدهاند که دیگر حرفشان پشیزی اعتبار ندارد. حالا عصر صادرکنندگان فتاوی قتل آزادیخوهان از نوع «خوشوقت» پدر عروس رهبر و «مصباح یزدی» بدنام و بدکار است. خوشوقت و جنتی و صدیقیها، بدحجابی را باعث فزونی زلزله میدانند و کسی از آنها نمیپرسد، تجاوز به زندانیان و قتل بیگناهان آیا گناهی سنگینتر از بیرون ماندن طره گیسو نیست؟
April 30, 2010 10:16 PM