May 21, 2010

یکهفته با خبر

KAYHAN-1.jpg

درد هجری کشیده‌ام که مپرس!
(بخش اول از دو بخش)

سه ‌شنبه 11 تا دوشنبه 17 مِی
عمان دیروز و عمان امروز
شهر غرق در نور است و این «عمان» سوت و کور و دیر و دوری نیست که سی و چهار سال پیش از آن دیدن کرده‌ام. در آن سفر جوانی بودم دلسپرده به واژه فلسطین در همه ابعادش، در سفری تابستانی برای دیدار از وطنم با هواپیمای «عالیه» اردنی از طریق عمان از لندن راهی خانه پدری شدم. آن روزها برای دیدار از کشورهائی که معمولاً بخت دیدارشان دست نمی‌داد بهترین راه این بود که با خطوط هوائی این کشورها اگر در مسیر مورد نظرت پرواز می‌کردند به خانه پدری پرواز کنی.

«مستر خان» یک پاکستانی صاحب آژانس هوائی در پیکادلی که متخصص بلیط‌های ارزان برای ما دانشجویان بود ـ بعد از انقلاب این مستر خان، منزل دوست عزیزم توفیق ممتاز را در شمال لندن خریداری کرد و مدتی بعد خبر شدیم در عین جوانی به سکته قلبی درگذشته است ـ هر بار که در تعطیلات دانشگاهی عازم تهران بودم، مسیری را عرضه می‌کرد که هم از نظر جیب ما به صرفه بود و هم دیدار از سرزمینی را نصیبم می‌کرد. در آن سالها مثلاً دیدار از مسکو فقط به برکت پرواز با ارفلوت به تهران میسر بود. هواپیما از لندن به مسکو می‌رفت. آنجا مسافران را با اتوبوس به هتل «مسکوا» می‌بردند، حداقل 48 ساعت میهمان شرکت بودیم که طی آن البته با نظارت کامل KGB ما را به تور مسکو می‌بردند که خود گشت و گذاری در یادماندنی می‌شد. البته داشتن جوراب نایلن، آدامس و بعضی از سوغاتی‌های فرنگ می‌توانست اقامت در هتل سرد و زندان مانند مسکوا را برای مسافران جوان بسیار مطبوع کند که مشتاقان این نوع کالا به ویژه آدامس و جوراب نایلن در میان کارکنان زیبا اما بی‌رنگ و مات هتل، بسیار زیاد بودند...!
نخستین بار از دمشق و دومین بار از عمان بدین طریق دیدن کردم. پرواز به تهران با هواپیمای سوپرکاراول شرکت هواپیمائی سوریه، و نوبت بعد با عالیه اردنی از راه عمان (در فارسی برای تفاوت نهادن بین عمان به ضم ع که نام سلطان نشین همسایه ما در خلیج فارس است و عمان به فتح ع که پایتخت اردن است، من درآوردی، اوّلی را با ع و دومی را با الف می‌نویسند. که این غلط است آن هم از جانب ما که الفبای مشترکی با عربها داریم. مرحوم محمود جعفریان در رادیو تلویزیون از این اطوارها سخت بر می‌آشفت که آقا این چه بازی است که حلب را «آله پو» و عَمّان را امان کرده‌اند. باباجان به ادبیاتمان نگاه کنید از ناصر خسرو تا شیخ اجل همه این شهرها نام و یادشان در آثار این بزرگان ذکر شده است.)
باری، آن سال که به «عَمّان» رسیدم اولین کارم گرفتن یک تاکسی برای رفتن به اردوگاه «الحسین» بود. اردوگاهی که به کمک و نظارت ملکه پیشین ایران برای فلسطینی‌های آواره ساخته شده بود. من اردوگاههای بسیاری را در اردن، سوریه و لبنان دیده‌ام. و آن روز این اردوگاه در مقایسه با تل الزعتر و بداوی و یرموک و دیگر حلبی آبادهائی که هزاران فلسطینی آواره دور از وطن را جا داده بودند، هتل چهارستاره بود. جائی شبیه به همان خانه‌های تک و یا دو اتاقه که در جاده حضرت عبدالعظیم برای زاغه نشینان ساخته شده بود.
این نکته را یادآور شوم که شمار کثیری از آوارگان فلسطینی در اردوگاههائی زندگی می‌کنند که کرامت انسانی آنها، رعایت نمی‌شود، گاه توپخانه سوریه کومه‌ها را چون «تل الزعتر» بر سرشان ویران می‌کند ـ من شاهد محاصرۀ تل الزعتر و کشتار فلسطینی‌ها توسط ارتش حافظ الاسد بودم و گزارشهائی نیز از آنجا برای رادیو تلویزیون و روزنامه اطلاعات تهیه کردم ـ و زمانی آقای اریل شارون چشم می‌بندد تا نیروهای رادیکال مسیحی مارونی به رهبری ایلی حبیقه ساکنان صبرا و شاتیلا را قتل عام کنند. اتفاقاً ورود ما این بار به عمان مقارن است با «یوم النکبه» یا روز از دست شدن فلسطین. جهاد رانندۀ فلسطینی‌ ما (در عمان از هر پنج اردنی سه تن فلسطینی هستند) با اندوه از خانه پدری‌اش در یافا یاد می‌کند. جدش که ساکن اردوگاه جنین بود (در ساحل غربی رود اردن، آنجا که فعلاً دولت خودمختار ابومازن با دستهای بسته از قید و بندها، عهده‌دار اداره‌اش می‌باشد نیز دهها اردوگاه رانده‌شدگان از مناطق تحت سلطه اسرائیل وجود دارد) تا آخر عمر کلید خانه‌اش را در فلسطین در جیب داشت. حالا این کلید نزد پدرش است که در جنوب عمان در حلبی آبادی مثل بقیه اردوگاهها زندگی می‌کند. بدترین وضع را فلسطینی‌های ساکن اردوگاههای لبنان دارند. چون دولت هیچ حقی برای آنها قائل نیست. نه می‌توانند کاری به دست آورند و نه اجازه اقامت محترمانه دارند. بنابراین باید در همان اردوگاه تنگ و تاریک که گاه محل رقابت و درگیری بین وابستگان گروههای مختلف فلسطینی است از تولد تا مرگ را سر کنند.
دیدار دوباره‌ام پس از سی و چهار سال از اردوگاه «الحسین» آنقدر دردناک و تکان دهنده است که شرحش را می‌گذارم برای هفته آینده با عکس و تفصیلات که رژیم ولایت فقیه که رئیس جمهوری‌اش تحفه آرادان در گفتگو با الجزیره می‌گوید «همه مشکلات ما به خاطر دفاعمان از ملت فلسطین است. ما از مصالح ملی خود برای فلسطین گذشته‌ایم. اگر به فکر مصالح بودیم راه شاه را می‌رفتیم و غربی‌ها امروز جایزه صلح نوبل را به ما می‌دادند!!»، با همه ادعاهای فلسطین‌پروری و کمک به ملت مظلوم، حتی یک دلار کمک به اردوگاهی که نام ایران را بر پیشانی داشته نکرده است. در نتیجه تمیزترین و بهترین اردوگاه که خانه‌هایش دارای دوش و توالت بهداشتی بود امروز به گندابستانی بدل شده که واقعاً نمی‌توان تصور کرد چگونه هزاران انسان در خانه‌هائی که اغلب نیمه ویران است و گند و زباله اطراف آن را پوشانده با دستفروشان و بچه‌های رنگ و رورفته با لباسهای مندرس و زنان پر از درد و نکبت، قادر به زندگی هستند.

ملت معتبر
خمینی در وصیتش ملک حسین را «آن ولگرد اردنی» خوانده بود. اما همین ولگرد پس از آنکه کار صلح با اسرائیل را به سامان رساند (به گونه‌ای که امروز اسرائیلی‌ها به راحتی به اردن صفر می‌کنند و هزاران جهانگرد این کشور، از مهمترین منابع درآمد صنعت توریسم در پادشاهی اردن هستند.) آن قدر اقتدار و اعتبار داشت که وقتی مأموران موساد در بازار عمان «خالد مشعل» رئیس دفتر سیاسی حماس را با سم مهلکی مسموم کردند، به دولت اسرائیل اولتیماتوم داد اگر ظرف چند ساعت پادزهر این سم مهلک را به اردن نرسانند، روابطش را با اسرائیل قطع و هیأت نمایندگی‌اش را از عمان اخراج خواهد کرد. اسرائیلی‌ها حسین بن طلال را می‌شناختند، بنابراین بلافاصله پادزهر را به اردن رساندند و خالد مشعل نجات یافت. و باز همین شاه حسین کوتاه قد که رفیق رفیقان محمدرضا شاه بود و بعد از او رفیق رفیقان صدام حسین شد، مردی که در برابر زلزله عبدالناصر و رادیکالیسم صادره از دمشق و گاه بغداد، و انقلاب سال 1970 عرفات و سازمانهای تندروی فلسطینی، فتح آن روزها و جبهه خلق جورج حبش و صاعقه و دمکراتیک نایف حواتمه، نه تنها جان سالم به در برده بود (حداقل پنج سوءقصد و کودتا) بلکه با آنکه تجلی کامل الفقری فخری بود، موفق شد کشورش را در بحرانهای خانمان برانداز به درستی هدایت کند و با آنکه خاندانش را خادمان برحق حرمین شریفین و امارت حجاز می‌دانست بیشترین کمکها را از سعودی‌ها بگیرد که جد او را از حجاز بیرون رانده بودند. حسین در فصل پایانی عمرش نیز کاری کرد که امروز اردنی‌ها برای آن هر روز فاتحه‌ای نثارش می‌کنند. زمانی که اسحق رابین نخست وزیر صلح طلب و آزاداندیش اسرائیل همراه با عرفات در کمپ دیوید با میزبانی پرزیدنت کلینتون، مشغول گفتگو برای دستیابی به صلح پایدار بودند، به او که در مایوکلینیک تحت درمان شیمیائی قرار داشت و سرطان همه وجودش را پر کرده بود، خبر دادند مذاکرات در حال از هم پاشیده شدن است، حسین لحظه‌ای درنگ نکرد، با همه درد و تعب و ظاهری که هیچ شباهتی به اعلیحضرت ملک حسین بن طلال هاشمی نداشت، به کمپ دیوید رفت و دست عرفات را در دست رابین گذاشت. چند جمله‌ای گفت و عکسی گرفت و رفت. چند روز بعد ناگهان اعلام شد ملک حسین به عمان باز می‌گردد.
چهل سال بعد، امیرحسن برادر و ولیعهدش نیمه او بود و در غیابش اداره امور را بر عهده داشت. می‌گفتند ملک حسین از برادر قول گرفته بعد از به تخت نشستن پسر محبوبش امیرعلی فرزند آخرین همسرش ملکه نور را که عاشقانه دوستش می‌داشت به ولیعهدی برگزیند. ملک حسین به عمان بازگشت. چهره‌اش رنگ مرگ داشت. به قصر بسمان رفت و خاندان هاشمی را فراخواند. همینطور همسر دومش را، بانوئی انگلیسی که بعد از جدائی از او در اردن مانده بود با فرزندانش که می‌گفتند چون مادرشان انگلیسی است بخت شاه شدن از ذکورشان سلب شده است. قبل از جلسه فامیلی، شاه حسین ـ به قول اهالی ولایت فقیه ـ ده دقیقه‌ای با ولیعهد و برادرش امیرحسن خلوت کرده بود. (امیرحسن به علت آمیزش با اسلامی‌ها داشتن سر و سری با اخوان المسلمین و نیز اظهارات فیلسوف مآبانه و گاه ضد غربی‌اش در بین فلسطینی‌ها و توده‌های محروم نیمه محبوبیتی داشت. مشکل عمده او همسر پاکستانی‌اش بود که در رقابت با ملکه نور گاه کارهای احمقانه می‌کرد. مثلاً وقتی آشکار شده بود که ملک‌حسین آخرین فصل از زندگیش را می‌گذراند و چند هفته‌ای بیش میهمان این دنیا نخواهد بود، دستور داده بود برای قصرشان مبلمان شاهانه تهیه کنند، و خود و فرزندانش نیز طراحی ایتالیائی را به عمان فراخوانده بودند تا لباسهائی در خور ملکه آینده و فرزندان پادشاه یعنی امیرحسن تهیه کند. این خبرها از طریق امیر رعد بن زید به گوش ملک حسین رسیده بود. دیدار کوتاه او با ولیعهد در بازگشت به عمان بازتابی چنان تکان دهنده داشت که به نوشته سردبیر وقت جوردن تایمز ابعادی فراتر از یک زلزله داشت. ملک حسین به برادرش گفته بود بعد از چهل سال به خاطر مصلحت اردن و خاندان هاشمی ترا از ولیعهدی برکنار و عبدالله پسر بزرگم را ولیعهد می‌کنم. چنان قاطع گفته بود که جای چون و چرا نبود اما قبول این تصمیم نه فقط برای مقامات اردنی و همراهان امیرحسن مشکل بود بلکه جهان عرب نیز شوکه شد. چهل سال بود امیرحسن هرجائی که برادرش نمی‌توانست حاضر باشد به نیابت از او حاضر می‌شد. همه خود را برای پادشاهی او آماده کرده بودند. و تازه مگر عبدالله فرزند همسر انگلیسی ملک حسین نبود؟ خیلی زود آشکار شد که همسر انگلیسی سالها پیش مسلمان شده، ملیت اردنی گرفته و پسر بزرگش عبدالله که فارغ‌التحصیل سنت هرست بریتانیا است و چون پدرش خلبانی و چتربازی می‌داند برای شاه شدن هیچ مشکل قانونی ندارد.
24 ساعت اردن دچار سرگیجه بود. رسانه‌ها با پخش تصاویر پادشاه در بستر مرگ و پسر جوانی که خیلی شبیه به پدر بود به معرفی وی مشغول بودند. مردم اردن کمتر با عبدالله آشنا بودند که دوربینها این آخری‌ها بیشتر روی امیرعلی فرزند پادشاه از ملکه نور تمرکز داشتند. بعدها آشکار شد که ملک حسین برای جلب رضایت همسر محبوبش ملکه نور که حقاً زیباترین ملکه جهان بود، از عبدالله قول گرفته برادرش امیرعلی را به ولایتعهدی منصوب کند.
سه روز بعد ملک حسین پس از نیم قرن مبارزه و تلاش برای بقا و حفظ کشوری که بارها در خط حذف و تسلیم آن به فلسطینی‌ها به جای فلسطین قرار گرفته بود خاموش شد. در مرگ او اردن یکپارچه اشک می‌ریخت. نمایندگان یکصد و بیست و سه کشور جهان در مراسم تشییع جنازه او حاضر بودند حتی نمایندگان جمهوری اسلامی که بنیانگذارش او را حسین ولگرد اردنی خوانده بود.
مردن اردن با وجود آگاهی از لحظه به لحظه بیماری ملک حسین (که برخلاف شاه از نخستین روزی که فهمید مبتلا به سرطان است مردم اردن را در جریان گذاشت) خیلی سخت مرگ او را پذیرفتند، چنانکه پادشاهی پسرش را... عبدالله برای مردم بیگانه بودو در عین حال اطرافیان عمویش امیرحسن نیز بیکار نبودند و از طریق رسانه‌های عرب بیرون از اردن و موج شایعات عملاً به روی ملک عبدالله دوم شمشیر کشیده بودند. عبدالله ضمن تکریم از عمویش و تجدید ریاست او بر بسیاری از مؤسسات فرهنگی و دانشگاهی و دینی، مثل مؤسسه و معهد آل البیت، و فرهنگستان و مؤسسه فرهنگ و هنر و دارالفلسفه و... به دفعات تاکید کرد که والاحضرت عم عزیز جایگاه ویژه‌ای نزد او و ملت اردن دارد. امیرحسن البته همچنان آزرده به القاب و تکریمها دلخوش نمی‌کرد به‌ویژه که همسرش نیز همانگونه که با ملکه نور سر آشتی نداشت با ملکه رانیا همسر ملک عبدالله دوم نیز سر ناسازگاری گذاشت. درباره ملکه رانیا این را بگویم که او خیلی زود با اعمال خیریه و حضور پررنگش در رویدادهای فرهنگی و هنری در اردن و منطقه و گاه در سطح جهانی، توانست محبوبیت فوق‌العاده‌ای کسب کند. خود عبدالله دوم نیز از آنجا که کمتر از دیگر اعضای خاندان هاشمی در معرض توجه و دید عمومی بود در دو سال نخست پادشاهی، با سر زدن به ادارات دولتی، بیمارستانها، کارخانجات و سفر با اتوبوس و تاکسی در لباس مبدّل و به عنوان شهروند عادی موفق شد محبوبیت زیادی کسب کند. مردم مثلاً یک روز می‌دیدند که مرد جوانی در صف مراجعان بیمارستان حسین ایستاده که خواستار دیدن دکتر متخصص است اما به او جواب سربالا می‌دهند. فردا روزنامه‌ها از برکناری مدیر بیمارستان خبر می‌دادند که در انجام وظیفه قصور کرده و پادشاه مچش را گرفته است. آنجا معلوم می‌شد که جوان مراجع همان عبدالله ثانی است.
پادشاهی که عملاً هیچ تجربه سیاسی نداشت، با هوش فوق‌العاده و برگزیدن مشاوران و دستیارانی تحصیلکرده و روشن اندیش و حرمت نهادن به رجال عصر پدرش خیلی زود توانست اردن را در جایگاه امروزی‌اش قرار دهد. امروز عربستان سعودی، امارات متحده عرب (که نخست وزیرش شیخ محمدبن راشد امیر دبی با خواهر ناتنی ملک عبدالله ازدواج کرده است) و قطر و کویت (که به خاطر حمایت ملک حسین از صدام حسین هنگام حمله‌اش به کویت، اردن را در جمع دشمنان قرار داده و رفتار غیردوستانه‌ای با شهروندان اردنی مقیم کویت داشتند) با حمایتهای مالی و معنوی خود از اردن، پادشاه را در رویاروئی با مشکلات و معضلات سیاسی و اقتصادی کشورش یاری می‌دهند. حضور فلسطینی‌ها در اردن، نفوذ اخوان المسلمین در بین توده‌های فقیر و موج ضد آمریکائی که بعد از حمله آمریکا به عراق در کشور به راه افتاد، اردن را با وضع پیچیده‌ای روبرو ساخته که فقط یک حکومت هشیار و یک شاه محبوب می‌توانند از پس آن برآیند. سقوط صدام حسین که روابط نزدیکی با ملک حسین داشت و سالیانه صدها میلیون دلار به صورت نفت و کمکهای نقدی به خزانه اردن می‌ریخت، باعث شد هزاران عراقی از جمله مسؤولان بلندپایه نظامی و سیاسی و امنیتی و اقتصادی عراق از جمله دختران صدام حسین به اردن بگریزند. حضور این جمع اگرچه مشکلات زیادی برای اردن در رابطه با رژیم تازه عراق ایجاد کرد اما برخلاف سوریه که با حمایت از بعثی‌ها و مجال دادن به تروریستهای القاعده و داوطلبان بعثی برای ورود به عراق و خرابکاری، حداقل در سالهای نخست اشغال عراق، به رژیم جدید چنگ و دندان نشان داد، اردن با اتخاذ سیاستی عاقلانه، دست دوستی به دولتمردان جدید عراق داد به گونه‌ای که امروز عمان به صورت یک مرکز مهم برای مذاکرات گروهها و شخصیت‌های سیاسی عراق درآمده و کمتر روزی است که تعدادی از بزرگان لشکری و کشوری عراق از اردن دیدار نکنند.

کنفرانس عراق بعد از انتخابات
از سوی مرکز پژوهشهای استراتژیک عراق به کنفرانسی دعوت شده‌ام که شماری از شاخص‌ترین چهره‌های سیاسی عراق جدید در آن حضور دارند. از دکتر صالح مطلک سیاستمدار سنی پرسروصدای عراق که کمیسیون نزاهت و عدالت مانع از مشارکت او در انتخابات شد تا دکتر ظافر العانی و حیدرالملا از وکلای انتخاب شده در فهرست العراقیه، از بانو تانیا طلعت نماینده ائتلاف کردستان، تا هاشم الهاشمی دبیرکل حزب فضیلت، حجت‌الاسلام حمید معله از مجلس اعلا تا آقای نزار السامرائی که 20 سال در اسارت جمهوری اسلامی بوده، یعنی بعد از خاتمه جنگ نیز 14 سال او را در بدترین شرایط در اسارت نگاه داشته‌اند به این دلیل که از مقامات بلندپایه دولت بوده که داوطلبانه به جبهه‌ها رفته بود و در نبرد شوش در سال 1982 به چنگ پاسداران افتاده بود. من تنها ایرانی دعوت شده به کنفرانس هستم که قرار است درباره «عراق، در روابط جمهوری اسلامی و ایالات متحده آمریکا» صحبت کنم. سخنرانان منهای وزیر سابق اطلاع رسانی اردن، رئیس دپارتمان علوم سیاسی دانشگاه یرموک و دبیرکل مرکز علوم سیاسی اردن، عراقی هستند. برگذارکننده کنفرانس مرکز پژوهشهای استراتژیک یا راهبردی عراق است که توسط یک بازرگان ثروتمند عراقی «خمیس خنجر» که به یکی از خاندانهای عشایری بزرگ عراق تعلق دارد، در سال 2006 در بغداد تاسیس شده و دارای مراکزی در جهان عرب است. مرکز اردن البته از همه مهمتر و دارای اعتبار بین‌المللی است. مرکز روزانه نشریه‌ای الکترونیک دارد، نیز نشریاتی هفتگی و ماهیانه و فصلی، و هر از گاه نیز کنفرانسی درباره عراق. کنفرانس روز شنبه 15 می در رابطه با عراق بعد از انتخابات و مسأله خروج نیروهای آمریکائی و مداخلات رژیم ایران است.
(دنباله مطلب را در شماره آینده می‌خوانید)

May 21, 2010 07:47 PM






advertise at nourizadeh . com