June 18, 2010

یکهفته با خبر

KAYHAN-1.jpg

یا تن رسد به جانان یا جان ز تن برآید

سه ‌شنبه 8 تا جمعه 11 ژوئن
چقدر زیبا بود اگر آقایان موسوی و کروبی در مصاحبه مطبوعاتی‌ مشترکشان اعلام می‌کردند، حال که دارالقضای اسلامی همه درها و پنجره‌ها را به روی حاکمیت ملی و عدالت اجتماعی بسته است و دارالامن ولی فقیه هم شکنجه می‌کند، هم انسانها را زن و مرد در زندانهای نایب امام زمان مورد تجاوز قرار می‌‌دهد، اعدام می‌کند و با تهدید و ارعاب روزگار بهترین فرزندان خانه پدری را به سیاهی می‌کشد، شرف آل قلم احمد زیدآبادی را در سلول قبر مانند می‌اندازد و با آبرو و اعتبار فرزانه‌ترین شهروندان، به دست حسین بازجوها و حاج عزت‌ها و فاطمه رجبی‌ها، بازی می‌کند، و از وحشت اینکه شما مردم آزاده به خیابان آئید و با سکوت خود موج سبز را تا بی‌نهایت ادامه دهید، مانع از برگذاری راهپیمائی‌ها در روز 22 خرداد، سالروز کودتا شده است، ما تصمیم گرفته‌ایم ولودو نفری در مبدأ راه‌پیمائی یعنی میدان امام حسین (همانجا که هنوز هم فوزیه‌اش می‌خوانند) رأس ساعت 8 صبح حاضر شویم...

چقدر دلپذیر بود اگر جملات شیخ اصلاحات، و مهندس استوار با این واژگان به‌پایان می‌رسید. چنین نشد و به گمان من آنکس که در این میانه ضرر کرد مردم نبودند. با وجود حکومت نظامی و استقرار یگانهای ویژه ثارالله و بسیج و حزب‌الله و حزب الشیطان و جیش اراذل و اوباش ذوب شده در ولایت سید علی آقا، دیدیم که مردم (مهم نیست که میلیونی نبودند و هزار هزار اینجا و آنجا آمدند و مرگ بر دیکتاتور را فریاد زدند) بی‌اعتنا به بیانیه لغو تظاهرات در سالروز کودتا در خانه نماندند. چه زیبا بود منظر دانشگاه شریف، آنهمه سروهای جوان که در آفتاب شهرم، سرافرازانه حاکمیت دروغ را نفی می‌کردند.
روز جمعه 24 ساعت پس از لغو تظاهرات از جانب موسوی و کروبی، اطلاعیه شماره 3 کمیته اجرائی مقاومت مدنی مردم ایران (کاما) منتشر شد. با دیدن اطلاعیه آرام می‌گیرم. کار ما از صبح جمعه تا دیروقت شب پخش اطلاعیه است. از رادیو، تلویزیون، اینترنت و کانالهای پیدا و پنهان اطلاعیه با فریادهای پرطنین الله اکبر و مرگ بر دیکتاتوری که جمعه شب بر بامها پرواز کرده است به گوش میلیونها هموطن در خانه پدری رسیده است. صبح و عصر شنبه نیز، موج سبز در گوشه و کنار پایتخت و چندین شهر و شهرک جاری می‌شود. در متن اطلاعیه آمده بود «پس از وحشت حکومت از صدور اجازه برای راه‌پیمائی روز شنبه و دعوت آقایان موسوی و کرّوبی به ابراز مخالفت با روش‌های کم هزینه‌تر، کمیته اجرائی مقاومت مردم ایران (کاما) براساس همآهنگی‌های به عمل آمده و پیرو اطلاعیه شماره 2، هموطنان مبارز را به این سه حرکت دعوت می‌کند.
1 ـ فریاد کردن الله اکبر بر سر بامها در ساعت ده شب جمعه بیست و یک و شنبه بیست و دوم خرداد.
2 ـ اعتصاب و کم کاری در روز شنبه 22 خرداد به هر شکل ممکن.
3 ـ تظاهرات برق آسا در میادین اصلی تهران و سایر شهرها و تظاهرات پراکنده در تمام محلات از ساعت پنج بعد از ظهر به بعد.
کمیته شامگاه شنبه سومین اطلاعیه خود را در ستایش از ملت سبز منتشر می‌کند. «حرکت مردم در سر دادن الله اکبر، کم‌کاری و تعطیلی و تظاهرات در روز شنبه نشان داد که خشونتهای حاکم جز آبروریزی در سطح داخل و بین‌المللی هیچ فایده‌ای برایش نداشته است. حرکت مردم در روز بیست و دوم خرداد نشان از اراده شکست ناپذیر ملت بزرگ ایران برای حاکمیت ملی دارد. زیرکی رهبران جنبش و همآهنگی مردم با آنها کاری کرد که حکومت هم آبرویش رفت و هم سیلی محکمی از ملت خورد. این پیروزی بر همگان مبارک باد» سالروز کودتا در عین حال نقطه عطفی در روابط جنبش سبز و جامعه بین‌المللی به شمار می‌رود. حالا آقای اوباما و خانم کلینتون و موسیو سرکوزی هم در برابر جنبش و اراده ملت ایران سر فرود می‌آورند. اظهارات رئیس جمهوری آمریکا و وزیر خارجه‌اش و نیز پیامی که ما در پاریس از رئیس فراکسیون اکثریت پارلمان فرانسه دریافت می‌کنیم، پیامی که سرکوزی و کوشنر بر آن صحّه گذاشته‌اند. پیداست همه ما دلمان می‌خواست در 22 خرداد امسال صفهای میلیونی را که سال پیش شاهدش بودیم تماشا کنیم. مبارزه اما فقط تظاهرات نیست و تاکتیکهای مختلف دارد. همین که رژیم اعتراف کرده صدها تن (به روایتی نهصد تن) در تهران و صدها تن در شهرستانها دستگیر شده‌اند خود گواه روشنی بر عظمت کاری است که مردم ما روز شنبه به آن دست زدند.

خامنه‌ای مرد تنهای جهان
نگاهش می‌کنم، رنجور و درهم تنیده، فقط بالا رفتن سالهای عمر نیست. هشت سال ریاست جمهوری را هم حساب نکنیم، 21 سال است که حضرتش در مقام امپراتور و خلیفه و نایب امام زمان مالک بر و بحر بوده است و صاحب نه فقط مال ملت، بلکه جان مردم نیز در جنگ نامبارکش بوده است. به اشاره‌ای تیر خلاص زن آغاز انقلاب را بر کرسی ریاست جمهوری نشانده و آخوند منحرفی چون مصباح یزدی را علمدار اول ولایت جهل و جور و فساد کرده است. با اینهمه ترس را در نگاهش می‌بینیم، آنگونه که یکی از پاسداران دفترش می‌گوید، هر شب از بیم حادثه‌ای ارضی یا سماوی در گوشه‌ای بیتوته می‌کند و هر بامداد نگران از ساعاتی که پیش رو دارد، به کنج کتابخانه دفترش پناه می‌برد که در مخفی تا سرداب پناهگاهش دارد. حالا وضع به گونه‌ای است که او سال تا سال سید محمد و آقا هادی برادرانش را نمی‌بیند و تنها گاه برای دریافت گزارشی با حسن دیدار می‌کند که در شرکت نفت است. خواهرش بدری را که نور چشمش بود از زمان بازگشت از عراق با همسرش شیخ علی تهرانی (آنکه دیر سالی طوطی سخنگوی صدام حسین بود و روزانه چند کیلو فحش و بد و بیراه نثار او و ارباب وقتش خمینی می‌کرد) تنها دو بار در مراسم عروسی بشری دخترش و آقا مجتبی ولیعهدش دیده است. آن هم فقط برای چند دقیقه. حالا حتی اصغر حجازی و محمدی گلپایگانی هم فقط دقایقی در روز او را می‌بینند. سردار وحید آقازاده آقای حقانیان رفیق دیر و دور، یگانه یار و مشاور و مراقب اوست. البته در مجلس کوکنار علی اکبر طبیب حضور ولایتی و غلامعلی خان حداد عادل حضور دارند و ولایتی شریک «نی دود» خراسانی می‌شود، از گعده‌های درویشی و صفا و شعر و موسیقی دیگر خبری نیست. همه چیز پیچیده در تظاهر و فریبکاری، جلوه و جایگاه خود را از دست داده است. آقای موسوی گرمارودی دیرسالی است که به سراغش نیامده و جایش را دو سه مداح حقیر گرفته‌اند.
حالا مطمئنم نایب امام زمان دیگر خوشی‌های طرقبه و شاندیز و وکیل آباد را به یاد نمی‌آورد که رفقا سفره‌ای محقر می‌گستردند و بعد از ناهار سید رضا سه تار به دست می‌گرفت و خود زمزمه‌گر «شد خزان» بدیع‌زاده می‌شد و سیدعلی آقا را کوک می‌کرد تا بعد از سه چهار بست صحیح النسب، همآواز او شود. نه حتماً عماد جان برقعی عاشق را هم از یاد برده است. آن زمانه دگر شد و آن احوال دیگر... نگاهش می‌کنم. آثار بیخوابی پیداست. حالا باید دلخوش کند به بوزینه‌هائی از نوع احمدی‌نژاد و الهام و حسن فیروزآبادی و مصباح یزدی که پایش را ببوسند و اعتبار نداشته‌اش را به عرش برسانند. 9 قصر رسمی دارد و ده دوازده ویلا و مخفی گاه شخصی... سید علی آقا در بیست و یکمین سال به تخت نشستن به ظاهر مالک الرقاب ایران است اما در انزوای کشنده روز به روز بیشتر تحلیل می‌رود.

شنبه 12 تا دوشنبه 14 ژوئن
دیدار در پاریس
جمعه یازدهم ژوئن به دعوت نویسنده و فیلسوف فرانسوی «برنار هانری له وی» به استودیو گابریل پاریس رفته‌ام. شب دوش را با رفیق دیر و دورم محمدرضا شاهید در کشتارگاه سابق پاریس که حالا به شماری رستوان اشتها برانگیز تبدیل شده سر می‌کنیم. شراب اینسو رنگ محتسب ندیده، و ساقیانش از نوع میزبانان خواجه شیراز نیستند اما به هر سو می‌نگرم در زلفهای کمند پریچه‌های اینسو، سرها بریده می‌بینم بی جرم و بی جنایت. با شاهید چهار دهه دوست و همکار بوده‌ام. از جوانترین سالهای زندگیم در رادیو ایران تا امروز که با یادآوری خاطرات کهن حال می‌کنیم. آقای له وی را از نوشته‌ها و شهامتش می‌شناسم. رفیق رفیقان کوشنر است و مورد احترام سرکوزی.
با محسن مخملباف رفیق سبزم و یادداشتی از محسن آنسوی آب سازگارا به جلسه می‌روم. شماری از یاران دیر و دور حضور دارند. کاک عبدالله مهتدی که دیرگاهی است تلویزیون «روژالت» او میزبان «خانه پدری» من است، مهتدی و کومله در سال گذشته از صادق ترین یاوران جنبش سبز بوده‌اند. کاک حسن شرفی معاون دبیرکل حزب دمکرات کردستان نیز حضور دارد. تنها سه شب پیش با دامادش و همکارم در صدای آمریکا علی جوانمردی ذکر خیرش را در خانه جمشید چالنگی در واشنگتن داشتیم. رضا حسین بر رفیق چهار دهه و بلوج آزاداندیش، همراه با موسی شریفی از مسؤولان حزب همبستگی دمکراتیک اهواز نیز در جمع سخنرانان دیده می‌شوند. شگفتا که در برابر ادعاهای رژیم و صد در صدی‌های ولایت غربت، که هر فعالی را از اقوام ایرانی تجزیه طلب می‌خوانند، نمایندگان اقلیتهای قومی یکصدا همبستگی ملی را فریاد می‌زنند و کلامشان همه مهر است و آشتی، همه پیوند است و همدلی با جنبش سبز.
مهرداد خوانساری رفیق دوران سربازی و امیرحسین جهانشاهی که پدرش از شایسته‌ترین وزرای مالیه و اقتصاد ایران بود و خود امروز در جستجوی نقشی در روزگار محنت‌زدگی میهن به میدان آمده است دیگر سخنرانان جلسه‌اند. نخست آقای «له وی» سخنانی در رابطه با مبارزه ملت ایران علیه رژیم جهل و جور و فساد ایراد می‌کند و ضرورت همدلی جهانیان با مردم ایران را یادآور می‌شود. محسن مخملباف که شال سبزش را بر گردن من می‌آویزد، در سخنانی مؤثر با انتقاد از اوباما یادآور می‌شود غرب به جای آنکه با سلاحهایش ایران زمین را مورد حمله قرار دهد، کمک به توسعه و دمکراسی را به آزمایش گذارد. ما را با اطلاعات بمباران کنید و همانطور که سرکوزی اقرار کرد ایران لایق رهبران بهتری است لطفاً دمکراسی ایران را بر سر بمب اتمی با رهبران نالایق کنونی معامله نکنید.

آنچه در پاریس گفتم
وقتی نوبت سخنرانی به من می‌رسد، خطاب به حاضران چنین می‌گویم: شش سالم بود که با «ژان والژان» آشنا شدم. به ده سالگی نرسیده انقلاب فرانسه را از همه زوایا در برابر چشم داشتم. از آن هم فراتر نوعی دلبستگی عاطفی به ناپلئون پیدا کرده بودم که بعدها در مصر در جستجوی یادگارهایش به حقایق تکان دهنده‌ای رسیدم. برخلاف همنسلانم که همه یکسره دلباخته ب ب بودند همان گربه ملوس فرانسه بریژیت باردو، من عاشق ک.د شده بودم؛ کاترین دونو، بانوی راست قامتی که همه ذرات وجودش فریاد می‌زد نماد حقیقی فرهنگ فرانسوی است. وقتی امیل زولا را شناختم تصمیم گرفتم وکیل شوم و از بیگناهان دفاع کنم. میشل فوکو اما مرا به دنیای سیاست مشتاق کرد که فلسفه‌اش همه انسان بود و اندیشه‌اش انسانی. فرانسه برای نسل ما اگر چه در شورش 68 و پیش از آن نبرد الجزایر چهره‌ای مخدوش یافته بود اما وقتی برای نخستین بار از پله‌های تپه شهادت مونمارت بالا رفتم و شبم را با نقاشان و نوازندگان دوره‌گرد قسمت کردم دگربار فرانسه اعتباری یافت که هیچیک از سرزمینهای دیر و دور صاحب آن نبودند.
در روزهای انقلاب بار دیگر فرانسه قبله میلیونها انسانی شد که دیو را فرشته پنداشته بودند و گمان می‌کردند وقتی او از راه برسد خوشبختی و عدالت و شربت سیاه سرفه را بین آنها تقسیم خواهد کرد. خمینی از راه رسید و پاسخ فداکاری ملت را با یک «هیچی» بزرگ که تعبیری از احساسش بود داد. بر بام مدرسه علوی نخستین قربانیان انقلاب پیروز جان باختند. دو باره ایران خونین شد و این بار باز هم فرانسه بود که به روی پناهجویان ایرانی آغوش گشود. پناهجویانی که در جمعشان آخرین نخست وزیر شاه، اولین رئیس جمهوری خمینی، فرمانده نیروی دریائی، ژنرال تندخوی شاه، دیپلماتهای سابق و بعداً لاحق، نویسندگان، زنان روشنفکر و مردان دلبسته فرهنگ و فلسفه و البته هنرمندان نامدار دیده می‌شدند.
روزی که تنها شش ماه بعد از انقلاب در شماره 17 بولوار راسپای به دیدن دکتر بختیار رفتم و اراده او را در ستیزی برای رفع ظلم و براندازی استبداد دیدم شادمان شدم که فرانسه عزیز ما همچنان پایگاه آزادگان و آزادگی است.
بگذارید از تاریخ بگویم، یکصد سال یا بیشتر در روزگاری که محمدعلی شاه قاجار با به توپ بستن مجلس و اعدام و حبس مشروطه خواهان گمان داشت بساط مشروطه را جمع کرده و بار دیگر در مقام شاه مستبد هر کاری می‌خواهد قادر به انجام آن خواهد بود، شماری از آزادیخواهان ایران از جمله جد دکتر بختیار در کافه دولاپه در پاریس هر روز جمع می‌شدند و به بحث در باب اوضاع وطن می‌پرداختند. به نوشته مخبرالسلطنه هدایت، دولتمردی که عصر شش پادشاه را دیده است، کسی از ایران آمده بود که حکایات بسیار از ظلم و جور داشت. سردار اسعد به یکی از نزدیکانش گفت برو بلیط بازگشت به وطن را بگیر و هفته بعد از مارسی به سوی محمره ـ خرمشهر امروز ـ حرکت کرد. هم او بود که به کمک دیگر آزادیخواهان بساط ظلم محمدعلیشاهی را برچید و ایران را صاحب حکومت پارلمانی کرد. بختیار، دکتر امینی، سیروس الهی، رضا مظلومان، دکتر قاسملو، دکتر شرفکندی و دهها تن دیگر از آنان که در پاریس پایگاه مبارزاتی خود را قرار داده بودند در آرزوی آزادی و دمکراسی یا به دست جلادان رژیم به قتل رسیدند و یا با حسرت دیدار وطن خاموش شدند. و یکچند فضای پاریس از طنین خوش مبارزان آزاده خالی شد. اما بار دیگر پرزیدنت سرکوزی و وزیر خارجه‌اش کوشنر با ابراز مهر نسبت به جنبش سبز آزادیخواهی ایران نشان دادند فرانسه به عهد خود با میثاق جهانی حقوق بشر و دمکراسی پایبند است. البته بگذارید گلایه‌ای داشته باشم نه از اینکه چرا وکیلی‌راد یکی از قاتلان دکتر بختیار و سروش کتیبه آزاد شد. قوانین شما اجازه نمی‌داد او را بیشتر در زندان نگاه دارید، اما چرا حالا؟ و تازه وقتی دولت فرانسه مشاهده کرد قاتل مورد استقبال معاون وزیر خارجه و سخنگوی کمیسیون امنیت ملی و روابط خارجی پارلمان و یک دوجین از فرماندهان سپاه و مدیران وزارت اطلاعات و امنیت رژیم قرار می‌گیرد، چرا اعتراض نکرد؟ آیا او قاتل فردی نبود که عاشقانه فرانسه و فرهنگ و زبانش را دوست داشت؟ آیا بختیار در جوانی در نهضت مقاومت ملی فرانسه با نازیها و فاشیستها نجنگیده بود؟
باری، به موضوع بازگردم. یک سال پیش در چنین روزی ایران همه لبخند بود و امید، موج سبز بر بستر ناامیدی‌های مردم شکل گرفته بود. با آنکه موسوی و کروبی دو ستون از ستونهای سقف انقلاب و جمهوری ولایت فقیه بودند اما در کوتاه زمانی موفق شده بودند قلب میلیونها ایرانی ضد رژیم را فتح کنند. به فاصله تنها یک روز در بزرگترین تقلب تاریخ ایران ولی فقیه و خادم کوتوله‌اش، لبخند را بر لبان مردم ایران قیچی کردند و موج سبز را به خون آمیختند. فرزندان ایران زمین از زن و مرد یک روز پس از کودتا، در معرض حمله مغولان جدید قرار گرفتند که زدند و سوختند و شکنجه کردند و مورد تجاوز قرار دادند. و بعد دادگاههای نمایشی بود و اعدام و زندانهای طولانی و کمدی ـ درام اعترافات تلویزیونی.
فرانسه با ما ماند و هست. از این بابت ممنونیم. اما از امروز به بعد، چشم انتظار حمایتی جدی‌تر هستیم، نه پول می‌خواهیم نه سلاح، حتی اعلام همبستگی زبانی نمی‌خواهیم. آنچه می‌طلبیم صدق است و یکروئی. فرانسه هم چون دیگر دمکراسی‌ها نباید به رژیم بربر صفت امتیاز بدهد. نباید مشکل شما فقط پرونده اتمی باشد و فردا با گرفتن امتیاز به روی خامنه‌ای و احمدی‌نژاد لبخند بزنید. من فرانسه ژان والژان و امیل زولا را دوست دارم، فرانسه کوکتو و سارتر و فوکو را، فرانسه کاترین دونو و ادیت پیاف و ژان میشل جار را، فرانسه گودار و سنت اگزوپری را، فرانسه دوگل را. با این فرانسه با همه وجود رفیقم و دستهای یکایک شهروندانش را می‌فشرم.
آنسو در خانه پدری من میلیونها انسان دربند، چشم به این سو دارند. حالا ما بعد از سی و یک سال بی‌توجه به گروه و حزب و مذهب و قوم زیر این سقف گرد آمده‌ایم. حادثه مبارکی است که فقط می‌توانست در فرانسه اتفاق بیفتد.

June 18, 2010 07:55 PM






advertise at nourizadeh . com