یکهفته با خبر
چو قرب او طلبی در صفای نیّت کوش!
سه شنبه 22 تا جمعه 25 ژوئن
نه غزه، نه لبنان، جانم فدای ایران
در میان شعارهائی که مردم سرفراز و آزاده خانه پدری بر بستر جنبش سبز، فردای آشکار شدن ابعاد بزرگترین تقلب در تاریخ یکصد ساله اخیر ایران برافراشتند و طنین آن را در آواز صدها هزار ایرانی شنیدیم، شعار «رهبر ما قاتله ولایتش باطله» که نخستین بار راقم این سطور عنوانش کرد و «نه غزه نه لبنان جانم فدای ایران» انعکاس شگفتیآوری داشت. شعار نخستین را ابتدا من در برابر سفارت جمهوری ولایت فقیه در لندن فریاد کردم و از دو سه روز بعد در چهارسوی میهنم، آهنگش را در گلوی زخمین هموطنانم شنیدیم. دومین شعار اما از ایران آمد. اینهمه ذوق و ظرافت در گزینش ترکیبی خیلی ساده اما پر از معنی شگفتی برانگیز بود.
ماه پیش در دیداری که با پرزیدنت محمود عباس (ابو مازن) در اردن داشتم، بخشی از گفتگوی ما بر سر این شعار بود. ابومازن نه تنها در این شعار بیمهری و عداوت به ملت فلسطین ندیده بود بلکه آن را نشانه بیداری و هوشمندی ملت بزرگ ایران میدانست که دست رژیم را خوانده است و میداند رژیم ولایت فقیه با سوء استفاده از محنت و رنج ملت فلسطین با کمکهای مالی و تسلیحاتی به سازمان کودتاچی حماس که علیه کیان قانونی و ملی فلسطین تمرد کرده، طی چند سال اخیر مانع از رفع اختلافها بین فتح و حماس شده و هر بار بارقه امیدی ظاهر شده و حماس زیر فشار افکار عمومی فلسطین و ملتهای عرب و جامعه جهانی برای همبستگی و وحدت با فتح از خود نرمش نشان داده، رژیم حاکم بر ایران با ارسال پترودلارهای خونین مانع از تحقق وحدت و پیوند فلسطینیها شده است. همین سخن را از شخصیتهای لبنانی در گروه 14 مارس میشنیدم. آنها نیز یادآور میشدند پولهای به قول حسن نصرالله رهبر حزبالله «حلال ولی فقیه» صرف تخریب و بمبگذاری و ایجاد نفاق و چند دستگی در لبنان شده است. بنابراین وقتی مردم ما فریاد میزدند نه غزه نه لبنان جانم فدای ایران، نه قصد ابراز دشمنی با ملت فلسطین را داشتند و نه بیاعتنائی به رنجها و دردهای مردمی که بخشیشان از سرزمین اجدادی خود رانده شدهاند و بعضی دیگر در خانه پدری تحت سلطه اشغالگرانند.
حجتالاسلام دکتر محسن کدیور، مردی که از دانشگاه به حوزه ره کشید و دانش دنیائی را با شرعیات اُخروی عوض کرد، شاگرد شجاع زنده یاد آیتالله منتظری که با سرفرازی زندان سیدعلی آقا را تحمل کرد و با گردنفرازی از زندان بیرون آمد و ره به ینگه دنیا کشید در مصاحبه با خانم دکتر ستاره درخشش در تفسیر خبر صدای آمریکا روز دوشنبه 21 ژوئن، با سلبی خواندن این شعار مدعی شد مردم گفتهاند «هم غزه هم لبنان جانم فدای ایران».
گو اینکه ایشان با مشاهده واکنش گسترده و بعضاً عتاب آلود مردم، گفتههای خود را در بیانیه توضیحی، تعدیل کرد اما صفت سلبی دادن به این شعار در نگاه حضرتش همچنان معتبر مانده است. وارد مقولاتی که حجتالاسلام کدیور در باب جایگاه دین در نظام سیاسی و منزلت مؤمنان دردمکراسی با صبغه شرعی عنوان کرده و میکند نمیشوم چه به اعتقاد من همانقدر که ما حق داریم در جستجوی رسیدن به نظام مردمسالار سکولار مبارزه کنیم، تا سرانجام تحقق آرزوهایمان را شاهد شویم، دکتر کدیور نیز حق دارد بر پایه آموزههای شرعی، در پی برپائی نظامی باشد که در آن وجه انسانی دین و عدالت و برابری لحاظ خواهد شد و به هیچ روی در آن اثری از ولایت از نوع نائب امام زمانی سیدعلی آقای خراسانی، وجود نخواهد داشت. هیچکس حق ندارد طرح آقای کدیور و دوستان او را در جنبش سبز نادیده بگیرد و یا با آن مقابله کند. در مقابل جناب کدیور نیز لازم است اجتناب از اطلاق هر نوع سخنی که میتواند به سوءتفاهمات در زمینه تلاشهای شماری از «فعالان تازه از راه رسیده جنبش سبز» در خارج ایران برای سند مالکیت سخنگوئی جنبش به نام خود صادر کردن و صندوقخانه و اتاق و پنج دری فکر برپا داشتن، دامن بزند. بیرون از خانه پدری ضمیر «ما» را تنها زمانی میتوان به کار برد که صحبت از پیوند داخل و خارج کشور باشد. «ما»ی ما به معنی گروهی از «ما» نیست که به هر دلیلی برای خود حقی بیشتر از دیگران در جنبش سبز قائل شدهایم. یک سال است همراه با محسن مخملباف و محسن سازگارا بخشی از روز و شبمان با جنبش سبز پیوند خورده است اما هرگز جائی فراتر برای خود از یک عضو ساده و خدمتگزار جنبش که دسترسی بیشتری به وسایل ارتباط جمعی و نهادهای جامعه مدنی در خارج کشور داشته اند قائل نشدهایم. هستند هموطنانی که بسیار بیش از ما در آگاه ساختن جامعه جهانی از جنایات رژیم از یکسو و رساندن پیام جنبش به خارج کشور تلاش کردهاند. بعضی متحمل شکنجه و زندان شدهاند اما هرگز نشنیدهایم از ضمیر «ما» در اشاره به خویش یا جمعشان استفاده کنند. مهندس موسوی که حقاً از همه امتیازاتش گذشته و خواهرزادهاش را نیز به جنبش تقدیم کرده است و امروز زبان و قلم وقیح حسین بازجو همه آنچه را که خودش شایسته آن است از جمله جاسوسی (که حرفه دیرینه اوست) به او نسبت میدهد، تا امروز حتی یک بار هم برای خود جای ویژهای در جنبش قائل نشده است. همچنین است مهدی کروبی که علیرغم همه مصائبی که تا کنون متحمل شده، نه تنها پایمرد و استوار اصل ولایت جهل و جور و فساد را زیر سؤال برده، بلکه در فروتنی چنان بوده که کمترین سهم را برای خود در پایداری جنبش و اعتبارش قائل شده است.
باری، باز میگردم به شعار نه غزه نه لبنان جانم فدای ایران، شعاری که اهمیت و جایگاهش کمتر از جمهوری ایرانی، نبود. هر دو شعار برخلاف برداشت بعضی از جمله دکتر کدیور (در مورد شعار نخست) نه تنها سلبی نیست بلکه مثبتترین شعارهائی است که میلیونها ایرانی در داخل کشور فریاد کردند و هزاران ایرانی در خارج ایران بازتابش دادند. من برای شخصیتی مثل حجتالاسلام دکتر کدیور حرمت زیادی قائلم، حضور او، و حجتالاسلام یوسفی اشکوری که هم چون استاد فرزانه عارف محمد مجتهد شبستری خرقه و دستار فرو گذاشته در جمع مبارزان و آزادیخواهان بسیار مغتنم است منتها در طواف شمع مردمسالاری نمیتوان نگران عبا و عمامه و شریعت بود. «دین» در یک جامعه مدرن که دارای نظام سکولار مردمسالار باشد، در جایگاه والای خود مصون از هر تعرضی خواهد بود و عالمان دین نیز (چنانکه دکتر کدیور طریق شریعت را سالک شود بدون شک در آیندهای نه چندان دور در رفیعترین جایگاه در جمع عالمان دین جای خواهد گرفت) با اعتبار و سرفرازی برای پالایش جامعه از سلبیات و همیاری و کمک به نیازمندان و آموزش مفاهیم ارزنده فرهنگی و دینی تلاش خواهند کرد. در چنین جامعهای اگر یک روحانی علاقمند به حضور در گستره سیاست بود با مبانی غیرقابل بحث و نقد شریعت به میدان نمیآید. حجتالاسلام ایاد جمالالدین روحانی شیعه عراقی و عضو پارلمان سابق، همیشه میگفت وقتی وارد مجلس میشوم کلامم مستند به کتاب آسمانی و ادعیه و اوراد نیست، بلکه پایه سخنم روحالقوانین منتسکیو، مبانی حقوق بشر و اصول نظام مردمسالار سکولار است. استاد خلیلی معاون رئیس جمهوری افغانستان یک مجتهد مسلم است اما زمانی که پا به میدان سیاست گذاشت منطق حوزه و خطاب رجال دین را فرو گذاشت و با تکیه بر قوانین و عرف و سنت مسؤولیت پذیرفت. درست نقطه مقابل آنها آقای کاظمینی بروجردی است که سختترین شکنجههای جسمی و روحی را در زندان سید علی آقا سه سال است متحمل میشود تنها برای اینکه میگوید من مرد خدایم و رجل دین، نمیخواهم آلوده به سیاست شوم و دین را ابزار و وسیله کسب قدرت کنم. مرا خلوت خانقاهم هزار بار خوشتر از قیل و قال میدان سیاست است. دکتر کدیور نیز سرانجام روزی در برابر دو گزینه پیوستن به جامعه مدنی تکثرگرای سکولار و حوزه شریعت و عرفان یکی را انتخاب خواهد کرد. در چنین روزی شعار نه غزه نه لبنان جانم فدای ایران در نگاه او بار سلبی نخواهد داشت.
شنبه 26 تا دوشنبه 28 ژوئن
به دعوت “UNPO” به رم آمدهام تا در نشست «جنبش دمکراتیک در ایران» شرکت کنم. درباب این تشکیلات و کنفرانس در هفته آینده خواهم نوشت. در اینجا فشردهای از مطلبی که برای کنفرانس تهیه کردهام میآورم:
آقایان، خانمها، با سپاس از اینکه مرا به این نشست بسیار مهم دعوت کرده اید به عنوان یک شاعر روزنامهنگار و تحلیلگر که روزانه از طریق برنامه تلویزیونیاش با میلیونها ایرانی در تماس است و انسانی که جنبش سبز جان و دلش را از امید انباشته است چنان که در یک سال اخیر شب و روزش با جنبش سبز پیوند خورده است با شما سخن میگویم.
باور کنید به هیچ روی قصد «کردیت» دادن به خودمان را ندارم. تازه چیزی به جز تهدید و اتهام و دست بالا گلولهای در مغز و یا دشنهای در قلب نصیب ما تبعیدیها نبوده و نخواهد بود. بنابراین اگر سخن از لمحه یا جوی وامدار جنبش به ما غربت نشستگان میگویم از آن رو است که این روزها مشاهده میکنم بعضی از «خود رهبر خوانده»ها خط کشیهای داخل را خیلی پررنگتر، در این سو به کار انداختهاند و صف خودیها و غیرخودی ها و بعضاً نخودیها را مشخص میکنند...
شماری از ما سه دهه، بعضی به تناوب بین بیست و بیست و پنج سال و جمعی یک یا دو دهه، دور از خانه پدری و در حسرت بوسه زدن بر خاک سرزمین مادری روزگار تلخ غربت را تجربه کردهایم.
باری اکثریت ما، به ویژه آنها که پلهای پشت سر را کاملاً خراب کردهاند و عمری است با مبارزه و مقاومت از جان و جهان و جوانی و زندگی خود مایه گذاشتهاند به این امید که روزی راه خانه پدری به رویشان باز شود و بتوانند در وطن آزاد، باقیمانده زندگی را سر کنند و چشمانشان در غربت در حسرت تماشای دماوند و خلیج همیشه فارس و سروی که نقش نخستین عشق را با قلب شکسته بر سینه دارد، خاموش نشود، برای ما کمتر مفهوم خودی و غیرخودی قابل لمس بوده است.
بعضی از مسافران تازه البته سعه صدر هموطنان تبعیدی خود را با مهر و لطف پاسخ داده و خواهند داد بدون آنکه برای خود حق ویژهای قائل شوند. اما مشکل ما با آنهاست که ضمن برخورداری از مواهب وزارت و وکالت و سفارت و مقامات عالیه، حالا هم که به خارج آمدهاند نه تنها دچار مشکل مالی و گرفتاریهای مبتلابه ما نشدهاند بلکه بعضاً ادا و اطوار امارت و وزارت و وکالت در جمهوری ولایت فقیه را نیز رها نکردهاند و وقتی با تو روبرو میشوند چنان باد به غبغب میاندازند و سر بالا میگیرند که فکر میکنی طرف هنوز بر سر کار است و برای چند روز استراحت به اینسو تشریف فرما شدهاند. از این هم جالبتر تعامل دولتهای محل اقامت این آقایان با آنهاست. ابراهیم و مریمی که در کهریزک مورد تجاوز قرار گرفتهاند و یا اکبر و امیررضا که حکم تیرشان هم صادر شده باید با بدبختی و ترس و لرز و هزار مصیبت دیگر خود را به ترکیه یا عراق برسانند و هفتهها و گاه ماهها و سالها صبر کنند تا نظر لطف کشوری هنگام سهمیه بندی پناهجویان متوجه آنها شود و اجازه دهد آنها ره به این کشور بگشایند، اما صاحب منصبان پیشین رژیم اولاً موقعی ایران را ترک میکنند که یا هنوز رشته الفت را کاملاً نبریدهاند و یا آنکه بورس و فرصت مطالعاتی نصیبشان شده است. با احترام از تهران سوار هواپیما میشوند و میآیند و مدتی اگر صحبت شود میگویند به زودی باز میگردند. روزی هم که قرار شد بمانند چون زمینه را از همان تهران با سفیر یا مأمور سیاسی سفارت دولت مربوطه فراهم کردهاند، در پی ملاقاتی با یکی از ما بهتران همه کارهایشان جفت و جور میشود و اغلب بدون آنکه نگران تمدید اقامت و گذرنامه خود باشند مهر اقامت در گذرنامهشان ثبت میشود و البته چنان مهری که در عین حال همه مزایای پناهندگی را نیز برایشان فراهم میکند. در چنین احوالی وقتی سی سال رنج و درد و رنج تنهائی برای ما، و مصیبت و شکنجه و زندان و گرانی و بیکاری و جنگ و فداکاری برای ساکنان خانه پدری در منظر دلانگیز جنبش سبز متبلور میشود، در روزهائی که اهل وطن اصل ولایت فقیه را زیر سؤال میبرند و مرگ بر استبداد گوش جهان را پر میکند، و در لحظات تاریخسازی که به تاسی از هموطنان داخل کشور، هزاران ایرانی در خارج کشور موج سبز را در خیابانهای غربت به حرکت در میآورند و دیوار جدائیها بین داخل و خارج فرو میریزد و ما بی آنکه از گذشته و هویت سیاسی سؤال کنیم دست در دست هم مینهیم و با یکدیگر فریاد میزنیم «رهبر ما قاتله / ولایتش باطله» درست در این لحظات ناگهان بعضی از حضرات تازه از راه رسیده که چمدانشان را در انتظار نتیجه معرکه بین اهالی دیروز ولایت و خوش نشینان امروز، نیمه بسته گذاشته اند، چونان مبصر کلاس چوب خط به دست، برای جدا کردن خودیها و نیمه خودیها و غیرخودیها به پا میخیزند.
شگفتی آنکه در داخل کشور حتی آنها که حداقل در یک سال گذشته بدون آنکه نقش رهائیبخش و رهبر فرهمند برای خود قائل شوند نقش اصلی را در روشن نگاه داشتن چراغ جنبش عهدهدار بودهاند کمتر ادعای مالکیت جنبش را میکنند. اما حضرات صاحب منصبان تازه وارد به خارج، نه تنها سند مالکیت جنبش را زیر بغل گذاشتهاند بلکه همانطور که ذکر شد به خط کشی بین خودی و غیرخودی مشغولند.
جنبش سبز متعلق به تمامی مردم ایران است. و میلیونها انسان با دیدگاههای متفاوت بدون خط کشی و خودی و غیرخودی، با پایداری به مبارزهای جانانه برای برکندن ریشههای استبداد و فساد به پا خاستهاند.
سی سال تلاش، سی سال مبارزه، دهها طرح براندازی کوچک و بزرگ از فردای سوار شدن ولایتمداران بر اسب قدرت، دهها طرح انفجار و کشتار از ویرانی حزب جمهوری اسلامی و دفتر ریاست جمهوری گرفته تا سر به نیست کردن احمد خمینی، از جنگ با عراق تا صف آرائی اسرائیل و غرب در مقابل ارتش اسلام ناب انقلابی و... و در کنار آن حضور دهها بل صدها گروه و سازمان و حزب و جبهه مخالف در داخل و خارج کشور، به اندازه این موج سبزی که عمرش بیشتر از یک سال است، نتوانسته است اعتماد به نفس و اعتبار ایرانی بودن را به ما برگرداند، و از سوی دیگر رژیمی که عملاً زمینههای ماندگاری خود را حداقل برای ربع قرن دیگر فراهم کرده بود، به گونهای در چشم جهانیان بیاعتبار و متزلزل شد که پرزیدنت باراک اوباما رئیس جمهوری بزرگترین قدرت جهان ناچار شد همه برنامههائی را که از ماهها پیش از ورودش به کاخ سفید تدارک دیده و هدف اصلیاش رسیدن به تفاهم با اهل ولایت فقیه بود، کنار بگذارد. و چشم به خیابانهای تهران بدوزد و از پهندشت تلویزیون و اینترنت با نگاه به جان باختن «ندا» و شنیدن واژگان پروین خانم مادر سهراب اعرابی یکی از قربانیان جوان جنبش، ستایشگر ملتی شود که تا دیروز گمان داشت مهر به رژیم اسلامی همه وجودش را تسخیر کرده است.
در این میان هستند هنوز کسانی که با علامت سؤال گذاشتن در برابر جنبش و سوابق موسوی و کروبی را به رخ کشیدن، طرفداران جنبش را مورد ملامت قرار میدهند.
در این یک سال نه تنها دیوار جدائی که رژیم بین داخل و خارج کشور برپا کرده بود فروریخت بلکه رویدادهای ایران و موضع گیریهای هر یک از ما، تکلیف تک تک ما را در برابر مردم و جنبش سرفراز و استوار سبز، روشن کرد. از شخصیتها و گروههای اپوزیسیون آنها که خود را جزئی از جنبش بزرگ مردم ایران میدانند و نکوشیدند با طرح ادعاهای توخالی، از این نمد کلاهی برای خود بدوزند و سوار موج شوند، جایگاه و اعتباری به مراتب بیش از آنچه پیش از 22 خرداد 88 داشتند به دست آوردند. فدائیان خلق اکثریت، حزب دمکرات کردستان ایران در کلیت خود، حزب کومله، حزب مشروطه، جمهوریخواهان ملی، جمهوریخواهان سکولار، حزب همبستگی اهواز، گروههای قومی بلوچ و ترکمن و بختیاری و لر، جنبشهای آذری که بر بستر وحدت ملی ایران جای دارند، همه و همه حتی اگر پیش از 22 خرداد از تحریم کنندگان انتخابات بودهاند، بعد از انتخابات با مردم ایران و جنبش سبز، همصدا و همراه شدهاند.
تردیدی ندارم که در آیندهای نه چندان دور آواز ما یگانه خواهد شد و این یگانگی به همان اندازه که جنبش سبز شعله امید را در دلهای ما روشن ساخت، میتواند در داخل کشور بازتاب مؤثری در تحکیم پیوند داخل و خارج و برون رفت خواستهای مردم از چهارچوب انتخاباتی دیگر با حضور شورای نگهبان همراه با ولی فقیه و نظام دینی منافق، داشته باشد.
این رودخانه را سر باز ایستادن نیست. آنها که حکم به خاتمه یافتن ماجرا دادهاند، چه اهالی ولایت فقیه و چه رویازدگان خارجه نشین، از درک این واقعیت آشکار غافلند که جنبش سبز زندگی، اگر چه هنوز موسوی و مهدی کروبی در چارچوب خواست قانونی برگذاری مجدد انتخابات ریاست جمهوری درنگ کرده است اما چشمانداز خواستهای جنبش ابعادی به مراتب فراتر از یک انتخابات تازه دارد. موسوی اگر بخت یارش باشد و همچنان استوار در میدان بماند، میتواند در مرحله بعد نیز جایگاه ویژهای در میان مردم داشته باشد. پیش از آنکه پایداری او به نفع جنبش و مردم باشد به نفع خود اوست. ماندگاران در تاریخ ما بسیارند که در موقعیت موسوی و کروبی بودهاند. تفاوتشان با آنها که در نیمه راه، از کارزار سرباز زدند و یا تسلیم شدند در همین است که آنها ماندند و جنگیدند.
همیشه جنبشهای بزرگ اجتماعی و سیاسی، بر پایه یک حقکشی و یا ارزیابی غلط هیأت حاکمه، آغاز شده و در صورت هدایت صحیح دیر یا زود به تحقق آرمانهائی به مراتب بزرگتر از آنچه عامل پا گرفتنش بود نایل شده است. انقلاب مشروطه در اعتراض به چوب فلک کردن یک تاجر قند و سپس کشته شدن عبدالحمید طلبه آغاز شد. خواستها از مجازات علاءالدوله به برپائی عدالت خانه و از آن پس به نهضت مشروطه خواهی تحول یافت.
امروز نیز جنبش در آغاز مسیری است که تا رسیدنش به هدف غائی و نهائی، بدون شک ظهور و غیبت بسیاری از چهرههای آشنا و کمتر آشنا را شاهد خواهد بود. از هم اکنون حکم صادر نکنیم بلکه با تأمل صحنه را زیر نظر داشته باشیم و صادر کردن احکام قهرمانی و یا خیانت و جنایت برای سردمداران جنبش را با اندکی درنگ آغاز کنیم. آنچه در پایان کلام خطاب به دوستان خارجی حاضر در این نشست میگویم بسیار ساده و مختصر است. آقایان، خانمها، هیأت حاکمه ایران غیرمشروع است. حتی بزرگان این رژیم که سالها مسؤولیتهای بسیار مهم را دارا بودهاند این واقعیت را اعلام کردهاند. شاید بعضی از دولتهای غربی گمان میکنند اگر رژیم ایران در رابطه با پرونده اتمی کوتاه بیاید همه مشکلات حل میشود و رژیم ایران تبدیل به یک رژیم متمدن و دوست داشتنی خواهد شد. معمولا استدلال میکنند: اینهمه رژیم مستبد در خاورمیانه هست که در روابط بینالمللی چهارچوبهای اساسی را رعایت میکنند و البته چندان هم به دمکراسی و حقوق بشر اعتقاد ندارند، ایران هم یکی از آنها. کافی است دست از غنیسازی بردارد تا ما هم دست از مخالفت با این رژیم برداریم.
این نگاه پر از اشتباه عامل اصلی بقای رژیم تا امروز بوده است. شما اگر عملکرد این رژیم را طی 31 سال زیر ذرهبین بگذارید میبینید از همان روز نخست اساس این رژیم بر خونریزی و شکنجه و ترور در داخل و خارج کشور استوار بوده است. از فردای انقلاب اندیشه صدور انقلاب و برقرار کردن سلطه روحانیون شیعه و لباس شخصیهای مومن به ولایت فقیه در صدر برنامههای رژیم قرار داشته است. حداقل 80 شهروند خارجی از آمریکائی و اروپائی و عرب در اروپا و لبنان و کویت و عربستان سعودی و ترکیه به دست عوامل رژیم در عملیات تروریستی به قتل رسیدهاند. نقش رژیم در اعمال تروریستی در عراق و افغانستان بر کسی پوشیده نیست. القاعده از آسمان به عراق لشکر نکشید بلکه سپاه پاسداران رژیم راه را به روی آنان گشود. امروز این دلارهای ربوده شده از خزانه ملت ایران است که راه آشتی را بین فلسطینیها سد کرده است. این رژیم ایران است که مانع از تشکیل دولت جدید عراق به ریاست دکتر ایاد علاوی رهبر جبهه ملی عراقیه شده است اگرچه او وگروهش برنده انتخابات و صاحب بیشترین کرسیها در پارلمان جدید شدهاند. علاوی سکولار است و ولایت فقیه را قبول ندارد. زمان آن است که دولتهای بزرگ که با نظامهای دمراتیک اداره میشوند به جای پیامهای آشکار و پنهان به رژیم ایران فرستادن، جنبش عظیمی را که با رنگ سبزش اینهمه در دل ملتهایشان جا گرفته به رسمیت بشناسند. آقایان خانمها ملت ایران سرانجام بر رژیم جهل و قتل و فساد پیروز خواهد شد. راهی را برگزینید که در روز پیروزی ملت در کنار ما باشید نه در کنار رژیم.
July 2, 2010 08:05 PM