یکهفته با خبر
تا نگردی آشنا زین پرده رمزی نشنوی!
سه شنبه 6 تا جمعه 9 ژوئیه
یک سال پس از رخداد بزرگترین تقلب و تزویر و نفاق در عرصه سیاسی کشور از زمان برپائی نظام مشروطه و پیدائی صندوق رأی تا امروز، دیواری که به برکت جنبش بزرگ آزادیخواهی ایران با رنگ سبز فروافتاده بود، از سوی آنها که متولیان خودخوانده «امامزاده سبز» شدهاند، با «مصالح» ناکارآمد بالا میرود و به گمان من وقت آن است که با یک حرکت به جا و مؤثر نخستین آجرهائی را که حضرات بر بستر مذهب و قانون اساسی جمهوری ولایت فقیه چیدهاند فرو بریزیم.
آقای خمینی از فردای به تخت نشستن، کار بالا بردن دیوار جدائی و خط فصل بین مردم ایران را در داخل کشور با توسل به ادبیات انقلابی و مذهبی آغاز کرد و سپس پایوران نظامش دیوار دیگری را بین داخل و خارج برپا داشتند. آن روزها هنوز البته تعداد ایرانیان برونمرز به چهار میلیون (مطابق آمار رسمی وزارت خارجه رژیم) و شش میلیون بر پایه گزارشهای نه چندان علمی جوامع ایرانی خارج کشور و بعضی از دولتهای میزبان پناهندگان، نرسیده بود بنابراین کار جدا کردن داخل از خارج آسانتر مینمود. در جریان جنبش 18 تیر یازده سال پیش، همصدائی با داخل به صورت تظاهرات گسترده در چهارسوی جهان در همدلی با دانشجویان توفیق چندانی در فروانداختن دیوار جدائی نداشت، چرا که اولاً هزاران جوان و نوجوان ایرانی که در ایران طعم زیستن در چنگ یک رژیم سرکوبگر ارتجاعی آدمخوار را چشیده بودند هنوز به خارج نیامده و صفوف معترضان را با حضور پرخروش خود رنگین و پرشور نکرده بودند. اینترنت هنوز به صورت گسترده امروز در زندگی مردمان راه نیافته بود و شبکههای ماهوارهای پرقدرت مثل صدای آمریکا و بی.بی.سی و رادیو فردا و چند شبکه خصوصی چون کانال یک، پارس، روژالت، تیشک و... میداندار صحنه آسمان وطن نشده بودند. همچنین است نبود کانالهای ارتباطی گسترده مثل اسکایپ، فیس بوک، توئیتر و... که در آن تاریخ اگر بعضاً هم وجود داشتند، استفاده عام پیدا نکرده بودند و در اختیار جمع معدود با حضوری محدود بودند. جنبش سبز اما در زمانی کوتاهتر از چند روز، دیواری را که خمینی و جانشینانش با وزارت اطلاعات و سپاه و بسیج و امنیت خانههای مبارکه شخص رهبر و جواسیس ریز و درشت و اهالی ولایت «لابیگری» و نیز روایاتی که بعضی از خارجه نشینان دائمالسفر به خانه پدری در بازگشت از تحولات ایران و ساختن مترو و پلهای هوائی و آسمانخراشهای باشکوه و محافل شبانه عیش و عشرت نقل میکردند، بین داخل و خارج تا عرش اعلی بالا برده بودند، فروانداخت. برای نخستین بار در خارج کشور بی آنکه ستاد ر هبری و همآهنگی مشترکی وجود داشته باشد، ایرانیان همآهنگ و همزمان با داخل به حرکت درآمدند و در مواردی تظاهرات باشکوهی برپا کردند که تنها تفاوتش با تظاهرات هموطنان در داخل کشور، نبود سپاه و بسیج و نوپو و لباس شخصیهای ذوب شده در ولایت سید علی آقا بود. البته رژیم کوشید از طریق ستون پنجم خود با ایجاد اختلاف و معرکهگیریهای کوچک و بزرگ در جوار صفوف همبسته ایرانیان در خارج شکاف بیندازد، اما این ترفند که سالها مؤثر افتاده بود به گونهای که هیچگاه ما نتوانستیم به صورت همبسته و همدل ظاهر شویم، این بار به برکت هوشیاری و استحکام پیوند داخل با خارج، کارساز نشد. گفتم هوشیاری و لازم است در این مورد چند اشاره کوتاه داشته باشم.
1 ـ رژیم از همان نخستین روزهای اعتراض عمومی به تقلب بزرگ در انتخابات، با توجه به بازتاب گسترده این اعتراض در سطح جهانی (در درجه نخست به علت تلاشها و ارتباطات روزنامهنگاران، تحلیلگران، فعالان و احزاب و شخصیتهای اپوزیسیون در خارج کشور) کوشید موسوی و کروبی و مجموعه اصلاحطلبانی را که در کنار آنها بود به انفعال و در نهایت جدائی از بدنه جنبش وادارد. بزرگ کردن بعضی از شعارهای «ساختارشکن» و تاکیدهای بسیاری بر آتش زدن تصاویر خمینی و البته سید مظلوم نایب امام زمان خامنهای توسط صدا و سیما و ارگانهای ریز و درشت تبلیغاتی رژیم و پیغام و پسغامهای خامنهای برای رفسنجانی و موسوی و کروبی و خاتمی و... مبنی بر اینکه شماها از اهل بیت هستید و باید حسابتان را از ضد انقلاب ساختارشکن جدا کنید از همان نطق 29 خرداد خامنهای آغاز شد.
موسوی و کروبی و... اگر تسلیم این شانتاژ سیاسی مذهبی شده بودند مسلماً وضع فرق میکرد و ما شاهد موجهای سبز ساختارشکن در 13 آبان و عاشورا نمیشدیم اما علیرغم تعلق نوستالژیک و احتمالاً عقیدتی به ویژه موسوی به انقلاب و جمهوری اسلامی و خمینی، او حاضر نشد کلامی در نفی جنبش سبز، هواداران جنبش به صورت عام در دو سوی مرز و یا انتقاد از مسیری که جنبش در جهت آن حرکت میکند بر زبان آورد. (در دو مورد خاص میدانم که هم موسوی و هم کروبی زیر فشار شدید قرار گرفتند و حتی بعضی از همراهانشان در این امر مشارکت داشتند که در رابطه با چهرههای مشخصی در خارج که از جنبش طرفداری سخت میکنند و با حضور رسانهای گسترده مخاطبان بسیاری در داخل کشور دارند، بیانیهای و یا کلامی تند بر زبان آورند. آنها زیر بار نرفتند. مورد دیگر مقالهای بود که در سایت کلمه موسوی به چاپ رسید و در آن ادعا شده بود که تلویزیون رژیم با پخش سخنان من و یا اظهارات ملکه پیشین ایران در حمایت از جنبش سبز، با حسین بازجو همصدا شده است و این در حالی است که جلوی پخش هرگونه سخن و یا مطلبی را از موسوی و کروبی و یا در تأیید آنها گرفته است. ـ نقل به مضمون ـ دو روز پس از انتشار این مطلب از طریق دوست و همراهم در سفر سبز دو محسن ـ سازگارا و مخملباف ـ مطلع شدم در برابر اعتراض بسیاری از کادرهای بالای جنبش نسبت به انتشار این مطلب، موسوی دستور برداشتن آن را از سایت داده و همچنین خواسته است از نویسنده آن مطلب دیگر سخنی به چاپ نرسد.).
نکته جالب آنکه درست عکس آنچه رژیم در نظر داشت، به جای آنکه قید و بندهائی که رهبری دو فاکتو جنبش در داخل را از بدنه جنبش به شکل عام و بال جنبش در خارج کشور جدا کند، این بدنه جنبش و بال بیرون از مرز جنبش بود که رهبری جنبش را گام به گام از حاکمیت دور کرد و افقهای تازهای را در برابر موسوی و کروبی و... گشود.
به رسمیت شناختن آحاد تشکیل دهنده جنبش به عنوان سخنگو و راهبر، پذیرش این واقعیت که قانون اساسی وحی مُنزَل نیست و میتوان آن را تغییر داد، تاکید بر تساوی ایرانیان فارغ از نژاد و مذهب و باورهای سیاسی و اجتماعی و فرهنگی، به رسمیت شناختن حقوق حقه اقوام ایرانی در چهارچوب یک ایران دمکرات بانظام غیرمتمرکز و... محکوم کردن صریح سیاستها و راه و روش هیأت حاکمه در تعامل با پرونده اتمی، عبور آرام از کنار مجازاتهای اخیر شورای امنیت و ایالات متحده، عبور از خطوط قرمز و به ویژه در مورد ولی فقیه ـ سخنان کروبی را به یاد بیاورید که گفت این ولایت را انبیاء و اولیاء هم نداشتهاند و استغفرالله خود خدا هم دارای چنین ولایتی نبوده است ـ همه و همه گویای این واقعیت است که تأثیر خطاب و خواستهای بدنه جنبش و بال جنبش در خارج بر رهبری دوفاکتو ـ که در عین حال هیچگاه ادعای رهبری هم نداشته است ـ بسیار بیشتر و فراتر از انتظار ما بوده است.
واسطههای بیجواز
در این میان ـ چنانکه حداقل چهار بار در همین ستون نوشتهام ـ واسطههای بیجوازی که بعضاً علیرغم جدائی ناخواسته و تحمیلی از بدنه نظام جمهوری ولایت فقیه، هنوز هم زیر علم خمینی سینه میزنند و جمهوری ولایت فقیه را ـ بعضاً منهای خامنهای ـ نه یک کلمه بیش و نه یک کلمه کم پذیرایند بدون آنکه هیچ نوع مأموریت ویژهای از سوی رهبری دوفاکتوی جنبش نصیبشان شده باشد آستین بالا زدهاند و با مصالح ناکارآمدی که فساد و آلودگیش بارها ثابت شده میکوشند بار دیگر دیوار بین داخل و خارج را بالا ببرند. نوشتۀ الاهۀ بقراط تحت عنون «من مدعی جنبش سبز هستم» که در آن یادآور میشد بهعنوان یک مخالف سرسخت جمهوری اسلامی و رژیم دینی، همراه و همدل با جنبش سبز است، زبان حال میلیونها ایرانی است که دغدغهشان کاستن از ولایت سیدعلی آقا و یا محدود کردن زمان دولتمداری ولی فقیه نیست بلکه از دل و جان، خواستار زوال جمهوری ولایت فقیه و برپائی یک نظام مردمسالار ـ ساختار دمکراتیک ـ هستند که بر حقوق بشر متکی باشد. (یعنی نظامی که برابری انسانها را فارغ از جنس و نژاد، زبان و مذهب و اعتقادات به رسمیت بشناسد و عدالت اجتماعی در آن مصون از هر نوع مداخلهای باشد.) در اینجا سؤالی پیش میآید، اینکه با توجه به محدودیتها و قید و بندهائی که رهبری دوفاکتوی جنبش سبز را از ساختار شکنی آنگونه که مد نظر ما است، باز میدارد آیا باید در جستجوی یافتن یک رهبری همآهنگ و منسجم با خواستهای ما بود؟ پاسخ من به این سؤال منفی است. تجربه تاریخ به ما نشان داده است که سعدالدوله مستبد میتواند تحت تأثیر فضای جنبش آزادیخواهی ابوالملّه شود و محمد ولیخان سپهدار اعظم تنکابنی مأموریت و ولایت شاه مستبد را زمین گذارد و جانب ملت را گیرد. همیشه آنکه از درون حاکمیت پرچم آزادیخواهی بر میدارد بخت بیشتری برای راهبری جنبش از درون تونل تنگ و تاریک استبداد و این بار ارتجاع به روشنائی آزادی دارد. مهمترین امتیاز چنین شخصی، همانا پیوستن مستمر کادرها و قشرهای حاکمیت به اوست که روزگاری از خودیها بوده و پیوندهای دیرینهای با او داشتهاند. برخلاف واسطههای بیمجوز که سخت تلاش میکنند رهبری دوفاکتو را ارثیه پدری خود قلمداد کنند، تلاش ما که توانستهایم با همدلی و هم سخنی با داخل دیوار جدائی را فرو اندازیم باید معطوف به این امر باشد که، رهبری دوفاکتوی جنبش را به سوی انعطاف پذیری بیشتر در جهت رسیدن به یک نظام مردمسالار غیردینی یاری دهیم. این رهبری میتواند در سایه تداوم، مقاومت و درک به هنگام خواستها و آرزوهای بدنه جنبش سبز و بال جنبش در خارج از حالت «دوفاکتو» به «دوژور» برسد.
شنبه 10 تا دوشنبه 12 ژوئیه
دو چهره سید
در مراسمی که لبنان نمونههایش را خاصه در سالهای اخیر بسیار به یاد دارد و با شکوهترینش را در به خاکسپاری رفیق حریری شاهد بودیم، سید محمد حسین فضلالله یگانه مرجع شیعه لبنان در نیم قرن اخیر، به خاک سپرده شد. (از زمان درگذشت علامه شرف الدین که وکیل مراجع بزرگ زمان بود و خود عنوان مرجعیت داشت، شیعیان لبنان همه گاه نظر سوی نجف داشتهاند. حتی پیروان مکتب خمینی و اتباع امروزی خامنهای یعنی حقوق بگیران ولایت، نیز در خفا اگر اهل تقلید باشند از آقای سیستانی تقلید میکنند. امام موسی صدر گو اینکه اعتباری فراتر از همه مراجع در لبنان داشت اما هرگز نه ادعای مرجعیت کرد و نه اصولاً اهل این نوع بساط بود. درواقع سید محمد حسین فضلالله نخستین فارغالتحصیل نجف بود که درست همزمان با آغاز ولایتمداری سید علی آقا، رساله چاپ کرد و مرجعیت خود را آشکار ساخت. و همین امر نقطه تفارق و اختلاف بین او و دستگاه ولایت در تهران شد. در دهه هشتاد قرن بیستم میلادی، سید مظهر رادیکالیسم شیعه در لبنان و به کلامی پدرخوانه نوزاد نامشروعی بود که علی اکبر محتشمیپور از شکم جنبش امل، زیر نام حزبالله بیرون آورده بود.
اگر امروز میبینیم که «اوکتاویونصر» دبیر سرویس خاورمیانه شبکه CNN که یک مسیحی لبنانیالاصل است به خاطر نوشتن چند سطر در وبلاگ شخصیاش در تقدیر از مواضع سید محمد حسین فضلالله نسبت به زنان و اعتدال او، از این شبکه اخراج میشود به خاطر جائی است که سید در فهرست سیاه آمریکا، داشته است. بالاخره او بود که فتوای قتل دویست و پنجاه تفنگدار دریائی آمریکائی در بیروت و حمله به سفارت این کشور را صادر کرده بود. و سرانجام هم او بود که بر گروگانگیریها و اعمال سپاه پاسداران و حزبالله در لبنان مهر تأیید زده بود. با اینهمه سید از فردای اعلان مرجعیتش خطاب و موضعی متفاوت از مواضع رسمی رژیم و فرزند نامشروعش حزبالله اختیار کرد. بیگمان، یافتن مریدان و مقلدانی از نوع عبدالحسین بهمن ملیاردر ایرانیالاصل کویتی که یک قلم 75 میلیون دلار برای برپائی مسجد «حسنین» در جنوب بیروت و سی میلیون دلار برای برپائی بیمارستان بهمن که سید در همانجا چشم ازجهان فروبست، در اختیار وی گذاشت، در دور کردن فضلالله از رژیم حاکم بر وطنمان و استقلال او، از مهمترین عوامل به شمار میرفت. سید در چهره دوم، ملائی خردمند بود که هم غزل میگفت و هم شعر نو، حکایت شکستن پهلوی دختر پیامبر توسط خلیفه دوم را افسانهای ساخته و پرداخته روضهخوانها میدانست، ولایت فقیه را قبول نداشت، شروع و پایان ماه رمضان و تعیین عید فطر و قربان را نه به شهادت مشدی حسن و حسینی که مدعی رؤیت هلال بودند بلکه از روی گزارش علمای نجوم و فلک شناسان تعیین میکرد. و همین امر باعث شده بود او و علمای اهل سنت روز واحدهای را جهت عید و یا شروع ماه صیام تعیین کنند در حالی که سیدعلی آقا و نوکرانش در حزبالله لبنان معمولاً یک روز پس از همه جهان اسلام را، اختیار میکردند. (این بشارت را بدهم که تلاش رژیم برای جا انداختن آقای خامنهای به عنوان مرجع شیعیان خارج ایران بعد از آنکه مرجع خواندنش در ایران فقط پوزخند به لبها آورد نیز با شکست روبرو شده است به گونهای که حتی نوکران سرسپردهشان در خارج نیز راهنما به سوی چهارراه آذربایجان میزنند اما به سوی نجف میپیچند.) سید با به جا نهادن ثروتی هنگفت، پنجاه کتاب و رساله، چند دیوان شعر، صدها ساعت نوار صدا و تصویر، یگانه مرجعی بود که در مرگش لبنان یکپارچه به وداعش برخاست. و جالب اینکه در میان تشییعکنندگانش هم فرستادگان پادشاه سعودی حضور داشتند هم رسولان ولی فقیه، هم سفیر بریتانیا از درگذشتش ابراز تأسف کرد هم، گوینده و سردبیر مسیحی CNN.
بار دیگر رم و دمکراسی
در طول دو هفته اخیر آنقدر مطلب و گزارش و مدح و نقد از نشست دو روزه رم در سایتها و وبلاگها و رادیو تلویزیونهای خارج و البته نشریات و سایتهای ذوب شده در ولایت فقیه منتشر شده که لزومی نمیبینم به جزئیات این نشست و متن سخنرانیها بپردازم. اما یک جمعبندی کلی دارم که به اعتقاد من، میتواند در نشستهای آینده، دستیابی به یک توافق اصولی بین ایرانیان را از هر قوم و نژاد و با هر زبان میسر کند. اینکه ما در طول روز دوم کنفرانس که فقط خاص ما ایرانیان بود به زبان فارسی سخن گفتیم گویای این حقیقت بود که پیوند تک تک ما با این زبان که در معرض توفانهای خانه براندازی چون حملات عربها در صدر اسلام (هموطنان عرب ایرانی من این گفته را دال بر نژادپرستی ندانند چون خود آنها نیز میدانند مهاجمان با ملتی صاحب فرهنگ و تاریخ و ساختار اجتماعی پیشرو چه کردند و پیروزیشان را فتحالفتوح خواندند. اگر فردوسی در اعتراض به این حمله و یا حمله غُزان و غلامات ترکستان، چند بیتی در ذم دو تیره آورده است، هیچ دخلی به هموطنان عرب و آذربایجانی ما که زبانشان ترکی است ندارد و بنابراین دلگیری و آزردگی آنها از فردوسی نمیتواند معنا و مفهومی در قالب باورها و اعتقادات امروزین ما داشته باشد. همین امر در مورد زنان نیز صادق است چرا که فردوسی در برابر صدها بیتی که در ستایش از زنان نامدار شاهنامه سروده چند بیتی نیز به قهر در باب بعضی زنان سروده است) و یورش مغول و تاتار و... پایدار مانده و با ورود واژگان و تعبیرها از زبانهای مورد گفتگو در کشور به زبان مشترک روز به روز بارورتر شده است.
در نشست روز دوم اختلافی بین شرکت کنندگان بر سر زبان مشترک نبود که هم دکتر اصغرزاده و بهزاد کریمی ترک زبان، هم دکتر بلیدهای بلوچ، هم یوسف عزیزی بنیطرف نویسنده عرب ایرانی با داشتن 20 کتاب به زبان فارسی، هم کاک عبدالله مهتدی و ناهید بهمنی و حسن شرفی کرد و هم بنده و احمد رأفت و دکتر حسین لاجوردی و... فارسی زبانان جلسه، به زیباترین وجه و با ادبیاتی در شأن یک نشست سیاسی، سخن گفتند و گفتیم. هوای نشست منهای دقایقی، پر از دوستی و همدلی بود. من این را به فال نیک میگیرم، باشد که در نشستهای بعد همزبانی به همدلی کامل برسد که در نهایت «همدلی از همزبانی خوشتر است.»
July 16, 2010 06:52 PM