یکهفته با خبر
هر که ترسد ز ملال، اندُه عشقش نه حلال!
سهشنبه 13 تا جمعه 16 ژوئیه
ما را به سخت جانی خود این گمان نبود
1 ـ درخشان، یکی از جوانان سبز دور از خانه پدری زنگ میزند که حضورت در جلسه بحث و فحص اینترنتی بر بالهای پیامبر “Beyluxe” ضروری است. صدها جوان هموطن به ویژه آنها که در خانه پدری روزهای سخت زندگی در زیر سلطه ارتجاع مستبد سیدعلی آقا و نوکران ریز و درشتش را سر میکنند، یک جهان سخن دارند و یک دریا گلایه، میخواهند با تو مستقیماً سخن بگویند... از چهارشنبه عصر، شهرام امیری و ساعتی پس از انفجار زاهدان، جندالله و ریگی به دار آویخته شده و ریگیهای در راه، مرا از هر نوع کاری خارج از دایره بحث و گپ و گفت در شبکههای عربی و فارسی و انگلیسی، بازداشتهاند. فکرش را بکنید، فقط در روز شنبه در 9 برنامه تلویزیونی حضور داشتم که عمدهترینش العربیه و الجزیره (عربی و انگلیسی) و بی.بی.سی عربی بود...
گاهی تکرار حرفهائی که به آن باور داری از جمله آنچه درباره شهرام امیری میدانستم و ریشهیابی حوادث بلوچستان، ملالآور میشود، اما چه میشود کرد که میلیونها چشم نگران در خانه پدری، دلبسته همین واژگان تست که میکوشی برای جهان دلائل توسل بلوچها به خشونت را بیان کنی و در عین حال یادآور شوی که این نمایشنامه مضحک حضرت شهرام خان امیری به قلم جیمزباند سلطنت آباد سابق و پاسداران فعلی، حجتالاسلام والمسلمین حیدر مصلحی (به شیوه شون کانری در جیمزباند نام من مصلحی... حیدر مصلحی)، حتی خوش باورترین اهالی خانه پدری را هم قانع نمیکند و همگان با مشاهده هیکل رعنا و صورت پف کرده از گوشت و کالری حضرت دریافتهاند، اهالی امنیت خانه ینگه دنیا پذیرائی ویژهای از ایشان به عمل آورده و جناب استاد و دانشمند اتمی، بدجوری همبرگرهای چهارطبقه و استکهای نیم کیلوئی را به رگ زده و لابد حکایتی که از دو ماه شکنجه روحی در آغاز اسارت روایت میکرد در واقع در اشاره به فشار گوشت و کولسترول بد بوده است.
باری حدود سه ساعت بر پهنه اینترنت میهمان جمعی از جوانان میهنم هستم که حالا به برکت شبکه عنکبوتی از چهارسوی خانه پدری با من سخن میگویند. در این جا باید از هموطنانی چون درخشان (با حسین درخشان که مدتی است در محبس مقام عظمای ولایت آب خنک میخورد، اشتباه نشود) و لئون که برپاکنندگان مجالس بحث و گفتگو هستند سپاسگزاری کنم. این دومین باری بود که طی سالهای اخیر پذیرفتم در گپ و گفت اینترنتی شرکت کنم. به هر روی، آنچه برایم از این تجربه دلپذیر به دست آمد آشنا شدن با دهها بل صدها جوان و نوجوان ایرانی بود که اغلبشان در خانه پدری زندگی میکنند و با طرح سؤالاتی اصولی و منطقی خاطرم را جمع کردند که دوران ایدآلیست بازیهای عهد ما و نسل پس از ما سر آمده است. وقتی درباره میرحسین موسوی و مهدی کروبی سخن میگفتند، حس میکردی درباب همسایه دیوار به دیواری حرف میزنند که او را خوب میشناسند و اگر لازم باشد جلویش را میگیرند و خیلی صریح برای سر و صدای زیادش و یا بیسلیقگی او در آراستن خانهاش و... به او اعتراض میکنند. به ما خارج کشوریها نهایت احترام را میگذاشتند اما به شدت نسبت به مبصرهای خط کش به دست که مشغول جدا کردن خودیهای رسیده و درشت از غیرخودیهای کال و ترش هستند اعتراض داشتند. گو اینکه وقت مجال نمیداد با تک تک آنها سخن بگویم اما اشارات مکتوبشان را میدیدم. به گمان من آقایان موسوی و کروبی، خانم دکتر زهرا رهنورد و حتی آقای خاتمی و هاشمی رفسنجانی برای اینکه از مواضع حقیقی نسل انقلاب باخبر شوند لازم است در این مجالس مجازی بر پهنه اینترنت حاضر شوند که در اینجا دیگر کسی نقاب به چهره نمیزند و ابائی از بیان مکنونات قلبی خود ندارد. در مجموع از مجلس انس بیریای جوانان میهنم چند پیام مهم را نقل میکنم.
الف: جنبش سبز به شکل عام و بخش جوان آن به وجه خاص، بدون آنکه ضد دین و ارزشهای دینی باشد، در نگاه سیاسیاش سکولار است.
ب: مفاهیمی مثل انقلاب و دگرگونی یکشبه نزد نسل جوان ایران اعتباری ندارد. اصولاً انقلاب بار بسیار منفی نزد نسل انقلاب دارد. و درست برعکس نسل ما که در سال 57 در حالی که جامعه نیاز به رفرم داشت، ره انقلاب پیش گرفت، امروز جوانان وطن علیرغم بیزاری از رژیم جهل و جور و فساد، دستیابی به مردمسالاری و عدالت و زندگی در مفهوم امروزی آن را تنها از راه مبارزه مدنی، و از راههای غیرخشونتبار، میسر میداند. این را گفتم و ناچار به ذکر این نکته هستم که معمولاً رژیمهای سرکوبگر نوع و ابعاد و راهکار براندازی خود را تعیین میکنند. برای نمونه، خشونتی که رژیم در مقابل هموطنان بلوچ ما اعمال میکند، لاجرم بازتاب خشن را به همراه دارد. باد میکارد و توفان درو میکند. اما تا این لحظه، جنبش آزادیخواهی در وطنمان، مدنی به معنای حقیقی کلمه است.
ج: گو اینکه جنبش یک رهبری فرهمند از نوع دکتر مصدق و یا خمینی ندارد اما نظیر انقلاب مشروطه، از درون حاکمیت، چهرههائی نزد نسل جوان صاحب اعتبار و احترام شدهاند. گو اینکه اغلب مخاطبان و محاورهکنندگان با من خواستهائی به مراتب افزونتر از خواستهای موسوی و کروبی داشتند اما در عین حال نگران آن بودند که بال بیرونی جنبش با تندروی بکوشد جای پای این دو را سست کند. در غیاب یک رهبری فرهمند، جوانان هوشمند ما دریافتهاند که در شرایط موجود بهتر از موسوی و کروبی برای داشتن پوششی مشروع در مقابله با نظام در دسترس ندارند.
د: آن واکنشهای احساساتی که چند سال پیش در رفتار و گفتار بخشهائی از جامعه جوان ما مشاهده میشد و پیامش در این خلاصه میشد که برای براندازی رژیم، جنگ یک ضرورت است، کاملاً رنگ باخته است، در واقع جنبش سبز اعتماد به نفس و قدرت بالقوه جامعه را احیا کرده است. حالا جوانان ما میدانند جنگ یک مصیبت است و به هیچ روی نمیتواند جاده صاف کن برای دمکراسی باشد. در مقابل، برداشت عام جوانان نسبت به مجازاتهای اقتصادی و سیاسی علیه نظام کاملاً مثبت است. به عبارت دیگر جامعه جوان ما آماده است در مبارزه مدنی خود هزینه بدهد و دل ناگران نیست که مثلاً با تحریم فروش بنزین به رژیم، ناچار شود ساعتها در صف پمپهای بنزین بایستد یا قطع برق و آب و گاز را برای مدتی تحمل کند.
هـ : نسل جوان ما که من با تعدادی از نمایندگانش سخن میگفتم هیچ نوع عقده و کینهای نسبت به گذشته و یا مکاتب و نظرگاههای سیاسی ندارد. بلکه درست برعکس نسبت به گذشته کنجکاو است، میخواهد بداند چرا نسل ما و نسل پیش از ما، استبداد مدرن قابل اصلاح را که در عرصه فرهنگی و زندگی اجتماعی، و آزادیهای فرهنگی و اجتماعی، برابری زن و مرد، تسامح و تساهل واقعی در عرصه مذهب، نبود هرگونه تبعیض بین ایرانیان از هر تیره و قوم و طایفه و مذهب، موفق بود سرنگون کرد تا به جایش یک نظام ارتجاعی تنگ نظر تبعیضگرا و ضد آزادی در همه ابعاد اجتماعی و سیاسی و فرهنگی آن روی کار بیاوریم. این نسل بی هیچ واهمهای از ملامتگران چپ و انقلابی از لیبرالیسم در همه ابعادش دفاع میکند، هیچ دشمنی و کراهتی نسبت به غرب به ویژه آمریکا ندارد و علاقمند است با نسلهای جوان جهان از جمله غرب و آمریکا در تعامل و تفاهم و همکاری باشد.
و: و سرانجام نسل انقلاب به هیچ روی گرفتار مبانی اخلاقی قائم به تظاهر و فریبکاری و تقیه و لافزنی نیست. به تو که بزرگتری احترام میگذاردند اما خود را مجبور نمیداند که هر چرندی را که بزرگتر گفت پذیرا شود. خواه این بزرگتر پدر و مادرش باشند یا معلم و استاد و یا دولتمرد سرشناس جامعهاش. حرفشان را به وضوح و صراحت میگویند، و اگر قانع شدند، ادای مخالف دائمی را در نمیآورند و اگر نتوانستی قانعش کنی، از روی فریب و ریا و تزویر و تقیه سر تکان نمیدهند که حق با شماست و جنابعالی درست میفرمائید.
حقاً حظَ کردم. به این نسل ببالیم و تردید نکنیم که این نسل با راه و روش خود از رژیم ولایت فقیه عبور خواهد کرد.
شنبه 17 تا دوشنبه 19 ژوئیه
حکایت شهرام خان
هم برای شهرام امیری متاسفم و هم نگران او هستم. در واقع از همان روزی که نخستین فیلم او که از طریق skype ضبط شده بود بر پهنه اینترنت ظاهر شد، میتوانستیم پیشبینی کنیم که به زودی شاهد یک شعبدهبازی تمام عیار خواهیم بود. بدون آنکه در رابطه با او، فردی یا جائی اطلاعاتی به من داده باشد صرفاً از روی تجربه مستقیمی که در رابطه با فرد دیگری از مسؤولان رژیم که به غرب پناهنده شد دارم، میتوانم بدون دغدغه خاطر داستان شهرام امیری را از زمان تماس گرفتنش با آمریکائیها (یا تماس گرفتن آمریکائیها با او) برایتان بازگویم. البته با روشن شدن کامل حقیقت ممکن است روایت من در بعضی از نقاط عین واقع نباشد ولی در مجموع حدس من بر این است که حکایت شهرام خان امیری به صورت زیر بوده است:
«امیری محقق و استاد جوانی است که پس از پایان تحصیلاتش، به علت مورد اعتماد بودن و اظهار تدین و سرسپردگی مطلق به ولایت سیدعلی آقا، به تدریس در جامعه مالک اشتر و کارهای تحقیقاتی در مرکز مطالعات اتمی سپاه مشغول میشود. فردی به شدت خجول و روستائی/ بازاری مسلک است، وابسته به خانوادهای از طبقه متوسط با اعتقادات مذهبی عمیق میباشد بنابراین اهل دوست دختر گرفتن و روابط خارج از ازدواج نیست و خیلی زود با مستقر شدن در دانشگاه و داشتن مواجب کافی با آذر دختری که از خانوادهای مشابه خانواده خودش میباشد ازدواج میکند.
در محیط کار اگرچه نبوغی از خود نشان نداده ولی به علت پشتکار و علاقمندی به کارش، مورد توجه روسا قرار میگیرد. در سال 2006 توسط دوستش محمد... که از کارشناسان برجسته اتمی و مسؤولان پروژه «فردو»ی قم است به آقازاده مدیر سابق سازمان انرژی اتمی معرفی میشود و چندی بعد به اتفاق محمد و 8 استاد و کارشناس دیگر مأمور کار کارشناسی و طراحی تاسیسات اتمی قم (فردو) میشود... در مأموریتی به فرانکفورت و یا در آن سفری که همراه مدیر فعلی سازمان انرژی اتمی، آقای صالحی که مذاکرات با آژانس بینالمللی انرژی اتمی را عهدهدار بود به وین رفته بود طرف توجه یک شکارچی آمریکائی قرار میگیرد. طرف میتوانسته یک کارشناس اتمی یا یک مأمور اطلاعاتی باشد. ما نمیدانیم بین این دو چه گذشته است اما بنا به موارد دیگری که از جزئیاتش مطلع شدم، معمولاً طرف خارجی بعد از توافق با طرف شکار شده، قرار و مدارهائی میگذارد. مثلاً درست کردن یک ایمیل مشترک که طرفین هر مطلبی را که میخواهند به طرف دیگر برسانند، این مطلب را در بخش draft ذخیره میکنند. به این ترتیب چون مبادلهای صورت نمیگیرد کسی نیز متوجه رد و بدل شدن مطالبی بین این دو نخواهد شد. الباقی داستان را میتوانیم این طور فرض کنیم؛ آقای امیری، مدتی اطلاعات ذیقیمتی برای آمریکائی میفرستد، و در مقابل آن امتیازاتی که میتواند بعضاً مادی باشد دریافت میکند. او همچنین طرح کل تأسیسات «فردو» در قم را به اطلاع رابط خود میرساند. لابد در زمانی رابط پس از بررسی اطلاعات به این نتیجه میرسد که لازم است شهرام اطلاعات وسیعتری را در زمینه تولید اورانیوم غنی شده و برنامههای جانبی منتقل کند که مساله خروج او مطرح میشود. و یا خود امیری با این امید که به خارج برود و تحصیلاتش را ادامه دهد و آینده بهتری برای همسر و فرزندش فراهم کند مصمم به خارج شدن از ایران میشود. نکته جالب اینکه او در مراسم حج سال پیش ثبت نام کرده بود اما وقتی فرصت سفر به عربستان برای عمره برایش پیش میآید منتظر زمان حج نمیشود و در آستانه انتخابات دهمین دوره ریاست جمهوری جزو مجموعهای از اساتید و کارشناسان با نظارت کامل اطلاعات سپاه و وزارت اطلاعات به عربستان میرود. کاروان آنها «مدینه» اول است. یعنی نخست به مدینه میرود. (شهرام خان ادعا میکند که او را از مقابل هتل محل اقامتش در مدینه ربودهاند. این هتل که در نزدیکی حرم پیامبر اسلام قرار دارد در تمام طول سال مملو از مسافر است و در یکی از شلوغترین خیابانهای مرکزی مدینه قرار دارد. امکان ندارد مأموران کسی را در برابر هتل دستگیر کنند و یا بربایندو حداقل دهها تن شاهد آن نباشند. در گفتگو با صالح... یکی از کارکنان این هتل او به کلی اظهارات شهرام را تکذیب کرد و گفت حتی اختفای او را مدیر کاروان و مسؤولان ایرانی سازمان حج به هتل اطلاع ندادهاند. این چه نوع ربودنی است که هیچکس از آن خبر ندارد؟ به گمان من ایشان مطابق قرار و مدار قبلی، جهت زیارت و خرید از هتل بیرون میرود (در مدینه حجاج نسبتاً با آزادی بیشتری رفت و آمد میکنند به ویژه در حج عمره). در نقطهای او با رابط خود قرار دارد. از همانجا با ماشین راهی جده میشود. رفتن به فرودگاه و پرواز میتوانسته خطرناک باشد و مثلاً در فرودگاه یکی از مسؤولان سازمان حج و زیارت یا حاجیان در راه رفتن به جده یا بازگشت به ایران که در هتل او بودهاند از هویتش باخبر شوند. بدیهی است در جده او یکسره به کنسولگری آمریکا برده میشود و... بقیه حکایت به احتمال زیاد، سفر به پایگاههای آمریکائیها در «ویسبادن» آلمان، روزها گفتگو و تخلیه اطلاعاتی توسط کارشناسان اتمی CIA، و سپس انتقال به آمریکا و «لانگلی» مقر CIA است. آقای امیری لابد پس از افتتاح حساب و دریافت 5 میلیون دلار مرحمتی خواستار اجرای بخش بعدی تعهد طرفهای آمریکائیاش شده، یعنی اینکه همسر و فرزندش را از ایران خارج کنند. آمریکائیها قبلاً این کار را برای شماری از مسؤولان سپاه و وزارت اطلاعات که با CIA همکاری داشتهاند انجام دادهاند. اما در مورد آقای امیری چون خانوادهاش تحت نظر و مراقبت دائمی هستند، این کار با مشکل روبرو میشود. فکرش را بکنید، استادی جوان که سخت دلبسته همسر و فرزندش میباشد در شهرکی در آریزونا، در خانهای لابد شیک و مدرن با همه تجهیزات، با تنهائی و عزلت روز به روز وضع روحی بدتری پیدا میکند. آمریکائیها که نگران حال او هستند، همه گونه امکانات را در اختیارش میگذارند. با اولین تماسهائی که او از طریق کامپیوتر با یکی از همکاران و یا بستگانش میگیرد، راه تماس با او برای دستگاه اطلاعاتی رژیم باز میشود. لابد در این روزها بوده که امیری تحت تأثیر فشارهای روحی و احساسات حرفهائی میزند که رژیم را به بازگرداندن او امیدوار میکند. آمریکائیها بعد از آنکه نخستین فیلم ضبط شده بر پهنه skype او را میبینند از او میخواهند در فیلم دیگری واقعیت را بیان کند... زیاد به خیالتان مجال پرواز ندهید. من از یک مسؤول آمریکائی پرسیدم راستی چطور شد به آدمی که با میل خود نزد شما آمده و تخلیه اطلاعاتیش کردهاید، 5 میلیون دلار هم به او پول دادهاید به همین راحتی اجازه دادید به ایران بازگردد و آنهمه چرندیات درباره شما بگوید (حوادث دلخراش انفجارهای انتحاری در زاهدان عملاً مانع از آن شد که نمایشنامه پر زد و خورد جیمزباندی شهرام خان امیری چند روزی ادامه یابد، در واقع خود رژیم هم درک کرد که حرفهای طرف فقط باعث تفریح مردم شده و کم و بیش همه به آن خندیدهاند) دوست آمریکائیام گفت ما کسی را به زور نگه نمیداریم حتی اگر خود انشتین باشد. ایشان با ما همکاری میکرد، بعد به آمریکا آمد، قرار بود زن و بچهاش هم بیایند که شرایط ایران به ما امکانش را نداد. وقتی اصرار کرد که میخواهد برود، نخست او را به واشنگتن منتقل کردند، بعد هم او را تحویل سفارت پاکستان که بخش حفاظت منافع ایران در آنجا قرار دارد دادند تا به سلامتی رهسپار وطن شود.
فقط این گفته منوچهر متکی را مورد تأمل قرار دهید که بعد از سه روز بر طبل پیروزی تازه اطلاعات ولی فقیه بر CIA کوبیدن و مصاحبههای شهرام خان را به زبانهای فارسی و انگلیسی و عربی و ترکی و کردی و اردو و سواحیلی و... پخش کردن، و از او یک قهرمان ساختن، وزیر خارجه رژیم گفته بود؛ داریم تحقیق میکنیم و به زودی روشن خواهد شد که او یک قهرمان بود و یا...ود و یا...
July 23, 2010 10:01 PM