یکهفته باخبر
...کاین همه قلب و دغل در کار داور میکنند
سه شنبه 27 تا جمعه 30 ژوئیه
بدرود با «او» که ایران در صدایش جاودانه شد.
نخست خبر را در «بالاترین» خواندم اما باورم نشد، به رفیق دیر و دورم که با «او» حشر و نشر داشت زنگ زدم. گفت حالش خوب نیست اما هنوز نفس میکشد. یک لحظه در خیال اندیشیدم آیا میشود روزی همانگونه که در «انستیتوی کامنولث» لندن جان و جهانم را به صدایش تازه کرد و دستم را گرفت و از خراسان تا بلوچستان و از فارس تا خوزستان، از لرستان و بختیاری تا کردستان و آذربایجان برد و سرانجام در زادگاهش آرام گرفت و مرا با جلوههای زیباترین خاک و آب رها کرد، این بار در تالار رودکی در خانه پدری میزبان دل و جان باشد؟ پیش خود میگفتم لابد دکتر محمد سریر رفیق رفیقانش در این لحظات بالای سر اوست.
حتماً اگر «امیر بهزادی» هم مانده بود الان در کنار بانویش منیژه دست بر سر «او» میکشید که هزار سال با صدای جادوئیش ایران و جلوههایش را ستوده بود. سه روز بعد اما خبر واقعی شد. محمد نوری هم رفت چنانکه تجویدی و یاحقی و مجتبی میرزاده و جهان رفتند. چنانکه تورج نگهبان و عمادجان خراسانی رفتند. همانگونه که نوذر پرنگ و حیدر رقابی (هاله) دو یار دیر و دورش پر کشیدند. تو گوئی که بهرام هرگز نبود. چشم بستهام و به دوران خوش طاغوت میاندیشم، سحرگاهان که پدر به نیایش بامدادی میایستاد و بعد صدای پرطنین محمود سعادت و قدسی پرنیان بود و نیایش صبحگاهی، شیر خدا بود و ورزش باستانی، بعد هم حرکات ورزشی و قبل از اینکه زنگ ساعت 7 بامداد به صدا درآید همه گاه ترانهای محلی پخش میشد از چهارسوی ایران، ترانههائی که در بند بندش شرح دردها و شادیهای خانه پدری و ساکنانش به گوش میرسید. با صدای محمد نوری آنجا آشنا شدم که جان مریمش، زیباترین حدیث عشق بود برای ما که هنوز عشق را نمیشناختیم. سالها طول کشید تا آن که در بزمهای شامگاهی در کنار احمد کسیلای عزیزم که سی و یک سال دوری هنوز به جایگاه ویژهاش در دلم خدشهای وارد نکرده، همراه با اصغر واقدی یار همیشهام که حالا در «دنور» کلرادو همسایه رفیقی دیگر از همه عمر دکتر اسماعیل نوریعلاست با خودش هم انیس و جلیس شدم. دکتر محمد سریر هم بود. رفیق دانشکده که همراه غلامرضا ماهروزاده همکلاسی دانشکده حقوق در ارکستر سمفونیک تهران به رهبری حشمت سنجری مینواخت. سریر که هنر و فروتنی و ذوق عارفانهاش همعرض دانش و آگاهیاش در عرصه اقتصاد و سیاست بود، آن روزها به جای آنکه مثل خیلی از آهنگسازان و نوازندگان به دنبال خوانندگان جنجالی و پولساز باشد، دل به محمد نوری سپرده بود و ترانههای ویژهاش با صدائی ویژه در میان اهل نظر و هنر منزلگاهی والا پیدا کرده بود که کمتر نصیب کسی از همنسلانش میشد. شعری از کسیلا را نوری خوانده بود که خیلی به دل مینشست چنانکه ترانه جاودانه رفیق دیر و دورش «نادر ابراهیمی» همان ترانهای که من بیش از تمام سیصد و اندی ترانه نوری دوست میدارم. نادر، نویسنده و فیلمساز بود و هرگز گرد شعر ترانه نرفته بود گو اینکه در نوجوانی قطعاتی به نام شعر از او به چاپ رسیده بود. نمیدانم در چه حالی ترانه جاودانهاش را برای خانه پدری سروده بود. آنجا که برای اعتلا و سربلندیاش میگفت چه خطرها کرده و برای دیدن گلهایش دست به چه سفرها زده است... در آن شبی که حکایتش را ما فقط از راه دور شنیدیم، یعنی شب تجلیل از محمد نوری برای 50 سال آفرینش، نوری این ترانه را دو بار اجرا کرده بود در کنار ترانه های محلی که زیباترینش، همان ترانه آذری پرگداز بود که قصه هموطنانی سرفراز و آزاده را در گوش جان مینشاند. با ورود لشگر خالد بن ولید مُعمم به تیسفون تهران و به اسارت درآمدن نکیساها و باربدها و میداندار شدن نوحه خوانان و رونق گرفتن دکانهای دونبش روضهخوانها و رمّالها و نواب آقا مهدی ساکن جمکران، خیلی طبیعی بود که در شهر جائی برای محمد نوریها نباشد.
در حوض لجن نباید جستجوگر قوی سرکشی بود که چون نسیم بر بال صدایش بال گشوده بودی. در عصری که حمید سبزواری و احمد عزیزی و یوسفعلی میرشکاک مقام امیرالشعرائی دربار معدلتگستر ولی فقیه را به تناوب عهده دار میشوند نباید در شگفتی بود که اخوان و مشیری و نادرپور و الف بامداد در سکوت خاموش میشوند و در زمانهای که رضا هلالی مقام مُغنّی خاص نایب امام زمان را دارا میشود و ممّد ضربی مقام خنیاگر مجالس نیمه شب و طبّال مخصوص حضرت سیدعلی پائین خیابانی مُدظله در مراسم رژه عساکر اسلام ناب انقلابی محمدی ولایتی را کسب میکند آیا میتوان انتظار داشت پنجههای معجزهگر ذوالفنون و تاجبخش و تجویدی و یاحقی و خُرّم و میرزاده و محمد سریر و انوشیروان روحانی مجالی برای معجزه کردن پیدا کند؟ چرخ بازیگر که به قول حضرت قائم مقام از این بازیچهها بسیار دارد، در ناسازگاری با نسل ما و دو نسل پیش و پس از ما چنان رفته است که روز به روز تنهاتر میشویم. آشنایانمان یکان یکان میروند و عفریتههای جادو از نوع جنتی (که خدمتش خواهیم رسید) و احمد خاتمی و فلاحیان (فقیه عضو مجلس خبرگان رهبری) اصغر حجازی و تحفه آرادان، عمر سگ میکنند. بر موج موج چشمه عشق، قوی سرفراز و خوشخوان ما، محمد نوری، ره به خلوت دل میکشد، یکبار دیگر مریمش را صدا میکند، به دماوند و ارس، به دریای مازندران و بینالود، به هیرمند و نیریز، به خلیج همیشه فارس و اهواز، به حضرت خواجه بزرگ در شیراز، به زاینده رود، به آرامگاه بوعلی در همدان، به لرستان و کردستان، به ارومیه و تبریز، به زنجان و رشت و نور، سلامی و بدرودی میکند و بعد... جاودانه مرد به جاودانگی میپیوندد.
مرگ «خان» را مصادره کردند
محمد حسین خان ترکیبی بود از ناصرخان و خسروخان، اما طی سالهای اخیر چنانش به ارعاب خاموش کرده بودند که حتی دیگر زمزمهای از او نمیشنیدیم. همینکه میدانستیم هنوز ایل دلیر و سرفرازش بر دار کردن خسروخان و دق کردن ناصرخان و بیبی را از یاد نبردهاند و هر جا حضور محمد حسین خان سبز شود، به تجلیل و تقدیر از او و خاندانش میپردازند، دلمان را شاد میکرد که «هنوزم آن نفسها آتشین است». در سالهای نخستین پس از سلطه اهالی ولایت فقیه بر خانه پدری، محمدحسین خان به عنوان خان خانان ایل قشقائی، مورد حرمت و اعتماد چهرههای سرشناس اپوزیسیون و در رأس آنها زنده یاد دکتر شاپور بختیار، دریادار دکتر احمد مدنی و دولتمرد سرشناس دوران پهلوی دکتر علی امینی بود. در هر حرکتی که این بزرگان بانی آن میشدند حضور محمد حسین خان قطعی بود. در همین لندن کمتر مجلسی بود که رنگ سیاسی داشته باشد و حضور خان خانان را در آن درک نکنی. این آخریها کمتر حرف میزد. پلکهای پف آلودش دیگر تحمل نگاهی را که در طول عمر طولانی و پر از فراز و نشیب و اغلب درد، عجایب بسیار دیده بود نداشت.
از زمانی که برای نخستین بار بعد از سالها هجران به خانه پدری رفت، در سفرهای گاه به گاهش به لندن بسیار احتیاط میکرد. دیدن کسانی مثل من میتوانست در بازگشت اسباب ناراحتی شود. روزی زنده یاد ارتشبد جم به من تلفن کرد که آقا، سری به من بزنید، دوستی اینجاست که میخواهد شما را ببیند. دیدار تیمسار که منزلش با خانه من فاصله چندانی نداشت همیشه برایم دلپذیر بود و دعوت ایشان را به جان میپذیرفتم چنانکه در آن روز بهاری به سرعت خود را به منزلشان رساندم.
دیدار محمدحسین خان در خدمت تیمسار، پس از سالهائی که از آخرین دیدارمان در منزل عزیزالله خان اثنی عشری نازنینمان که جایش هنوز هم خالی است میگذشت، اشک به چشم هردوی ما آورد. روایاتی از جرائم نظام و دستگاه امنیت خانه سیدعلی آقا نسبت به جوانان قشقائی داشت که حقاً تکان دهنده بود. همان روز از روزگار جوانیاش پرسیدم، آلمانی شدنش، به ارتش آلمان پیوستن در جنگ جهانی دوم، دستگیریاش در قاهره توسط انگلیسیها و تهدید به اینکه اگر ایل قشقائی جاسوسان آلمانی را تسلیم ارتش بریتانیا نکند او را اعدام خواهند کرد، با حوصله سؤالاتم را پاسخ داد. از وکالت مجلس از شهر آباده گفت و ارادتش به زنده یاد دکتر محمد مصدق، از رفاقت ناصرخان و خسروخان با دکتر حسین فاطمی گفت و... دو سال پیش تلفن کوتاهی از او داشتم با سپاسی از اینکه در یکی از برنامههایم درباره ناصرخان و خسروخان و بیبی نازنین سخن گفته بودم.
دردناک است. محمد حسین خان قشقائی، خان خانان ایل، فرزند صولتالدوله، در خاموشی و خلوت در خانه پدری ره به ابدیت میکشد و حتی یک روزنامه و یا یک سایت خبری، چند خطی از او نمینویسد. (در روزگاری که به اسفلالسافلین واصل شدن هر شاید دستار به سر نوکر ولی فقیه با انتشار ویژه نامه و مجالس یادبود و ترحیم و هفت و چهلم و سال و... همراه است.)
مسافری از کازرون آمده، شرح میدهد که چند خطی در یک روزنامه محلی در شیراز از او نوشتهاند اما در خاکسپاری و یادبودش جوان و پیر میگریستند. خان خانان چنین به ابدیت پیوست. حکومت انکارش کرد، اما ملت حضورش را در زیباترین شکل در جان و دلش تثبیت کرد.
شنبه 31 ژوئیه تا دوشنبه 2 اوت
کوچک مرد کوچک
شیخ احمدجنتی نیاز به تعریف ندارد. حقیر مردی که پیش از انقلاب کاسه به دست همراه رفیق هم حجره جوانیاش شیخ محمد یزدی شبهای جمعه بر در سرای مرجع کریم و آزاده، مرحوم سید کاظم شریعتمداری به گدائی مینشست که ملاقهای بیشتر آبگوشت در کاسهاش بریزند، سی سال است با صدایش، اطوارش، کردارش سوهان روح ملتی بزرگ شده است. در میان مقامات جمهوری اسلامی، بدون شک احمد جنتی اگر خبیثترین نباشد از خبیثترینهاست. 86 ساله مردی که دست بالا اگر مردم ما دچار فتنه ولایت فقیه نشده بودند حداکثر روضه خوانی بود بیمشتری که حتی در دهات اطراف قم نیز کسی پای منبرش نمینشست.
امروز اما از قارونهای جمهوری ولایت فقیه است با آقازادههائی که یکی در مقام سفیر و معاون وزیر و استاندار خزانه پر و قلعه معموری در ولایت قدرت دارد و دیگری از دلالان و معاملهگرانی است که از تجارت کشمش تا واردات کاپوت را در قبضه قدرت دارد. خود شیخ احمد نیز که در بیست سال اخیر سه بار تجدید فراش کرده و دخترکان روستائی فقیر را به حجله برده است تا مفهوم زشتی و رذالت را برای آنها به صورت عملی، تفسیر کند، بیمار شیخی است که در اقاریرش جای جای رنگ جنون پیداست و در کردارش همه گاه خطوط جنایت آشکار... در رژیم ولایت فقیه، هستند شیوخی که در روزگار شباب در حوزه از معروفهگان (از آنان میتوان به خسرو خوبان یا با اسم مبدّلش روحالله حسینیان، علی فلاحیان، علی اکبر محتشمیپور و...) و در دوران میانسالی در صف مجرمان به تقصیر و فاسدان به تأکید بودهاند. اما همینها هم وقتی دیگر عصا به دست میگیرند و کمرشان دولا میشود، کمی ملاحظه میکنند و سعی بر این دارند گاه محتشمیوار چراغ اصلاحات برفروزند و زمانی ریشهری گونه با میلیاردهای دزدی در ویلاهای غصبی، روزگار به خوشی طی کنند و کمتر ظاهر شوند تا شاید خلایق جرائم آنها را از یاد ببرند. تنها در این جمع سه تن را دیدهام که در عصر پیری از خرد خالی و از وقاحت سرشار شدهاند. احمد جنتی در رأس آنهاست و پس از او محمد یزدی و ابوالقاسم خزعلی جای دارند. یزدی نیز چون جنتی با آنکه، پروندهای سیاه را به دوش میکشد و کوس دزدیهایش را بر سر کوی و برزن و بازار نواختهاند اما هنوز هم با وقاحت ذاتی دهان به یاوه باز و زبان به اطالت و تعرض به اهل حق و آزادگان دراز میکند. ابوالقاسم خزعلی نیز که دیرسالی آفتابه مرحوم شیخ محمود ذاکر تولائی ملقب به حلبی رهبر فرقه ضالّه حجتیه را آب میکرد در 90 سالگی تور پهن کرده تا امام زمان را برای ارباب قدرتمدار خویش سیدعلی آقای پائین خیابانی، شکار کند.
درباب جنتی چه بگویم که خزعبلاتش در هفته گذشته به قول خانم دکتر زهرا رهنورد مرغ پخته را به خنده میاندازد.
حضرتش در مراسم نیمه شعبان در دکان جمکران گوشهای از کشفیات خود را آشکار کرده بودکه بله، آمریکای جهانخوار مبلغ یک میلیارد دلار از طریق عربستان سعودی که به عنوان عاملان آمریکا در منطقه عمل میکنند به سران فتنه داده بود. سعودیها درعین حال به سران فتنه (منظورش موسوی و کروبی و خاتمی و لابد رفسنجانی است) گفته بودند اگر موفق به سرنگونی جمهوری ولایت فقیه شوید پنجاه میلیارد دیگر هم به شما میدهیم. به لطف الهی این توطئه به دست امت همیشه در صحنه خنثی شد...
این حرفها و اقاریر دیگر جنتی در باب اصلاحات برای شنوندگان مفلوک و خرافات زدهای که در جمکران حاضر بودند احتمالاً با صلوات و لعنت همراه شده است. اما مردمی که خباثت شیخ احمد را از انتخابات دوم خرداد سال 76 تا امروز در عمل تجربه کردهاند و میدانند این شیخ سفیه جیغکش، در دروغزنی مثل و مانندی ندارد، با پوزخندی این حرفها را شنیده و یا مضمونش را خواندهاند.
دبیر روانی شورای نگهبان تصور میکند دولت آمریکا نیز تشکیلاتی است شبیه جمهوری ولایت فقیه، و مثلاً همانگونه که آقای خامنهای محمدی گلپایگانی را صدا میزند تا از اندرونی یک چمدان دلار و یورو و ریال سعودی برای نوکران فلسطینی و لبنانی و عراقیاش بیاورد و این مبالغ نه در جائی ثبت میشود و نه کسی جز دهنده و گیرنده از آن باخبر میشود، پرزیدنت اوباما یا رئیس سازمان سیا هم میتواند یک میلیارد دلار از سر قبر بابایش بردارد و به یک شاهزاده سعودی بدهد که خیر ببینی جوان، پاشو و این پول را برسان به دست موسوی و کروبی خودمان تا با آن بساط سیدعلی آقای پائین خیابانی را برچینند. بعد هم آن شاهزاده سعودی که ذوق زده شده در گوشی به موسوی میگوید اگر موفق شدی و کلک ولی امر مسلمانان چهارراه آذربایجان را کندی یک 50 میلیارد دلار دیگر پیش ما دستخوش داری... چه کسی به جز یک بیمار روانی میتواند چنین حرفهای مضحک و بیسر و تهی را در یک مراسم مذهبی عنوان کند؟ البته شیخ احمد آنطور که باید و شاید از جبهه مشارکت و آقای ابراهیمی (در سایت کلمه) و خانم دکتر رهنورد تودهنی همراه با پوزخند دریافت کرد اما پاسخ کرّوبی چیز دیگری بود. شیخ اصلاحات که با هیچکس مجامله و مدارا نمیکند خطاب به شیخ احمد گفت مردک دروغزن، این فتنهای که میگوئی و بنده یکی از سرانش هستم، جنبشی است که اکثریت مردم ایران در آن مشارکت دارند. و اگر من از سران فتنهام، تو مردک در رأس طایفه دزدان آرای مردم نشستهای. کروبی در جای دیگری با ظرافتی خاص اشاره به اتاق فکری میکند که هدایت کودتا را عهدهدار بود و ابعاد جنایاتش که به دست امثال جنتیها مرتکب شده و میشود سر به فلک کشیده است.
این اتاق فکر که کروبی ذکر آن را به تلویح میآورد، همان اتاق فکر و فتنه سیدعلی آقاست که آقا مجتبی ولیعهد اداره آن را عهدهدار است و ذوب شدگان خاص از نوع علی اکبر ولایتی طبیب حضور، اصغر حجازی، سردار وحیدی، حسین طائب، شیخ احمد سالک، محمدرضا نقدی و سه چهار جنایتکار دیگر از اعضای آن هستند.
در واقع جنتی با سخنان بیسر و ته خود این مجال را به سران جنبش سبز داد تا مجامله را کنار بگذارند و گریبان کسی را بگیرند که بند نافش به قلعه جنایت و تزویر و فساد وصل میشود. هرگز شیخ احمد در عمرش چنین رسوا و بیآبرو نشده بود.
نشست بیروت
دیدار پادشاه سعودی از چند کشور عربی از جمله مصر و اردن و سپس سوریه و در پی آن همسفریاش با بشار اسد به بیروت و دیدارشان با سعد حریری نخست وزیر لبنان و پرزیدنت سلیمان و نبیه بری رئیس پارلمان این کشور و سپس نشست پادشاه سعودی با رهبران مذهبی لبنان از جمله شیخ قبلان نایب رئیس مجلس اسلامی شیعه و یکی از دست پروردگان امام موسی صدر، بدون شک برای رژیم ولایت فقیه بسیار نگران کننده بوده است. ملک عبدالله در روزگار ولیعهدی به طور رسمی هشت سال پیش و در جریان کنفرانس سران عرب به بیروت سفر کرده بود. در این سفر بسیار مهم او طرح صلح عربی را برای یک صلح پایدار بین عربها و اسرائیل ارائه داد که مورد تأیید کلیه شرکت کنندگان قرار گرفت. اما در مقام پادشاه، بعد از نیم قرن یک پادشاه سعودی از لبنان دیدار میکرد.
در هفتههای اخیر با انتشار شایعاتی مبنی بر دست داشتن عناصری از حزبالله از جمله عماد مغنیه معدوم و پسرخالهاش در قتل رفیق حریری و احتمال احضار بعضی از مسؤولان حزبالله به دادگاه ویژه رسیدگی به جنایت قتل حریری و شماری از شخصیتهای سیاسی، فرهنگی و رسانهای لبنان، حسن نصرالله دبیرکل حزبالله وحشتزده با اعتراف به اینکه دادگاه سند برائت سوریه را صادر کرده و نوک حملهاش متوجه حزبالله و اربابانش در جمهوری ولایت فقیه خواهد بود، تهدید کرد که در صورت چنین اتفاقی حزبالله ساکت نخواهد نشست یعنی اینکه با قلدری مثل جنایات آوریل سه سال پیش با توپ و موشک میریزیم و غرب بیروت را فتح میکنیم. بشار اسد که با هوشمندی موفق شد از دامی که برایش نصب شده بود سالم بیرون بجهد، در سفر به لبنان در کنار پادشاه سعودی که برای مصلحت عالیه عربی و فلسطین و لبنان، به روی دلش پا گذاشت و گناه سوریه را در قتل رفیق حریری بهظاهر بخشید، حرفی زد که در درجه اول متوجه حزبالله بود. اینکه سوریه در کنار مردم لبنان خواهد بود و با تمام قوا نخواهد گذاشت مصالحه ملی ودولت ائتلافی، آسیب ببیند.
August 6, 2010 05:00 PM