یکهفته با خبر
آن یار کزو گشت سر دار بلند....
بزرگ بود و از اهالی امروز
سالها فکر کردهام اگر مانده بود روزگار دیگری داشتیم و احوالات دیگری، شاید غیبت او نیز بدان سبب رخ داد که نباشد و نتواند کتاب سرنوشت ما را بهروایتی انسانی و بدان ایمانی که محکمتر از آن نبود رقم زند. ( حوزویها با او صفائی نداشتند که هم آقازاده بود و هم اهل شعر و موسیقی و طرب و رفیق بازی و اینهمه برای بچه دهاتیهائی که نیم متر چلوار به سر میبستند و ثقهالاسلام میشدند قابل هضم نبود. (خودش میگفت : حضرت آقا ـ صدرالدین، پدرش – اگر رضایت میدادند ، این جبه بر تن و دستار بر سر میدریدم ).
دیدنش برایم غنیمتی بود، از همان روزهای کودکی که به اتفاق مرحوم هادی عبادی دامادشان به خانه ما میآمدند. و یا آن روزهائی که به باغ آقای نجاتی دائیاش میرفتیم که سردفتر و همکار پدر بود. وقتی با پدر روبرو میشد ، هردو سرشار هم اشک بودند که نشانه تلخی دوری بود و هم شوق دیدار. هزار بار حکایت سینما رفتنش با پدر برای دیدن فیلمی از ام کلثوم را شنیده بودم و اینک او را میدیدم که طنین کلامش چنان بردل مینشست که میپنداشتی با آن اوصافی که جواد فاضل از شمایل علی ذکر کرده بود سید عین جدش است که هم روی نیکو دارد و هم خلق خوش .
قصه رفتنش به لبنان را نیز بسیار بار شنیده بودم و آن روز با حسن غروی که از اقوامشان بود از زبان خودش حکایت هجران را شنیدم که نای دور مانده از نیستان، سینه شرحه شرحه از فراق داشت و شرح درد اشتیاق را با همه دل باز میگفت.
حالا وقتی به آخوندهائی از تیره احمدین – خاتمی و جنتی – و عباسین – واعظ طبسی و علیزاده – و اکبرین – ناطق نوری و محتشمی پور- مینگرم ، تازه میفهمم که سید که بود و جایگاهش کجا بود.
گو اینکه برای کوتاه کردن لقب آیتالله العظمی در تیتر بزرگ روزنامه در آذر 57 لقب امام به سید روح الله مصطفوی بخشیدیم، اما آنکه این لقب را به استحقاق نصیب برده بود همان زائر طور سینین بود که امین مردم لبنان شده و امن و امان بدانان عرضه کرده بود. همین سید علی آقائی که امروز نمرودوار بانگ انا ولی برداشته، و مقام نیابت حضرت را، ملک طلق اجدادی پنداشته، روزگاری آرزو داشت به عتبه بوسیاش تا جابلقا برود و به مقام خدمتگزاریش نائل شود... سید اما نه اعتنائی به آیات خمس و سهم امامگیرداشت و نه اعتنائی به روضه خوانهای انقلابی . لحظهای نشستن با کسائی و دل سپردن به بانگ نای او با چاشنی صدای تاج اصفهانی را به عالمی نمیداد و ساعتی هم صحبتی با حاج آقا حسین خادمی را با خرواری طلا عوض نمیکرد.
سی و یک سال پیش، در آستانه انقلاب و درست هنگامی که امام دیگری در حال ظهور بود، در یک توطئه حساب شده ، حاکم بیمار لیبی امام موسی صدر ر ا ربود تا میدان را برای متحدان خود خالی کند. جلال الدین فارسی که از آغاز دهه هفتاد میلادی در قرن گذشته در کنار فلسطینی هائی که با امام صدر صفائی نداشتند – چون از جان و دل عاشق ایران بود و خلیج همیشه فارس را فارسی میخواند و در ماجرای جزایر جانب ایران را گرفته بود – میکوشید به اعتبار و جایگاه امام لطمه وارد سازد ، پس از دیداری از لیبی ، رابطه بین دستگاه انقلابیون ایران و سرهنگ قذافی را برقرار ساخت . هم او به اتفاق محمد صالح الحسینی یک ایرانی نیمه عراقی ، دو روز پس از سفر امام به لیبی به دعوت قذافی برای شرکت در جشنهای اول سپتامبر، زمان به قدرت رسیدن دیکتاتور لیبی، به اتفاق دو تن از یارانش، شیخ محمد یعقوب و عباس بدرالدین روزنامهنگار، در خیابان حمراء بیروت به کسی از مسؤولان جنبش امل که جویای احوال امام صدر در لیبی شده بود ( چون همه میدانستند فارسی نوکر قذافی است ) گفته بود انشاءالله سر پل صراط گریبانش را میگیریم ، و بعد فارسی دستش را به سوی بالا گرفته بود که «امامتان پر»...
محمد صالح الحسینی چند ماه بعد دچار چنان پشیمانی شده بود که دائم میگریست و به باعث و بانی ربودن امام لعنت میفرستاد. زمانی که او به صورتی مرموز به قتل رسید بعضیها مدعی شدند مأموران صدام حسین او را کشتهاند اما آشکار بود که از میان برداشتن او از سوی عوامل رژیم اسلامی ایران صورت گرفته که نگران حرفهای او در اینجا و آنجا بودند.
بهدستور شاه هیأتی به ریاست مدیرکل وزارت خارجه و عضویت سفیر وقت ایران در دمشق به سوریه اعزام شد تا پیگیر ماجرای مفقود شدن امام موسی صدر شود . این هیأت با حافظ اسد نیز دیدار کرد و او وعده داد از هیچ تلاشی فرو گذار نکند، اما چه سود که ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کار شده بودند تا اسطوره سید پایان گیرد.
تنها یک تن، گرو گرفتن او را به دست قذافی، تا امروز دنبال کرده است و بدون او
دیکتاتور لیبی با داشتن دوستانی در تهران از نوع سردار رفیق دوست که سید را به چند موشک سکاد فروختند، مطمئنا این جنایت را نیز پایمال کرده بود آری، تنها رباب بانو دخت صدر بزرگ و خواهر امام موسی صدر سی و یکسال است در جستجوی برادر دریا دریا گریسته است و نیمی از جهان را زیر پا گرفته است. رباب بانو هنوز هم امیدوار است سرانجام همانگونه که مجنون حاکم بر لیبی ناچارشد به بعضی از جرائمش مثل لاکربی اعتراف کند، حقایق را در مورد امام و همراهانش باز گوید.
چند سال پیش قذافی از طریق یکی از دولتمردان شیعه لبنان به خاندان صدر پیغام داده بود گذشته گذشت، اگر پیگیر ماجرا نشوید من صدملیون دلار نقد خونبهای امام را به شما میدهم. رباب بانو پاسخ داده بود خاندان صدر خریدنی نیست . اخیراً نیز سیف الاسلام ولیعهد قذافی میکوشد پرونده اختفای امام موسی صدر را که آخرین پرونده جنایات پدرش میباشد برای همیشه ببندد، اما مگر میشود با بودن رباب صدر شرفالدین بر حضور موسائی که در صحرای سبها ی لیبی سر به نیست شد پرده کشید. شگفتی آنکه رژیم حاکم بر ایران که نام تروریستهای سر شناسی را از نوع خالد استانبولی و بابی ساند بر در و دیوار پایتخت حک زده است ، تا سالها حتی از همدردی زبانی با خاندان صدر خودداری میکرد. اگر تلاشهای مرحوم مهندس بازرگان، مهندس چمران، دکتر صدر، صادق طباطبانی خواهرزاده امام صدر و... و کسانی چون محمد خاتمی در دوران ریاست جمهوری و علامه سید هادی خسروشاهی با یا نامه ارزندهاش در مورد شخصیت صدر نبودند امروز حتی نامی از امام موسی صدر در ایران وطنش بر زبانها نبود. خاتمی با برگذاری بزرگداشت صدر و بی پاسخ گذاشتن دعوتهای مکرر لیبی برای بازدید از این کشور در نامه به قذافی تأکید کرده بود تا روشن شدن جریان اختفای امام ، کاری با لیبی ندارد.
قذافی به گفته وزیر سابق خارجه و نماینده اش در سازمان ملل منصور کیخیا که با قهر قذافی، در جریان سفرش به مصر توسط مأموران امنیتی لیبی ربوده شد و سرنوشت امام بر سر او نیز نازل شد ، چندی پیش از مفقود شدنش در لندن در خانه مدیر وقت روزنامه العرب به تفصیل جریان جنایت قذافی را بیان کرد. او میگفت ، بعد از انتقال امام و دو همراهش از فرودگاه طرابلس غرب ، به زندانی در سبها ، سه نفر را که یکیشان اندک شباهتی به امام صدر داشت با عبا و عمامه امام صدر به رم فرستادیم ( امام صدر بعد از دیداری پر تنش با قذافی که او را به عاملیت رژیم شاه متهم کرده بود به اتفاق همراهانش به فرودگاه رفته بود تا به رم پرواز کند، در همان فرودگاه او را دستگیر کرده بودند).
امام قلابی با دو همراهش که هیچ شباهتی به محمد مهدی یعقوب و عباس بدرالدین نداشتند، بعد از مراجعه به هتلی معروف و گرفتن سه اتاق هتل را ترک گفته و از همانجا یکسره به فرودگاه رفته و با پرواز هواپیمائی لیبی به طرابلس باز گشته بودند ، تا بعدها قذافی ادعا کند و نوکرانش در بوق و کرنا بدمند که امام را اسرائیلیها ربودهاند. ( چنان که امروز حسن نصرالله پسر سبزی فروش زیر پل لبنانی حضرت امام المجاهدین حسن نصرالله مدعی است رفیق حریری را اسرائیلیها کشتهاند...)
شنبه 3 تا دوشنبه 5 سپتامبر
توطنه در بحرین و کویت...
دو ماه پیش بود که در پی دستگیری یک گروه از جاسوسان رژیم در کویت مقامات این کشور در مذاکراتی پس پرده با سفیر و نمایندگان جمهوری ولایت فقیه، به آنها گفته بودند ما حاضریم سر و صدای مطبوعات و پارلمان را که بهزودی تعطیلات تابستانیاش آغاز میشود بخوابانیم و در مقابل قول مردانه میخواهیم دست از این اعمال بردارید و... ظاهراً رژیم این شرط را پذیرفته بود به همین دلیل نیز کویتیها سر و صداها را خواباندند.
در جریان بازجوئی از متهمان که یک افسر شیعه امنیتی نیز در میانشان بود ، آنها اعتراف کرده بودند که دستور داشتند اطلاعات مربوط به تأسیسات نظامی کشورشان و مراکز نظامی آمریکائیان و اماکن اقامت و تردد آنها را در اختیار اطلاعات سپاه بگذارند. تنی چند از آنان در مراکز آموزش سپاه قدس آموزشهای نظامی و امنیتی دیده بودند و ....
کویت به علت وضع خاص خود و داشتن نظام پارلمانی همیشه تلاش کرده دامن خود را از منازعات همسایگانش کنار بکشد اما این همسایگانند که چشم طمع به این امیر نشین ثروتمند داشته و دارند. در فردای استقلال این کشور ژنرال عبدالکریم قاسم حاکم عراق با اعزام لشکری به مرز کشورش با کویت ادعا کرد کویت بخشی از عراق است. یک تهدیدزبانی دولت ایران و سپس حمایت ایران و مصر از کویت مستقل ، قاسم را سر جای خود نشاند. سرانجام این صدام حسین بود که با اشغال کویت به آرزوهای اسلافش از نوری سعید تا عبدالکریم قاسم جامه عمل پوشاند ، با این اشاره که همین امر به شکستن کمر او و عراق منجر شد و او نه تنها با خفت کویت را ترک کرد بلکه عواقب این حماقت زمینهساز اشغال عراق و سرنگونی او و درنهایت اعدامش شد. البته تغییر رژیم عراق نیز نتوانسته بر آرزوی ضمیمه ساختن کویت توسط شماری از عراقیها به ویژه ناسیونالیستها فائق آید.
با اینهمه کویتیها امروز چندان نگران رؤیاهای همسایه عراقی خود نیستند که دست و پایش را آمریکائیها بستهاند. نگرانی کویتیها متوجه توطئههای اهل ولایت فقیه در ایران است. در عین حال به علت نزدیکی بوشهر به کویت آنها در طول سالهای اخیر همواره نگرانی خود را از تکرار فاجعه چرنوبیل با توجه به اینکه نیروگاه بوشهر را روسها ساخته اند، در نهان و آشکار اعلام کردهاند. رژیم در این میان با موضع مزورانهای که در جریان اشغال کویت بهظاهر با حمایت از استقلال این کشور اتخاذ کرده بود ، بهرههای بسیاری برد، اما از آنجا که طبیعت این نظام تجاوزکارانه است و اسلام انقلابی ناب محمدی نمیتواند آرام بنشیند، هر از گاه کویتیها زبان به شکوه گشودهاند که ای اهالی ولایت فقیه، زبان و عملتان یکی نیست، با دستی مصافحه میکنید و با دست دیگر خنجری را برای زدن بر قلب ما تیز کردهاید.
آنچه مقامات بحرینی در هفته گذشته از شبکه عوامل رژیم ایران باز گفتند و سخنان پر از اندوه پادشاه این کشور در باره فرزندان گمراه شده بحرین، یکبار دیگر آشکار کرد که با رژیم ولایت فقیه نمیتوان دوستی کرد. دیروز کویتیها مینالیدند و امروز بحرینیها. و در کنار آنها سعودیها و یمنیها و مصریها و فلسطینیها و...
اهالی ولایت فقیه با توطئه های خود منطقه را بهستوه آوردهاند، هر سو نگاه میکنی جای پای سپاه قدس و اطلاعات سپاه و وزارت اطلاعات را مشاهده میکنی. حالا دیگر فقط عراقیها و افغانها و لبنانیها نیستند که مصیبت همسایگی و هم محلی با اوباش ولایت فقیه و دست پروردگانشان را با پوست و گوشت خود حس میکنند ، از طنجه تا تاشکند، با دلارهای خونی نوکر استخدام میکنند، نوکرانی که در میانشان هم شیعه خالص داریم و هم سنی اصولگرا.
در لبنان حتی مسیحی و دروزی نیز داریم. سید علی آقا چنان که بعضی از دستگیرشدگان بحرینی و کویتی اعتراف کردهاند بهعنوان امامالمسلمین، حکم جهاد با استکبار و کفر جهانی را صادر کردهاند و آنها فقط امتثال امر قائد امت را کرده اند.
نه غزه نه لبنان...
این شعری بود که در روز قدس برای فرزندانم به ایران فرستادم...
جانم فدای ایران
چون تا شعار ما شد
در چار سوی عالم
این افتخار ما شد
در سرزمین جاوید
غارتگران رسیدند
با پنجههای خونین
پیراهنش دریدند
انبان ثروتش را
از خاک ما ربودند
در دست غیر دادند
اینها خودی نبودند...
چون غزه کعبه شان بود
بر دامنش نشستند
دلهای اهل ایران
با کارشان شکستند
حزب خدایشان را
ابلیس راهبر بود
لبنانشان وطن بود
ایرانشان گذر بود
گفت آن امام راحل
حب الوطن حرام است
آزار هرچه ملی است
ما را ره و مرام است
هرکو که عشق ایران
جان و جهان او شد
مرتد فطری است او
هم کفر او عیان شد
هم غزه گفت و لبنان
هم مصر خانه اش شد
هم در عراق روحش
مذهب بهانه اش شد
فرزند صیغهای شد
ایران جاودانه
با زخمهای دیرین
میخواند این ترانه
من خاک ماندگارم
در هر زمانه پیدا
ققنوس بی زمانم
خاکسترم هویدا
September 10, 2010 08:02 PM