يكهفته باخبر
شهری است پر کرشمه و خوبان ز شش جهت!
سهشنبه 21 تا جمعه 24 سپتامبر
نیویورک معمولاً در پایان سپتامبر به خنکای مطبوع میرسد، اما این بار گرمایش کلافه میکند. از اتاق هتل که به خیابان پر آمد و شد مینگرم بسیاری از فیلمهائی که در نیویورک اتفاق میافتد پیش چشم من است. از سینمای صامت هارولد لوید و چارلی چاپلین و لورل هاردی، تا فیلمهای شیک اودری هیپبورن و کاری گرانت و ری میلاند و ریچارد ویدمارک، از فیلمهای گانگستری آمریکای دهه چهل و پنجاه تا کینگ کونگ در نسخههای قدیم و جدید، صحنه داغ هتل «گتسبی بزرگ» یکی پس از دیگری در برابرم حرکت میکند. رابرت ردفورد با لباس سفید، میافارو و عشق که در تابستان نیویورک پر پر میزند.در عجیبترین و در عین حال کاملترین و جذابترین شهر جهان، حقاً حماقت است که آدم آنهمه دیدنی را بگذارد و سراغ تحفه آرادان را بگیرد. اما چه کنیم که این بار به قصد رسوا کردن بیشتر مردی به پایتخت جهان آمدهایم که بدون ذرهای حیا دروغ میگوید و به دور از معنای شرافت چهره زشت خود را با دروغهائی به بزرگی ابعاد جنایت رژیمی که او نمایندگیاش میکند به تماشای خاص و عام میگذارد. در سالهای 1999 و 2000 که خاتمی با داشتن میلیونها رأی و با شعار «گفتگوی تمدنها» به نیویورک آمد، اینجا بودم.
حداقل در آن تاریخ، سر پنهان نمیکردی و در برابر ساکنان نیویورک، شرمنده نمیشدی از اینکه رئیس جمهوری سرزمینت، مثل لاتهای دولاب، با قیافهای که تئوری داروین را بدون کم و کاست ثابت میکند، نیست. حالا اما تحفه آرادان شرمگین و افسردهات میکند. سقف دولتمردان رژیم جهل و جور و فساد چنان فروافتاده است که در صف هیأت نمایندگی ایران، هر چه میبینی زشتی و ننگ و عار است. فردای شعبدهبازی تحفه آرادان در مجمع عمومی سازمان ملل با دکتر محسن سازگارا، دکتر شهریار آهی و دکتر فرج اردلان نشستهایم و احوالات این دو سه روز را بررسی میکنیم. سازگارا جملهای میگوید که مدتها در گوشم زنگ میزند به ویژه که گویندهاش شخصیتی است که در سالهای دانشجوئی جذب تئوری انقلاب آن هم از نوع اسلامی انقلابی ناب محمدی شده و با تمام نیرو برای به قدرت رساندن انقلاب با صداقت بسیار کوشیده است. او در ارزیابی وضع هیأت حاکمه و سقوط آزاد ارزشها و اعتبار انسانی و اخلاقی در دایره قدرت یادآور میشود؛ «این درست که میگویند رضاشاه سواد به مفهوم کلاسیک آن نداشت، اما دارای چنان شخصیت و نگرش ژرفابینی بود و آن گونه قدرتی برای جذب نخبگان آرمانخواه پاکدل و توانمند داشت که از همان آغاز حضورش در صحنه سیاسی کشور، شایستهترین رجال پرورش یافته در فضای مشروطه جذب او شدند.» و من اضافه کردم پهلوی اول که یکی از نادرترین پروسه انتقال قدرت بدون خونریزی را در تاریخ ایران هدایت کرد نه تنها از حضور رجال عهد قاجار در دولت و ارگانهای رسمی باکی به دل راه نمیداد بلکه ارزندهترین این رجال با تکیه بر قدرت او، توانستند موجد تحولاتی عظیم در کشور در کمتر از دو دهه بشوند. به عبارت دیگر و در تایید سخن دکتر سازگارا، به این نتیجه میرسیم که وقتی رهبر یک نظام خود دارای ژرف نگری و بلندنظری است و چشمانداز فرارویش، نظر به بالا و تعالی و توسعه و تحول همه جانبه دارد، در حلقه نزدیک اطراف او، تیمورتاش و داور و فروغی و مخبرالسلطنه هدایت و مدیرالملک جم و محتشمالسلطنه اسفندیاری و سلیمان خان بهبودی و دبیر اعظم بهرامی و اللهیار صالح و در سالهای نخست مستوفیالممالک و مدرس و از نظامیان زاهدی و یزدانپناه و ریاضی و خدایار خان و... را مشاهده میکنیم. دیپلماتهای عصر او از نوع پسر علاءالسلطنه، حسین علا و محسن رئیس ـ داماد فرمانفرما ـ و تقیزادهها، هستند. امروز اما سقف مدیریت جامعه در حد یک روضهخوان و خطیب درجه سه سقوط کرده است. وقتی سید علی آقای حسینی پائین خیابانی زمام امور را در ملک جم در دست دارد آیا انتظار دارید که مشیرالدوله پیرنیا رئیس قوه مجریه و مؤتمن الملک رئیس قوه مقننه و علی اکبر داور رئیس قوه قضائیه باشد؟ آیا کسی به جز حسن آقای ابوبطن ـ شکم ـ فیروزآبادی میتواند ریاست ستاد نیروهای مسلحی را که فرمانده کل و امیرالامرایش مقام ولایت عظماست، عهدهدار باشد؟ خیلی روشن است که در عصر ولایت جهل و جور و فساد و جنون و رمّالی، نه خسروداد و جهانبانی در نیروهای مسلح ظهور میکند و نه ارتشبد جم و آریانا و حجازی و رزمآرا، مجال عرضه اقتدار و قابلیتهای نظامی و فکری خود را پیدا خواهند کرد. بیله دیگ بیله چغندر.
وقتی تحفه آرادان و همراهانش را مینگرم، از پاسخ گفتن به این سؤال که دیرسالی است جانم را به درد میآورد، عاجز میمانم «راستی چگونه ملتی بافرهنگ و تاریخ و عادات و احوال و سه چهار هزار سال زندگی مدنی حاضر شد سرنوشت خود را دو دستی در سینی طلا به مردی تقدیم کند که احساسش بعد از 15 سال دوری از وطن به مشاهده خانه پدری یک «هیچی» تلخ است که به صورت ملت ایران پرتاب میشود؟ در چهره صدها هموطن جوان و میانسال و پیر که در چند خیابان منتهی به مقر سازمان ملل اجتماع کردهاند، بعضاً با ساز و فریاد و آواز، و مترسکی از احمدینژاد که کراهت منظر او را به نمایش گذاشته است، خطوطی از درد و شرم و غضب و امید را با هم میبینم، یکسو مجاهدین با رنگ جدیدشان (بنفش به جای زرد و تصاویر مریم مهرتابان که قرار بود برادر مسعود بیست سال پیش به ایرانش ببرد، و مسعودی که انگار با لطف رنگ مو و سبیل پا را از چهل سالگی به اینسو نمیگذارد و در میانه دهه 60 زندگیش همچنان با امید تسخیر تاج و تخت و عمامه در نهانگاهش در سویس، از طریق میکروفن سازمان را اداره میکند) با میهمانانی از نوع جان بولتون نماینده پیشین آمریکا در سازمان ملل، مسلم اسکندر فیلابی پهلوان خراسانی، چند خواهر و برادر، و جمع انبوهی که هیچ شباهتی با اهالی ولایت مسعودی ندارند تظاهرات همه سالهشان را با تدارکات وسیع و پرهزینه برپا کردهاند.
در ابتدای خیابان جمع کوچکی از جوانان دیروز با داس و چکش، پرچم سرخ مشغول رسوا کردن امپریالیسم و سگ زنجیریاش جمهوری اسلامی هستند. و سپس صف طویل و پر از عشق ایرانیانی است که همراه با شهرام همایون مدیر شبکه بینالمللی کانال یک از چهار سوی آمریکا به نیویورک آمدهاند. همه با لباس سفید و شعارهائی که واژه ایران و حضور پرچم سه رنگ شیر و خورشید نشان وجه تمایز آنها با دیگر تظاهرکنندگان است. داریوش باقری، پیر و یار سفر زندگیم از خیابان رامسر تا امروز «عباس پهلوان»، همراه با ناهید و عسل، کازرونی، و... خانم دکتر مریم نازنین و همسر و همراهش شهرام همایون که حقاً باید به همتش آفرین گفت به روی ما از سفرآمدهها آغوش میگشایند. دکتر بهروز بهبودی هم اینجاست که چند بار اشکهایش را از من میدزدد، خلوص مردم، زیبائی حضورشان و شعارهائی که سرودگونه در فضا طنینانداز میشود او را تکان داده است. حالا دیگر برایش تردیدی نمانده که پیروزی از آن ملت است. بچههای کانال یک با حاضران گفتگو میکنند. بهبودی از اینکه با حضور این مردم چهره واقعی ایران در برابر مردم آمریکا و نگاه جهانیان قرار گرفته شادمان است، و من در سخنانی که برای تظاهرکنندگان ایراد میکنم یادآور میشوم که احمدینژاد با بودن شما که نماد زیبائی و فرهنگ و تمدن ایران زمین هستید، دود شد و به هوا رفت. او آمده بود تا با لجن پراکنی، طبیعت خود را آشکار کند. ما آمدیم تا آشکار کنیم، این مردک لافزن دروغگو نماینده ما نیست. آنچه به دفعات مرا متأثر میکند، حضور جوانانی است که با کلاه بنفش و تصاویر مریم و مسعود تا فرصت پیدا میکنند به جمع ما میآیند با من عکس میگیرند، زمزمه محبت در گوشم سر میدهند و چند تا از آنها آهسته میگویند برنامههای مرا میبینند و میدانند که همه جان و جهانم خانه پدری است و همه آرزویم، رهائی سرزمینم از چنگ رژیم آدمخوار ولایت فقیه است. یکی از خواهران با روسری بنفش به چند تا از جوانانی که دور من حلقه زدهاند نهیب میزند که؛ به جای خود بازگردید و در صف غیر نباشید. آقای شجره مدیر تلویزیون پارس، و ستار دلدار همکار دیر و دورم در رادیو تلویزیون و مدیر شبکه آپادانا در سانفرانسیسکو را میبینم، همراه با دوستانی دیگر که همگی آمدهاند تا رژیم جنایت پیشه ولایتی را رسوا کنند، احمدینژاد چند روزی است با جنونش، با لغو و یاوهاش رسانهها را تسخیر کرده است. فریاد همه اما از ناآگاهی و بلاهت اهالی رسانههای اینجا به آسمان است. آقای چارلی روز معروف و لاری کنیگ که در آستانه بازنشستگی است به جای آنکه با سؤالات دقیق خود پوست تحفه آرادان را بکنند بار دیگر برای ششمین سال در دام حقهبازی او میافتند. شش سال است احمدینژاد، در مصاحبههای خود با رسانههای آمریکائی، چرندیاتی را که نیم قرن ذوب شدگان در ولایت استالین و چپ انقلابی علیه آمریکا و غرب تکرار کردهاند باز میگوید. از او درباره زندانیان سیاسی در ایران میپرسند بلافاصله میگوید شما هم در آمریکا 5/2 میلیون زندانی دارید. پرسشگران به جای اینکه بگویند آمریکا 350 میلیون جمعیت دارد و زندانیانش به جرم اعتقادات سیاسی به زندان نیفتادهاند و کسی را در زندان به خاطر اهانت به رئیس جمهوری و یا شعار علیه این یا آن دولتمرد دادن، شکنجه نمیکنند و... زبانشان بند میآید. میخواهم فریادی بر سر آقای لاری کنیگ بزنم که با همه ادعاهایش حتی در باب اسرائیل و هولوکاست و تهدیدات احمدینژاد علیه یهودیان، قادر نیست دو کلمه حرف حسابی بزند. احمدینژاد، نخست وزیر اسرائیل ناتانیاهو را جنایتکار جنگی میخواند و خواستار محاکمه او در یک دادگاه بینالمللی به جرم کشتار فلسطینیها میشود اما کسی نیست جنایات خودش را برشمرد، از تقلب بزرگ، از کهریزک، از تجاوز به ابراهیم و مریم، از کشتن ندا و سهرباب و محسن، و از اعدام فرزاد و شیرین سخنی به میان آورد... اینهمه هست تا روز پنجشنبه که تحفه آرادان به مجمع عمومی میرود تا سخنرانی سالیانهاش را ایراد کند.
در همان روز پرزیدنت اوباما نیز از منبر سازمان ملل سخن میگوید. همه نگاهها به مجمع دوخته شده است. رئیس جمهوری آمریکا که یکسال پیش در پی رویدادهای خونین ایران، کمترین اشاره را به حوادث ایران داشت این بار اما، به گونهای دیگر سخن میگوید ضمن اینکه روزنهای را هنوز برای آشتی باز گذاشته است. تحفه آرادان اما بر آن است تا ارباب فقیهش را در درجه اول راضی نگاه دارد و در درجه دوم، حرفهائی بزند تا جاشوی دردمند فلسطینی در غزه، ابوصالح عراقی فرزند و خانمان از دست داده در بصره، آقای عبدالغفورخان افغانی که دو پسرش را طالبان کشته است و همسر و دخترش در بمباران هواپیماهای بدون سرنشین ناتو بر اثر اشتباه در هدف گیری به قتل رسیدهاند، و یک دوجین عرب و مسلمان آرزوباخته و خانه امید برشن ساخته و پنج دهه، با وعدههای ناصر و قاسم و اسد و معمّر و... حال و روز پرداخته را جذب کند و خود را در هیأت صلاحالدین ایوبی جدید به آنها قالب کند. دیروز نفی هولوکاست میکرد و امروز بر آن است تا دستهای خونین القاعده را بشوید. وقتی سخنان یاوه مشتی چپ ضد آمریکائی و غربی را تکرار میکند که بله توطئه ویران کردن دوقلوهای مانهاتان را خودشان!! ریختند و جنازههای هزاران انسان را بر دار و درخت آویختند تا نفت عراق را برای ابد بچاپند و معادن ناشناخته افغانستان را بکاوند و دُرّ شاهوار و عقیق بدخشانی به درآورند، در جمعی از آمریکائیها و روزنامهنگاران غربی و عربی که همراه من هستند، احساس شرم میکنم. شرم از اینکه مجنونی کوتوله در همه ابعاد آن، به نمایندگی از سرزمین من این سخنان را عنوان میکند. در نگاه همکاران آمریکائیام، نفرت و درد را با هم میبینم. آقای «فریدمن» یکی از باتجربهترین روزنامهنگاران در امور خاورمیانه که طرح صلح ملک عبدالله پادشاه سعودی در زمان ولیعهدی در کنفرانس سران عرب در بیروت حاصل گفتگوهای طولانی او با ولیعهد آن روز سعودی است، ابائی ندارد از اینکه بگوید حتی بن لادن و ظواهری و ملاعمر، حیای بیشتری از این مردک دارند. من اما حکایت را آنطور که در این چند روز پیگیر شدهام برای او و دیگر همکارانمان بازگو میکنم. «میدانید که هم اکنون چند مجموعه از وکلای برجسته و سرشناس آمریکائی که به نمایندگی از سوی بیش از 1700 خانواده قربانیان 11 سپتامبر مشغول جمعآوری اطلاعات و پیرامون ارتباط رژیم ولایت فقیه و القاعده هستند، به اطلاعات بسیار مهم و موثقی دست پیدا کردهاند که عرضه آنها در هر دادگاهی محکومیت رژیم سیدعلی آقا را به همراه خواهد داشت. با یکی از این وکلا در لندن و سپس با جمعی از آنها در واشنگتن و این بار در نیویورک دیدارهایی داشتهام. بسیاری از مطالب مرا درباره ارتباط محمد باقر ذوالقدر معاون سابق ستاد کل، و مشاور اعظم صادق لاریجانی رئیس قوه قضائیه، در امور آدمکشی، در حال حاضر ترجمه کردهاند، و نیز گزارش مفصلی را که در الشرق الاوسط پس از حادثه خونین 11 سپتامبر به چاپ رساندهام. اطلاعات دیگری نیز از طریق ستاد مشترک نیروهای ناتو، همراه با اعترافات افراد دستگیر شده القاعده در عراق و افغانستان، و اطلاعات دست اول دو تن از فرماندهان سپاه پاسداران که به نیروهای آمریکائی در عراق تسلیم شدهاند و پرونده دست داشتن اطلاعات سپاه و سپاه قدس در آموزش، تأمین سلاح و مواد منفجره، کمکهای لجستیکی و... را به قطورترین پرونده اعمال تروریستی رژیم تبدیل کرده است در اختیار این مجموعه از وکلاست. در واقع احمدینژاد دست پیش را گرفته تا پس نیفتد. چرا که اگر فردا این وکلا پرونده را در یک دادگاه آمریکائی یا بینالمللی مطرح کردند احمدینژاد و اربابش مدعی شوند به این جهت پای جمهوری اسلامی را به میان کشیدهاند که پرزیدنت احمدینژاد در سخنرانی تاریخی خود در سازمان ملل در سپتامبر 2010 مچ آمریکا را گرفت و آبرویش را برد و نشان داد که کشتار 11 سپتامبر کار خود آمریکا بوده است.
باری، همان گونه که در مصاحبههای تلویزیونی، تحفه آرادان با حمله به اسرائیل و ناتانیاهو، اسرائیل را به خاطر کشتار مردم بیدفاع غزه و لبنان محکوم میکرد و در حالی که در جنگهای سال 1948 و 1967 و 1973 (که این آخری موجهترین نبرد عربها بود و مصر چون جای حق نشسته بود توانست سرزمین خود را سرانجام در یک صلح عادلانه با سرفرازی باز پس گیرد) این عربها بودند که به اسرائیل حمله کردند (در جنگ سوئز سال 1956 و سپس نبرد لبنان 82 و حمله 2006 و سرانجام حمله به غزه این اسرائیل بود که آغازگر جنگ شد) از تجاوزات اسرائیل به سرزمینهای عربی پنج جنگ سخن به میان آورد.
احمدینژاد در نهایت با سخنان خود، خدمت بزرگی به جنبش سبز و ملت مبارز ما کرد چه، حالا دیگر آقای اوباما خوب میداند با چنین جانوری نمیتوان به تفاهم رسید و گفتگو کرد.
چنین است که رئیس جمهوری آمریکا همه مسؤولیتهای مربوط به ایران را به خانم کلینتون واگذار کرده است. بانوئی که هیچگاه نفرت خود را از آدمکشان حاکم بر وطن ما پنهان نکرده است. یکی از دستیاران او در نشستی خصوصی تأکید میکند، چندگانگی و چند محوری در سیاست آمریکا نسبت به رژیم ایران طی یک سال و نیم گذشته ضربات سنگینی را متوجه ملت ایران کرد. اگر ما در همان آغاز جنبش بزرگ ملت ایران علیه استبداد فقاهتی، موضعی قاطع و آشکار داشتیم، خامنهای و احمدینژاد نمیتوانستند با وحشیگری جنبش را سرکوب کنند. حالا اما در واشنگتن تصمیم گیرنده در مورد ایران بانوئی است که با دردهای مردم ایران آشناست و تیمی با او همکاری میکند که به خوبی تفاوتهای بین ملت بزرگ ایران و دولت اسلامی حاکم را درک میکنند.
شنبه 25 تا دوشنبه 27 سپتامبر
خستهام اما از نتیجه تلاشهای چند روزه راضیام. اینهمه دوست و آشنا و بیگانه را که دیدهام، امید به دیدار خانه پدری را افزونتر کرده است. همکاران روزنامهنگارم در سطح جهان با ما همصدا شدهاند. اعضای کنگره، وزارت خارجه و نهادهای حقوق بشر، در کنار فعالان سیاسی و تلاشگران، در راه تحقق مردمسالاری در خانه پدری، حقیقت بزرگی را هر کدام به زبانی آواز میکنند. ایران امروز به عنوان کانونی الهام بخش در منطقه برای همه کسانی که جان و جهانشان، در واژه مردمسالاری خلاصه شده است، دوران گذار از دیکتاتوری سیاه ارتجاع فقاهتی را به مردمسالاری سکولار طی میکند. رسیدن به هدفهایمان دیگر یک رویای دست نیافتنی نیست و چشم انداز ایران فردا با نسل سبز بالنده، زیباتر از آن است که عربده کوتوله آرادانی، آن را مخدوش کند.
October 1, 2010 10:18 PM