یکهفته با خبر
دلم از وحشت زندان سکندر بگرفت
سه شنبه 16 تا جمعه 19 نوامبر
لیلای دمشقی در سالن طاعون
هفته گذشته استاد نازنین دکتر صدرالدین الهی شعری را که سردبیر برایش فرستاده بود در صفحه خواندنی و دلنشین خود منتشر کرد. در مقدمه، نام شاعر «غاده السلمان» ذکر شده بود که میتواند ناشی از ترجمه شعر و اسم از زبانی به جز عربی باشد. این بانوی شاعر و نویسنده آنقدر اعتبار و منزلت دارد که لازم دیدم پیشدرآمد این شماره را به یادی از او اختصاص دهم. ضمن آنکه چون او را میشناسم و مدتی نیز با هم در یک مجله «المجله» قلم میزدیم شرط رفاقت و همکاری آن دیدم که درباره او کلامی چند با خوانندگان این زاویه در میان گذارم.
«غاده» بانوئی از خاندان سرشناس «السمان» به فتح سین و شدّ میم است. بنابراین السلمان نیست و «السمّان» است. او در سال 1942 در خانوادهای سرشناس از اهل شام چشم به جهان گشود. یعنی امروز در 68 سالگی به قول خودش با طاعون پیری که از راه میرسد دست به گریبان است. پدر او دکتر السمان که فارغالتحصیل سوربن پاریس در اقتصاد بود چندی رئیس دانشگاه دمشق و مدتی نیز وزیر آموزش عالی در سوریه بود. به علت ارتباط فامیلی با «نزار قبانی» شاعر بزرگ سوری که در سالهای خردی و نوجوانی غاده، دیپلماتی خوبچهر و شاعری عشاقانه گوی و محبوب دختران و زنان عرب بود، غاده از خُردی دل به شعر و ادب بست، و مرگ ناگهانی پدرش عاملی بود که استعداد ذاتی او را به شکوفائی رساند. قلم به دست گرفت و نوشت و پیش از آنکه پایش به دانشگاه برسد، نخستین قصههایش را که شبیه قطعههای رمانتیک دهه چهل خودمان بود در مجلات سوریه و لبنان به چاپ رساند. یک سال پیش از فارغالتحصیلی از دانشگاه دمشق، غاده نخستین مجموعه قصههای کوتاهش را در سال 1962 در دمشق به چاپ رساند. نام این مجموعه «چشمانت سرنوشت من است» بود. و خیلی زود غاده را در کنار زنان نویسنده هم عصرش چون کولیت خوری به ثبت رساند. سال بعد به بیروت رفت و پس از ورود به دانشگاه آمریکائی این شهر برای اخذ فوق لیسانس با عنوان «نمایش غیرمعقول» نوشتن در مطبوعات را به طور جدی آغاز کرد. و در سال 1965 دومین مجموعه قصهاش را تحت نام «در بیروت دریا نیست» به چاپ رساند. کتابی که تحسین منتقدان بزرگی چون «محمود امین العالم» را به همراه داشت. شکست عربها در جنگ شش روزه، غاده را دگرگون کرد. در یادداشتهای روزانهاش که با نام «شرمم را به لندن میبرم» انتشار یافت، آثار این دگرگونی به خوبی مشهود است.
نزار قبانی که هر سو زیباروئی میدید دل به او میبست و در وصفش میسرود وقتی از وجود این فامیل زیباروی باخبر شد، قصیدهای برای او فرستاد که چند سال بعد عبدالحلیم حافظ آن را خواند؛ «اگر میدانستم که دریا چنین عمیق است هرگز ره به آب نمیزدم / اگر میدانستم که عشق چنین پرخطر است، هیچگاه خطر نمیکردم / اگر پایانم را میدانستم هرگز آغاز نمیکردم...». غاده اقرار میکند که یکچند مسحور نزار بود. با اینهمه نزار لیلای عراقی خود را یافته بود و با به حجله رفتن با سومین همسر جوان خود عرش را سیر میکرد اما بانوی او «بلقیس» در انفجار سفارت عراق در بیروت که کارمندش بود تکه تکه شد و کمر نزار قبانی با این درد شکست. سفارت را عوامل فلسطینی سوریه (زهیر محسن و دار و دستهاش) منفجر کرده بودند. نزار لعنتنامهای علیه حافظ الاسد سرود و از بیروت به پاریس و سپس لندن آمد و تنها پس از مرگ، جنازهاش را به زادگاهش سوریه بردند. امروز مزار نزار قبانی میعادگاه عاشقان و سرسپردگان به مکتب عشق اوست. و زائران مزارش صدها برابر زائرانی هستند که به زور به دیدار مزار حافظ الاسد میروند و یا برده میشوند (محصلان مدارس ابتدائی و دبیرستان را حقاً به زور میبرند. همینطور کارمندان دولت را، اما مزار نزار قبانی همه گاه مملو از کسانی است که با شعر او به جوانی رسیدهاند و عاشق شدهاند. غاده یکی از آنهاست). در سال 73 غاده چهارمین مجموعه قصههایش را با نام «رحیل بنادر قدیمی» در بیروت انتشار دارد. پیش از این «شب غریبان» را که مجموعهای از کلام شاعرانه، قصه و فریاد دل بود انتشار داده بود. کتابی که چندان با اقبال روبرو نشد، اما مجموعه چهارمش مورد استقبال بسیار قرار گرفت. حالا «غاده» با یادداشتهای هفتگیاش در مجلاتی چون الحوادث و الوطن العربی، عملاً با سبک و سیاق خاص خود مشهورترین بانوی نویسنده عرب بود. سوریها که بر لبنان سلطه یافتند، غاده شهر محبوبش را ترک گفت و به تبعید خود در پاریس و سویس تن در داد. پیش از این در سال 1975 وقتی مجموعه مقالاتش «بیروت 75» را منتشر کرد شرح جنگ داخلی لبنان را چونان پیشگوئی، تصویر کرده بود. جنگ که آغاز شد، یکچند به خارج رفت اما باز به بیروت بازگشت و آنقدر ماند که شاهد کشتار شاعران و نویسندگان و بزرگان سیاست از نوع کمال جنبلاط به دست سربازان سوری هموطنش باشد. و سپس از بیروت قهر کرد. «خون بسیار میدیدم و در خون شنا کردن نمیتوانم».
در غربت، غاده با انتشار «کابوسهای بیروت» در سال 1977 و «شب ملیارد» ـ ملیارد شب ـ در 1986 غاده خود را بر عرش راویان قصه تثبیت کرد. چنانکه بعضی از ناقدان او را فراتر از نجیب محفوظ قرار میدهند. شجاعت در نوشتن از سیاست و عشق و مرد که از ویژگیهای آثار اوست، غاده را در جایگاهی قرار داده که تا کنون هیچ روایتگری از زنان قصه نویس به آن دست نیافته است.
غاده در اواخر دهه 60 میلادی با «بشیر الداعوق» ناشر معروف لبنانی و صاحب دارالطلیعه ازدواج کرد. ازدواجی که سخت شگفتیآفرین بود و چنان زلزلهای بر سر عشاقش فرودآمد. عشاقی از نوع غسان کنفانی شاعر و نویسنده بزرگ فلسطینی و کمال ناصر دست راست عرفات که هر دو به دست موساد به قتل رسیدند، همچنین ناصرالدین النشاشیبی روزنامهنگار و نویسنده بزرگ فلسطینی. غاده در سال 1994 بمبی بر زمین زد که تکانش کمتر از تکان بمب ازدواجش نبود. او با انتشار نامههای عاشقانهای که از غسان کنفانی دریافت کرده بود پرده از روابطش با وی برداشت آن هم زمانی که استخوانهای غسان نیز پوسیده بود. انقلابیها متهمش کردند که میخواسته به نام و خاطره نویسنده شهید فلسطینی لطمه بزند، اما او فقط نشان داده بود که در طریق عاشقی به پنهان کاری اعتقادی ندارد. دیگران نیز چون نزار قبانی و کمال ناصر و ناصرالدین النشاشیبی نامههائی به او نوشته بودند که غاده فقط در دیدار با دوستان یکدلهاش بعضی از آنها را میخواند. با همه ماجراجوئیهای عاشقانه، پس از ازدواج وفادارانه در کنار همسرش که در عین حال یک بعثی وفادار تا پایان عمر بود، ماند. از این ازدواج عجیب بین آتش و یخ، فرزندی به بار آمد به نام حازم که نام یکی از قهرمانان قصه «شب غریبان» بود. بعد از وفات بشیر در سال 2007، غاده در خلوت خود در پاریس، کمتر با کسی دمخور است. همچنان صفحه خود را در «المجله» دارد و در بیروت نیز بعضی از مجلات مطالب او را نقل میکنند. پری روئی که در دهه 60 و 70 قرن گذشته میلادی دل از بسیاری از بزرگان ادب و سیاست و فرهنگ و مقاومت (فلسطین) برده بود. حالا در 68 سالگی، فریاد میزند که صدایش در صفحه دکتر الهی نیز طنینانداز شد. جالب اینکه از چند سال پیش دخترکی در مطبوعات سوریه ظهور کرده با نام «غادا فؤاد السمّان» که معمولاً در نوشتههایش فؤاد را حذف میکند و غادا را غاده مینویسد. این امر فریاد غاده را درآورده است. سال پیش نیشی در یکی از نوشتههایش حواله او کرده بود که «دخترک، گیرم که نامم را دزدیدی، با آن هزاران دل عاشق که هنوز هم برای من میتپد چه میکنی؟ راستی را مگر میتوانی وقتی چشم میبندی، صف نازنین مردانی را ببینی که غنچه قصیده را در دلم رویاندند، مگر تو میتوانی کوچک بانو، با من مصاف کنی که شیرانی چون نزار قبانی و کمال ناصر و غسان کنفانی و ناصرالدین انشاشیبی را به زمین کوفتهام.»
از غاده بیش از 70 کتاب قصه، رمان، شعر، تحقیق و نقد و مجموعه مقالات به چاپ رسیده است و بیش از سی کتاب نیز در نقد و شرح نوشتههای او انتشار یافته که نویسندگانش از بزرگترین ناقدان و محققان معاصر هستند. کسانی چون دکتر غالی شکری، حنان عواد، نجلاء الاختیار (به زبان فرانسه) پاولادی کابوا (به زبان ایتالیائی).
آثار او تا کنون به 16 زبان ترجمه و منتشر شده است. شعرهای بیپروایش در دفترهای؛ «عشق»، «عشق را به تو اعلام کردم»، «نامههای عشق به یاسمن»، «جاودانگی، لحظه عشق»، «رقص با بوم»، «محبوب فرضی» و «هیچ چیز، همه چیز را سرنگون نمیکند» و... که به دهها چاپ رسیده، تا حدود زیادی مسیر شعری فروغ فرخزاد را از چهار پارههای رمانتیک تا تولدی دیگر به یاد میآورد.
پارسال که در پاریس دیدمش هنوز زیبائی سالهای مجله شعر و بیروت را در چشمهایش باقی داشت، اما سیاهی پای چشم و پوست فروافتاده، تنها خاطرهای از آن پریچه عصرهای بالکن هتل فنیسیا در خیابان ساحلی بیروت (روشه) است. آن پریچهای که امام موسی صدر به دیدنش تبارکالله میگفت و کامیل شمعون به دیدارش ژوتِم (Je t’aime) را بهخندهایبهجد آمیخته بر زبان داشت. طاعون پیری از راه میرسید...
شنبه 20 تا دوشنبه 22 نوامبر
از عشق تا سیاست
از معدود هفتههائی بود که بخش عمده مطلب من بهجای سیاست، ره به شعر و ادب و عشق و زیبائی زد. چقدر از زشتها بنویسم، از احمدینژاد، خامنهای، فیروزآبادی، احمد جنتی. از حسن نصرالله و خالد مشعل، از بن لادن و ملاعمر!
دلم گرفته بود که آخرین یادگار طایفه پدریم، بزرگ خانوادهام، همان عموی نازنین که همه لحظات کودکی و نوجوانیام انباشته از خاطرات و یاد اوست با مهربانیهایش، دستهای پرش با مجلاتی که عاشقانهشان میخواندم، با سینمای عصر پنجشنبه که دریچه دنیا را به رویم گشوده بود، با دوربینش که تمام لحظات کودکی مرا ثبت کرده بود، بی آنکه بخت آن را پیدا کنم که لحظه خاموشی، پیشانی عزیزش را ببوسم، برای همیشه رفت. به سالهای بد رسیدهام. هر روز خبری از جدائی ابدی عزیزی، و در خانه پدری، وزغهائی از نوع احمد جنتی که لابد دو سال از خدا کم دارد همچنان به وغ زدن مشغولند. یکی از دوستان عراقیام که پس از ربع قرن زندگی تبعیدی، بلافاصله پس از سرنگونی صدام حسین به عراق رفته بود، ویران و دردمند، دو هفته بعد به تبعیدگاه لندنی بازگشت. قبل از آنکه بپرسم چرا آمدی، گفت حبیبی علی، کسی نبود! چند روزی بر گورها بوسه زدم. و چند روزی با فامیلی که مرا نمیشناختند که اغلبشان بعد از خروج من از عراق متولد شده بودند سر کردم و بعد دیدم که در وطن غریبتر از اینجایم. چنین شد که بازگشتم.
رژیم آدمخوار چندمیلیون ایرانی را از آخرین دیدار با عزیزترینهایشان محروم کرده است. دو رژیم ساقط بعثی و در حال مرگ ولایت فقیهی بدون شک در کنار همه جنایاتشان، در این مورد که لحظه وداع با آنها که دوستشان داشته و داریم را مصادره کردهاند، هرگز مورد بخشش قرار نخواهند گرفت. نفرین و لعنت ابدی بر عبای نایب امام زمان و نوکرانش سنجاق شده است. صدام رفت، نوبت صدامهای دیگر هم خواهد رسید. در این مورد تردید نکنید.
گزارشی از بیت
این هم گزارشی دست اول از بیت مبارک حضرت نایب ولی عصر سید علی آقای پائین خیابانی معروف به خامنهای. کاتب گزارش از زائران هر روزه بیت است که پیش از این نیز گزارشاتش را خواندهاید.
«آقا بدجوری پکر است. در واقع قرار بود سفر قم گرفتگی مختصر دل ایشان را از اوضاع و احوال روزگار بر طرف کند، اما کار برعکس شد و حالا آقا علاوه بر اتکاء هر چه بیشتر بر عصاره کوکنار، قرص دیازپام را مثل نقل و نبات به حلق مبارکش میریزد با یک جرعه آب. از احباب و مَرَده، حالا فقط دو سه تنی جواز حضور مستمر دارند. آقای ولایتی و حداد عادل و وحید حقانی. حتی اصغر حجازی و محمدی گلپایگانی فقط برای عرض گزارش و کسب تکلیف به حضور میرسند. البته برنامه کریم شیرهای دربار همایون، شبهای جمعه برقرار است. منظورم شیرینکاریهای راشد یزدی است که ادای هاشمی رفسنجانی را خیلی خوب در میآورد، همینطور احمدینژاد را. با جوکها و اطوارهای او مقام معظم لبخندی به لب میآورند ولی بعد از پایان مجلس اغلب میگویند، چرا باید در این اوضاع و احوال کشمشی، وقتمان به بطالت و لهو و لعب بگذرد. فکر قم رفتن را اصغر حجازی به سر رهبر انداخت.
از دو سه ماه پیش در نشستهای شبانه، اصغر حجازی با اشاره به لطماتی که به شخصیت و جایگاه رهبری در طول یک سال و نیمه اخیر وارد شده و تبلیغات دشمنان در داخل و خارج کشور علیه رهبری، لازم است آقا مراجع و علمای برجسته قم را در صفی متحد با خود بسیج کند. این کار چند فایده دارد که مهمترین آن تثبیت مقام رهبری و جایگاه وی بهعنوان امام المسلمین است. آقا با این استدلال که من این حضرات را میشناسم و به محض آنکه حس کنند من به آنها نیاز دارم ادا و اطوار درخواهند آورد از پذیرش پیشنهاد امتناع میکرد. تا اینکه مجتبی هم به مشوقان دیدار از قم اضافه شد. آقا از مدتها پیش در مجالس خاص، دو موضوع را مطرح میکرد. اوّل اینکه باید آقای هاشمی شاهرودی را به نجف بفرستیم تا جای پای خود را مستحکم کند. آقای سیستانی مریض است و فردا که درگذشت کرسی مرجعیت اعلا خالی خواهد شد و اگر ما کسی را نداشته باشیم، سعید حکیم و یا بشیر نجفی پاکستانی و یا فیاضی افغان جای او را خواهند گرفت. آقای آصفی (محمد مهدی) به درد این کار نمیخورد. در ایران هم اصلاً مقلد ندارد و نجفیها او را خواهند بلعید. این طور که در دفتر و بیت بچههای حراست و گاردهای سپاه ولی امر حکایت میکنند ظاهراً آقای خامنهای پس از موضوع اعزام شاهرودی به نجف قضیه اجتهاد مجتبی را به دفعات مطرح کرده بود که ماشاءالله او از مصطفی هم جلوتر زده است و وقت آن است که اجازه اجتهادش را بگیریم و زمینه رفتن او به مجلس خبرگان را فراهم کنیم. البته همانطور که پیشترها نوشته بودم حجازی و شیخ راشد یزدی و وحید پیش از سفر آقا به قم رفتند تا برای مجتبی زمینهسازی کنند اما حتی ناصر مکارم هم حاضر به دادن اجتهاد نشده و ظاهراً گفته بود آقا مجتبی باید امتحان بدهد. منتها اینها همه حقیقت را به آقا نگفتند و دو ماه تمام برنامهریزی کردند و میلیاردها را جهت ریخت و پاشها و دادن رشوه در کیسه کردند. باید این نکته را فاش کنم که حدود بیست هزار سپاهی و بسیجی از قم و اصفهان و آباده و ساوه و اراک برای استقبال از رهبر بسیج شدند. فرماندهی موقت این نیرو را به سردار ابراهیم جباری دادند. و او تنها نظامی بود که در حضور آقا سخنرانی کرد و آقا هم از او در سخنانش یاد کرد. اینکه بلافاصله پس از سفر قم جباری به فرماندهی سپاه ولی عصر یعنی گارد ویژه رهبر منصوب شد خود نشانه رضایت آقا از عملکرد او در قم است. اما از طرف دیگر آقا از عدم تحقق خواستههایش بسیار ناراحت و عصبانی است. هر روز بیچارهای مورد غضب واقع میشود. فعلاً روزگار دامادشان (پسر محمدی گلپایگانی) سیاهتر از بقیه است. او که در جریان خرید هواپیمای پسرعموی سلطان برونای برای رهبر، 60 میلیون دلار را به باد داده بود این بار متهم است که در جریان معاملات خرید بنزین از یک شرکت چینی فریب خورده و میلیونها دلار دیگر را به باد داده است. وضع دفتر اصلاً خوب نیست. پیش از سفر به قم، آقای خامنهای در ملاقاتها و دیدارهای هفتگی بسیار منظم بود. همیشه در رأس وقت و پیش از رسیدن طرف ملاقات در کتابخانه و یا در دفتر کوچک وصل به اندرونی، به همراه وحید حاضر میشد. حالا اما هیچکدام از ملاقاتها در سر ساعت تعیین شده انجام نمیگیرد. گاهی دیدارکنندگان مجبورند یکی دو ساعت صبر کنند تا آقا بیاید. قبل از ملاقات هم وحید در گوششان یادآور نمیشود که نباید خبر بد به سمع مبارک آقا برسانند. گاهی دروغهای شاخداری به ایشان میگویند که هر کودک مدرسه نرفتهای هم میتواند تشخیص دهد که این مطالب بیربط است. امّا آقا دلش میخواهد همه این دروغها را باور کند. همین چند روز پیش گزارشی برای آقا از حج فرستادند که در مکه هزاران حاجی از چهارگوشه جهان به بعثه مراجعه کرده و تصویر ایشان را طلب میکنند. همینطور شخصیتهای بزرگی از جهان اسلام در دیدار با رئیس بعثه خواستار سفر به ایران و دست بوسی آقا شدهاند. فعلاً آقا با این اوهام و نگرانی از وضعش در داخل، هر روز بیشتر از گذشته نسبت به نزدیکانش بدبین میشود. و در عین حال چرندیات آنها را باور میکند. آنقدر لاریجانی از طریق حجازی و وحید در گوش او علیه احمدینژاد و ارتباطات و برنامههایش خواند که اخیراً احمدینزاد نیز دیگر مورد اعتماد نیست...»
آیا این سرنوشت همه دیکتاتورها نیست که در پایان خط تنها بمانند و حتی به خانواده خود نیز بیاعتماد شوند؟
خامنهای مستثنی نیست، روزهای بدش در راه است.
November 26, 2010 07:04 PM