یکهفته با خبر
فاش میگویم و از گفته خود دلشادم
سه شنبه 30 نوامبر تا جمعه 3 دسامبر
آقاجان این امامزاده قم معجزهای برای حضرتت نخواهد کرد. من در حیرتم چرا در جمع نوکران و مریدان و احباب و رفقای حلقه کوکنار نایب امام زمان کسی نیست به حضرتش حالی کند؛ رهبر جان، معظم جان، سیدنا، قریشی عزیز، ای نواده خالص و دائمی و غیرقابل تغییر حضرت سجاد! سر و جانم فدای جدّ بزرگوارت و خودم همراه با عیال و آقازادههایم برخیِ آن ریش خوشگل سپیدت و آن چفیه پیچازیات، از رفتن به قم چیزی نصیب مقام مبارکت نخواهد شد، و مجتبی نور چشم ناکامت نیز حاصلی از این سفرها به دست نخواهد آورد.
من از آنجا که کسی را در جمع حواریون و خدمه و سرسپردگان ولی امر مسلمانان چهارراه آذربایجان و نیز در میان سپاه ولی امر یعنی فدائیان مقام معظم نمیبینم که جرأت بازگوئی این سخنان را داشته باشد، بنابراین جهت آنکه ولی امر دچار اخلال روحی از بی نتیجه بودن اسفار اربعه یا خمسه به قم نشوند، مسأله مهمی را برایشان باز میگویم، باشد این بار مسمار منطق من در سنگ وجود ایشان برود و جنابش را از رویائی که به کابوس تبدیل شده بیرون بیاورد.
یاد باد آن روزگاران یاد باد...
روزی خانم آلپ (هر کجا هست خدایا به سلامت دارش که بزرگ بانوئی بود از زنان بافرهنگ و آزاداندیش خانه پدری که از یک سو صف شان شوکت ملک بانوی جهانبانی مدیر دبستانم «ایران» و نماینده و سناتور بعدی و دکتر مهرانگیز منوچهریان و ستاره بانو فرمانفرمائیان و هاجر تربیت بود و سوئی دیگرشان بانوی شهید فرخ رو پارسا و خانم صوفی که در غربت افتخار آشنائیاش را داشتم و خانم آلپ و خانم منظم خودمان که بیش از ربع قرن به وجود عزیزشان بالیدهام. خانم آلپ مدیر مدرسه عالی مددکاری اجتماعی بود که یک سالی در آن، ادبیات فارسی به دخترانی درس میدادم که امروز مددکاران سرشناس در ایران و بعضاً خارج ایران هستند) مرا به دفترش خواند. مدرسه عالی در یاخچی آباد بود جائی در آنسوی کشتارگاه و نازی آباد، اما شاگردانش دخترانی از همه طبقات اجتماعی بودند. بعضی شیطان و آلامد، شماری محجوب و آرام با لباسی محتشم و تک و توکی روسری به سر. فضای کلاسها بسیار آزاد بود و با آنکه من تازه از انگلیس به ایران بازگشته بودم و با بیشتر شاگردان کلاس کمتر از هفت هشت سال اختلاف سنی داشتم اما همهشان حرمت معلم و کلاس را داشتند و در محیط صمیمانهای که برپا شده بود اغلب، دردهایشان را با من در میان میگذاشتند و چاره جوئی میکردند.
خانم آلپ پرسید فلانی متوجه شدهای که در هفتههای اخیر تعداد روسریها زیاد شده به ویژه بین دخترانی که میدانم اهل پارتی و دیسکوتک هستند و دوستان پسرشان دنبال آنها میآیند. نکته دوم تغییر ساعات در زمستان و تابستان دردسر بزرگی برای دولت شده چون آخوندها شایع کردهاند شاه میخواهد نماز را براندازد به همین دلیل نیز با تغییر ساعات که نماز را به هم میزند شروع کرده است. خانم آلپ سپس با اشاره به طرح این دو موضوع در دیدارش با خانم افخمی که در آن تاریخ یعنی یک سال و نیم قبل از انقلاب چهرهای شاخص در دولت و دایره تصمیم گیری بود از من خواست نخست دلایل روسری به سر کردن دختران دانشجو را از نگاه خود بازگویم و نیز در رابطه با چگونگی تفهیم این حقیقت که تغییر ساعت در زمستان و تابستان در همه جهان از جمله کشورهای اسلامی برای صرفه جوئی در انرژی انجام میشود و به هیچ روی هدف آن دشمنی و مقابله با دین مردم نیست، به ویژه در بین تودهها اقدام کنیم. دو گزارش تحلیلی برای ایشان نوشتم که در اولی یادآور شدم روسری در منظر جدیدش نشانه دیندار شدن دانشجویان دختر نیست بلکه یک ژست سیاسی و برای ثبت موضع است. دختران جوان تحت تأثیر جوی که در دانشگاهها و مدارس عالی حاکم است با حضور خود با روسری، ژست روشنفکرانه و مخالف دستگاه گرفتهاند... گزارش دوم را اما زمانی نوشتم که به دیدن مرجع بزرگ تهران مرحوم حاج آقا احمد خونساری رفتم. این مرد بزرگ با جثه کوچک و یک سوم معده، ستونی بود که هیچگاه در برابر قدرت خم نشد، چه قبل از انقلاب و چه بعد از ظهور نایب امام زمان سید روحالله مصطفوی. نواده دختری او دکتر محمد حسن احمدی از روزگار مدرسه دوست من بود و سالی نیز همسفر اعتاب مقدسه و شام بودیم. به آقا جعفر زنگ زدم و وقت گرفتم. عصر پنجشنبهای بود که خدمتتشان رسیدم. سال چهارم دبیرستان با نوهشان خدمت میرسیدیم و گاهی آقا اجازه میداد در درسش نیز حاضر باشیم. جریان را عرض کردم و پرسیدم چگونه است که در همه کشورهای اسلامی صبح و ظهر و عصر و مغرب و عشاء شرعی سر جایش هست و تغییر ساعت کسی را بیدین نمیکند. الازهر با آن جبروت و اعتبارش و نجف با آن جایگاه و مقامش هرگز در رابطه با یک ساعت جلو یا عقب کشیدن عقربه ساعت رسمی در تابستان و زمستان اعتراضی نکردهاند حال آنکه در ایران آقایان مراجع از این امر، جنجالی به راه انداختهاند که یک عده آدم عامی و بیسواد و متعصب را فریب داده تا در مسجد و مدرسه و دانشگاه و بازار و خیابان ادعا کنند حکومت میخواهد نماز را براندازد. مرحوم خونساری دقایقی تأمل کرد و بعد گفت همه این آتشها از گور آن مرد به اصطلاح تبعیدی در نجف بر میخیزد. (در سال 42 فلسفی ده شب در مسجد حاج سید عزیزالله که آقای خونساری در آن نماز میخواند به منبر رفت و چون دوران فترت مجلس بود بالای منبر و در حضور آقای خونساری اعلام کرد، من دولت علم را استیضاح میکنم و بعد شروع کرد که چرا طلبهها را زدید و کشتید؟ چرا مراجع مبارز آقای خمینی و قمی را مورد اهانت قرار داده و بازداشت کردید و... آقای خونساری البته راضی به این حرفها نبود اما جوگیر سخنان فلسفی شده بود و حرفی نمیزد. شوهر خالهای دارم که سخت به مسائل مذهبی دلبسته بود و آن ده شب را همراه او و برادرش به مسجد حاج سید عزیزالله رفتم. حالا آقای خونساری کسی را مورد عتاب قرار داده بود که در سال 42 برای نجات جانش به نخست وزیر مرحوم اسدالله علم نیز پیغام داده بود. آخرین جمله مرحوم خونساری این بود، لازم است از طریق مطبوعات و رادیو تلویزیون مردم را روشن کنند همانگونه که ظهر شرعی در مشهد نیمساعت با تهران فرق دارد جلو و عقب کشیدن ساعت تأثیری در زمان نماز ندارد بنابراین دولت که ساعت رسمی و شرعی را اعلام میکند قصد سوئی نسبت به عمود دین یعنی نماز ندارد... من شرح این دیدار را با نقطه نظرهایم نوشتم و به مدیر مدرسه مددکاری اجتماعی خانم آلپ دادم. دو سه هفته بعد نیز روزی مرحوم محمود جعفریان در تلویزیون صدایم زد و ضمن اشاره به نوشتهام که ظاهراً در جاهائی مطرح شده بود گفت هیأتی نزد آقایان قم رفته و آنها نیز سخن مشابهی گفتهاند (و آقایان قم در آن تاریخ سه تن بودند: شریعتمداری، گلپایگانی و مرعشی نجفی که مهر دو تن اخیر همه گاه نزد مرحوم شریعتمداری بود که هم مرجع اوّل قم بود و هم نفوذ و اعتبارش از همه بیشتر بود). حدود یک ماه در برنامههای گفتار دینی و اخلاقی و شما و رادیو و.. جُنگ شبی که من داشتم «شبانههای یکشبه» در باب تغییر ساعت گفتههائی پخش شد. و قضیه اندک اندک جا افتاد. این را نوشتم تا به سید علی آقا یادآور شوم، آن روزگاری که مرجعیت و قم اعتباری داشت تا آن درجه که در امر خیلی سادهای مثل تغییر ساعات تابستانی و زمستانی، میتوانست اسباب دردسر حکومت شود و وقتی موضعی مثبت میگرفت، همه دردسرها برطرف میشد، با امروز خیلی تفاوت دارد. یعنی اگر علاوه بر مراجع دولتی، همه آیات قم از وحید خراسانی و صادق روحانی گرفته تا یوسف صانعی و موسوی اردبیلی، و تمامی مدرسین هم با ایشان ملاقات کنند و به آقازاده جواز اجتهاد هم بدهند حتی یک دهم درصد نه به اعتبار حضرتش اضافه میشود نه آقا مجتبی جایگاهی فراتر از همآهنگ کننده ستاد کودتا به رهبری پیدا میکند. برای شیرفهم شدن سید علی آقا ناچارم چند مثال برای او بزنم و در عین حال با ذکر اسامی شماری از اوتاد حوزهها در گذشته و حال بگویم چرا دیگر حوزه به پشیزی نمیارزد. نه دیگر نجف اعتباری دارد نه قم، نه کسی برای مراجع مشهد تره خورد میکند نه حاج آقا حسین خادمی و کلباسی در اصفهان وجود دارد تا نام و کلام مراجع اصفهان اهمیتی داشته باشد. شیرازی که روزگاری حسینیها کلیددار شاهچراغش بودند و بهاءالدین محلاتی پرچمدار مرجعیتش، حالا در تسخیر حائری فاسد قاچاقچی است. به قم و تهران و مشهد و نجف هم میرسم. کمی صبر داشته باشید... خاطرات و یادداشتهای سلیمان خان بهبودی را حضرت رهبر یک بار هم که شده بخوانید تا دریابید رضاخانی که شما حتی دنبال خاکستر کردن استخوانهایش بودید چه نوع رفتاری با مراجع واقعی از تیره مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی مؤسس حوزه، مرحوم ارباب، آقای حاج سید صدرالدین صدر در قم، بهبهانیها، نوریها، حتی کاشانیها در تهران، شاهرودی و شیرازی و حاج سید ابوالحسن اصفهانی (که یادداشتهای نوادهاش را در کیهان خودمان میخوانید) در عراق، حاج آقا حسین قمی، حاج شیخ ابوالحسن نخودکی اصفهانی، و... در مشهد داشت. در زمان متحدالشکل کردن ایرانیان، در گفتگو با مرحوم حاج شیخ عبدالکریم، رضاشاه پیشنهاد او را که پذیرفته بود لازم است برای معمم بودن، در امتحانی قبول شد، نه تنها قبول کرد بلکه همه نوع امکانات را برای برگذاری امتحان در اختیار او گذاشت. و تازه او فردی بود که هیچ اعتقادی به خرافات و معجزه و دم مسیحائی حضرات آیات عظام نداشت. اما همین شاه قدرقدرت وقتی شنید مرحوم حاج شیخ حسنعلی نخودکی اصفهانی از اینکه شهرداری مشهد قصد برکندن بارگاه موسوم به گنبد سبز را دارد، بسیار ناراحت و آزرده است دستور داد طرح را ملغی کنند. حال بیائیم در روزگار پسرش که به معجزه حضرت عباس و پرت شدن از روی اسب و نجات یافتن به دست حضرت اعتقاد داشت و خاضعانه سالی یکی دو بار به مشهد میرفت و در برابر ضریح امام رضا میایستاد و نجوا میکرد و سه روز هر ساله در محرم روضه خوانی در کاخ گلستان و این آخریها مسجد سپهسالار برگذار میکرد. (مرحوم سید ضیاءالدین میراسکندری که سردفتر دربار هم بود بعد از شریف العلما و رجالی دیگر مأمور برگذاری روضه بود و یادمان نمیرود یک سال پیش از انقلاب دکتر عباس مهاجرانی که در لندن در خدمتش هستیم در حضور شاه، با چه شهامتی بعضی گلایهها را در مجلس حسینی بازگفت)، بزرگترهای من بهتر میدانند که در طول 37 سال سلطنت پهلوی دوم همواره قم حداقل از حضور بیست مجتهد مسلم جامع الشرایط برخوردار بود. روزگاری که مرحوم حاج آقا حسین بروجردی مقام مرجع اعلای تشیع را داشت، در قم یک دوجین مرجع قدر زندگی میکردند که در حوزههای درسی هر کدامشان صدها مدرس و مجتهد و طلبه حاضر میشدند. همین سالهای آخر را به یاد آورید، در کنار مراجع سه گانه، خاندان روحانی، خاندان صدر، خاندان محقق داماد، حاج آقا مرتضی حائری یزدی، مرحوم علامه طباطبائی و در مشهد مرحوم میلانی و بعد از درگذشت ایشان مرحومان کفائی، سید عبدالله شیرازی، والد استاد بزرگوارم مرحوم آیتالله دامغانی و مرحوم مرعشی، در اصفهان همانطور که ذکر شد مرحوم حاج آقا حسین خادمی، مرحوم کلباسی، در تبریز مرحوم انگجی، مرحوم قاضی، در تهران حاج آقا احمد خونساری، حاج شیخ بهاءالدین نوری، مرحوم حسن سعید که بعد از پدرش مرحوم آیتالله میرزا عبدالله مسیح تهرانی ملقب به چهلستونی جای او را گرفته بود، کمی دورتر بهبهانی و کاشانی و شاهآبادی و... و در هر شهری که وارد میشدی سه چهار ملای قدر، در عصر انقلاب سفید و مدرن گرائی و جشن هنر، همچنان صاحب اعتبار و منزلت و نفوذ بودند. حتی ملاهای درجه دو و سه از نظر اعتبار حوزوی مثل مرحوم آقای منتظری که البته بعدها مرجع والا و محبوب مردم شد، مرحوم سید محمود طالقانی، کسانی چون مروارید و مولائی و مهدوی کنی و ناصر ابوالمکارم که بعدها سوار قطار انقلاب شدند نفوذ و اعتباری داشتند. در نجف و کربلا علاوه بر مراجع شیعه عرب و یا متظاهر به عرب بودن مثل شیرازیها و صدرها و شاهرودیها، حکیمها و خلخالیها، مراجع ایرانی با اصل و تباری حضور داشتند که بزرگشان مرحوم حاج سید ابوالقاسم خوئی بود و در کنار او مرحوم عبدالاعلی سبزواری، همین آقای سیدعلی سیستانی، و بشیرالنجفی پاکستانی و قیاضی افغان با همه قلدری و بیاعتقادی و آدمکشی صدام حسین توانستند اعتبار و استقلال حوزهها را حفظ کنند. آقای خمینی از همان روزی که گرگ آدمخوارش ریشهری را سراغ مرحوم شریعتمداری فرستاد تا بر گوشش سیلی بزند فاتحه مرجعیت را خواند. هم او بود که مرحوم خونساری را دق مرگ کرد و حاج آقا حسن قمی را تحت نظر قرار داد. او بود که مأموران اطلاعاتش برای نوه آقای گلپایگانی پرونده اخلاقی ساختند تا جلوی برگذاری مراسم یادبود یار و مصاحب نیم قرن عمرش، مرحوم شریعتمداری را بگیرند. اطلاعات او بود که علامه رضا صدر را به زندان انداخت چون میخواست وصیت مرحوم شریعتمداری را اجرا کند و بر جنازهاش نماز گزارد. آنچه او کرد، حوزه را آسیب بسیار رساند اما آنچه جانشینش کرد، حوزه را به نابودی کشاند. عزل آقای منتظری چندان انعکاسی در حوزه سنتی نداشت چون به هر روی ایشان از اهل بیت انقلاب و خالق ولایت فقیه بود. سید علی آقا از همان ماههای نخست حکومتش که فهرست مراجع دولتی هفتگانه بیرون داد که هشتمی خودش باشد فاتحه حوزه را خواند. رسم بر این بود که مجتهدی بعد از سالها درس خارج و به دست آوردن اشتهار، و اثبات عدالت و تقوا و علمش (أعدل و أتقی و أعلم) رساله چاپ میکرد و محل رجوع واقع میشد. مقلدانی پیدا میکرد و وجوهاتی به دستش میرسید. در مسجدی نماز میگزارد و شهریه به طلبهها میداد. آن وقت به طور طبیعی لقب آیتالله از آن او میشد و اگر رفتار و گفتارش رو به تعالی داشت و شاگردان خوبی نصیبش میشد که تبلیغش را میکردند و تالیفاتی بیرون میداد و دستگاه حکومت نیز در وجودش خطری را حس نمیکرد و تعداد مقلدان و وجوهات دهندگانش روز به روز افزایش پیدا میکرد پس از ده پانزده سال عنوان عظمی هم در کنار لقب آیتاللهی او مینشست و میشد حضرت آیتالله العظمی... مرجع عالیقدر تشییع...
به طور سنتی و بدون وجود اساسنامهای نوشته از بدو تأسیس حوزهها در عراق و ایران و هر نقطه دیگری که نشانی از اتباع مکتب اهل بیت در آن بود، رسم مرجع شدن همان بود که ذکرش رفت. با روی کار آمدن سیدعلی آقا اما ماجرا به گونهای دیگر رقم زده شد. ناصر ابوالمکارم شیرازی اگر صبر کرده بود و مثل مرحوم میرزا جواد تبریزی، مرحمت اطلاعات سید علی آقا را در مرجع خواندنش رد کرده بود، امروز به طور طبیعی در جایگاه مرجع قرار میگرفت چون هم علمش را دارد و هم در محضر مراجع کبار، بروجردی، شریعتمداری، گلپایگانی، اراکی، میرزای تبریزی و... تلمذ کرده است. با اینهمه عشق به دست آوردن پول و قدرت باعث شد او خیلی زود به معلم و پدر معنوی خود شریعتمداری پشت کند و بعد هم با دریافت کارخانه شکر دست بیعت به کسی بدهد که از نظر دانش فقهی از شاگردان تازه لُمعه تمام کردهاش، پائینتر است. باری با مرگ آقای بهجت، دو سه تا مرجعی که مثل وحید خراسانی یا شبیر زنجانی در قم هنوز نفس میکشند در بین توده مردم اگر هم تا دیروز اعتباری داشتند به علت سکوتشان درباره جنایات یکسال و نیمه اخیر رژیم، دیگر جایگاه خاصی نزد مردم ندارند که به یک اشاره آنها خلایق با سر بدوند. شاید آقای منتظری نیز با همه مقاومت و اعتبارش حتی اگر یک فتوای اساسی علیه رژیم صادر میکرد قادر نبود یک دهم توجهی را که مراجع پیش از انقلاب با چهار کلمه جلب میکردند، جلب کند. نسل جوانی که محصول بعد از انقلاب است، نه با مرجعیت کار دارد و نه عظما و غیرعظما برایش اهمیت دارد. او شاهد است که همنسلانش را در کهریزک مورد تجاوز قرار میدهند و قم و نجف و مشهد و... لالمونی میگیرند. در خیابان یاران و رفیقانش را به خون میکشند، صدائی از ارباب عمائم بیرون نمیآید. اگر هم صدائی به گوشش برسد اعتراض حافظان بیضه اسلام به نمایش شبح حضرت عباس در سریال تلویزیونی و یا مزایای قمه زنی در روز عاشورا است. صافی گلپایگانی که جای مشکینی را در مقام ابوالارتجاع حوزه گرفته و در 91 سالگی روی دست نوری همدانی هفتاد و پنج ساله بلند شده متعهای جوان را به خانه برده است در طول یکسال و نیم اخیر دچار ثقل سامعه شده بود و صدایش در نمیآمد، اما هفته پیش در رابطه با شرکت دختران ورزشکار در بازیهای آسیائی چین ناگهان زبان باز کرد و مدعی شد نباید زنان را به میدانهای ورزشی فرستاد چون بدحجابی باعث خشکسالی میشود. کسی نیست به این پیرمرد جاهل بگوید مردک چرا پس عریانی در بلاد فرنگ باعث خشکسالی که نشده، روز به روز بر طول و عرض زمینهای سبز و جنگل و دار و درختشان میافزاید. بله، آقای خامنهای با دولتی کردن مرجعیت و حوزه و به نوکری گرفتن طلبههائی که حالا یا در آپارتمانهای مرحمتی مقام معظم و حکومتش زندگی میکنند و یا اگر مثلاً دولتی نباشند از مزایای مدینت العلم حاج آقا جواد شهرستانی داماد آقای سیستانی بهرهمند میشوند. گذشت آن روزگاری که حوزهها مرحوم ارباب تربیت میکرد. دستاورد حوزه در عصر سیدعلی آقای پائین خیابانی جانورانی از نوع مصباح یزدی و مقتدائی و محمد یزدی و احمد جنتی است... آقای خامنهای صد بار دیگر هم به قم برود دست خالی باز میگردد چون دیگر در قم به جز اشباحی چند با عمامهها و شکمهای بزرگ و مغزهای فاسد شده چیزی باقی نمانده است. وارستگان حوزه، همه خانه نشین شدهاند و میدانداران از طایفه همان جانورانی هستند که نامشان ذکر شد.
شنبه 4 تا دوشنبه 6 دسامبر
قتل دکتر شهریاری و زخمی شدن دکتر فریدون عباسی دو تن از برجستهترین دانشمندان اتمی کشور، به ظاهر کار دستگاه اطلاعاتی یک کشور خارجی است. رژیم، آمریکا و اسرائیل و بریتانیا و در نهایت سازمان ملل را عامل ترور دانست. نحوه به قتل رساندن دکتر شهریاری و تلاش برای قتل همکارش دکتر فریدون عباسی که نامش در فهرست سیاه شورای امنیت آمده بود درست عین ترورهای فیلمهای جیمزباند یا بالاتر از خطر بود. پیش از این دکتر علی محمدی را در برابر خانهاش با انفجار بمبی که در دل یک موتورسیکلت تعبیه شده بود به قتل رساندند. چند هفته پیش نیز بزرگترین انبار و پایگاه موشکی دوربرد ـ بالستیکی ـ در پادگان امام علی خرم آباد منفجر شد که طی آن حداقل 40 درصد از توان موشکی جمهوری ولایت فقیه از بین رفت. آن هم موشکهائی که قرار بود از نزدیکترین نقطه به اسرائیل در روز مبادا شلیک شود. دیرسالی دنیا کوشید بدعهدیها و جنایات رژیم علیه مصالح و شهروندان خود و نیز شهروندان ایرانی که به تبعید تن در دادهاند را با لبخند و تسامح و تساهل تغییر دهد. باج دادند، تروریستها را پس فرستادند، عقب نشینی کردند و... نتیجه پرروتر شدن رژیم بود. حالا ظاهراً وارد عمل شدهاند و با همان شیوه اسلام ناب انقلابی محمدی ولایتی.
همه گزارشهای رسیده از خانه پدری حکایت از آن دارد که اهالی ولایت فقیه از اربابشان سیدعلی آقای خامنهای گرفته تا حارسان بیضه اسلام ناب، چنان به وحشت افتادهاند که بعضیهاشان مثل دوران سلطان صاحبقران رشوههای کلان میدهند تا به مأموریتهای خارج کشور اعزام شوند. فعلاً یک مأموریت شش ماهه در بورکینافاسو سیصد میلیون تومان، ونزوئلا 700 میلیون تومان، سوریه 500 میلیون تومان، عراق 400 میلیون تومان، اروپا 900 میلیون تا یک میلیارد و آمریکا و کانادا یک میلیارد و نیم ارزش دارد. روسیه 500 میلیون، جمهوریهای سابق اتحاد شوروی 300 میلیون، چین 400 میلیون، مالزی 600 میلیون، و ژاپن 700 میلیون تومان قیمت دارد. و...
December 10, 2010 06:17 PM