یکهفته با خبر
عیب می جمله بگفتی هنرش نیز بگو!
سه شنبه 27 تا جمعه 31 دسامبر
وقتی دیدم یک روزنامه رایانهای «روز آن لاین» در 65 سالگی دکتر عبدالکریم سروش با تسبیح بلندی با دانههای گاه خوشگوار و گاه دل آزار، به تکریم مردی آمده است که هنوز هم خیلی از صد در صدیها (به ویژه آنها که ناگهان از خمینی پرستی به سربازان جان بر کف دمکراسی و سکولاریسم تبدیل شدهاند) به محض شنیدن نام او ابرو در هم میکشند که مگر این آقا نبود که دانشگاه را تعطیل کرد، برجسته ترین اساتید را، شایستهترین دانشجویان را، و شماری از فرزانهترین محققان کشور را از دانشگاه طرد کرد و مفتاح دانشگاه را تقدیم نایب امام زمان فرمود؟
از صمیم قلب خوشحال شدم از اینکه سروش پایدار و سرحال همچنان در صحنۀ ستیز با جهل حارسان بیضه اسلام ناب انقلابی محمدی و ولایت فقیه، سرشارتر و پربارتر از همیشه، حضور دارد و به چشم خویش میبیند تلاشهایش به رسمیت شناخته میشود و در نظام ارزشگذاری بی در و پیکری که رفاقت با منتقد یا صاحب روزنامه و سایت تودهای میتواند یکشبه ترا به شاعر کبیر، فیلسوف بزرگ، نویسنده توانا، روزنامهنگار بیمانند و... تبدیل کند و در آن سوی سکه سرسپردگی به قدرت مسلط شرط ورودت به قلعه «ماندگاران» میشود، هستند کسانی که نظام ارزشگذاری رایج را پذیرا نیستند و قدر گهر را میدانند و کهر از کبود باز میشناسند. حتی اگر منتقدان سروش راست بگویند (که نمیگویند) و او را عامل و بانی انقلاب فرهنگی بدانند، باز هم میتوان بیش از ربع قرن تلاش سروش را برای آگاهی بخشیدن به حداقل دو نسل (من سه نسل را متأثر از او میدانم، پدران که ما هستیم، نسل انقلاب یعنی آنها که در زمان انقلاب محصل بودند و نسل پس از انقلاب که نیمی در سالهای نخست انقلاب به دنیا آمدهاند و نیمی دیگر در عهد ولی فقیه ثانی و حداکثر بیست سالهاند) قدر نهاد و جایگاه او را به عنوان یک متفکر و اندیشهپرداز (اگر نگویم فیلسوف) به رسمیت شناخت.
ده سال پیش از به تخت نشستن ولی فقیه در صحنهای که رادیکالیسم کور در دو وجه دینی و مارکسیستی آن، صحنه گردان نسل ما بود (نسل ما که میگویم بیست تا سی سالگان آن دهه است) و قهرمانان ما از قذافی (مجنون) تا چه گوارای عاشق پیشه، از استالین آدمخوار تا مائوی بیرحم بیفرهنگ و گاه حتی دهاتی شکنجهگر روح و جسم انور خوجه... امتداد یافته بودند، و شعر و ادب و فرهنگ و موسیقی و تئاتر و سینما حتی اگر در خدمت شعار و خالی از شعور نبود اعتباری در جامعه جوان پیدا نمیکرد، دکتر علی شریعتی کم و بیش در جایگاه دکتر سروش اما در جهت عکس اندیشههای او، ظهور کرد. امروز صورت مسأله آسان شده و خیلی راحت میتوان با دو جمله منطقی کل ارزشگذاریها و طرح و توصیههای شریعتی را مهر باطله زد. در دنیای اسلام صدها مثل شریعتی در دو قرن اخیر ظهور کردهاند و امروز حتی نشانی از آنها باقی نیست اما در آن شرایط که جامعه با انقلاب درآمدهای نفتی، رفت و آمد به خارج (با 3800 تومان میشد همراه تور یک هفتهای به پاریس و لندن و با 400 تومان اضافه به رم سفر کرد.) سازندگی در ابعادی گاه حیرتآور، عدم آگاهی جامعه از عمق تحولات، ـ به دلیل نبود کادر تبلیغاتی که همدل با رژیم باشد، و حضور مخالفان و مخالف خوانان در همه ارگانهای تبلیغاتی ـ دشمنی تعجب آور رژیم وقت با ملیون و مخالفان سکولار میانهرو از جمله جبهه ملی و چپهای میانه و میدان دادن به اسلامگرائی و اسلام گرایان، به عنوان نیروی قادر به شکست چپ در دو وجه ملی و وابسته آن و میل مخالف بودن که به مُدی در دانشگاه و جوانان تبدیل شده بود، شریعتی خیلی زود توانست نخست شنوندگان و خوانندگان و سپس مریدانی پیدا کند که بعضاً با تئوریها و توصیههای او به مسلسل و نارنجک و سیانور متوسل شدند. شریعتی عاشق نبود، اصولاً عشق را نمیفهمید به همین دلیل ضد «حافظ» بود. فردوسی را نمیشناخت و معنای زیبائی در تفکر و کلام سعدی را نمیفهمید. برداشتهای بسیار سطحی او از مذهب و روحانیت از یکسو و روابط اجتماعی و پیوندهای درون جامعهای از سوی دیگر در نگاه یک منتقد آگاه حتی ارزش بحث نداشت، اما در گوش و چشم و هوش جوانانی که حیرت زده در جستجوی هویت انقلابی بودند چنان خوش مینشست که با سه بار حسینیه ارشاد رفتن مرید و مطیع گوش به فرمانش میشدند. خدائی که از کلاس اول ابتدائی بخشاینده مهربانش میدانستیم و نامش بهترین سرآغاز و طنین آنچه میپنداشتیم کلام اوست خوشترین آواز بود، ناگهان با کشفیات شریعتی منتقم جبار قاصم مکار شد. مکتب تشییع که به قول شاعر ادیب و نویسنده بزرگ سوری معاصر «ادونیس» مکتب آزادگان و احرار و اعتدال بود (در همین شماره به یادداشت ادونیس میپردازم) در کلام شریعتی به مکتب شهادت و جنگ چریکی و مبارزه با طاغوت تغییر شکل داد. شیعه علوی مطلوب و شیعه صفوی مذموم و محکوم شد و چون جناب دکتر برخلاف ادعایش تاریخ نخوانده بود نمیدانست علویان در طبرستان چه جنایاتی را مرتکب شدند و با ادعای پیوند با اهل بیت، هم چون نایب امام زمان قبلی و فعلی، هر چه متفکر و اندیشمند و شاعر و حکیم و صنعتگر در حوزه حکومتیشان یافت میشد به قتل رساندند و یا وادار به گریز از طبرستان کردند. و صفویه با همه معایبی که امروز بر عهدشان میشماریم نخستین دولت مستقل ایرانی را در مرزهائی که از شرق و شمال شرقی تا آسیای میانه و بخش بزرگی از افغانستان و پنجاب و از غرب تا بغداد و بصره و کربلا و بخش بزرگی از کردستان عراق و ترکیه و در شمال تا تفلیس غرب دریای مازندران و عشق آباد در شرق آن امتداد داشت بهوجود آوردند. در عهد همین صفویان مراوده با اروپا آغاز شد. سازندگی و هنر معماری و خط و تذهیب رونق گرفت. و اصفهان نصف جهان شد. در نگاه دکتر، اما حتی یک نقطه مثبت در کارنامه شیعه صفوی و اولاد و احفاد شیخ صفیالدین اردبیلی نبود. دکتر که حافظ را به علت عشق ورزی و سرسپردگی به مکتب عرفان نفی میکرد، خود با رمانتیسم انقلابی، به شیوه فیلمهای هندی قهرمانانی از کربلا و پس از کربلا یافته بود که همگی در تراژدی پردازی او محکوم به شهادت محتوم شده بودند. تفکر او هزاران جوان را به جلوداری کاروان انقلاب کشاند. و اگر چه خود نماند تا تحقق احلام و پیشبینیهایش را به چشم ببیند، و دریابد شیعه علوی انقلابی او وقتی به قدرت رسید صد صد میکشد و هزار هزار تعزیر میکند و حتی بکارت دخترکان محبوس را، پاداشی میسازد برای پاسدار انقلاب زدهای که بامدادان در سینه عروسشان گلوله خالی میکنند و یا طناب دار به گلویش میاندازند. دکتر نماند اما مریدانش جمعی در قدرت و شماری به دنبال قدرت، هر یک مدعی وراثت او بودند. شریعتی مرگ را هدف کرد و شهادت نزد او منزلتی والاتر از زندگی یافت. هیچگاه نیندیشید مجاهدی که میکشد و کشته میشود میتوانست در بستر یک زندگی، بسازد و کارساز شود. بیاموزد و بیاموزاند، عاشق شود و زندگی تشکیل دهد. لذت پدر یا مادر بودن را با ذرات وجودش درک کند. (نگاه کنید به سه چهار هزار مجاهدی که در اردوگاه اشرف در عراق از دو سو در اسارتند که نخست اسارت در چنگ ایدئولوژی است که شریعتی پایهگذارش بود و دوم در اسارت نیروهای عراقی و... بعضی از آنها که به پنجاه و شصت سالگی رسیدهاند بی آنکه طعم عشق و زندگی را درک کنند قربانیان زنده اندیشهای هستند که طی چهار دهه برای آنها و نسل بعد از آنها به جز مرگ و درد و شکنجه و فراق و اندوه، دستاورد دیگری نداشته است) سروش اما از زندگی میگوید. در همه نوشتهها و گفتههای او، برای شهادت و مرگ ارزش اضافی و اعتباری افزون بر زندگی، مشاهده نکردهایم. سروش عاشق حافظ است. شاملو و فروغ را دوست دارد. با نوشتههای ابراهیم گلستان حال میکند. ابوسعید ابوالخیر به وجدش میآورد و با شاه نعمتالله ولی و عطار و مولانا رفاقتی دیرینه دارد. جهان سروش از مهر و یک رنگی و آزادمنشی سرشار است. از شریعت فروشان چه «سبحانی»شان و چه «صافی» و «مکارم»شان، چه «مصباح شاذ» و چه «علی بن جواد» نایب امام زمانیشان، تبرا جسته است و دست تولا به مردمسالاری زده و کمر همت بسته که دین را از چنگ سیاست، آن هم نوع آلوده به ولایت فقیه و ایدئولوژی اسلام ناب انقلابی محمدی ولایتی، نجات دهد. انتخاب او بهعنوان یکی از تأثیرگذارترین متفکران در خاورمیانه از سوی یکی از معتبرترین مجلات آمریکا «فارن پالیسی»، نشانه دیگری است از اینکه روایت به عرفان و ادب و فرهنگ ایرانی آراسته سروش از دین، در برابر انکرالاصواتان مبلّغ اسلام ناب انقلابی محمدی در دو وجه ولایتی و سلفی آن، امروز در غرب نیز، به اندازه شرق تأثیرگذار و پذیرفتنی است. همنسلان من دیروز با باروت اندیشه شریعتی تنها در اندیشه تخریب وضع موجود برای رسیدن به ریای خون آلود بودند. امروز به برکت تأثیر سروش طی بیش از ربع قرن، هر روز از تعداد مریدان مرگ و ویرانی و شهادت به هر قیمت، کم و به جمع رهروان مسیر زندگی و آزادگی و عدالت و اخلاق افزودهتر میشود. بچه مسلمانهای دیروز با ریش و مسلسل و فریاد و خشم به جنگ فرهنگ و عشق و عرفان و ادبیات و سازندگی میرفتند، بچه مسلمانهای امروز با فرهنگ سبز، به شتاب به سوی تحولی در درجه اول فرهنگی و سیاسی و اجتماعی، رهسپارند. نقش سروش در این تحول، اساسی و غیرقابل انکار است. داریوش آشوری او را غزالی معاصر خوانده است. با اشاره به بیتی از غزلی تازه از او «عمریست بر کناره دریا نشستهام/ تا آب رفته باز رسانم به جوی خویش» سروش را به ابن عربی نزدیکتر میبینم تا غزالی که سی سال به حیرت سر کرد حال آنکه سروش نزدیک سی سال است به حقیقت پرداخته است و حیرت و سرگشتگی را دیرسالی است که پشت سر گذاشته است. باشد که هفتاد و هشتاد... سالگیاش را نیز گرامی بداریم و بدارند.
شنبه 1 تا دوشنبه 3 ژانویه
سال بد ـ سال خوب
1 ـ حقاً سال بدی را پشت سر گذ اشتیم. و چه آغازی داشت سال نو، اعدامها در زاهدان، انفجاری در کلیسای قبطیها در اسکندریه بعد از انفجار کلیسای بغداد، خط و نشان کشیدن دادستان سید علی آقا برای رهبران جنبش سبز، و سرکوبیهای بیشتر و بیشتر و... دوستان و عزیزان بسیاری را در سال پیش از دست دادیم، و آن سو در وطن چه سرهای نازنینی که به دار رفت و چه پیکرهای عزیزی که زیر شکنجه له شد. سال بدی بود که طی آن اسلام انقلابی ناب محمدی در دو وجه ولائی شیعه و سلفی سنی آن، کریهترین وجه دین را به نمایش گذاشتند. سید علی آقا تتمه اعتبار به چای عروس زشت و بدقواره و بددهن و دست کج سیاسی خود محمود احمدینژاد، ریخت و به جای آنکه طرف قاتق نانش شود به مرور قاتل جانش میشود. تحفه آرادان ریاست جمهوری غیرقانونیاش را در گرو سرسپردگی به رئیس دفترش گذاشت و از عنایات مثلث جرم (جهرمی، رفیعی، مشائی) تمام و کمال برخوردار شد.
سال نو گو اینکه با خون و ویرانی آغاز شد اما من چنان به پیروزی سبزی بر خون و عشق بر نفرت و همدلی بر نفاق ایمان دارم که همین جا مینویسم، امسال، سال رهائی از چنگال استبداد ولایت فقیهی است. امسال، سال آزادی و مردمسالاری و عدالت اجتماعی است. سال مرگ تبعیض نژادی و دینی و مذهبی در وطنمان و تحکیم پیوندهای دیر و دور بین اقوام ایرانی و صاحبان همه مذاهب و اندیشههای دینی است. من سال سبزش میخوانم باشد که خواندنم به عبث نباشد.
روایت ادونیس
نخست بگذارید «ادونیس» را معرفی کنم تا معنای موضع گیری اخیر او نسبت به رژیم حاکم بر ایران روشنتر شود.
«علی احمد سعید» که به نام شعریاش «ادونیس» خوانده میشود بدون شک برجستهترین چهره شعر معاصر عرب در حال حاضر است. ادونیس متولد 1930 در شهرک قصابین در سوریه است. او در عین حال نویسندهای توانا است که ستونی ثابت در روزنامه فرامرزی الحیات دارد با عنوان «مدارها» که در آن به ادب و فرهنگ و شعر و موسیقی و گاه گاه مسائل سیاسی و اجتماعی با نگاهی متفاوت از نگاه معمول و متداول میپردازد. از ادونیس بیش از 50 مجموعه شهر و قصه و مقاله، دهها ترجمه و تصحیح و تحشیه و تحقیق منتشر شده که بعضاً چون «صوفیه و سوررئالیسم» و «نص قرآنی و چشم انداز نوشتن» و «سیاست شعر» و «ضربه نوگرائی و سلطه وراثتی دین» و... از جمله کتب مرجع به شمار میرود. «ترانههای مهیار دمشقی» و «تماشاخانه و آینهها» و «برگهائی در باد» از بهترین دفاتر شعری اوست.
در مقاله پنجشنبه 30 دسامبر، ادونیس مینویسد:
«رهبران اپوزیسیون ایران ممنوعالسفر شدند. میرحسین موسوی، مهدی کروبی، محمد خاتمی.
دلیل ممنوع الخروجی؛ محاربه با خدا، خروج از دین.
این خبری است که تلویزیون دولتی ایران به نقل از موسی قربانی عضو کمیسیون قضائی مجلس شورای اسلامی پخش کرد.
(پرانتزی باز میکنم مابین نوشته ادونیس در باب این موسی قربانی. پیش از انقلاب این جناب متهم به تجاوز به یک کودک شش ساله و تعرض به برادر سه سالهاش شد که هر دو فرزندان دوست روحانی او بودند که برای ساعتی جهت انجام کاری از خانه خارج شده بود و چون همسرش نیز معلم و سر کار بود از موسی خان خواسته بود مواظب بچههایش باشد. افتضاح امر به گونهای بود که رئیس شهربانی قم شخصاً موسی قربانی را دستگیر کرد. اما به علت اینکه او خبرچین ساواک بود و ارزش امنیتی داشت بعد از چند ماه آزادش کردند و اعلام شد او بیگناه بوده و فرد دیگری شبیه به او از اقوام پدر بچهها، به آنها تعرض کرده است.)
ادونیس در ادامه مینویسد: حکم دیگر علیه فیلمساز برجسته ایرانی جعفر پناهی صادر شده که به موجب آن پناهی به شش سال زندان، و ممنوعیت نوشتن، گفتن، فیلمسازی، مصاحبه با وسایل ارتباط جمعی به مدت 20 سال محکوم شده است.
تهمتها و احکامی که انسان را تکان میدهد. درونش را و جانش را. گوئی انسان شیئی است در بین اشیاء آن هم ناچیزترینشان. ترا به یاد قرون وسطی میاندازد و حکم کلیسا، به یاد رژیمهای دیکتاتوری که به ویژه در قرن بیستم ظهور کرد. و هنوز هم چند تائی از آنها موجود است.
از این هم بدتر اینکه چنین احکام و اعمالی به اسم دین صورت میگیرد. جرمها در این موارد اقتصادی، اجتماعی و یا فکری نیست. جرم دینی است. کسانی که مدعیاند دین را نمایندگی میکنند، حاکمانی که بر سرنوشت مردم حکومت میکنند. بر زمین سلطه آسمانی را برقرار میکنند. جامعه و مردم در این رژیم محکوم به اطاعت از یک تن و یک اندیشهاند. در ولایت مطلق، فرد گزیری ندارد جز اطاعت محض و اگر جز این کند سرنوشت او زندان و شکنجه و مرگ و نابودی است.
بهعنوان کسی که در محیطی اسلامی نشو و نما کرده است و به ویژه با فرهنگ و فقه شیعی از نزدیک آشنا بود، علاقمندم این سؤال را مطرح کنم: در همه تاریخ اسلامی استبداد و مستبدین محکوم بوده و ملعون به شمار رفتهاند. و در همه تاریخ اسلامی، شیعیان در صف نخست مخالفان استبداد و ظلم بودهاند، به همین دلیل نیز بسیاریشان به قتل رسیده و یا مورد آزار و شکنجه و حبس قرار گرفتهاند. حال چگونه است که قربانیان قرون وقتی به قدرت میرسند همان میکنند که جلادان دیروز با آنها میکردند؟
آیا شیعیان در معنای ژرف، در طول تاریخ مبشران و مدافعان آزادی اندیشه نبودهاند؟ مسأله اجتهاد و تعدّد رأی در فقه، آیا خود نشانه آزادگی و عدالتجوئی نبود؟ آیا نخستین نشان طغیان یک حکم و اعمال و حشیانهاش، با تحمیل عقیده و اندیشه و ایدئولوژی آغاز نمیشد؟ و آیا شیعیان همه گاه در برابر طغیان، استبداد و ظلم ایستادگی نمیکردند؟ حال چه شده است که امروز گروهی از شیعیان آن میکنند که تا دیروز از سوی شیعیان تقبیح میشد و مذموم به شمار میرفت... نیازی نیست که اینها (حکام ایران) تاریخ بخوانند تا بدانند اندیشه تشییع بر این محورها استوار شد؛
ـ نه گفتن به هر حاکم جائری که حقیقت را انکار کرد.
ـ اطاعت نکردن، از هر سلطهای که پا بر حق گذاشت
ـ تبعیت نکردن، از هر فکر و اندیشهای که انسان را به خواری کشد.
چگونه آدمی (خامنهای) جرأت میکند خود را سخنگوی خدا بداند؟ و نماینده او در زمین و مدافع او؟ بدترین وجهی که ارتباط انسان با خدا وجود دارد، خدا را به ملک شخصی خود تبدیل کردن است. چنان که در قرون وسطی کشیشان میکردند. نگرشی که به قربانی کردن انسانها و به اسارت در آوردنشان منجر شد. انقلابها در اساس، جشن و عید است. با کدام شعبده امروز انقلاب در ایران به عبودیت و زندانها و مقابر و تبعیدگاهها تبدیل شده است.
اُدونیس آنگاه از سلفیها و انتحاریها و پاسداران و بسیجیها و آخوندهای خونریز میگوید که خدا را، عشق را، آزادی را و دین را مصادره کردهاند به عنوان شیاطین زمان یاد میکند و فسادشان را یادآور میشود...
کاش مجال بود تا همه نوشتهاش را بیاورم.
January 8, 2011 03:53 PM