وز لوح سینه نقشت هرگز نگشت زایل!
سهشنبه 2 تا جمعه 7 ژانویه
ضد یهود نه ضد اسرائیل
سالها پیش در مقالهای نوشتم و همزمان در صدای آمریکا گفتم، جمهوری ولایت فقیه ضد اسرائیل نیست، ضد یهود است. شاید در آن تاریخ کسانی در سخن من وجه مبالغهای دیدند که به باور آنها اسلام اصحاب کتاب از یهود و نصاری و حتی زرتشتیها و صائبه را به رسمیت شناخته و اهل ذمهشان میداند. من اما میگفتم اینها پیرو اسلام ناب انقلابی از نوع ولایتیاش هستند و همانگونه که وجه سلفی سنّی این اسلام ضد یهود است، وجه شیعی آن نیز دشمن خونی یهودیان است و اگر دستش برسد تردیدی در نابود کردن قوم یهود ندارد و در حالی که رژیم مدعی دشمنی با اسرائیل به عنوان یک کیان سیاسی جغرافیائی است خوب که دقت کنیم هدفش همه یهودیان است. استفاده از واژه «صهیونیستها»، در یاد کردن از مردم اسرائیل، بهترین گواه بر این مدعاست که اهالی ولایت فقیه یهودستیزند. وگرنه افرادی چون لیبرمن وزیر خارجه دست راستی اسرائیل بهترین متحدان رژیم به شمار میروند...
هر جا لیبرمنها کم میآورند رژیم با خطاب سیاسی و عملکردش، به یاریشان میشنابد. فکرش را بکنید اگر رژیم جهل و جور و فساد دست در حلقه زلف خالد مشعل و حسن نصرالله و احمد جبریل و رمضان شلّح نمیکرد، چگونه لیبرمنها میتوانستند از التزامات کشورشان نزد جامعه جهانی شانه خالی کنند و سیاست انکار حقوق ملت فلسطین و ادامه اشغال سرزمینهایشان را توجیه کنند؟ اسلام ناب انقلابی محمدی در وجه سلفی سنی آن، مسیحیان جهان عرب را هدف قرار داده است تا به قول سردمدارانش ارض اسلام را از کفّار ثالوثی (اشاره به پدر و پسر و روح القدس) تطهیر کند. اسلام ناب ولائی نیز از همان آغاز انقلاب به روی پیروان مسیح و موسی شمشیر کشید، و پس از آنکه شماری از کشیشان مسیحی را به قتل رساند باقی را در بیم و امید نگاه داشت تا ضمن ستایشگری مقام معظم رهبری، مراقب باشند دست از پا خطا نکنند وگرنه سرنوشت کشیشان دیباج و هوسپیان و سودمند و میکائیلیان و... در انتظار آنهاست. ضدیت با یهودیان عمق و ریشه بیشتری داشت. جالب اینکه یهودیان تازه مسلمان (از جمله آنها که در نام فامیلشان اضافهای از موسوی و موسائی دارند. مثل حمید احمدی موسائی یا عبدالرضا سدهای موسوی) هم چون حاج حبیبالله عسکر اولادی تازه مسلمان، و همین تحفه آرادان «محمود سبورچیان» در ضدیت با یهود حرارت بیشتری به خرج میدهند. درست مثل بعضی از شخصیتهای عراقی ایرانیالاصل که برای اثبات وفاداری خود به عراق، در دشمنی با ایران، هزار بار افراطیتر از بعثیها و قومیها عمل میکردند. (مرحوم جعفر رائد که سالها مستشار سفارت و وزیر مختار ایران در عراق بود تعریف میکرد که ناجی طالب نخست وزیر عراق در زمان عبدالسلام عارف که از خانوادهای ایرانی با اصل و نسب برخاسته بود و فارسی را به سلاست میگفت و مینوشت، به هیچ روی فارسی دانستن خود را ابراز نمیکرد و خشنترین رفتار با ایرانیان در زمان صدارت او صورت گرفت. هم اکنون در امارات حاشیه خلیج فارس از این نوع ایرانیها، بسیار داریم که خلیج همیشه فارس را عربی میخوانند و سه جزیره ایرانی را ملک طلق امارات میدانند)
باری، گفتم که ولایت جهل و جور و فساد ضد یهود است. درست مثل رایش سوم، یادش بخیر رفیق و همکار و هم دانشکدهایم «داریوش نظری» در همان آغاز انقلاب مقالهای که در امید ایران نوشت و من عنوان «رؤیای رایش هزار ساله» بر آن گذاشتم و خطر انتشارش را به جان خریدم، به بررسی تفکر فاشیستی قوم به قدرت رسیده در بهمن 57 پرداخت. مقالهای جانانه بود که در فهرست جرایم من و امید ایران جای ویژهای یافت. رایش هزار ساله فلسفهاش بر پایه تبعیض نژادی و مذهبی استوار است. تنها پیروان اسلام ناب انقلابی محمدی در این نوع تفکر حق حیات دارند. چنین است که میبینیم روز به روز اسلام طالبانی ولایت فقیهی به اسلام طالبانی ملاعمری نزدیکتر میشود. امروز رایش هزار ساله به یاری بن لادن و سلفیهای سنی در پاکستان و افغانستان و غزّه و یمن و سومالی میرود. نفرت از غرب، بیزاری از تمدن و فرهنگ غرب، اولویت بخشیدن به نابودی و مرگ به عنوان هدف غائیِ زندگی، نفی ارزشهای انسانی و در رأس همه آنها عشق و دوستی، منع بهرهمندی اتباع از لذایذ دنیوی و جایز دانستن همه لذایذِ مشروع و حرام برای خود، از جمله اصول بنیادین بساطی است که در دارالایمان غزّه و جنوب بیروت و وزیرستان پاکستان و بخشهائی از افغانستان و البته در امّ القرای دارالخلافه طهران (بادسته!) از سی و یک سال پیش برپا شده است. در باب هر یک از این احکام در دو وجه شیعه علوی ولائی و سلفی جهادی ملاعمری، مثالهائی میآورم.
1 ـ در دارالایمان غزه، حکومت غیرقانونی معزول اسماعیل هنیه با برقراری قوانین اسلامی، به جداسازی دختران و پسران در مدارس و دانشگاهها پرداخته، جلوس پسرها و دخترها را در کنار هم در کافهها، اتوبوس و اماکن عمومی، غیرقانونی اعلام کرده، زنان در تابستان حق استفاده از دریا با لباس شنا را ندارند. در جشنهای میلاد مسیح و سال نو، هتلها موظف به عدم پخش موسیقی شاد و رقص بودند. اگر زنی را در حال کشیدن قلیان میدیدند بلافاصله دستگیرش میکردند و حجاب نیز عملاً نه فقط برای زنان مسلمان بلکه برای مسیحیان نیز به مرور اجباری میشود. در این حال خانواده رهبران حماس از جمله خالد مشعل و محمود زهار و موسی مرزوق در دمشق و قاهره و بیروت در ویلاهای آنچنانی از همه مواهب زندگی برخوردارند و فرزندانشان در لندن و لس آنجلس و شیکاگو و پاریس مجاز به انجام همه منهیات با دلارهای اهدائی ولی فقیه ـ نماد اسلام ناب انقلابی محمدی ولائی ـ هستند.
در جنوب بیروت، حزبالله خاک مرگ بر سر ساکنان این بخش از بیروت و جنوب لبنان پاشیده، کافهها و شبکدهها را قبای اسلام پوشانده و عرضه مشروبات الکلی را ممنوع کرده است. در حالی که آقازادهها و خانمزادههای رهبران حزب در ویلاهای باشکوه بدون مشرف در صیدا و صور و مرجعیون با داشتن استخرهای خصوصی و زمین تنیس و... عشق دنیا را میکنند و مردان حزبالله با صیغههای ریز و درشت به لطف عطایای ولی امر مسلمانان چهارراه آذربایجان، به بهشت واقعی دست یافتهاند. مقتدی صدر که فتوای معروفش در باب صیغههای دسته جمعی به صورت سندی برای محکومیت او و اربابش در دست است طی سه سال و هفت ماه اقامت در ایران دو زن عقدی و 6 همسر موقت اختیار کرد. حال اگر یک پسر و دختر در نجف برای دیدن یک دیگر و لحظاتی گفتگو به گوشه پارکی بروند و یا در قبرستان وادی السلام قدم بزنند، آسمان به زمین میآید و کفر جهان را میگیرد.
شیخ حسین نوری همدانی در 86 سالگی دختر چهارده ساله عقد میکند و احمد جنتی 84 ساله به تجویز طبیب برای درمان پروستات خود یک دختر 12 ساله هزاره افغان را از پدرش میخرد و بازجوی شریعتمداری با مجوز رسمی از اصغر حجازی در باغچهاش در دماوند خشخاش ناب میکارد و نیمی از محصول را خدمت ارباب میفرستد که مجلس شبانه گعدهاش (حلقه دوستانه آخوندها) با حضور علی اکبر خان طبیب ولایت و غلامعلی خان حداد الممالک پدر عروس مربوطه و آسید اصغر حجازی کلیددارباشی اتاق خواب نایب امام زمان با جنس ناب فرد اعلا، همه شب برپاست.
آن وقت فقیه آستان ملک پاسبان مدعی میشود قحطی و گرانی و خشکسالی، علتش بیحجابی یا بدحجابی بانوان است. جلوی پسران و دختران را در خیابان میگیرند که به چه حقی در کنار هم راه میروید و یا چرا در یک اتومبیل نشستهاید. میهمانیهای شبانه مختلط ممنوع اعلام میشود حتی اگر میهمانان همگی قوم و خویش و از یک فامیل و طایفه باشند. اما فسق و فجور در شنیعترین اشکالش برای اهل ولایت فقیه مجاز است. اخوی رهبر، سید محمد آقا، میتواند ماهی یکبار به دبی برود و از میهمان نوازی مدیر سابق شرکت نفت در مجتمع پلازا با حوروشان روسی و قزاق و ازبک و... برخوردار شود، اما وای به حال بیچارهای که از احباب نباشد و قوانین شرع و اسلام ناب را زیر پا بگذارد. آنسو افراد طالبان هر یک پسربچهای را اغلب از شیعیان و تاجیکها به اسارت گرفتهاند تا شبها بسترشان را گرم کنند و غرایز حیوانیشان را فرو نشانند. در کردستان عراق، یکی از ملاهای سلفی پیرو بن لادن را دستگیر کردند. شماری از جوانان پسر و دختر پیروان او بودند و اعتراف کردند حضرت ملا به تک تک آنها تجاوز میکرده با این توجیه که بهتر است شما را برای روزی که به دست دشمن میافتید آماده کنم چون دشمن به شما رحم نخواهد کرد و بهتر است از هم اکنون به شما نشان دهم چه بلاهائی ممکن است به سرتان بیاید!! تلویزیون رسمی کردستان اعترافات این جناب و قربانیان جوانش را پخش کرد. اسلام ناب در دو وجه محمدی ولائی و سلفی بن لادنی ملاعمری، تفکری انحرافی و ضد بشری است که باید بشریت یکصدا به مقابله با آن بپردازد. وجه سلفی تندیسهای بودای فرزانه را ویران میکند و وجه ولائی اثنی عشریاش، کمر به ویران کردن مزار کوروش و تخت جمشید و مقبره استر و مردخای بسته است. وجه سلفی چهار هزار انسان را به لحظهای دود میکند و هزاران هزار انسان را به عزا مینشاند، و وجه ولائی آن، 160 خلبان عراقی را سر میبرد و هزاران شیعه و سنی و مسیحی و کرد و بلوچ و عرب و آذری و ترکمن و تالش و شیعه غیر ولائی و بهائی و... را به قتل میرساند. این هر دو نشأت گرفته از یک گنداب هستند. و تأسفآور، روزگار انسانهائی است که از بوی عفن این گنداب نشئه میشوند. دنیا اگر به دنبال این باشد که با این دو وجه کریه، سازش کند، حسابش ساخته است و جهان را به پیروان اسلام ناب محمدی انقلابی در دو وجهش باخته است.
خانم کاترین اشتون سرکمیسر عالی خارجه و امنیت اروپا وقتی با نمایندگان وجه شیعه اسلام ناب به گفتگو مینشیند و فرستادگان آقای باراک حسین اوباما به توصیه جناب حامد کرزای، مردی که با کیسه نایلن فروشگاه قدس تهران جیرهاش را حواله میکنند، به دنبال طالبان خوب، پنهانی با ملا جفنگالله و ملا ملنگالله به گفتگو میپردازند چه امیدی میتوان به رهائی جهان از چنگ اسلام ناب داشت؟
آقای خمینی این غول بدقواره زشت دو سر را از شیشه بیرون آورد. مسؤولیت ما ایرانیان نه در به شیشه کردن دوباره این غول، بلکه در خرد کردن مغزش، از همه جهانیان سنگینتر است. اگر ما در سال 57 ذرهای هوشمندی به خرج داده بودیم امروز خود و دیگران را گرفتار این بلای سهمناک نمیکردیم. هفته پیش از شریعتی گفتم که نخستین آتش را در وادی اندیشه نه برای تنویر و روشنگری بلکه برای تخریب و ویرانگری روشن کرد. این بار اما از آقای خمینی میگویم که با بدعت نامبارک ولایت فقیه زمینه ساز بیرون شدن اصحاب کهف ارتجاع، از مغاک قهر و کین و تظاهر و فریب و دزدی و فساد و نااخلاقی شد.
شنبه 8 تا دوشنبه 10 ژانویه
بدرود تا سپیده آزادی
مرگ شاهزاده تبعیدی حقاً که همه ما را تکان داد. شگفتی آور اینکه به محض انتشار خبر خودکشی علیرضا پهلوی انگار به یک لمحه دیوار جدائیها بین همه ما فرو ریخت. دوست همیشه چپ ضد سلطنت من به همان اندازه غمگین بود و برای مادر داغدار او ملکه پیشین فرح پهلوی و برادر و خواهرش دل میسوزاند که دوست روحانی ضد ولایت فقیهم. در میان هزاران پیامی که به رادیو فردا، صدای آمریکا، بی.بی.سی ارسال شده و یا در فیس بوک و دیگر سامانههای خبری منتشر شده بود تنها معدودی شاید کمتر از انگشتان دو دست، همچنان به نفرت و کین آلوده بود، بقیه همه نشانههای همدلی و همدردی را در واژه واژه خود به همراه داشت.
این سؤال که چرا شاهزاده با داشتن امکاناتی بیش از هم سن و سالهای خود باید در تنهائی با شلیک گلولهای به مغزش، مرگ نابهنگام و زودرس را به خود و خانوادهاش تحمیل کند، بر زبان اغلب ما جاری شد.
تا آنجا که من علیرضا را میشناختم (و بیشتر این شناخت را از راه گفتگو با رفیق و همکارم جمال بزرگزاده که از نزدیک با فرزندان پادشاه درگذشته ایران آشنا بود به دست آوردهام) جوانی سخت عاشق فرهنگ و تاریخ سرزمینش، بسیار حساس و خجول و دل ناگران سرنوشت ایران بود. یادم هست لیلا پهلوی در هفتههای پایانی زندگیاش با مشاهده جوانانی که در جریان انتخابات ریاست جمهوری خاتمی به خیابانها ریخته و شادی و پایکوبی میکردند، گفته بود ایکاش من هم الان در کنار خواهران و برادرانمان در ایران بودم. لیلا نیز سخت دلبسته ایران بود. او دوری را از زادگاهش تحمل نتوانست کرد، معصومانه بر تخت هتلی در لندن جان باخت. درباره مرگ علیرضا، سخنهای بسیاری رفته است، حکایتهای بسیاری نیز در راه است و گفته خواهد شد، اما هیچیک از این روایات منکر آن نیست که دومین پسر محمدرضا شاه، در پی مرگ پدر و سالهای آوارگی، سپس درگذشت مادربزرگ که چراغ روشن خانوادهاش بود، و بعد از آن فاجعه مرگ خواهر و در پی آن از دست شدن دختری که عاشقانه دوستش داشت، به نقطهای رسیده بود که تنها تلنگری برای آنکه بشکند و خرد و خاکستر شود کفایت میکرد. و این تلنگر نخست به صورتی مثبت و جان بخش با شروع جنبش سبز بر روح و دل او نشست. در روزها و هفتههای پیش و همزمان با برگذاری انتخابات علیرضا نیز همچون میلیونها جوان هم وطنش بار دیگر امید گمشده را باز یافته بود. اینکه بتواند به سرزمینش بازگردد و در کنار جوانان هموطنش، زندگی در خانه پدری را تجربه کند. در خطاب رهبران جنبش، او اشارهای به خودی و غیرخودی نیافته بود. همه سو سخن از همدلی بود و دوستی، همبستگی و یگانگی... اینکه آمدهایم تا به فصل سرد و قهر و کین و استبداد و ارتجاع پایان دهیم. آمدهایم تا ایران را و جهان را از سبزی عشق و آزادی و عدالت سرشار سازیم. با همه وجود هر لحظه انتظار داشت که جنبش سبز به پیروزی برسد. مدار آرزوهای او هرگز از حد ممکنات فراتر نرفته بود. نه در رویای سلطنت غرق بود و نه در جستجوی مجد و عظمت خاندانش در روزگار پیش از انقلاب، تنها میخواست مثل میلیونها جوان هم نسل و یا کوچکتر از خود، بار دیگر در کوچه پس کوچههای خانه پدری قدم بزند، لابد آرزو داشت بتواند روزی به زادگاه پدربزرگش سر زند و دریای مازندران و خلیج همیشه فارس را زیارت کند.
آرزوهائی که درجهان امروز تحقق آن برای هر شهروندی در چهارسوی جهان ممکن است به جز سرزمین ما که در اشغال اهالی ولایت فقیه است. جنایات رژیم در برخورد با جنبش، کشتار و شکنجه، تجاوز و حبس، محروم کردن انسانها از بدیهیترین حقوق شهروندی، مصادره مطبوعات و قیچی کردن لبخند از لبان هموطنان، غارت ثروت ملی و به فقر و فلاکت کشیدن ایرانیان، حمایت از تروریسم و سرشکستگی در برابر جهانیان به علت عملکرد اهل ولایت فقیه... به آزمودن تحمل انسانی آمده بود که قلب و روحی شکستهتر از آن داشت که بتواند بار سنگین اینهمه درد را تحمل کند. طی یک سال و نیم اخیر بسیاری از جوانان هموطنم که توانستهاند از ایران بگریزند حال و روزی چنان حال و روز علیرضا پهلوی داشتهاند. در برخورد با اینها، کوههای دردی را میدیدم که آتشفشانی در درونشان میجوشد. طی 18 ماه گذشته، در کنار قربانیان جنبش سبز که مستقیماً به دست عوامل جمهوری ولایت فقیه به قتل رسیده و یا تحت شکنجههای روحی و جسمی قرار گرفته و بعضاً همچنان در زندانهای نائب امام زمان، با سختی بسیار روزگار میگذرانند هزاران تن نیز هم چون علیرضا پهلوی به نقطه بی بازگشت و مرگ خود خواسته رسیدهاند. بدون شک برادر کهتر ولیعهد پیشین ایران نیز یکی از قربانیان جمهوری ولایت فقیه به شمار میرود. در این میان حال و روز بازماندگان او به ویژه مادری که داغ دو فرزند در فاصلهای کوتاه بیگمان کمرش را شکسته و جان و جهانش را به آتش کشیده است. تنها تسلای او، اینهمه همدلی و همدردی است که طی روزهای اخیر نثار او و خانوادهاش شده است.
در عین حال او نیز امروز همدل با هزاران مادری است که طی 31 سال حاکمیت مرگ، جگرگوشههای خود را از دست دادهاند، در سپیدههای خونین قصر و اوین و صدها میدان مرگ و فریاد و خون، به روی جلگههای لبریز از مین، در جبهههای جنگ، در کوچه و خیابان، در رویاروئی با حافظان بیضه اسلام ناب ولائی... در این لحظات تلخ و سنگین که ایدئولوژی رنگ باخته، و سنگینی دردهای نسل سرگشته انقلاب، دیوارهای جدائی را فرو انداخته است، بیش از هر زمان دیگر میتوان امید به رها شدن از قید و بندهای دیرپای عقیده و مسلک داشت. فرزند پادشاه سابق هم میتواند به اندازه فرزند کارگر شرکت واحد و افسر نیروی انتظامی و جوان آرزوباخته بلوچ و... با جان و دلش، دردهای مشترک را حس کند. او هم میتواند با گلولهای، صفحهای دیگر از جنایات حاکمیت جهل و جور و فساد را با خون خود، رنگین کند.
January 14, 2011 09:03 PM